eitaa logo
آفتابگردان‌ها
521 دنبال‌کننده
180 عکس
34 ویدیو
1 فایل
«ما همه آفتابگردانیم» محلی برای نشر آثار شاعران جوان انقلاب اسلامی اعضای محترم دوره‌های آفتابگردان‌ها پل ارتباطی ما جهت ارسال شعر، پیشنهادات و انتقادات: https://eitaa.com/office4poem موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب @Aftabgardan_ha
مشاهده در ایتا
دانلود
در امتداد واقعه در عصر اشک و آه برگشته‌ای بدون سوارت به خیمه‌گاه دلواپس کسی‌ست نگاهت قدم قدم گاهی اگر به پشت سرت می‌کنی نگاه یالت چقدر سرخ... خیالت چقدر سرخ... چشمت به خون نشسته چرا اسب سر به راه؟ ای مرکب بهشت خدا! پس حسین کو؟ بی تو کجای معرکه او... آه ذوالجناح! با بادهای سرخ سماعی‌ست خون‌چکان هر سنگ روضه‌خوان شده بر خاک روسیاه تن‌ها رها به دشت... خدایا چه بی‌سپر! سرها به نیزه رفته... دریغا چه بی‌گناه! فریادِ یا بُنَیَّ جهان را گرفته است بوی مدینه می‌وزد از سمت قتلگاه @Aftab_gardan_ha
این زمزمه در عرش برین افتاده هفتاد و دو قطعه از نگین افتاده هر گوشه‌ی دشت کربلا می‌بینیم یک تکه از آسمان زمین افتاده @Aftab_gardan_ha
می‌داد از آسمان خبر، یک خورشید از روز دهم، قصه‌ی سر، یک خورشید منظومه‌ی عاشقانه‌ای ساخته‌اند هفتاد ستاره، یک قمر، یک خورشید @Aftab_gardan_ha
سه سال عمر کمی بود، تا خرابه‌نشینی برای اینکه سری را میان تشت ببینی تو گریه کردی و دنیا شنید سوز غمت را عزیزِ حضرت بابا! چه خطبه‌های مبینی! خدا کند که نگاهت به روی نیزه نیفتد خدا کند که عمو را چنین غریب نبینی چقدر خاک بیابان که بوسه ریخت به پایت چقدر تاولِ گل کرده بود تا که بچینی بیا دوباره به آغوش آسمانی بابا نبود شأن حضورت خرابه‌های زمینی چقدر آه تو سوزاند خیمه‌های ستم را سفیر کوچک بابا، پیام‌آور دینی نهال یاس حسینی، میان این‌همه آتش اگرچه سوخته معجر، هنوز سبزترینی سه ساله بودی و داغی چشیده‌ای که بماند سه سال عمر کمی بود، تا خرابه‌نشینی... @Aftab_gardan_ha
بر سینه‌ی اسلام اهریمن که دیده؟ قرآن به زیر چکمه‌ی دشمن که دیده؟ آخر که دیده ماه را افتاده بر خاک؟ خورشید را وقت زمین خوردن که دیده؟ تا دید پرپر می‌زند یک غنچه، پژمرد یک باغبان را وقت پژمردن که دیده؟ وجه شباهت چیست بین تیر با شیر؟ سرباز بی‌شمشیر بی‌جوشن که دیده؟ بر قامت روح عبادت وقت پرواز جای کفن یک کهنه‌پیراهن که دیده؟ بوی گلاب از نعل اسبان می‌رسد... آه با خاک یکسان گشتن گلشن که دیده؟ بر دست دختربچه‌های پاک و معصوم جای النگو حلقه‌ی آهن که دیده؟ آغوش عمه مأمن شب‌گریه‌ها بود پشت و پناهی بهتر از این زن که دیده؟ من دیده‌ام غوغای دشت کربلا را آن داغ هایی را که دیدم من که دیده؟ @Aftab_gardan_ha
