eitaa logo
مجله‌ افکار بانوان‌ حوزوی
735 دنبال‌کننده
1هزار عکس
174 ویدیو
14 فایل
*مجله #افکار_بانوان_حوزوی به دغدغه‌ی #انسان امروز می‌اندیشد. * این مجله وابسته به تولید محتوای "هیأت تحریریه بانو مجتهده امین" و "کانون فرهنگی مدادالفضلا" ست. @AFKAREHOWZAVI 🔻ارتباط با ادمین و سردبیر: نجمه‌صالحی @salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. 4⃣《 بسم رب شهدا و صدیقین》 ✍بغدادی فقط کمی مانده تا از این پیچ تاریخی هم گذر کنیم ما قوم بنی اسرائیل نیستیم که بعد از انهمه معجزه به حضرت موسی گفتند ما از از غذای اسمانی خسته شده ایم و برای ما خیار و عدس و پیاز بیاور وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَىٰ لَنْ نَصْبِرَ عَلَىٰ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا ۖ قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَىٰ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ ۚ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ ۗ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ۗ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ۗ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ موسی کلیم فرمود ایا چیز پست می خواهید جای خیر و شهید جمهور ما خیر کثیر امت مان بود خدایا او را برای ما تبدیل به پست نکن ما در این انتخابات نشان می دهیم که به خاطر سختی های اقتصادی وعده های سفره های رنگین انان را باور نمی کنیم و صبر می کنیم بر طعام واحدی که تو برایمان مقدر کردی إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ‌ ما را به دوران ذلیلانه ی روحانی برنگردان و هبوط نده ... دهه ۹۰ یکی از سخت ترین روزها و سال ها یمان بود... دیپلماسی بی عزت دوستی با دشمنان دشمنی با دوستان هنوز یادمان هست... در این برهه ی حساس بعد از دهه ولایت و عیدالله اکبر ...باردیگر در روز مباهله به میدان خواهیم رفت. فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ با همسر و بچه هایمان به نبرد زور و تذویر خواهیم رفت، لعنت خدا بر کاذبین سر خواهیم داد @AFKAREHOWZAVI
5⃣شبهات شبهاتی مثل: ... به شدت در گروه‌ها و کانالهای تلگرام در حال دست به دست شدن است. علنا خبر و تصویر برای این محتواها درست می‌کنند و بعد در سطح بالا منتشر می‌کنند. این در حالی‌ست که تعداد گروه‌ها و کانالهای حامی آقای جلیلی بسیار بسیار اندک است. آنها هم رسانه را قبضه کرده‌اند و هم بدون رعایت مرز اخلاق و شرع تولید محتوا دارند. بعد، ما مانند آنکه زیر دوش برای خود آواز می‌خواند و از صدای خود لذت می‌برد در دنیای ایتایی خود پیام‌های زیبا را برای آرامش یکدیگر دست‌به‌دست می‌کنیم. به نظرم، با این حجم از کار تبلیغاتی و رسانه‌ای جریان مقابل، همین تعداد رأی به آقای جلیلی، معجزه بوده است. برای جبران باید از لاک خود درآمد و حداقل بین مردم رفت تا بتوانیم با جهاد تبیین گره‌گشا باشیم. ✍زینب نجیب @AFKAREHOWZAVI
. 6⃣«حشمت فردوس» ✍طیبه فرید اینجا جنوب شهر است.البته نه همه ی جنوب شهر،یک کوچه بن بست از محله ای کوچک.کوچه ای که ماهیت کوچه بودن خودش را حفظ کرده واثری از برج در آن نیست.مردهایمان دارند درِ دکان های ابزار فروشی سر کوچه تراکت و پوستر پخش می کنند و سعی دارند مغازه دارها و عابرهای پیاده را قانع کنند که حداقل در انتخابات مشارکت کنند.ماهم زنگ در خانه ها را می زنیم شاید یک نفر بی خبر باشد که جمعه انتخابات است.زنگ در اولین خانه هیچ صدایی ندارد.به ساعتم‌نگاه می کنم.چیزی به ساعت شش عصر نمانده.احتمالا زنگ خرابست و شاید هم از دست پسر بچه هایی که سر ظهر زنگ را می زنند و فرار می کنند سیم هایش را قطع کرده اند.زنگ خانه دوم هم همینطور است ،زنگ همسایه روبرویی و زنگ خانه سوم هم. احتمال دوم یعنی مردم آزاری قوت می گیرد.دارم با خودم کلنجار می روم که کاش از در یکی از این خانه ها یک زن بیرون بیاید.زن ها زبان هم را بهتر می فهمند. طولی نمی کشد که از در خانه سوم مردی سن و سال دارِ یغوری بیرون می آید.با ابروهای در هم تابیده و کهنه اخمی که وسط پیشانی خط خطی اش جا خوش کرده! آن قدر ،قَدَر قدرت و قوی شوکت است که دوست دارم زمین دهان باز کند و مرا ببلعد.شیطان درونم می گوید: «یا اکثر پیغمبراااااا.حشمت فردوس اینجا چکار می کنه!الان میگیرتمون.» یکی از بچه ها جعبه شیرینی را تعارف می کند.حشمت با سگرمه های درهم می گوید« تا ندونم مال چیه برنمی دارم....» دوستم می گوید:«شیرینی عید غدیره.» حشمت سگرمه هایش را باز می کند و می گوید :«هااااااا،حالا شد» دوباره ما را برانداز می کند که همانجا عین میخ ایستاده ایم.معطل نمی کنم و آب دهانم را قورت می دهم و‌می گویم: ان شاالله که رأی می دید؟ حشمت دوباره اخم هایش می تابد توی هم و می گوید:«دِکی!» ببخشید اینجایش را الکی گفتم ،نمی خواهم صداقت روایت را دستخوش تخیل کنم. اخم هایش می تابد توی هم و می گوید:«چرا شرکت نکنم؟»تبلیغات را می گیرم طرفش و سفارش می کنم نامزد مورد نظر را به بقیه معرفی کند و او می گوید« برید تبلیغاتتونو بدید اونا که نمی‌شناسن.ما همه مون می‌شناسیمش!»و بعد یکجوری در مدحش حرف می زند که از خودمان وا می رویم. هنوز حرفش تمام نشده که پیرزنی با موهای فرسفید کوتاه می آید توی بهار خواب و داد می زند« ما هم می‌خوایم به ....رأی بدیم »بعدهم چادرش را می پوشد و می آید دم‌در... درِ خانه حشمت شلوغ شده .مردها از سر کوچه خودشان را می رسانند.فکر می کنند خبری شده. توی ذهنم حساب و کتاب می کنم که اگر با این سرعت پیش برویم عملا هیچ غلطی نمی شود کرد.توی اولین تبلیغ میدانی مان چیزی کاسب نشدیم.ملت خودشان مناظره ها را دیدند.حداقل تا اینجای دعوتمان زیره به کرمانِ حشمت و زنش بردیم. پیرزن دارد قصه پسر معلولش را می گوید و هزینه های بهزیستی که کفاف زندگی اش را نمی دهد.ادامه گفت و گوی حشمت و زنش را می سپاریم به مردها و می رویم سراغ خانه بعدی. زنگش را فشار می دهیم.هیچ صدایی ندارد. باید در بزنیم. @AFKAREHOWZAVI