#عیدسعیدفطرمبارکـ
خداحافظ اے مـ🌙ـاه راز و نیاز
خداحافظ اے هر دمت دلنواز
خداحافظ اے از تو دل منجلے
خداحافظ اے گریه هاے عـلے
الهی گناهان مارا سراسر ببخش
به احمد به زهرا به حیدر ببخش
#خداحافظماهخوبخدا😔
🌸@afsaranjangnarm_313🌸
📿| #نماز_اول_وقت
شما رفیقت پیامتو سین✔️ کنه
یه ساعت بعد جواب بده ناراحت میشی بعد صداے #اذان و میشنوی سهساعت بعد نمازتومیخونے انتظار دارے #خدا ناراحـ😔ـت نشه؟💔
🤲🏻@afsaranjangnarm_313🤲🏻
#جـنـگ_نـــرم
💠یک افسر جنگ نرم باید:
برای عقب نماندن از قافله باید اطلاعات و اخبار خود را از خبر گذارے ها و منابع مختلف و * معتبر *بروز کند...
🌐@afsaranjangnarm_313🌐
🌀نفتکش ما رسید به ونزوئلا 😍😍😍
این خبر رو بزرگ کنید. اونقدر بزرگ که بدست ادمهای جاهلِ خود کمتربین ایرانی برسه.
نفتکش ما رسید به ونزوئلا 😍😍😍
این شادی نداره👏👏
امریکا هم هیچ غلطی نتونست بکنه.
این یعنی تحریم رو دور زدیم.
این یعنی نفوذ ما به دل امریکا... 💪
نکته: حواستون باشه امروز فردا برای مقلدین خیلی از مراجع عید مشخص میشه. نگران نباشید.
این خبر نفتکش نباید به حاشیه بره.
#نفتکش 😍
#هیام
😉 @afsaranjangnarm_313 😉
#در_گوشـــــے
یادمــــان باشــد 💡
اگر دلــــــ❤️مانـ با خـــــدا صــاف باشد
خوردنــــمان ، خوابــــيدنمان ، خنـــده ها و گريـــه هايمان براي خـــــ❤️ــدا باشد،
اگر حتي براي او عاشــــــ❣ـــــق شويم ،
آن وقت بدي نمي بينيم ،بدي هم نمي کنيم ،
و همه چيز زيبــــ😍ـــا مي شود
❣ @afsaranjangnarm_313 ❄️
#به_وقت_خاطره 📜
#شهیده_زینب_کمایی متولد سال ۱۳۴۶ در خانوادهای مذهبی در آبادان است دختری ۱۴ ساله که تنها جرم مسجدی و مذهبی بودن توسط #منافقین_جنایتکار در ۲۱ اسفند ماه ۱۳۶۰ در شاهین شهر به شهادت رسید.
زینب را ابتدا ربودند و با چادرش چهار حلقه به دور گلویش زدند و خفهاش کردند!
مادر زینب میگوید:کنارش(جنازه زینب)نشستم و صورتش را،صورت لاغر و استخوانیاش را،چشم هایش را یکی یکی بوسیدم.
لب هایش را بوسیدم،سرم را روی سینه زینب گذاشتم،قلبش نمیزد،بدنش سرد سرد بود،دست های زینب را گرفتم و فشار دادم...
درباره این شهیده بزرگوار دو کتاب به نام های #راز_درخت_کاج و #من_میترا_نیستم به چاپ رسیده است
مزار این شهیده در گلستان شهدای اصفهان است...
{خاطره ای از #شهیده زینب کمایے💔}
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
#همسرانه
و چه احساس{❤️}
{😌}نَجیبےست
که با دیدن #تُ {👀}
{😍}طلب عشق
زِ بیگانه نَدارم هَرگز{🚫}
❣@afsaranjangnarm_313❣
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌹 #بسم_رب_العشق ❤️ #برای_همیشه 🌹 #قسمتسیام رفتم بیرون کنار سمیه روی مبل نشستم و با هم کیک خوردی
🌹 #بسم_رب_العشق
❤️ #برای_همیشه
🌹 #قسمتسیویکم
شام و خوردیم منم دیگه تا موقعی که همه برن دور بره مژگان و مامانش نرفتن بیشتر پیش سمیه و خالش بودم .
