🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊
#خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃
فصل چهارم..( قسمت آخر )🌷🕊
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
اون شب علی چیزی نخورد. بی اعتنایی به مال دنیا از خصوصیات بارز علی بود. یکی از خاطرات به جا مانده از علی مربوط به دوچرخه بود. علی خیلی دوچرخه دوست داشت. پدرم با وجود اینکه تامین هزینه دوچرخه برایش سخت بود، ولی به علت علاقه زیادی که به علی داشت برایش تهیه کرد.
ما هم خیلی خوشحال بودیم از اینکه می دیدین علی صاحب دوچرخه شده. چند وقت گذشت و دیدیم از دوچرخه خبری نیست!گفتیم علی دوچرخه ات؟ گفت جای دوری نیست. دست دوستمه. دیدیم چند ماه گذشت و باز دوچرخه نیومد. پدرم گفت:ولش کنید،شاید ازش دزدیدن روش نمیشه به ما بگه. فدای سرش. دیگه چیزی بهش نگید. ما هم دیگه بهش چیزی نگفتیم.
تا اینکه بعد از شهادت علی، یکی از دوستانش اومد گفت: فلانی می دونی علی اون دوچرخه اش را به یکی از بچه های مسجد داد. چون او راهش دورتر بود و فکر می کرد. بیشتر بهش نیاز دارد. علی بعد از شهادت تنها یک دست کت و شلوار و یک عدد شلوار کردی داشت.
در وصیتش هم می گوید: من هم چه داشتم یا در راه خدا بخشیده ام یا برای رضای خدا نگه داشته ام که دیگران استفاده کنند.
علی شیرینی خامه ای و تر دوست داشت. یه روز پدرم شیرینی تر خریده بود. علی جلو آمد و می خواست با ولع بخورد. اما صبر کرد! روی شیرینی کمی نمک ریخت و خورد! چون نمی خواست از خوردنش ِلذت ببرد.
ماه رمضان تو تابستون بود. علی فعالیت خیلی زیادی تو بسیج داشت. همه وقتی اذان می شد شروع به خوردن افطاری می کرد. ولی علی می گفت: اول نماز، بعدا غذا.
اون هم چه نمازی!! با آرامش تمام. هیچ وقت قنوت علی را یادم نمی رود همیشه موقع قنوت گردنش را کج می کرد و با حالت گدایی از خدا حاجت می خواست.
علی فردی عملگرا بود و حقیقتا به اعتقاداتش عمل می کرد. به نظرم بسیار سختی کشید که به این درجه رسید.علی حیدری یعنی شب زنده داری. یعنی انحام دادن کار خیر. یعنی هر کاری را برای رضای خدا انجام شود
یعنی چشمی پر از اشک برای خدا، یعنی ناله های نیمه شب، یعنی قم الیل الا قلیلا و ... این ها سلوک فردی بود که تنها با عمل، عمل و عمل به وظایف الهی به این درجات رسیدند.
علی همه تلاشش را کرد تا از عمرش به بهترین شکل که موجب رضایا حق تعالی باسه استفاده کند و این بهترین الگو برای ماست.
تا اینکه بعد از شهادت علی، یکی از دوستانش اومد گفت: فلانی می دونی علی اون دوچرخه اش را به یکی از بچه های مسجد داد. چون او راهش دورتر بود و فکر می کرد. بیشتر بهش نیاز دارد. علی بعد از شهادت تنها یک دست کت و شلوار و یک عدد شلوار کردی داشت.
در وصیتش هم می گوید: من هم چه داشتم یا در راه خدا بخشیده ام یا برای رضای خدا نگه داشته ام که دیگران استفاده کنند.
علی شیرینی خامه ای و تر دوست داشت. یه روز پدرم شیرینی تر خریده بود. علی جلو آمد و می خواست با ولع بخورد. اما صبر کرد! روی شیرینی کمی نمک ریخت و خورد! چون نمی خواست از خوردنش ِلذت ببرد.
ماه رمضان تو تابستون بود. علی فعالیت خیلی زیادی تو بسیج داشت. همه وقتی اذان می شد شروع به خوردن افطاری می کرد. ولی علی می گفت: اول نماز، بعدا غذا.
اون هم چه نمازی!! با آرامش تمام. هیچ وقت قنوت علی را یادم نمی رود همیشه موقع قنوت گردنش را کج می کرد و با حالت گدایی از خدا حاجت می خواست.
علی فردی عملگرا بود و حقیقتا به اعتقاداتش عمل می کرد. به نظرم بسیار سختی کشید که به این درجه رسید.علی حیدری یعنی شب زنده داری. یعنی انحام دادن کار خیر. یعنی هر کاری را برای رضای خدا انجام شود
یعنی چشمی پر از اشک برای خدا، یعنی ناله های نیمه شب، یعنی قم الیل الا قلیلا و ... این ها سلوک فردی بود که تنها با عمل، عمل و عمل به وظایف الهی به این درجات رسیدند.
علی همه تلاشش را کرد تا از عمرش به بهترین شکل که موجب رضایا حق تعالی باسه استفاده کند و این بهترین الگو برای ماست.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊
#خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃
فصل پنجم..( قسمت اول )🌷🕊
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
یکی یگر از ویژگیهای شاخص شهید علی حیدری این بود که خیلی اهل تفکر بود. معمولا وقتی با او صحبت می کردیم. بدون فکر جواب نمی داد. در روایات ما هست که یکساعت تفکر از هفتاد سال عبادت بالاتر است. علی به این روایات به خوبی عمل می کرد. کار بدون فکر انجام نمی داد.
بعضی وقتا که با علی دو نفری خلوت می کردیم درد و دل می کردیم. صحبت کردن ما خیلی طولانی می شد.