خدا را شکر یک سال دگر بودی عزادارش محرم تازگی دارد در این هر سال تکرارش محرم آمد اما امتحانی تازه در پیش است مبادا تب کند زائر، مبادا رنگ رخسارش... بگو که ترس مستولی نباشد بر دل شیعه میسر می‌شود با صبر و ایمان وقت دیدارش پریشان بودی اما خم به ابرویت نمی‌آری که از گودال تا شامات را هستی گرفتارش نترسیدی چراغ روضه‌ها خاموش باشد، نه! سپردی چاره‌ی این کار را دست علمدارش چه حسی دارد این آوارگی‌ها، بی‌قراری‌ها؟ شبیه ذره‌ای هم نیست از آن رنج بسیارش بسوز از داغ تنهایی که «از تن‌ها بلا خیزد» شب تنهایی‌ات را کیست غیر از او خريدارش؟ مبادا ذره‌ای از شور روضه کم شود، حاشا که از خون شهیدان است این‌سان راه هموارش اگر که آبرویی هست زیر سایه‌ی مولاست خوشا در کوچه و بازار هیئت‌های سیارش @Aftab_gardan_ha
برای حضرت علی‌اکبر علیه‌السلام یک سو شمشیر، سوی دیگر سپرت در دشت پراکنده شده بال و پرت انگار به اندازه‌ی این دشت وسیع آغوش گشوده‌ای برای پدرت @Aftab_gardan_ha
لبریزم از واژه اما بسته‌ست گویا زبانم حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم سجاده‌ام را گشودم، شاید که دلتنگی‌ام را با یاد آن سجده‌های طولانی‌ات بگذرانم یک گوشه تنها نشستم، جام دعا روی دستم حالا که اینگونه مستم باید صحیفه بخوانم نیمه‌شب است و منم که در کوچه‌های مدینه در انتظار تو با آن انبان خرما و نانم ای کاش می‌سوخت کوفه در شعله‌ی خطبه‌هایت در شعله‌ی خطبه‌هایت می‌سوزد اینک جهانم آن روز با تب چه کردی در آتش خیمه‌ها؟ ... آه در دود خیمه چه دیدی؟ با من بگو تا بدانم وقتی چهل سال با اشک افطار کردی، چگونه آب گوارا بنوشم؟ اصلا مگر می‌توانم؟ @Aftab_gardan_ha
به تنِ خسته‌ام سفید شده پیرهن مشکیِ عزای حسین مثل چشمان مادرم بر در که به قولِ خودش فدای حسین خاطراتِ گذشته باعث شد بغض را از گلوم وا بکنم قسمت این شد که در لباس سفید نذر امسال را ادا بکنم سال‌های گذشته عاشورا سرِ هر کوچه‌ای قیامت بود دستِ من سالِ پیش جای سِرُم سینیِ استکانِ هیئت بود هیئت امسال توی درمانگاه بینِ ده‌ها مریضِ بدحال است هر کسی روی تختِ بیماری‌ست همدمش خاطراتِ هر سال است پیرمردی میان خس‌خس‌هاش خلوتی کرده بود با اشکش روضه می‌خواند بی‌صدا در دل از علمدار و حسرتِ مشکش تا که نزدیک‌تر شدم دیدم جمله‌ای بینِ گریه‌هایش بود: با چه تسکین دهم دلی را که چاییِ روضه‌ات دوایش بود؟ گفت: با این که یادت افتادم باز در لحظه‌ی گرفتاری بیش از آنی که دوستت دارم شک ندارم تو دوستم داری ناگهان دست روی سینه گذاشت السلام علیکَ یا ... اما اجلش مهلتش نداد و نگفت آخرین یاحسینِ عمرش را او که عمری نفس کشید: حسین نفسش هم که می‌بُرید: حسین درِگوشش یواش گفتم مَرد! تو نگفتی ولی شنید حسین @Aftab_gardan_ha
آفتابگردان‌ها
#معرفی_کتاب_آفتابگردانها مجموعه شعر #حاشا سروده #رضا_یزدانی نشر #شهرستان_ادب #دوره_دوم_آفتابگردان