بعد از اینکه همه جا رو مرتب کردیم رفتم از زن عمو خداحافطی کنم
+زن همو خسته نباشین .شب بخیر
-تو هم خسته نباشی دخترم .خیلی زحمت کشیدی دستت درد نکنه
+خواهش میکنم کاری نکردم.سمیه تو اتاقشه؟
-اره داره چمدونشو می بنده
+پس من برم پیشش
رفتم سمت اتاق سمیه فردا صبح قرار بود با شوهرش حرکت کنن به سمت مشهد
در زدم
+عروس خانووم ... اجازه هست؟
-اره بابا بیا تو زن داداشم
+چی؟
در باز کردم و رفتم تو
+چی گفتی
-هیچی به خدا از دهنم در رفت از بس امروز این مامان و خاله حرف زدن
+درباره چی؟
-هیچی بیا این چمدون و نگاه خالیه هیچی برنداشتم هنوز واییی
+دوباره رفتی چمدون ببندی تو🤦♀
بده خودم برات ببندم
-نه دستت درد نکنه باید فکر کنم ببینمـ چی می خوام
+بابا سه روز می خوای بری مشهد هااا... راستی تو خواستگاری به شوهرت گفتی؟
-چیو😳
+وسواس داری تو چمدون بستن ..بالاخره بحث یه عمر زندگیه
بالش از روی تخت برداشت و پرت کرد سمتم که تو هوا گرفتم
+باشه بابا..بیا خدافظی کنیم می خوای بری
-وای خیلی دلم برات تنگ میشه از وقتی اومدی ایران همیشه باهم بودیم
+منم دلم تنگ میشه ولی تو دیگه شوهرت هست من و یادت میره
هم دیگرو بغل کردیم
-نه من غلط بکنم خواهرم و یادم بره
+قربونت برم....من برم خیلی خستم خداحافظ
-خداحافظ
از در رفتم بیرون و با عمو هم خداحافظی کردم و رفتم طبقه بالا در باز بود کفاشامو از در اوردم و رفتم تو
+سلااام ..بابا
-سلام دخترم
داشت می رقت سمت اتاق
+داری میری بخوابی
-اره خیلی خستم
+شب بخیر
-شب تو هم بخیر
منم رفتم تو اتاقم و لباسامو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت گوشیمو برداشتم یهو نگاهم افتاد به تاریخش
وااااای فردا تولد بابا بود پاشدم رفتم سراغ میز تحریرم در کشو رو باز کردم و جعبه انگشتری که از مشهد خریده بودم در اوردم
وااای نکنه این و موقع جابه جایی دیده باشه .نه بابا اینکه سرجاش بود
وقتی اومد ایران خیلی دلم می خواست بهش بدم اما نگه داشتم برای تولدش . گذاشتم توی کشو و درشو بستم،دوباره رفتم روی تخت دراز کشیدم.
به سمیه پیام دادم:
💭میگم سمیه فردا تولد باباس.قرار بود باهم براش تولد بگیریم🎂نیستی که😕
💭وای اره راستی ..به مامان میگم که فردا بری پایین باهم کارارو انجام بدین
خریدارم به امیر علی می سپارم♥️
💭دستت درد نکنه خودم می گیرم نمی خوام تو زحمت بیافتن
💭نه بابا چه زحمتی الان هماهنگ میکنم♥️
💭دستت درد نکنه خواهری♥️♥️♥️
💭قابل شوما رو نداره ابجییی😉
💭😂😂خیلی گلے❤️
باهاش خداحافظی کردم و گوشی و خاموش کردم و خوابیدم.......
#ادامه_دارد
✍🏻 #به_قلم:
#نفیسه و #نگار
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫
🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌹 #بسم_رب_العشق ❤️ #برای_همیشه 🌹 #قسمتسیویکم شام و خوردیم منم دیگه تا موقعی که همه برن دور بره م
🌹 #بسم_رب_العشق
❤️ #برای_همیشه
🌹 #قسمتسیودوم
صبح بیدار شدم ..نگاهی به ساعت گوشیم انداختم ده صبح بود..پس سمیه رفته بود بلند شدم لباسامو عوض کردم ..نمی دوستم روسری و چادرم سر کنم یا نه چون پسر عمو هیچ وقت این موقع خونه نبود.