چون وقتی یک سوال از علی می کردیم در پاسخ خیلی تامل و تفکر می کرد. منهم با روش علی آشنا بودم. حوصله می کردم تا علی خوب فکرش را بکند.
یک بار برای شنیدن پاسخ سوالی حدود پنج دقیقه سرپا ماندم تا جواب را بشنوم. این منش علی، مصداق حدیث معصوم بود که می فرماید تفکر ثم تکلم
یه بار دیگر یادمه در منزل درباره موضوعی با هم صحبت می کردیم. علی می خواست جواب بده که تو فکر رفت و من ساکت شدم برای شنیدن جواب.
ولی خیلی طولانی شد تا حدی که راستش حوصله ام سر رفت و رفتم یه کاری انجام دادم. اومدم دیدم علی هنوز تو فکره. بعد از چند لحظه گفت بیا تا بهت بگم چیکار کنی.
علی تفکر الهی داشت. همون تفکری که یک ساعت آن از هزار سال عبادت بالاتر است.یک شب با شهید شعبانی و علی، با موتور رفتیم مسجد امین الدوله محضر آیت الله حق شناس. بعد از سخنرانی حاج آقا موقع برگشت بود که علی گفت: در مورد هر جمله حاج آقا باید چند روز فکر کرد خودش واقعا این طور بود در مورد نیم ساعت صحبت حاج آقا ساعت ها فکر می کرد.
این تفکر علی باعث شده بود که شور و معرفتش نیز بسیار بیشتر از بقیه باشد. به طور مثال: برادرش می گفت: پدرم همیشه مواظب بود که ما بی پول نباشیم ولی علی عقیده داشت که نباید هزینه های خانواده بیشتر از این روی دوش پدر سنگینی کند او ماهیانه مبلغی را که از طرف سپاه به عنوان کمک هزینه بهش می دادند رو می فرستاد و پدرم اون را در حساب مخصوصی که برای علی افتتاح کرده بود پس انداز می کرد. جالبه بدونید کلیه هزینه های مراسم علی از همون حساب پرداخت شد. اون زمان حقوقی که می دادند خیلی زیاد نبود اما انگار علی می دانست که چقدر هزینه مراسمش میشه کل هزینه مراسمات علی با مبلغ موجود در آن حساب برابر شد.
علی با سن کم دارای شعور و معرفتی بود که دور از جون خیلی از بزرگترها نداشتند به همه احترام می گذاشت. علی اصلا دوست نداشت باری روی دوش دیگری باشد.
بعد شهادت شهید شاپور عبداللهی که از بچه های فلکه دوم بود بعد نماز مغرب و عشا، کاروان عزاداری به سمت منزل شهید را افتاد.
با تعدادی از برادران و نمازگزاران مسجد، از جمله علی رفتیم تا منزل شهید. بعد از اتمام مراسم علی حالش دگرگون بود. بغض کرده و ایستاده بود. بعد به اتفاق حرکت کردیم به سمت مسجد.
علی همان طور که راه می رفتیم غرق تفکر بود. بعد شروع به زمزمه کرد: ای که به عشقت امیر خیل بنی آدم اند...
تا ساعت ها از ارباب می خواند و گریه می کرد. به این شعر هم علاقه داشت و زیاد زمزمه می کرد.
سلسله کوی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست...
هر وقت بخواهم کسی را الگوی خودم قرار دهم، به این توجه دارم که چه کسی را با چه ویژگی هایی الگوی خودم کرده ام.
بعد از کلی تفکر به این نتیجه رسیده ام که الگوی اصلی چهارده نور پاک هستند، از خدا میخواهم که ما را از این چهارده نور جدا نکند.
هر کس در وجود من بنگرد، اگر دنبال آن کسی نباشد که من را آفریده و دنبال چیزهای دیگر باشد به جایی نمی رسد. هز کس خودم باید به آینده خودش برسد.
علی از اینکه کسی خودش را در رفاقت با او پنهان کند خوشش نمی آمد، یعنی بگوید من رفیق علی هستم یا علی رفیق من.او می گفت: رفیق اول من خداست. و بعد کسی رفیق من است که نردبان من باشد برای رفتن به آسمان. علی با بچه هایی دوست می شد که به قول خودش معصوم باشند. یعنی به سن بلوغ و تکلیف نرسیده باشند.بیشتر مواقع دوست داشت تنها باشد می گفت تمرین کنید همیشه سرتان پایین باشد تا آلوده به گناه نشوید. به دوستانش می گفت:حتی المقدور به خواهرت هم نگاه نگاه نکن تا عادت به نگاه نکنی.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊
#خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃
فصل پنجم..( قسمت دوم )🌷🕊
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
علی دو تا جوجه داشت. خیلی آنها رو دوست داشت. میخواستم ازشش عکس بگیرم. گفت بذار این دو تا جوجه را هم بذارم رو دوشم با هم عکسمون رو بگیری. من هم قبول کردم. وقتی عکس ظاهر شد گفت: این که جوجه ها توش معلوم نیست! بعد رفت و با یه خودکار اونها را تو عکس کشید. از همون بچگی کارهاش خاص بود و بیشتر همراه طنز بود.
از دوران دوم دبیرستان با علی حیدری همکلاس بودم. دارای شخصیت منحصر به فردی بود. همه ایشان را دوست داشتند. فوق العاده شوخ طبع بود. یادم هست از مسیر دبیرستان دکتر عمید تا درب منزل را پیاده می آمدیم. با هم می گفتیم و می خندیدیم. در حال حاضر فکرش می کنم شاید یکی از بهترین زمانهای زندگیم در مجاورت شهید علی حیدری بود. یک خاطره از شوخ طبعی های علی بگویم. امتحانات خرداد ۶۳ بود. علی برای باقیمانده دروس چهارم دبیرستان که به دلیل حضور بر جبهه عقب افتاده بود با احمد شریفیان صبح تا بعد از ظهر در پارک درس میخواند. علی قبل از مطالعه صبح زود دور پارک می دوید و ورزش می کرد. یکروز صبح علی را در حال دویدن دیدم. شب در مسجد به علی گفتم: برای چی تو پارک می دویدی؟!