در آن تاریک، دل می‌بُرد ماه از عالم بالا گرامی باد این رخشنده، این تابانِ بی‌همتا شب است و خرده‌های خنده‌ی ماه از ورای ابر می‌افتد روی آب و می‌پرد خواب از سر دریا شب است و می‌تکاند آسمان از دامنش آرام کمی از مانده‌های نور را بر سفره‌ی صحرا می‌اندازد فلک بر صورت خورشید روانداز و می‌خوابانَد او را روی پای خویش تا فردا شب است و آسمان پیراهنی از هاله‌ی مهتاب به تن کرده‌ست چون صوفی که بر تن می‌کند شولا میان چادر شب ماه زیباتر شود آن‌سان که بین لشکر دشمن جمال یوسف لیلا خوشا لیلا که در دامان جوانی این‌چنین پرورد که دارد خوف از پروردگار خویشتن تنها تعالی الله رویش را که «والفجر» است تفسیرش تعالی الله مویش را که «والیل اذا یغشا» ملاحت می‌چکد از ساحت پیشانی‌اش هر بار که در نزد پدر پایین می‌اندازد سر خود را کسی چون او پر از سُکر خدا گشته‌ست پا تا سر که نشناسد میان سجده‌های خویش سر از پا علیّ اکبر است او یا نبیّ دیگر است او یا علیّ بن ابی‌طالب مهیّا گشته بر هیجا؟ که او تا بر زمین پا می‌گذارد، راه می‌افتد میان آسمان‌ها بر سر پابوسی‌اش دعوا «اگر امر خدا جنگ است باید رفت» گفت و رفت نه از شمشیرها ترس و نه از سرنیزه‌ها پروا بلاجوی و بلی‌گوی و عطش‌نوش و رجزخوان بود هجوم آورد بر میدان چه رعدآواز و برق‌آسا «منم من زاده‌ی زهرا، منم آیینه‌ی حیدر» ولی نشناختند او را ولی‌نشناس‌ها... دردا! نقاب از روی خود برداشت تا محشر کند، محشر گره بر ابروان انداخت تا غوغا کند، غوغا نمی‌گویم چه آمد آخر امّا بر سر جسمش همین و بس پس از او خاک عالم بر سر دنیا چراغی نیست در دل -این پریشان‌خانه‌ی مغموم- که دزد نفس عمری برده از ایمان من یغما امیدم سوی الطاف علیّ اکبر است، ای کاش بگیرد دست خالیِ مرا در محشر کبری از مجموعه شعر نشر @Aftab_gardan_ha
ای پُر شده از عطر تو آغوش گذرها چرخیده به دنبال قدم‌های تو سرها ای آمدنت حک شده بر خاطر تقویم ای وعده‌ی دیدار تو سرفصل خبرها ای دوری تو کرده شبم را متوالی من هرچه دویدم نرسیدم به سحرها پیش تو چه سِرّی‌ست که قند است دقایق؟ دور از تو چه رازی‌ست که تلخند شکرها؟ می‌میرم اگر دور شوی لحظه‌ای از من چون ساقه‌ی تُردی که شود سهم تبرها تا اینکه مشخص بشود مقصدت آخر افتاده چه شوقی به دلِ کوبه‌ی درها! در خواب شبی با تو سفر کردم از این شهر تا باشد از این خواب و از این دست سفرها @Aftab_gardan_ha
چند نکته درباره کانال آفتابگردان‌ها: ۱. کانال آفتابگردان‌ها به ارائه اشعار و آثار و اخبار آفتابگردان‌ها (اعضای ادوار مختلف دوره آموزشی شعر جوان انقلاب اسلامی موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب) اختصاص دارد. ۲. گروه داوری اشعار کانال آفتابگردان‌ها متشکل از جمعی از آفتابگردان‌های ادوار مختلف است که برای دوره‌های سه‌ماهه انتخاب می‌شوند و در هر دوره تعدادی از این اعضا تغییر می‌کنند. ۳. آفتابگردان‌هایی که برای حضور در گروه داوری کانال تمایل و فرصت کافی دارند به نشانی زیر پیام بفرستند. @office4poem ۴. آفتابگردان‌های ادوار مختلف می‌توانند بهترین شعرهای خود و دیگر آفتابگردان‌ها را نیز از طریق همین نشانی برای ما بفرستند. @office4poem @Aftab_gardan_ha