اما بازم برا اطمینان سرم کردم و رفتم بیرون رفتم اشپزخونه چایی ریختم و نشستم سر میز صبحونه شروع کردن به صبحونه خوردن بابا همیشه قبل اینکه بره سرکار میز و مـیچید
نمی دونم الان کجاس فکر کنم دنبال کار می گرده چون دوست نداره تو خونه بمونه
میز و جمع کردم و رفتم پایین
در زدم
پسر عمو در و باز کرد
-سلام.بفرمایید
+سلام
از جلوی در رفت کنار و من رفتم تو خونه زن عمو تو آشپز خونه بود
+سلام زن عمو
-سلام دخترم..می خوای برا تولد خودت کیک درست کنی؟
+اره بلدم.
-وسایلشو فکر کنم داشته باشم نگاه کن ببین هرچی دیگه می خوای یادداشت کن امیر علی بره بخره
+باشه ممنون
داشتم وسایل و اماده می کردم پسر عمو اومد تو اشپز خونه رو به زن عمو گفت :
-مامان وسایل تزیین کجاس؟
+فکر کنم تو کمد سمیه باشه
پسر عمو رفت
منم یه لیست از چیزایی که می خواستم و نوشتم
-میگم عصر تولد بگیریم؟
+ااووممم...اره دیگه
-پس بابات ظهر نباید بیاد پایین
+اره ..ناهار بریم بالا همه
-من درست میکنم تو ببر بالا
+دستتون درد نکنه
-خواهش میکنم
+میگم می خواید به خواهرتونم بگید بیان
-نمی دونم ....اره بیاد بهتره چون اونم پسرش رفته تنها شده دیگه
+اره بگین بیان دورهم باشیم
-باشه میگم...ممنون که گفتی
رفتیم سراغ کارا یکم سخت بود با چادر کار کنم ولی الحمدلله تموم شد
یه خوش شانسیم اوردیم که بابا یکی از دوستای قدیمیشو بیرون دیده بود و ناهار می خواستن باهم برن بیرون زنگ زد معذرت خواهی کرد گفت برم پیش زن عمو
دیگه کارا تموم شد
+زن عمو من میرم بالا لباسامو عوض کنم
-برو دخترم ،کادوت یادت نره
+چشم
رفتم بالا و لباس عوض کردم و انگشتر و برداشتم و رفتم پایین عمو رو لب در دیدم
+سلام عمو
-سلام دخترم.چه خبر؟
+سلامتی..
به کادوها اشاره کردم
+چندتا چندتا عمو😁
همون طور که کفاشمون رو در میاوردیم با خنده گفت :
-یکیش برا توعه جایزه این که بدون بابات ایران موندی
+عه عمو اذیت نکن
-یکیش از طرف امیر علیه
+اهان
یکم نشستیم و خاله و شوهرش هم اومدن پاشدیم سلام و احوال پرسی کردیم ومنتظر بابا شدیم.......
#ادامه_دارد
✍🏻 #به_قلم:
#نفیسه و #نگار
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫
🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹
#چادرانهـ🌸
لطافت دختــ☘ـرانه ام را زیر چادر مشـ🖤ـکے ام پنهان میکنم
تا مبادا به دنیاے صـ🎀ـورتے ام
خدشه وارد شود....
❄️ @afsaranjangnarm_313 ❄️
خواهرهای گلم حتما بخوانید🌹❤️🦋
مذهبی بودم📿
کارم شده بود چیک و چیک!📸
سلفی و یهویی..🏻
عکس های مختلف با چادر و روسری لبنانی!🏻
من و دوستم یهویی توی کافی شاپ☕️
من و زهرا یهویی گلزار شهدا
من و خواهرم یهویی سرخه حصار🎈
عکس لبخند با عشوه های ریز دخترکانه..😌
دقت میکردم که حتما چال لپم نمایان شود در تمامی عکسها..😇
کامنتهایم یک در میان احسنت و فتبارک الله احسن الخواهر!👏
دایرکت هایم پرشده بود از تعریف و تجمید ها😻
از نظر خودم کارم اشتباه نبود🙌
چرا که داشتم حجاب؛حجاب برتر!✌️
کم کم در عکسهایم رنگ و لعاب ها بالا گرفت تعداد مزاحم ها هم خدا بدهد برکت!😶
کلافه از این صف طویل مزاحمت...😞
یکبار از خودم جویا شدم چیست علت؟!