علی به مزاح گفت: دنبال دیپلم می دوم. اگر بگیرمش می بندم پشتم اون دنبالم بدود...
یک زمانی علی داشت تابلوهای شهدا را نقاشی می کرد، بخاطر کم بودن فضای کافی تو اطاق بسیج و تردد زیاد بر و بچه های بسیجی، هر کی رد می شد یه نظری می داد که مثلا علی اینجاش رو اینطور کن. اونجاش رو اون رنگی کن و ... علی با لبخند همه را رد می کرد و گاهی همین موضوعات تبدیل می شد. به طنز و کلی می گفتیم و می خندیدیم. تا اینکه یک روز علی تصمیم گرفت نوشته ای را به این مضمون که نظر ندهید، بزنه کنار محل نقاشی همان نوشته هم موضوع شوخی و خنده بچه ها شده بود.
یه شب جمعه همه تصمیم گرفتیم بریم قم و جمکران، هر چه گفتیم علی با ما بیا. می گفت: کسی خونه نیست. صبح جمعه که از قم برگشتیم تصمیم گرفتیم که همگی بریم خونه علی اونجا صبحانه بخوریم! دقیق نمی دونم ساعت چند صبح بود، وقتی بچه ها در زدند علی خواب آلود در را باز کرد و یهو از تعجب چشماش گرد شد! دید یه گردان آدم ریختن در خونه! یهو صداش بلند شد و تو همان حالت خواب آلودگی گفت :چند نفر به یه نفر؟!
خلاصه یه صبحانه مفصل و ساده زدیم. بعد از صبحانه یه دفعه علی حسن عرفانی گرفت و گفت :
بچه ها یه نوار اینجا هست دوست دارم همه گوش کنند یادم نیست نوار در چه موضوعی بود،اما یه دفعه وسط خواندن نوار قطع شد. همه جا ساکت بود ه یکباره صدای علی شنیده شد که گفت:برادارا اصلا نگران نباشید، هیچ اتفاقی نیفتاده لطفا به ادامه نوار گوش بدهید.
شوهر خواهرم آقا مصطفی تعمیر کار دوربین عکاسی بود. مادرم گفت: آقا مصطفی بیا تعمیر دوربین را به علی یاد بده مشغول کاری شود و دست از رفتن به جبهه بردارد. آقا مصطفی قبول کرد یک روری که همه خانواده مهمان آن ها بودتد، دو دوربین عکاسی آورد که خراب بود. اولی را خودش تعمیر کرد و گفت علی این یکی را تو درست کن. علی هم قبول کرد.
علی مشغول به کار شد. بعد از یک ساعت چند تا پیچ و مهره به دستش گرفت و به آقا مصطفی گفت: بیا تعمیرش کردم. این چینی ها بلد نیستند دوربین درست کنند. این پیچ و مهره ها هم اضافه آمد! همگی از دست علی خندیدیم. آقا مصطفی هم گفت برو پسر، تو این کاره نیستی.
پوست تخمه هات را آوردی؟ واسه یه لحظه مونده بودم چی جوابشو بدم. بهم خیره شد، شاید داشت فکر می کرد چرا دوزاریت کجه؟ یه دفعه دوزاریم افتاد و بهش گفتم: پوست تخمه ها ریز بود نشد که بیارمش.
گفت:پس پاکتت خالیه؟ مونده بودم چه واژه ای جاش بکار ببرم. گفت:بی خیال برویم. من و حمید و علی راه افتادیم سمت پارک بعثت، قرار بود که مربی کارانه ما بشه و قرار نبود کسی بفهمه. واسه همین به لباس کاراته می گفت پوست تخمه. من هم چون لباسام کوچیک شده بود لباس گرمکن با خودم آورده بودم. لباسامون را عوض کردیم ساکها را انداخت تو سطل آشغال و یه بسم الله خواند و بهشون فوت کرد!
بعدش ساکها را به امان خدا ول کرد و با هم شروع کردیم دویدن. خیلی سخت گیر بود. فکر کنم پا برهنه دو سه روزی دویدیم. بعدشم کلی ورزش و بعد تمرین کاراته در آخر هم مبارزه. خیلی با حال بود. یادش بخیر علی بعد از مدتی یک ورزشکار حرفه ای شده بود.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊
#خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃
فصل پنجم..( قسمت سوم)🌷🕊
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
بسیاری از بزرگان توصیه می کنند که مجلس امام حسین علیه السّلام را هرگز ترک نکنید، چیزی که در قبر و قیامت به کمکماخواهد آمد، عشق و محبت به سالار شهیدان است.
اصلا این گونه باید گفت که بسیاری از شهدا از باب الحسین علیه السّلام به سوی خدا رفتند. یک شب جمعه یا شب چهارشنبه بود، سه چهار نفر بودیم از جمله شهید اکبر عباسی.
به پیشنهاد یکی از حاضرین مجلس عزاداری تشکیل شد.
مداح و دعاخوان ما شهید اکبر عباسي و شهید علی حیدری بودند جلسه باصفایی شد. این هم از خاطراتی شد که برای علی خیلی شیرین بود و مکرر یاد می کرد. مخصوصا از مداحی شهید عباسی.
علی حیدری عاشق امام حسین علی علیه السّلام و روضه هاش بود. یه شب منزل ما مراسم دعا و سینه زنی بود. علی عاشق اینجور برنامه ها بود. اون شب بچه ها حال و هوای خاصی داشتند و علی از همه خاص تر.
مشغول سینه زنی و شور گرفتن بودیم که حال علی دگرگون شد و بهم ریخت و روی زمین افتاد!
مامشغول سینه زدن و خواندن بودیم و سعی می کردیم از این حال و هوا بهره ببریم ومجلس ادامه پیدا کند و علی هم تو حال معنوی خودش باشد، لذا یکی دو نفر در کنار علی و مراقبش بودند و بقیه مشغول سینه زنی.
اما بعد از چند لحظه فریادها و ذکرهای قشنگ علی همه چیز را بهم ریخت.
علی با صدا بلند در حالی که تو این عالم نبود صدا می زد: حسین جان خوش آمدی، آقا جان خوش آمدی، خوش آمدی و ...
بعد از شنیدن ناله های علی، بچه ها حالشون خراب شد و یک ساعتی که چراغها هم روشن بود حسابی گریه می کردند و همگی با هم می گفتند:
آقا جان خوش آمدی.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊
#خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃
فصل پنجم..( قسمت چهارم)🌷🕊
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
به قول شهید علی حیدری: تنها ره سعادت حسین جان، حسین جان، حسین جان.
یک روز منو یکی از دوستان که با علی خیلی رفیق بودیم. بهش گفتیم: علی این چه حال و روزیه که توی مراسم دعا داری؟ تو همه را داغون می کنی، چرا مرتب بی حال می شی ومجلس را می ریزی به هم ؟!
علی با خجالت و ناراحتی رو کرد به ما و گفت: شرمنده، خدایی طاقتم کم شده. نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم. ولی یه خواهش دارم از شما.
ما هم که رفیق بودیم و واقعا هم دیگر را دوست داشتیم. گفتیم: بگو علی جون.
گفت: تو رو خدا هر موقع که من از حال می رم یا تو اون شرایط حرفی می زنم. دورم خالی کنید نزارید منو تو این حال ببینند.
ما خیلی منقلب شدیم . بعد هم علی با اون صورت زیبایش، با چشمای پر اشک این جمله را گفت: من اسم ارباب که میاد، دیگه هیچ چیز و هیچ کس را نمی تونم ببینم جز ارباب حسین علیه السّلام.
از اون، رو اگر ما جایی بودیم و حال علی دگرگون می شد. سعی می کردیم شرایط را براش همون طور که خواسته بود مهیا کنیم.
ارادت علی رو به ارباب بی کفن همه خبر داشتند اما علی علاوه بر حضور در مجالس گاهی خودش جلسه روضه برای خودش داشت!تنهای تنها.
گاهی حقیر توفیق مشاهده این جلسات را داشتم محل روضه کوچه پس کوچه های محله خزانه و دل شب توی تاریکی و در حال راه رفتن بود و ...
یکی از رفقا گفت؛ آن اوایل علی را درست نمی شناختم. فکر کردم این پسر هم ...
تا اینکه یکبار علی را کشیدم کنار و گفتم: علی جون، خوب تو هیئت فیلم بازی می کنی! جون من برای ما فیلم بازی نکن، خود ما آخر فیلمیم.
فکر کردم الان دیگه دستش رو می شه. اما هر چه می گفتم می خندید، بعد گعت حالا زوده بعضی چیزا رو برات بگم. بعدا می فهمی. و واقعا بعدها فهمیدم که تمام این واقعیاتی است که ما از آن ها بی بهره بودیم.
رابطه اش با اهل بیت قوی بود. به یکی از دوستانش گفت: وقتی در هیئت، آقا را می بینم دیگر تحمل خودم را از دست می دهم. ظرف من آن قدر بزرگ نیست که تحمل داشته باشم. تا حالا در هیئتی نرفته ام که از حال نروم اگر حضرات اهل بیت علیه السلام نباشند اصلا در آن هیئت نمی روم.
اما عجیب ترین حکایتی که رفقای علی تعریف می کنند، ماجرای بوی عطر است!
علی همیشه معطر بود بدون اینکه از عطر یا ادکلنی استفاده کرده باشد!
رفیقش می گفت: علی غرق بو شده بود، بوی عطری که تا به حال به مشام ما نرسیده بود. آن هم وسط کار در مسجد!
علی از مسجد خارج نشده بود و عطری هم همراهش نبود ولی بوی عطر او فضا را پر کرده بود!!هیچ حرفی هم در این زمینه نزد تا اینکه در وصیتش به راز آن بوی عطر اشاره نمود.
علی در وصیتش به باب رحمت الهی به واسطه امام حسین علیه السّلام اشاره دارد و می گوید:
خدایا به ما رحم کن به حق شهدا والله من گناهانم.
را به وسیله حسینت پاک نمودم و از دریای پر تلاطم مادیات به وسیله کشتی حسینت گذشتم. من خیلی کمتر عطر خریده ام. زیرا هر وقت بوی عطر می خواستم از ته دل می گفتم: حسین جان آن وقت فضا پر از عطر می شد.
فقط کاروان عشق است که رو به سوی جانان می رود و خدا را شکر می کنم که بالاخره نام من را در دفتر عاشقان حسین علیه السلام نوشته اند. برادرانم مواظب خود باشید نگاه های خود را کنترل کنید تا بتوانید حسین علیه السلام را ببینید و زیارت کنید.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊
#خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃
فصل پنجم..( قسمت پنجم)🌷🕊
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
با علی توی پادگان دوکوهه بودیم. علی حیدری با یکی از بچه ها سر یک موضوع اختلاف پیدا کرد و در مورد اون بنده خدا قضاوت درستی انجام نداد.
