.
✍زهرا نجاتی
شب جمعه برای ما این پایین روی زمین، معنایی متفاوت از آن بالا دارد با خوشی و قهر و خوشگذرانی و شاید زیارتی میگذرد اما در همان لحظات، خبرهاییاست جایی میان زمین و آسمان، فرشتهها و شهدا به استقبال بزرگمردی آمدهاند که به جرم شهیدانه زیستن، به خون کشیده شد. کجا؟ در یک بانک؟ کِی؟ روز روشن و مقابلِ مردم. در چه حال؟
دادستان سابق و امام جمعهی قبل زاهدان و نماینده سابق ولی فقیه و عضو خبرگان، حتی بدون یک محافظ، بیشیله و پیله، بیآنکه کسی پادوییش را کند یا چتر بالای سرش نگهدارد. نشسته روی صندلی و همینطور که لابد فرمش را پر کرده، منتظر نوبتش است!
از کدام قشر؟ همانی که وقت کار وگرفتاری، از همه بیشتر در صحنه است و موقع فحش و آشوب، بیش ازهمه سیبل است.
دلشان که ازحکومت و زمین و زمان و مردم ومسئولین میگیرد، عمامه به سرها میشوند سیبل متحرکشان. آنقدردر آشوبها عمامه پرت کردند، اما با کرامت مواجه شدند که حالا علنا آخوندکشی میکنند!
باکی نیست، اینها عمری روی منبر"من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیهم و منهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر"خواندهاند.
اینها مردم را ولی نعمت میدانند و مظلومیت را از صاحب لباسشان، حضرت پیامبر و امیرمومنان، گرفتهاند اما دو سوال، ذهنم را رها نمیکند: ماجرای ماستپاشی همین چند هفته پیش را که خاطر شریفتان هست؟! موضعگیریها و سرو صدایش را چطور؟ خون هم از دماغ کسی نیامد! اما الان چرا همه ساکتند؟
۲.آخوند بد داریم قبول پلیس،دکتر و مهندس بد نداریم؟چرا فقط آخوندها دسته جمعی تکفیر میشوند؟!
#شهید_سلیمانی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
5.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
✍فاطمه ابنعلی
انسان همیشه دنبال واقعیسازی الگوهای ذهنی ست. به خاطر همین روز #عاشورا ناخودآگاه در اطرافمان دنبال مشابه یاران #امام_حسین(ع) میگردیم.
انقلاب و مکتب خمینی خیلی از این الگوها پرورش داده اما یکی از اینها خیلی دُردانه است؛ جنس حسینی بودنش فرق میکند؛ انگار کالبدش را از خودش خالی کرده و از نو خودش را پر از حسین(ع) کرده است!چه کسی؟
ردیف اول فرماندهان در فیلم را ببینید! یکی هست که با نوای کاروان همراه شده و زندگی کرده؛ تا آن را میشنود، شانههایش میلرزد و گونهاش غرق اشک میشود. همان که میگفت: ألا یا اهل العالم، من حسین را دوست دارم! بله #حاج_قاسم خودمان! او خیلی وقت بود که به نوای کاروان لبیک گفته و به زمره عاشوراییان پیوسته بود. اما شهید زنده زمان، ذوالفقاری بود که باید میدانهای زیادی را فتح میکرد. شوق کربلا بیتابش کرده و آن شانهها، که ماموریتی عظیم روی آن سنگینی میکرد را به لرزه درآورده بود. آن ماموریت، پیریزی و ساماندهی لشکر صاحب زمان(عج) بود که میخواست برای نبردی بیامان آماده شود. فاطمیون افغانستان، زینبیون پاکستان، حشدالشعبی عراق، حزبالله لبنان،جهاد فلسطین. زیر سایه دولت مقاومت ایران جمع شد. #شهید_سلیمانی نوای کاروان را به خروش آورد، خفتگان را بیدار کرد و خود با پیکر ارباً اربا راهی کربلا شد.میشنوی؟ نوای حاج صادق آهنگران هنوز در تاریخ طنین میاندازد و میگوید: بار بندید همرهان!حالا ما با داغ فرودگاه بغداد میسوزیم و شانههایمان از باری که بر دوش ما گذاشته و رفته سنگینی میکند.او حسینی رفت و ما باید زینبی بمانیم. لبیک یا زینب...
@AFKAREHOWZAVI
.
«دعوت»
زهرا سادات شمس
سیدی با ابهت و طمانینه در مه راه میرفت. با لبخندی شیرین، روی درختان جنگل دست میکشید و میگذشت. چند نفر دیگر هم پشت سرش می آمدند. هماهنگ با هم حتی هماهنگ با درختان و مه و باران. صدای سبحان الله گفتنشان با درختان یکی شده بود.
سید بی تفاوت از روی آهن پاره ها گذشت. لبخندش گشاده تر میشد. کمی خم شد و دستش را دراز کرد و با همان صدای خش دار و مهربانش آرام گفت: «ابراهیم... ابراهیم...» طنین صدایش، ابراهیم را به خود آورد. چشمانش را باز کرد. چقدر دلش برای دیدن معلم قدیمی اش تنگ شده بود. سید با خنده گفت: «پاشو ابراهیم. پاشو. دعوت داریم و دیر میرسیم.»
ابراهیم با تعجب دستش را دراز کرد و دست سید را گرفت « کجا دعوت داریم؟»
سید با همان آرامش همیشگی گفت « امسال تو هم هستی ابراهیم جان. میلاد امام رضاست.»
ابراهیم بلند شد و نگاهی به اطراف انداخت. شلوغ بود. دوستان قدیمی هم آمده بودند.حاجی را هم از دور دید و چند نفر دیگر. گل از گلش شکفت. دوستانش هم داشتند آماده میشدند و چقدر هم خوشحال بودند و اثری از خستگی همیشگی در آنها نبود. گرم صحبت و راضی بودند. اما ناگهان متوقف شد و بهت زده و نگران ایستاد.
سید که در حال خوش و بش با بقیه بود متوجه حال ابراهیم شد. نگاهش کرد و ابراهیم گویی میخواست از رنجی هزار ساله حرف بزند به سختی گفت: « پس آقا چی؟ آقا خیلی تنهاست» لبخند رو ی لبان همه ماسید.
سید گفت: « آقا مثل جدشه. تنهاست و این امتحان بزرگ آقاست.»
همگی انگار که حقیقتی بزرگ را درک کرده باشند، راضی و خشنود برای جشنی بزرگ خود را آماده میکردند. نگران بودند. نگران زمین. نگران وطن. نگران آقا. چشم امیدشان اما به مردم بود....
#شهید_جمهور
#شهید_بهشتی
#شهید_سلیمانی
#شهید_رئیسی
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI