『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌷🌺💐🌸🌼🌻🌼🍃🍄 خب بریم سراغ نظر سنجی😍 اول نظرات و خوب بخونید و بعد رای بدین👇🏻 EitaaBot.ir/poll/wgayu?eita
#برنده_چالش😍
شرکت کننده سوم👏🏻👏🏻
بیان پیوی برا جایزه🙃
•| #برادرانهـ |•
عشق است که✨
دل به راه دلبر دادن🌿
جان را🌙
به هواے آل حیدر دادن☝️🏻
این کار بزرگ
کار مردان خداست🧔🏻
مانند حسین بن علے
سَر دادن💫
👤@afsaranjangnarm_313👤
#تأثیرتلفنهمراهبرجنگنرم
نسل جدید گوشےهای تلفن همراه،
تبلتها،کامپیوتر،انواع بازیها و کنسول هاےبازی از جمله پرکاربرد ترین ابزارهای #جنگنرم هستند.
شبکه های اجتماعی از جمله توییتر و...
گروه دیگری از ابزارهاے جنگ نرم محسوب میشوند.
📱@afsaranjangnarm_313📱
Panahian-Clip-BeKarhayeKhoobAdatKonid.mp3
1.7M
#استاد_پناهیان
🎵خوبیهای پروژهای!
#به_وقت_خاطره 📜
آقا جواد هیچ وقت مغرور نبود و خود را بالا نمےدید.
حتی در برار بچهها اگر کار اشتباهی میکرد خیلی راحت عذرخواهی مےکرد و این کار اصلا برایش سخت نبود...
اگر اشتباهی میکرد و یا حرف اشتباهی میزد و بعد علی اکبر مےگفت:
نه بابا اینحوری نبود،اینطور بوده خیلی زود میگفت:
اِ ببخشید باباجون من اشتباه فکر کردم،
شما درست میگی...
شما همیشه حرفات درسته ماشاالله آخه شما پاکی،گناهے نداری،و خدا شما رو دوست داره...
{خاطرهاے از #شهید مدافع حرم جواد الله کرم💔}
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
#یکم_سیاست
#سال۸۸
🔹میرحسین موسوی ( ۲۰خرداد ۶۱ در بحبوحه جنگ تحمیلی) : در تصور ما هیچ فرقی بین خونین شهر و جنوب لبنان نیست!!!
🔹 قدرت طلبی و حب ریاست همین انسان را سوق داد به سال ۸۸ تا حامیانش " نه غزه نه لبنان" رو فریاد بزنند!
✅ #نظر_زمانه
🔻رهبرمعظم انقلاب در بیانیه گام دوم:
وسوسهی مال و #مقام و ریاست، حتّی در عَلَویترین حکومت تاریخ یعنی حکومت خود حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) کسانی را لغزاند، پس خطر بُروز این تهدید در جمهوری اسلامی هم که روزی مدیران و مسئولانش مسابقهی زهد انقلابی و سادهزیستی میدادند، هرگز بعید نبوده و نیست!
🌹 #بسم_رب_العشق
❤️ #برای_همیشه
🌹 #قسمتپنجاه_و_یکم
پسر عمو کاراش درست شده بود و قرار بود دیگه رسما وارد سپاه بشه البته دیگه کم کم باید به جای پسرعمو امیر علی صداش کنم دو روز دیگه عقدمونه
فعلا یه صیغه محرمیت بینمون خونده شده .تو این مدت همیشه میگه سر نمازا برا من دعا کن .وقتی کارش درست شد بهم گفت از دعای شما بوده ها.
بعدم همه رو بیرون دعوت کرد و یه شام خوشمزه داد ،خیلی اون شب خوب بود مخصوصا آخرش که یواشکی به من گفت از رستوران برم بیرون تا کادوشو بهم بده.کادوش یع جعبه بود و یه دسته گل وقتی جعبه رو باز کردم دیدم یه قرآن کوچیک و تسبیح و جانمازه با یه عالمه گلای پر پر شده دورش خیلی قشنگ بود😍خیلی ذوق زده شده بودم.
الان دارم لباس می پوشم تا بریم بیرون باهم دیشب وقتی بهم پیام می دادیم قرار شد هرکی جای بهتری برا رفتن پیدا کرد ،مهمون اون یکی بریم بیرون ،منم تو نت سرچ گردم و کافه نخلستان و پیدا کردم و امیر علیم خیلی خوشش اومد قرار شد بریم.
از بابا خداحافظی کردم و رفتم پایین
سوار شدم
_سلام دختر عمو
+عه عه ۳ هیچ
_وای حواسم نبود
+آره دیگه از وقتی قرار گذاشتیم برای باره سومه
_اوه پس تا الان سه تا گل باید به خانوم تقدیم کنیم
چیزی نگفتم و فقط لبخند زدم
شروع به حرکت کرد ماشین تو سکوت مطلق رفته بود و من هم کم کم حوصلم داشت از این سکوت سر میرفت
بالاخره تصمیم گرفتم این سکوت رو خودم بشکنم
+میگم........
_بفرمایید
+حوصلم سر رفت؟؟
_خب چی بگم والا من خیلی کم حرف نیستم ولی الان خجالت میکشم
با اینحرفش دوتایی زدیم زیر خنده 😂
+نفرمایین شما کجا خجالت کجا
_الان یکم مداحی گوش کنیم تا برسیم دستشو برد شمت ضبط و روشنکرد چندتا مداحی گوشی کردیم که
رسیدیم به مقصدو پیاده شدیم
وارد کافه که شدیم و یه جایی برا نشستن انتخاب کردیم
امیر علی منو رو داد دستم و گفت
_بفرمایید دخت...آتنا خانوم انتخاب کنید
+چهارتا گل شد
_عه نگفتم که
+ولی حسابه
_باشه قبول
هردو شکلات داغ سفارش دادیم و منتظر شدیم که آماده بشه
_راستی همه کتابا رو تموم کردین؟
+بله خوندم همشو
_نظرتون؟
+خب راستش بیشتر جذب کتاب هایی شدم که از زبون همسران شهدا روایت شده
زندگیشون هم عاشقانه،عارفانه و خدا پسندانه بوده
_دوست دارین شما هم یه همچین کتاب هایی بنویسید از زبون همسر یک شهید؟؟
+من بنویسم؟خب من که نویسنده نیستم
_منظورم اینه که خودتون روایت گر باشین
+خب این خیلی سخته نمی دونم بهش فکر نکردم
میشه درباره یه چیز دیگه حرف بزنیم؟
_باشه
نمی خواستم حالا که کم کم علاقم بیشتر می شد به سوریه و شهادت فکر کنم ،هرچند که خیلی این اتفاق زود میافتاد
_آتنااا خانوم
+بله
_حواست نیس ها
+ببخشید چی گفتی؟
_گفتم کمتر از یه ماه دیگه عیده به نظرت کجا بریم؟
#ادامه_دارد
✍🏻 #به_قلم:
#نفیسه و #نگار
کپی بدون ذکرنام نویسنده ممنوع🚫
🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
وقتی گوگل هم میدونه #حضرت_ماه ینی کی!!!✌🏻✌🏻✌🏻✌🏻😎😎
🌙@afsaranjangnarm_313🌙
توجه‼توجه‼
جنگ امروز
اسلحه نمیخواد!
اسلحهت رو باید تو مغزت پرورش بدی!
که بتونی تو دنیای مجازی،
با دشمن واقعی،
بجنگی!
[تو جبهه خودی]
نه اینکه گل به خودی بزنی!
#درسبخونیم 📚
#پرانرژیپیشبهجلوبسیجی ✌️🏻
[جنگ این روزا نخبه مومن میخواد. نه علاف تو فضای مجازی!]
💪 @afsaranjangnarm_313 💪
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم😍
#ویژه_بسیجی های کانال😁
*فرقی نمی کند ،شلمچه ،حلب ،موصل،قدس یا کوچه پس کوچه های تهران!
بسیجی سهمش دویدن پا به پای انقلاب است*
⚔ @afsaranjangnarm_313 📱
#چالش_طوری😍
جمله رو کامل کنید و این طوری برامون اسکیرن بگیرین
تا هم جمله رو ببینیم هم تم قشنگتون و 🙃
#سین_زدنی
تا فردا ساعت ۱۸:۰۰به این آیدی بفرسین👇🏻😁
@sadat_83
جایزه داره بدویید🎈🎉
📱 @afsaranjangnarm_313 ⚔
⚠️تلنگرانهـ
دوستان عزیز دشمن داره با سرعت جت حمله میکنه و ما لاک پشـ🐢ـتی.😔
دشمن با تمام قــ⚔ـواش اومده جلو و ما هر از گاهے یه پاتک میزنیم...
اینطوری میخوایم فرمایش رهبری رو عمل کنیم❕
اگه خودتون رو تو این فضای #جنگنرم سرباز #رهبرے میدونید بیاید از این به بعد با تمام قوا و با سرعت و جدیت بیشتر این راه رو بریم💪🏼
🇮🇷سربازای این رفاع مقدس عزمتون رو جزم کنید برای این هدف ارزشمند و یه #یاعلی بگید✌️🏻🖐🏻
☑️@afsaranjangnarm_313☑️
#به_وقت_خاطره 📜
یک سال ( قبل از پیدا شدن پیکر شهید) سال تحویل حرم امام رضا(ع) بودیم.
سه روزی که اونجا بودیم رو من فقط اشک ریختم و از امام رضا(ع) خواستم یه نشونی یا یه خبری از مجید بده.
گفتم : امام رضا (ع) ، اگه از مجید نشونی یا خبری پیدا نشه دیگه نمیام زیارتت...
11 فروردین بود ، روز مادر، که ساعت 9 صبح دیدم زنگ خونه رو میزنن، باورکردنی نبود...
دیدم خادمای حرم امام رضا(ع) با همون اسفندی که تو حرم دود میکنند جلوی درب خانه مان هستند..
گفتند ما خادم ها تو این چند سال تا به حال خونۀ مدافع حرمی نرفته بودیم که اولین خونه ای که به قید قرعه انتخاب شد خانۀ شما بود...