از آنجا که این کار علی عجیب بود؛ اون بنده خدا چیزی نگفت و اعتراض هم نکرد. فردای همان روز، اول صبح علی حیدری آمد سراغ همین بنده خدا و با اشک روی پاهای او افتاد. گفتیم: علی چی شده ...
علی گفت: دیشب خواب دیدم که بعد از قضاوت من قیامت بر پا شد و مرا به سوی جهنم می برند، فهمیدم اشتباه کردم الان در حضور شما عذرخواهی و طلب بخشش می کنم. من همانجا به این نتیجه رسیدم که کاری اگر برای خدا باشد، اگر اشتباه هم بروی خودشان درست می کنند. چرا که قرآن می گوید:
من یتق الله یجعل له مخرجا...
چند روزی حال علی به خاطر این موضوع خراب بود. لذا فرمانده ما تشخیص داد که بایستی علی چند روزی بره تهران و حال و هواش رو عوض کنه.
من و صابر اقبالی مامور شدیم به همراه علی بیاییم تهران و علی رو همراهی کنیم.
شب که سوار قطار بودیم و راهی تهران، علی خیلی داغون بود و همش در مورد قضاوت بی جا خودش رو سرزنش می کرد. مطمن هستم او عمق کیفر گناه رو درک کرده و به یقین رسیده بود.
یک دفعه دیدیم علی توی کوپه قطار داره داد می زنه همه اش میگه: نه نه منو به سمت آتیش نبرید منو دارند می برند به سمت جهنم و ...
علی دائم این حرفها را می زد و می خواست کمکش کنیم. من اومدم دست علی رو بگیرم که باور کنید دستم سوخت!!! چون بدن علی به شدت داغ شده بود.
یک دفعه دستش را رها کردم و بازویش را گرفتم اما علی خیلی بی قراری می کرد و رنگش سرخ سرخ شده بود.
چند لحظه بعد دیدیم یه دفعه علی آهی کشید و گفت: راحت شدم من دیگه بخشیده شدم. به به چه جای خوبی من را آوردند. چه جایی ... این حرفها را زد و آرام شد و خوابید روی تخت های چوبی قطار. علی در آن لحظات تو این عالم نبود. خدایا چه شبی بود. آن شب، چه لحظه هایی بود. وقتی علی بیدار شد و سرحال شد، خواستیم ازش سوال کنیم که شروع کرد به شوخی کردن و این روش علی بود که این طوری فضا را عوض کند و ما هم ساکت شدیم ولی تا صبح منگ بودیم حالا هم که سی و پنج ساله می گذرد هنوز منگیم.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊
#خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃
فصل پنجم..( قسمت ششم)🌷🕊
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
بعد از شهادت برادرم اکبر حقیری به دلیل اینکه ایشان تنها برادر بنده بود و من تنها پسرخانواده بودم و از طرفی چون پیکر مطهر ایشان در منطقه مانده بود بنده برای رعایت حال مادرم مدتی جبهه نرفتم. یکبار علی از جبهه نامهای برایم نوشت و توصیه کرد به جبهه بروم. چند وقت بعد علی به تهران آمد. شب بود که در مسجد جامع همدیگر رو دیدیم. به من گفت قاسم کار مهمی باهات دارم با هم رفتیم بیرون مسجد توی فلکه اول کنار قنادی روی سکو نشستیم و علی شروع به صحبت کرد. علی با اینکه از نظر سنی دو سال از من کوچکتر بود ولی واقعاً در برابرش احساس شاگردی داشتم. من خودم رو محتاج نصیحتهاش میدونستیم. على اون شب :گفت قاسم چرا مدتیه جبهه نمیری و در انجام این واجب کوتاهی میکنی؟ گفتم علی جان تو که میدونی من مادرم بعد از شهادت اکبر خیلی بی قراره و هر وقت حرف جبهه رو میزنم رضایت نمیده من هم نمیخوام بدون رضایت مادر کاری کنم علی گفت قاسم امروز بر تو واجبه که برای رفتن به جبهه حرکت کنی بقیه اش هم درست میشه. مطمئن باش بعد دیدم به گوشه ای از فلکه اشاره کرد و گفت: ببین اونجا رو اونها دارن میگن چرا نمیری جبهه من به اون سمت که علی میگفت نگاه کردم هیچ کسی رو ندیدم دوباره علی اشاره کرد و گفت قاسم ،ببین این شهدا، رفقای تو بودند که الان اینجا هستند اینها میگن ،برو این شهید مهدی رضوانی است که میگه برو ،جبهه این شهید شاهپور عبداللهی است که میگه برو ،جبهه این شهید محمد احمدی و... من مات بودم که علی چی داره میگه!!جالب این بود که این شهدا از بچه های محل فلكه دومی بودند که با علی حیدری آشنانبودند!خلاصه بگم اون شب .گذشت. علی به من گفته بود که تو اقدام کن همه چیز جور میشه خدا میدونه من فکر میکردم راضی کردن مادرم و محل کارم خیلی سخته ولی ظرف یک هفته خودم رو توی جبهه و پادگان دوکوهه دیدم.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊
#خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃
فصل پنجم..( قسمت هفتم)🌷🕊
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