چشمم خورد به کتابی..📚
رویش نشسته بود خروارها خاک غفلت..🕸
هاا کردم.. و خاکها پرید از هر طرف.. "سلام بر ابراهیم" بود عنوان زیر خاکی من...📚
ابراهیم هادی خودمان..😊
همان گل پسر خوشتیپ..🏻
چارشانه و هیکل روی فرم و اخلاق ورزشی..
شکست نفس خود را..🙅🏻♂
شیک پوشی را بوسید و گذاشت کنج خانه.. ساک ورزشی اش هم تبدیل شد به کیسه پلاستیکی!
رفتم سراغ اینستا و پستها📱
نگاهی انداختم به کامنتها🙄
80 درصدش جنس مذکر بود!!!👱🏻♂
با احسنت ها و درودهای فراوان!
لابه لای کامنتها چشمم خورد به حرفهای نسبتا بودار برادرها!🙌
دایرکت هایم که بماند!
عجب لبخند ملیحی..😺
عجب حجب و حیایی...😼
انگار پنهان شده بود پشت این حرفهای نسبتا ساده 😏
عجب هلویی..🍑
عجب قند و نباتی ای جان!😙
از خودم بدم امد😖
شرمسار شدم از اینهمه عشوه و دلبری..😔
شهید هادی کجا و من کجا!🙄
باید نفس را قربانی میکردم..😔
پا گذاشتم روی نفس و خواستم کمی بشوم شبیه ابراهیم ها...🎈
پست ها را حذف کردم و نوشتم ، از شهدا و پرورش نفسشان...
🍃 @afsaranjangnarm_313 🍃
#پـسـرانـهـ🌱
نگاهِ پر مهر خـــدا✨
گواراے پسرانی که☝️🏻
مدافع چـشمان پاکاند👀
همان هایے که🌙
چشمانشانبهزمیناست👇🏻
و دلشان تا هفتآسمان🌤
😇@afsaranjangnarm_313😇
🔴| #جنگ_نرم
هدف از جنگ نرم،تاثیرگذارے و انجام دادن رفتارهایے است که ما دلمان میخواهد طرف مقابل انجام دهد،بدون اینکه هیچ اجبار یا فشاری در کار باشد.
#جنگ_نرم از مهمترین استراتژیهای کشورهای قدرتمند جهان بہ شمار مےرود.
{جوزف نای}
📡📱@afsaranjangnarm_313📱📡
#به_وقت_خاطره 📜
همرزم شهید:
یک روز برای تهیه مواد غذایے به دمشق محله زینبیه رفتیم.
برخلاف اسمش خانمهای بیحجابی زیاد دارد،وقتی حسین این وضعیت را دید گفت من نمیام،خودت خرید کن بعد بیا باهم میبریم داخل ماشین.
وقتی خرید کردم و برگشتم دیدم حسین داخل ماشین نیست.
تعجب کردم،قرار بود داخل ماشین باشد تا من برگردم،چند ساعت همان محل را گشتم ولے اثری از حسین نبود.
تصمیم گرفتم خودم تنها بروم،به دلیل مسائل امنیتی نباید خیلی در آن منطقه صبر کنیم.
داخل ماشین که شدم دیدم حسین کف ماشین نشسته و سر خود را روے صندلی های ماشین گذاشته،تعجب کردم،گفتم چرا اینطور نشستهای؟
گفت:رفت و آمد خانمهای بدحجاب زیاد است،ترسیدم نگاهم بیفتد و از #شهادت دور شوم.
{خاطرهای از #شهید مدافع حرم حسین محرابے💔}
🌴@afsaranjangnarm_313🌴
🌹 #بسم_رب_العشق
❤️ #برای_همیشه
🌹 #قسمتسیوسوم
بابا زنگ و زد من برف شادی و برداشتم و رفتم باز کردم به دوقلو هام فشفشه دادم با ذوق در و باز کردیم.
+تولدت مبارک بابا جونم
بابا اولش تو شک بود.