{خاطرهاے از #شهید مجید قربانخانی💔}
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
🌹 #بسم_رب_العشق
❤️ #برای_همیشه
🌹 #قسمتپنجاه_و_دوم
+خیلی دلم می خواد دوباره برم مشهد
_اونو که ایشالا قبل عید میریم
چند دقیقه ای بینمون سکوت بود که امیر علی گفت:
_خب اتنا خانوم مهریه قراره چقدر باشه؟
+ نمیدونم شاید باورتون نشه من بهش فکر نکردم
_خب الان فکر کنید ببینیم به غیر از گل چی باید خدمت شما تقدیم کنیم
یکم فکر کردم اما عددی یرای سکه به ذهنم نرسید ،قبلا که نو جوون بودم همیشه میگفتم به جای سکه یه چیز عجیب میگم😅
اما یهو یه چیزی به ذهنم رسید
+ ۱۴شاخه گل نرگس
_چه جالب
یعنی شما سکه نمی خواید؟
+نه اما خیلی دوست دارم برم کربلا
_شما رفتین؟
+یه بار اربعین قسمت شد
_خوش به حالتون
+ایشالا قسمت میشه
خب آتنا خانوم این مهریه شما عند المطالبه است؟؟
+یعنی چی؟
_خب آتنا خانوم عندالمطالبه ینی
مهریه ای که فقط مختص دین اسلامه وتو ادیان دیگه مثل اون وجود نداره، به محض وقوع عقد شما مالک اون میشی و به عنوان دِینی به عهدهی من قرار میگیره و هر زمان که بخواهد چه در زمان زندگی مشترک و چه در زمان طلاق میتونی اون و مطالبه کنی.
+اهان فهمیدم
_خب بریم دیگه؟
+بریم
امیرعلی پاشد و رفت تا حساب کنه و منم بیرون منتظرش بودم تا بیاد خیلی زود اومد سوار شدیم و راه افتادیم
توی راه عمو به امیر علی زنگ
زد
ماشین و می خواست
قرار شدعمو بیاد مسجد بگیره
_آتنا خانوم بریم نماز بخونیم؟
+باشه
_فقط بعدش باید پیاده بریم خونه
+اشکال نداره نزدیکه
سر یه چهار راه یه پسر بچه ای گل می فروخت اومد زد به شیشه
_عمو توروخدا یه گل بخر
امیر علی گفت:
_چرا یکی؟۴ تا به خانومم طلبکارم
+عه ۵ بود هااا
_باشه ولی شماهم یکی برا من نخریدی ها
+الان یکی از طرف من بخر
_چشم
۶تا شاخه گل خرید و به دستم داد
_یه سلفی بگیر یادگاری
گوشیمو در اوردم و با گلا یه عکس انداختیم
_خب گل منو بزار رو داشبورد
+اینا که با پوله خودته حساب نیس
_حالا اشکال نداره
+باشه پس
یکی جدا کردم و گذاشتم روی داشتبورد
یکم مداحی گوش دادیم تا رسیدیم به مسجد امیر علی گفت:
_من منتظر می مونم تا بابا بیاد شما برو وضو بگیر
+چشم بعد از نماز بیام همین جا؟
_آره، برو دعا یادت نره ها
رفتم سمت مسجد
******
وقتی اومدم بیرون چند دقیقه ای منتظر شدم.
دیدم امیر علی با چشمای پف کرده و قرمز اومد سمتم
تو این چند وقت فهمیده بودم بعد از نمازا گریه میکنه به خاطر همین چیزی نگفتم تا خودش از اون حال و هوا در بیاد
کنار هم قدم می زدیم که گفتم
+عه گلا تو ماشین جا موند
_بابا که اومد میرم برات میارم بالا
میگم بریم بستنی بخوریم؟
+نمی دونم اگه بخوریم دیگه شام نمی تونیم بخوریم
_حالا راه میریم هضم میشه
+باشه پس من شکلاتی
کنار مغازه وایسادیم و امیر علی دوتا بستنی شکلاتی قیفی خرید وگفت:
_بریم اون طرف خیابون تاریکه بشینیم بخوریم
+آره خوبه
بستنی و خوردیم و اومدیم خونه بهم پیام داد
_خوش گذشت؟
+بله ممنون خیلی
_پایه هستی نماز شب بخونیم؟
+من تا حالا نخوندم خیلی خوابالوام🤦♀
_اشکال نداره یه دورکعتی بخون،زنگ میزنم بیدار بشی
+باشه پس شب بخیر
_شب بخیر .یاعلی
#ادامه_دارد...
✍🏻#به_قلم:
#نفیسه و #نگار
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫
🌹@afsaranjangnarm_313🌹
🌷🌺🌸🌼🌹💐☘
#رمان
EitaaBot.ir/poll/fbp0?eitaafly
دیگه کم کم داریم به آخر قصه می رسیم
لطفا شرکت کنین❤️👆🏻
🌸🌼🌻🌺🌹🌷💐🍀
@afsaranjangnarm_313