فکر میکنم از اواسط تابستون رفت مسجد امین الدواله تا در محضر آیت الحق حاج آقا حق شناس طلبه شود. آیت الله حق شناس از بزرگان زمانه بود که شاگردان زیادی را تربیت .کرد ایشان نزدیک به یک قرن از خدا عمر گرفت و در این مدت تلاش بسیاری نمود تا جوانان پایتخت را با خدا آشنا کند. شاگردان زیادی از مکتب این استاد وارسته به جمع خوبان پیوستند و با شهادت به ملاقات پروردگار رفتند. علی نیز پی به کمالات این مرد بزرگ برده بود و نمیخواست محضر ایشان را ترک کند برای همین با چند نفر از رفقا، هر روزعازم چهارراه مولوی و مسجد امین الدوله میشددیگر کمتر در فضای مسجد جامع خزانه بود. میگفت: احساس میکنم دیگر پلاکارد نوشتن و.... اثری نداره باید به بینش و عمق اعتقادی بچه های حزب اللهی برسیم. آن موقع من این مطلب رو درک نکردم یک روز تابستان ۶۳ شهید شعبانی اومد در خونمون و گفت علی حیدری گفته منزلشان من رفتم و علی دعوتم کرد به داخل منزل بری رفتیم اتاق طبقه بالا علی رفت دو لیوان شربت آلبالو و میوه آورد من هم طبق معمول ساکت و بیشتر شنونده بودم قبل شروع به صحبت روایتی برام گفت به این مضمون که مهمان به اندازه ای که میزبان رو دوست داره از غذا و پذیرایی میزبان میخوره خلاصه با این ،کار جو رو شکست و من مشغول شدم. بعد گفت این حرفها رو شاید الان درک ،نکنی اما میدونم چند سال بعد متوجه میشی بعد گفت: شرایط امروز جامعه مثل چند سال پیش نیست دیگه وقت گذاشتن برای بعضی مسایل تو تبلیغات و اینها موضوعیت نداره الان باید بچههای مسجدی، بجای برخی کارهای وقت تلف کن و بیهوده به درس و تحصیل و تهذیب و مطالعه و... بپردازن. خُب خودش هم اینکار رو شروع کرده بود. تحصیل و تهذیب و ورزش چیزی که الان حضرت آقا برای جوانها تجویز و توصیه می کنند. راستش این حرف علی برای سال ۶۳ خیلی سنگین بود، اما عمق بصیرت و هدایت الهی که علی ازش بهره مند بود رو می رساند. بیشتر وقت علی تا قبل اعزام آخر یعنی زمستان ۶۳ به مسجد امین الدوله و درس حوزه و اقدام برای آخرین امتحانات دیپلم بود. تو مسجد و مدرسه امین الدوله هم پای درس اخلاق آیت اله حق شناس بود. صبح ها هم درس عربی و.... استادی داشت به نام آشیخ احمد که به علی خیلی اعتقاد داشت حتی به دنبال علی رفت جبهه و گردان تخریب.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊
#خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃
فصل پنجم..( قسمت هشتم)🌷🕊
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
علی الگوی خوبی برای جوان های امروز و فرداست. باور بفرمایید بعد از سی سال و برخورد با انسانهای مختلف توی جبهه، پشت جبهه. حوزه و مجالس بزرگان و ... تازه برخی ابعاد و بزرگی او برایم مشخص و مسلم شده. علی شهید زندگی کرد قبل از اینکه شهید شود. یک سال قبل از شهادتش توی وصیتنامه نوشت: در من فکر کنید!
سال ۶۳ شرایط کشور به لحاظ سیاسی متفاوت از سالهای ۶۰ و ۶۱ بود. بحث منافقین و درگیری گروهکها تا حدی حل شده بود و ثبات نسبی برقرار بود.
از طرفی شروع بحث های جناحی در فضای محله خزانه اثر گذار شده بود. شروع چند دستگی ها، بحث های انجمن اسلامی، بسیج و مسجد و ... خیلی شدید شد.
تو این شرایط، علی سعی در وحدت و پرهیز از سیاست زدگی بچه ها داشت. یادمه محرم ۶۳ که هیات انجمن و مسجد جدا شد. با علی در هر دو مراسم شرکت می کردیم. علی با برخی دوستان دو مجموعه صحبت کرد. با پیشنهاد و توصیه ایشان و پیرو مباحث قبلی، جامعه ای با تعدادی از بچه های گروه سرود در منزل شهید افغان برگزار کرد.
بعد با همت شهید حسن شریفیان و ... مجموعه گروه سرود را تبدیل به هیات شهید فغان کردیم با جلسات هفتگی به توصیه های علی، بدون سر و صدا از محضر آقا محسن عابدی بهره می بردیم. خیلی ثمر داشت. از اون جمع بعدها سه نفر شهید شدند و این از برکت علی حیدری بود.
خلاصه اینکه در داستان سال ۶۳ و حوادث پیرامونی آن، هر چه علی گفت درست از آب درآمد و به اثبات رسید.
اساسا علی هیچ علاقه ای به وارد شدن در آن بازی های سیاسی و یا هر جریانی که او را از مسیر حق تعالی دور می کرد، نداشت. او پشت سر ولایت و گوش به فرمان امام خمینی رحمه الله علیه بود. در آن شرایط به ما توصیه می کرد به سراغ علم بروید و خودتان را از لحاظ معرفتی بالا ببرید و درگیر بازی های سیاسی نشوید.
علی، در صیت نامه اش دائما می گوید امام را دعا کنید یعنی امام را خیلی دوست داشت. خیلی اعتقاد به ولایت پذیری داشت. اینکه می گویند ذوب در ولایت، او واقعا ذوب در ولایت بود. انسان با ارزش ترین چیزی که دارد، جانش است و ایشان خیلی راحت جانش را در اختیار امام قرار می دهد.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊
#خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃
فصل پنجم..( قسمت نهم)🌷🕊
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
یکی از همسایگان ما انسان بسیار وارسته ای بود که الگوی بچه های مسجد به حساب می آمد. او دایی یکی از رفقای مسجدی علی بود. برای همین به ایشان دایی می گفتند. این شخص در همان دورانی که علی وارد مسجد شد، در رشد شخصیت علی بسیار تاثیرگذار بود.