آفتابگردان‌ها
چند نکته درباره کانال آفتابگردان‌ها: ۱. کانال آفتابگردان‌ها به ارائه اشعار و آثار و اخبار آفتابگردا
هر یک از آفتابگردان‌های محترم ادوار مختلف که آثار خود را به صورت کتاب منتشر کرده‌اند مشخصات کتابشان را از طریق این نشانی برای ما بفرستند.🌻🌻》 @office4poem @Aftab_gardan_ha
صلی الله علیک یا چشم‌هایت دو رود شورانگیز، سینه‌ی غرق آتشت دریاست لب خشکت -حدود سی سال است- وارث داغ‌های کرب و بلاست کوهی از خاطراتِ شعله‌وری، آب هم می‌زند تو را آتش اشک‌های مدامِ هر روزت، جلوه‌ی کل یوم عاشوراست تو علی هستی و شبیه علی، مرد میدان فتنه‌ها هستی در هیاهوی کارزار نفاق، دست‌های تو ذوالفقار دعاست هر قیامت شکوه افلاک است، هر قعودت شرافت خاک است آسمان‌زاده‌ای و سجده‌ی تو سببِ اتّصالِ ارض و سماست کربلا اوج لطف معبود است، پیش چشمان عارفانه‌ی تو و تو هم مثل عمه‌ات زینب(س)، هرچه آن روز دیده‌ای زیباست @Aftab_gardan_ha
در کوله‌ی دلخستگی‌ام جز غم نیست در هستی من توشه‌ی حسرت کم نیست چندی‌ست که خالی است دستم یارب! یارب! نکند دست تو در دستم نیست؟ @Aftab_gardan_ha
بر شانه‌ام بخواه سرت را... شبت بخیر! آسوده باش از غم فردا، شبت بخیر! تو نیستی و باز به رویات دلخوشم هی می‌نشینمت به تماشا... شبت بخیر! ای نبض زندگی وسط ازدحام شهر! آرامش شبانه‌ی صحرا! شبت بخیر! طعم خوش انارِ حیاط پدربزرگ! ای فال حافظِ شب یلدا! شبت بخیر! اندازه‌ی زمین و زمان حرف بین ماست اما خلاصه می‌کنمش با «شبت بخیر» من دوست دارمت... به خدا می‌سپارمت دور از تو چشم مردم دنیا، شبت بخیر! @Aftab_gardan_ha
نام تو را در خاطرم لبریز می‌خواهم یاد تو را ای شعر! شورانگیز می‌خواهم سبزینگی توامان شاخه‌هایت را از سیستان تا پهنه‌ی تبریز می‌خواهم فرقی ندارد گندم از دست که بستانم خاک تو را - ای عشق! - حاصلخیز می‌خواهم آن‌سوتر از رنگ و نژاد و مذهب و آیین خالی تو را از دیده‌ی تبعیض می‌خواهم ایران! تو را در نبض جانِ دوستدارانت با رقص خون‌آمیز هر دهلیز می‌خواهم ای محشر زخم‌آشنای لاله‌های سرخ! پاینده‌ات تا روز رستاخیز می‌خواهم @Aftab_gardan_ha
آیینه‌ی جمال و جلال خدا، حسن مبهوت ذات اقدس حق، زابتدا، حسن سر تا به پا تجلی نور هُدی، حسن پا تا به سر حقیقت در حق فنا، حسن در پاسخ «اَلَستُ» سراسر «بلی»، حسن مهرش کنار چشمه‌ی چشمش روان شده کوه کرم، اَريكه‌ی آتش‌فشان شده «حکمش مدار دایره کُنْ، فَكانْ»۱ شده خِجلت‌زده سپهر، کران تا کران شده بر سفره‌اش نشسته امیر و گدا، حسن خاک درش به فرق شهان تاج افتخار گوید تبارک‌الله از این خلق، کردگار چون روی او بدیدم و آن زلف تابدار «آمَنْتُ بِالَّذي خَلَقَ اللَيلَ وَ النَّهار»۲ سيّد، زکی، تقی و امین، مجتبی، حسن افتاده دل به دام سیه‌زلفِ در شکن کز عطر او رسیده