بقیه هم تبریک گفتن برف شادیو گذاشتم کنار و رفتم بغلش کردم
+تولدت مبارک ایشالا همیشه سایت بالا سرم باشه
-قربون دخترم برم
پیشنونیمو بوسید و رفتیم نشستیم کلی عکس تو ژستای مختلف با هم انداختیم.نوبت کیک شد به بابا گفتم:
+چشماتو ببند ارزو کن
-باشه
چشماشو بست و بعد شمعار و فوت کرد و همه دست زدن بعد من گفتم:
+حالا کادو هااا
که پسر عمو گفت :
-نه اشتباه کردین .اول کیک باید بخوریم
+اهان
همه خندیدن و عمو اوند کنار بابا نشست و کیک و برش داد و پسر عمو پاشد بین همه پخش کرد .داشتم کیک می خوردم که گوشیم زنگ خورد
بلند شدم و از روی میز برداشتم نگاهی بهش انداختم و گفتم:
+عه سمیه زنگ زده
جواب دادم و رفتم بین زن عمو و خاله نشستم
+ چطوری سمیه؟
-من خوبم شماها در چه حالین ؟تولد بی من خوش می گذره ?
+جات خیلی خالیه
گوشیو دادم به خاله تا با اونم حرف بزنه شوهرشم اومد پای تلفن و سلام و احوال پرسی کرد گوشی دست به دست می چرخید و با همه حرف میزدن .
وقتی تلفن و قط کردن گفتم :
+الان که دیگه نوبت کادوعه
پسر عمو گفت:
-اره فکر کنم
بابا با خنده گفت :
-خب اول بریم سراغ کادوی دخترم البته با عرض معذرت چون عمو بزرگتره
-نه بابا اشکالی نداره
+خب کادوی عمو رو باز کنین
-نه عمو جون چه فرقی میکنه
بابا دستشو برد به سمت کادوها و گفت :
-کدوم برا توعه؟
جعبه رو نشون دادم و گفتم:
+اون جعبه کوچیکه
بازش کرد و چند ثانیه ای بهش نگاه کرد اشک تو چشماش جمع انگشتر و دستش کرد رو به من گفت:
+ممنون .دخترم بهترین هدیه بود.
بعد از چند دقیقه که دوباره فضا برگشت به حالت قبل شروع کرد به باز کردن بقیه کادوها که پسر عمو هم رفت کنارش و اونم همین جور کادو هارو پاره می کرد و بابا میداد و می گفت از طرف کیه
اوومم.... کادو رو فکر کنم باید بگم ....عمو زن عمو کادوشون کت و شلوار بود ولی یه جوری کادو کرده بود معلوم نبود
پسر عمو چندتا کتاب کادو داده بود که یادم باشه که یادت باشد و تموم کردم حتما بخونم
خاله و شوهرشم ست کیف پول و کمربند و این جور چیزا رو اورده بودن
دخترش فاطمه با شوهرشم یه پیراهن با پول اورده بودن
زن عمو و خاله(خواهرش .. که خودش همون روز اول گفت خاله صدام کن..باید زودتر می گفتم🤦♀ )رفته بودن اشپز خونه و که صدا زدن
-شام امادس بیاید سفره رو بندازیم
*****
تولد به خوبی و خوشی تموم شد خوش گذشت اما جای سمیه خیلی خالی بود .
روی تخت خوابیده بودم و به سقف نگاه می کردم ..
تو فکر مامان بودم این روزا خیلی کم به یادش میافتادم 😔
+مامان ببخش که دختر بدی هستم چقدر کم به یادتم
از وقتی اومدم ایران نیومدم سر خاکت
اصلا چه دختری هستم که نمی دونم قبر مامانم کجاس
قبل از اینکه بریم المان تا کارامون جور بشه سر قبرش نرفتم انقدر حالم بد بود که بابا هیچ وقت من و نمی برد.
باید حتما این هفته برم
صدای پیام گوشیم اومد بازش کردم
💬قراره بیایم خواستگاری عروس خانوم داداشم گفته که بالاخره ج واب مثبت دادی مبارک باشه.
گوشی و خاموش کردم اصلا حوصله ی بحث با مژگان و نداشتم چرا کامران تمومش نمی کنه دیگه خسته شدم.باید به بابا بگم یه فکری بکنه
#ادامه_دارد
✍🏻 #به_قلم:
#نفیسه و #نگار
کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫
🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