علی درباره نظر دایی نظرات جالبی داشت. یه روز با علی از منزل به مسجد جامع می رفتیم. علی در حالی که تو مسیر خیلی ساکت بود. یه دفعه ایستاد و گفت: قاسم یه چیزی رو می دونی؟
گفتم چی؟ گفت: این دایی خیلی آدمه! من اولش متوجه منظور علی نشدم و گفتم چی؟ علی گفت: گفتم که دایی خیلی آدمه من یاد جمله حضرت امام افتادم که فرمودند: ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل. تازه دوزاریم افتاد که علی منظورش چیه.
یادمه یکبار برای دایی جشن پتو گرفتیم. می خندید و می گفت به دست بسیجی ها متبرک شدم! زیر پتو داشت کتک می خورد و می گفت: آخيش ملائکه الله دارند مرا می زنند.
اما دایی بعدها در مورد علی می گفت: یه روز علی اومد پیشم و گفت دایی جان، خیلی دلم می خواد یه موقعیتی باشه و با هم یه صحبتهایی داشته باشیم. بهش گفتم موافقی یه ساعت قبل از نماز مغرب بیایی منزل فلانی.
علی گفت خوبه موافقم. چون دایی عیالوار بود، قرارشون رو منزل شخص دیگری گذاشتند. دایی می گفت: این برنامه ما و علی حدود شش ماه برقرار بود. امااینکه علی به این مقامات رسید نتیجه دو چیز بود، یکی اینکه به فکر فقرا بودن و برای اونها غصه می خورد و دیگری کار روی نفس خود و سختی دادن به نفس بود. یکی دیگر از چیزایی که پله نردبان علی بود، درک بسم الله الرحمن الرحیم بود. علی بسمالله را اول درککرد بعد وارد دینداری شد.
راستش دایی یه بیست دقیقه در مورد تفسیر بسمالله برای ما حرف زد بعد گفت: علی بسم الله را درک کرده بود.
علی چشم های قشنگ و زیبایش رو همیشه از گناه دور نگه می داشت. سعی و تلاش زیادی هم در این راه می کرد.
علی هر کار فرهنگی می خواست بکند با بسم الله شروع می کرد. هر تابلویی را با نامخدا شروع می کرد و در روز. خیلی از این ذکر استفاده می کرد حتی توی کارهای معمولی.
مثلا می گفت بریم،می گفت بسمالله بریم.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊
#خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃
فصل پنجم..( قسمت آخر )🌷🕊
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
نمی دانم چطور بگویم. این بچه ها مقام عظمایی دارند به نام شهادت. در حاشیه آن، حرف هایی می زنیم. تجربه خود را از حضور در کنار آنان می گوییم.
اما جبهه پر از این افراد بود. کسانی که هر وقت می رفتیم جبهه این حالات را از آن ها می دیدیم.
ما علی را دیدیم و خیلی ها را هم ندیدیم. اگر کسی برود بهشت زهرا یک حالت روحانی پیدا می کند، اما وقتی می روید مناطق جنگی انگار وارد حرم شده اید. وارد یک سرزمین مقدس شده اید.
چون جای آن مکان، یکی از این شهدا حالت های راز و نیاز خاصی داشته، برای همین وقتی مردم می روند مناطق جنگی خیلی متحول می شوند. این به خاطر این است که شهدا زنده اند. اما در میان تمام کسانی که دیده و شنیده ام. علی حیدری یک جایگاه ویژه دارد. یادم هست حاج آقا حق شناس دست علی آقا را گرفت و گذاشت توی دست من.
قرار شد علی مسائلش را با من مطرح کند. لذا توجه ویژه ای به او داشتم. نور معنویت را در ایشان می دیدم. واقعا خدا نظر خاصی به این جوان داشت.
چون حاج آقا حق شناس سفارش کرده بود،رابطه ما علاوه بر رفاقت، رابطه استاد شاگردی هم بود. تعبد خاصی به مسائلی که مطرح می شد داشت.
امیر المومنین علی علیه السّلام کلامی دارند در وصف اوليا خدا که یرون ما لا یرون و یسمعون و لا یسمعون چیزهایی را می بینند که دیگران نمی ببینند و چیزهایی را می شنوند که دیگران نمی شنوند.
علی مصداق این کلام بود. چشمش باز شده بود عرفا اولین مرحله سلوک را مکاشفه می دانند. خدا چیزهایی نشانشان می دهد و تحت هدایت خاصه خود قرار می دهد هر چقدر مراقبه و توجه بیشتر، هدایت خاصه نیز کامل تر.
حاج آقا حق شناس می گفتند در ایام جوانی به من الهام قلبی می شد که به چه کسی اقتدا کنم. با چه کسی درس کفایه را بخوانم. این همان هدایت عامه و هدایت خاصه است. این ها از هدایت عامه وارد هدایت خاصه می شوند.
تا جایی که خدا برنامه فردایشان را به آن ها می گوید. چون خدا نمی خواهد این محبوبش دچار خبط و اشتباه شود. به او هشدار می دهد.