نصیبی به هر خُتَن ما را چه جای صحبت از آن شاه پُر مِحَن کو بر دلش نشسته دو صد داغ در وطن وِرد لب غریب به هر کوی «یا حسن!» نقاش جان! به صفحه‌ی خاکش حرم بکش دستی برآر و خط عدم روی غم بکش پشت فلک ز حُسن حرم نیز خم بکش خیل مَلَک به درب حریمش خَدَم بکش هرچند ساکن است در اوجِ سما، حسن مست شراب جامِ ازل، شاه لَمْ يَزَل نامش هزار مرتبه «احلی مِنَ العَسَل» شمشیرِ شيرِ معركه‌ی شیر با جمل خيزَد دوباره بانگِ فَفِرُّوا إلَی الجَبَل تا پا نَهَد به معرکه‌ی اشقیا، حسن او را جمال طلعت شمسش زبانزد است مه‌رو، کشیده‌ابرو و گیسو مُجَعّد است در بُهت رفته عالم و آدم مُردّد است کاحمد حسن وَ یا حسن آیا محمّد است؟ یا مجتبی محمّد! و یا مصطفی حسن! ای نور دیدگان علی، فاطمه، نبی! کز مصطفی و حیدر و زهرا، لبالبی! گر آفتاب روی تو پیدا شود شبی جز مهر تو مباد دگر هیچ مذهبی آیینه‌ای به آیتِ شمس‌الضّحي، حسن! محبوس عشق و پادشه فتحِ باب، تو! سوره به سوره آیه‌ی اُمُّ الكِتاب، تو! ای رمز و راز ادعیه‌ی مستجاب، تو! کس را نکرده‌ای پسِ این در، جواب، تو! دستی ز ما بگیر، شه ذوالعطا! حسن! عشق تو بود و چشم و شراب طهوری‌ات ما را گرفت جذبه‌ی آفاق نوری‌ات با این دلم چه‌ها که نکرده‌ست دوری‌ات ای کوه صبر! جان به فدای صبوری‌ات کز صبر توست قائمه، دين خدا، حسن! آن دم که خصم، گرم به لافِ گزاف بود صلح تو ذوالفقار برون از غلاف بود کآنگونه با دورویی و کین در مصاف بود دین بی تو زخم خورده‌ی صد انحراف بود صلح تو بود آینه‌ی كربلا، حسن! ۱و۲ مرحوم آیت الله غروی اصفهانی(مفتقر) @Aftab_gardan_ha
تویی امیر جمل، وارث رشادت حیدر لوای صبر و جهادی به روی دوش پیمبر حسین هست و ابوالفضل هست و قاسم و زینب تو را امیر مدینه! چه حاجت است به لشکر؟ به هیچ‌جا نرسیده‌ست آن‌که در همه‌ی عمر بدون عشق تو خوانده نماز و رفته به منبر بپای عشق تو آن‌کس که سر نداده عجب نیست که با معاویه در پای چند سکه نهد سر ستون دینی و قرآن ناطقی، چه نیازی به مدرک است؟ بگو مدرک از مباهله بهتر؟ صدای غرش شمشیر در غلاف، گواه است که صلح سرخ تو با فتح و عزت است برابر نه جام زهر، که جان تو را گرفت دمی که شکست پیش نگاه تو گوشواره‌ی مادر امام بی‌حرم! این دل همیشه بوده حریمت دلی که بوده به نام حسن همیشه معطّر @Aftab_gardan_ha
بالاتر از هفت‌آسمان‌، لطف و کرم داری هرچند در قلبت هزاران کوچه غم داری چشم نجیب مادرم هر صبح می‌گرید عطر عجیبی در نسیم صبحدم داری نذر تو کرده دانه‌های گندمش را باز در دستهایش زائرانی محترم داری جمعی کبوتر سوی او از دور می‌آیند حتما ضریحی بین دست مادرم داری هر جا که می‌بخشند چیزی را، نشان توست یعنی که در سرتاسر دنیا حرم داری @Aftab_gardan_ha
به سوی لشکر دشمن ز چله تیر در آمد امیرزاده‌ای از لشکرِ امیر در آمد چنان دوید به سوی سپاهیان جمل که گمان کنند به قصد شکار، شیر در آمد میان معرکه رفت و مورخان همه دیدند که چشم فتنه به دست یلی دلیر در آمد همان لطافت محضی که با گذشتنش از دشت هزار چشمه بهار از دل کویر در آمد همان که - خانه‌اش آباد - سفره‌دار کرم بود گرسنه هر که در آن خانه رفت، سیر در آمد هر آن که دیده حسن را شده‌ست عاشق حُسنش فقیر رفت در آغوش او، اسیر در آمد تمام خون دلی که میان سینه نهان کرد درون تشت سرانجام ناگزیر در آمد نماند راحت از آن طعنه‌ها و بعد شهادت تمام زخم زبان‌ها به شکل تیر در آمد @Aftab_gardan_ha
از ابتدای خلقت انگور، پیدا نشد شراب‌تر از تو پیدا نمی‌کنند خلایق، هرگز شراب ناب‌تر از تو ای شعر! ای بداعت ذاتی! تو خواندنی‌ترین کلماتی در محفل کتاب‌ترین‌ها پیدا نشد کتاب‌تر از تو تو پاسخی و پرسش محضم، هرگز مباد صفحه به صفحه پیدا کنی سوال‌تر از من، پیدا کنم جواب‌تر از تو مانند تو خیال ندیدم، مانند تو زلال ندیدم آری کجاست خواب‌تر از تو؟ آری کجاست آب‌تر از تو؟ گفتند چیستی و کجایی؟ گفتند نیستی، ننمایی گفتیم راستی خودمانیم، داریم آفتاب‌تر ازتو؟ @Aftab_gardan_ha
بدون غم عشق، بودن چه سود؟ مگر می‌شود بود و عاشق نبود؟ کجا می‌خروشید رود این‌چنین اگر شوق دیدار دریا نبود چه در وصل ساحل مگر دیده موج؟ چه رازی‌ست در این فراز و فرود؟ تو آرامی و من سراسر خروش تو دریایی و من به‌ سوی تو رود چه دارد نگاهت که در یک نگاه چنین خواب را از نگاهم ربود؟ جهان بی غم عشق معنا نداشت نمی‌بود اگر عشق، دیگر چه بود؟ @Aftab_gardan_ha
اگر از من بگیری خنده‌های گهگدارم را کجا پنهان کنم اندوه‌های بی‌شمارم را؟ به تاراج آمدی ای عشق و بردی هرچه با من بود مگر اندوه، این ارثیه‌ی ایل و تبارم را دلم تنگ است آن اندازه که گویی تمام عمر به روی سینه با خود برده‌ام سنگ مزارم را مگر از چشم زخم باد پاییزی امان یابم درون سینه پنهان می‌کنم ذوق بهارم را صبوری می‌کنم با بی‌کسی تا شعر می‌آید دوباره می‌برند این واژه‌ها صبر و قرارم را @Aftab_gardan_ha
زمانه خنجر خود را کشیده همچو خلیل زمان لطف تو آمد، خدای اسماعیل! که پشتِ سر صف دشمن که پیش رو دشمن کجاست موسی عمران؟ رسیده‌ایم به نیل دوباره ابرهه آهنگ کعبه کرده ببین! پرنده‌ای بفرست از برای کشتن پیل هبل نشسته دوباره به صدر قبله‌ی ما زمانه گشته به کام قبیله‌ی قابیل کجاست وعده‌ی صدق صحایف پیشین همان خبر که رسید از عتیق و از انجیل؟ بشارتی‌ست سحر از زمان سر زدنت اشارتی‌ست بهار از زمین پس از تبدیل برای شعر بهاران تو حسن تعلیلی بیا مگر که ببارند ابرهای علیل پس از تو آینه‌ها هم سیاه پوشیدند بیا که سال سیه‌جامگان شود تحویل تکامل است اگر راز آفرینش خلق جهان بدون حضورت نمی‌شود تکمیل تو می‌رسی که دوباره امیر عدل، علی ذغال تفته بگیرد کنار دست عقیل تو ترجمان اساطیری ای حقیقت محض! که بهر فتح زمان از گذشته گشته گسیل امید معجزه دارد در این هزاره دلم به دامن تو اگر عاجزانه بسته دخیل @Aftab_gardan_ha