علی در این مسیر بود تفاهم نامه ای بین هم داشتیم که حالاتش را به کسی نگوید چون آدم ها مختلفند. ممکن است مسخره کنند یا حسادت کنند با نامه موارد را برای من می نوشت یا هنگامی که به به جبهه می رفتم یا او به مرخصی می آمد همدیگر را می دیدیم و تعریف می کرد. من هم بر اساس تجربیاتی که از درک محضر حاج آقا شناس داشتم توصیه هایی به او می کردم. باید بگویم عمیق ترین، پر معناترین، خالصترین و الهی ترین دوستی من با علی حیدری بود. اما متاسفانه یک سال و نیم بیشتر طول نکشید. حالا باید به مرور برخی از آن ها را بیان کنم.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_علی_بی_خیال🌹🕊
#خاطرات : #شهید_علی_حیدری 🌹🍃
فصل ششم..( قسمت اول )🌷🕊
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
علی ویژگی های خاصی داشت. صبر از وجودش می بارید. وقتی نگاهش می کردم کوه صبر بود. صبر نه به معنای اینکه کسی توی گوشش بزند و او تحمل کند، نه این صبر دنیایی است. علی صبر الهی داشت. یعنی راضی به رضای پروردگار بود. مطیع محض خدا بود. مانند گلوله خمیری در دست خدا بود. هر طور می خواست شکلش می داد. برای همین به آن مقامی رسیده بود که بیان کردم. علی چیزهایی را می دید که دیگران نمی دیدند، چیزهایی را می شنید که دیگران نمی شنیدند. حتی رایحه های بهشتی را استشمام می کرد که دیگران استشمام نمی کردند!!
علی محبوب خدا بود. با این همه مقامات، در ظاهرش که نگاه می کردی هیچ ادعایی نداشت. یک بار رفته بودم جبهه رفتم گردان تخریب پیش علی.گفتم علی چه خبر؟ کمی سکوت کرد و گفت: به من الهام شد که به تو قدرت تعییر خواب داده ایم. من هم یکی دو نفر تعبیر خواب کردم. درست همان شد که تعبیر کرده بودم. گفتم علی جان قبول، اما آیا تو یقین داری این امر از سوی خدا بوده؟ شاید شیطان ورود کرده؟ گفت؛ نمی دانمگفتمپس دیگر در این رابطه صحبت نکن. چیزی را که یقین نداری از سوی خداست راجع به آن پیش کسی صحبت نکن چون شیطان وارد می شود. گفت: چشم. عرفا همین گونه بودند. با مردم راه می روند غذا می خورند می خوابند صحبت می کنند اما کسی از مقام آن ها خبر ندارد. واقعا زلال بود. باید او را می دیدید تا متوجه صفا و زلالی شخصیتش بشوید.
هیچ خلطی، خبطی یا تشویشی در او نبود. به آن مرحله رسیده بود که خدا انتخابش کرد. شهدا هر کدام جایگاه و مرتبه ای دارند ولی علی جایگاه ویژه ای داشت. علی جزو کسانی بود که خدا او را در مسیر خودش قرار داد. انتهای سلوکش شهادت بود. باور کنید نگران بودم علی شهید نشود. می ترسیدم در این زندگانی دنیا علی آلوده شود. ولی علی سیر عرفانی خود را به پایان رساند و از دریچه و باب شهادت وارد بهشت شد.
بعد از شهادتش مدت ها حالم خراب بود تکه ای از وجودم را از دست داده بودم. از طرفی هم خوشحال بودم که الحمدلله علی به آنجایی که لیاقتش را داشت و آرزویش را داشت رسید علی در دو سال آخر تکامل پیدا کرد و رفت. چون صفات الهی را کسب کرد تسلیم بود. هر کس مقامات علی را داشت. جنب و جوشی پیدا می کرد افتخاری برای خود کسب می کرد. اما علی فقط برای من می گفت. می دیدم این ها افتخاری برایش نیست می گفتم علی این ها چیزی نیست برو بالاتر را ببین او هم گوش می کرد. واقعا دیده هایش برایش افتخار نبود. همین طور جلو می رفت. چهره علی را که می دیدی انگار به عالم ملکوت نگاه می کردی.
صورت علی را نمی توان ترسیم کرد صورت علی همین چشم و ابرو نیست. آن ها که در راه خدا هستند چشمشان برق الهی دارد. نمی شود این چشم را ترسیم کرد. در لفظ نمی گنجد. علی حرف نمی زد. بلکه گزارش می داد. کلام او در بستر سکوت بود. دقایق طولانی همدیگر را نگاه می کردیم. هیچ وقت ابتدا به ساکن حرف نمی زد توجه به دنیا نداشت. چون مشغول خدا بود اهل تفکر شده بود. چیزهایی که ما می دیدیم او نمی دید. نسبت به حوادث آرام بود. دنیا اثری در وجود او نداشت.
شخصیت شهدا یدرک و لا یوصف است. خود شهید بزرگ است. خود مقام شهادت بالاست، اگر بالا نبود برای معصومین مقام نبود. چون برای خدا قدم برداشته بود. خدا چیزی بر زبانش جاری می کرد که بر قلب ها می نشست.
نحوه شهادت علی هم متناسب با شخصیتش بود. کما اینکه برای دیگر شهدا هم متناسب با شخصیت و درخواستشان، شهادت می آمد. یکی می خواست مفقود الاثر می شد یکی دوست داشت مانند مادر مؤمنین حضرت زهرا سلام الله علیها شهید شود از ناحیه پهلو شهید می شد. یکی می خواست تکه و پاره شود و اثری از او نباشد همین گونه می شد خدا این ها را دوست داشت.
حضور دائم در جلسات حاج آقا حق شناس داشت. علی در کلاس درس حوزوی نیز شرکت می کرد. یک روز به من گفت: حاج آقا گفتند می توانم لباس روحانی بپوشم. من خیلی خوشحال شدم و تشویقش کردم. ولی به من گفت از حاج آقا اجازه گرفتم بعد از این که از جبهه برگشتم ابن کار را می کنم انگار می دانست شهید می شود. حاج آقا حق شناس علی را خیلی دوست داشت. یقینا حاجی هم می دانست علی شهید می شود.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---