eitaa logo
عقیق شعر
1.5هزار دنبال‌کننده
234 عکس
92 ویدیو
0 فایل
کانال ویژه شعر آیینی سایت عقیق ارتباط با ادمین @haadipoem
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دررزمگاه عشق نه فرق پسرشکست گویی درست،شیشه ی عمرپدرشکست پشتی که جز مقابل یکتا دوتا نشد پشت حسین بودو زداغ پسرشکست تاشدسپر به تیغ، سر شبه مصطفی سر،شددوتاو رونق شق القمرشکست شدباسرشکسته ززین سرنگون ولیک باآن شکست،داد به بیدادگر شکست سرسبزشدبه اشک،نهالم،ولیک خصم تاخواست این درخت برآردثمر،شکست مادر در انتظار، وز این بی خبر که تیغ ازتوسر وازو دل وازمن کمرشکست ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
دل نمی‌دانم چه شد، دلبر نمی‌دانم چه شد           سر نمی‌دانم چه شد، پیکر نمی‌دانم چه شد مظهـر الله‌اکبر، شبه پیغمبر که رفت              حال اهل بیت پیغمبر نمی‌دانم چه شد اولین شیر بنی‌هاشم که عزم رزم کرد               گشت میدان عرصۀ محشر، نمی‌دانم چه شد تا علی آمد به میدان، باز هم سر باز کرد             کینه‌های کهنه از حیدر، نمی‌دانم چه شد اسب ره گم‌کرده جای بازگشتن تا خیام             رفت سمت مسلخ لشکر، نمی‌دانم چه شد هرکسی با هرچه دستش بود، می‌زد ضربه‌ای            زیر تیر و نیزه و خنجر نمی‌دانم چه شد غربت یک شیر زخمی بین صد کفتار، آه            دوره‌اش کردند و من دیگر نمی‌دانم چه شد او که سر تا پا غنیمت بود افتاد از فَرَس زیر دست قوم غارتگر نمی‌دانم چه شد رشتۀ تسبیح اعضای علی از هم گسست            سرگذشت پیکر اکبر نمی‌دانم چه شد زیر نعل تازه می‌آید چرا بوی گلاب؟             از نزاکت غنچۀ پرپر نمی‌دانم چه شد پاره‌های پیکر او در عبا هم جا نشد             آنچه باقی مانده بود آخر نمی‌دانم چه شد عاقبت خورشیدِ سر بر قلۀ نی شد، ولی             ماجرای آن تنِ بی‌سر نمی‌دانم چه شد قافله رفت و بدن ماند و بیابان، تا سه روز ...           این سه روز اما همان بهتر نمی‌دانم چه شد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
چگونه جمع کند پاره‌های جانش را؟ به خیمه‌ها برساند تن جوانش را شکفت روی لبانش: علی عَلَی الدنیا... همین که غرق به خون دید پهلوانش را علی، همان که جهان محو در شمایل اوست ندیده هیچ‌کجا، هیچ‌کس نشانش را همان که در شب میلاد او پدر فهمید پیمبر آمده زیبا کند جهانش را به آن‌که تشنۀ معنای «قاب قوسَین» است بگو نظاره کند ابروی کمانش را میان سجده خدا را فقط صدا می‌زد، جهان کفر، اگر می‌شنید اذانش را چقدر زخم مصور، چقدر مصرع سرخ خبر دهید جوانان نوحه‌خوانش را به هر طرف که نظر کرد اکبرش را دید خبر دهید ندارد دگر توانش را... به خیمه آمدن او دوباره ممکن نیست نگیرد عمه اگر زیر بازوانش را ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
نه كسی دیده دلی بی سر و سامان‌تر از این نه شنید‌ه‌ست كسی دیدۀ گریان‌تر از این دیدۀ ابری یعقوب و دل‌سوخته‌اش نه بیابان‌تر از این بوده، نه باران‌تر از این... «زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم» مپسندم كه شوم بی‌تو پریشان‌تر از این اَشبهُ‌الناس تویی خَلقاً و خُلقاً به رسول یک نفر نیست بگوید كه مسلمان‌تر از این؟ تو رجز خواندی و در یاد ندارد جنگی که سپرها شده باشند هراسان‌تر از این هیچ‌كس چون تو نرفته‌ست سراپا با شوق جانب مرگ خودش با لبِ خندان‌تر از این بی‌تو از حال دل سوخته‌ام پرسیدند خیمۀ شعله‌وری گفت كه سوزان‌تر از این... ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
گرفته‌اند، جوان‌دارها جوان مرا شکسته‌اند، کمان‌دارها نشان مرا به ساقه‌ی گلِ‌سرخم زدند، اما نه تبر زدند شکستند، استخوان مرا غروبِ ظهرِ دَهم را زمینیان دیدند به خاکِ سرخ کشیدند، آسمان مرا به روی برگِ درختم قدم زدند، همه بهارِ لِه شده‌ی من ! ببین خزان مرا عصای پیریِ بابا ! نلرز، می‌لرزم ببین ستونِ ترک‌دارِ زانوان مرا شکستن از تو؛ صدای شکستنت با من کنار آینه‌ات گوش کن فغان مرا دواتِ خونِ تو جاری‌ست، روی دفترِ خاک چقدر نیزه نوشته‌ست، داستان مرا تمام زندگی‌ام را کنار هم چیدم بغل گرفته عبایم تمامِ جان مرا دهان سرخ زمین گفت، هم‌نوا با من خدایِ من بکُشد مَردمِ زمان مرا نمازِ مغرب‌مان را بهشت می‌خوانیم مؤذنِ صفِ محشر ! بگو اذان مرا ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو خورشید می‌دمد ز تماشای ماه تو دلتنگ می‌شویم برای پیامبر وقتی كه نیست آیهٔ فجر نگاه تو با اشک‌های خویش فرستاده‌ام تو را آبی نبود تا كه بپاشم به راه تو... جایی برای بوسه به جسمت نمانده است از بس که تیر، خیمه زده در پناه تو صبح آشنای مدّ اذان تو بوده‌ایم حالا چرا بریده بریده‌ست آهِ تو؟! ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
کاش که در باغ اضطراب نیفتد روی زمین شیشه ی گلاب نیفتد چشم‌‌ ابوالفضل در حرم نگران است پای علی اکبر از رکاب نیفتد می‌رود ارباب مثل باز شکاری شیر حرم از روی عقاب نیفتد کرده کمین نیزه ای به قصد تقرب نقشه کشیده‌ست از ثواب نیفتد! آمده شیطان ز صحنه‌ عکس بگیرد حرمله نزدیک‌ شد ز قاب نیفتد فاطمه ی کربلاست حضرت زینب آمده تا باز ابو تراب نیفتد خیمه‌ی لیلا غریق اشک حرم شد خانه‌ی کس اینچنین در آب نیفتد گفت که از ما‌ گذشت کاش خدایا ولوله در خیمه‌ ی رباب نیفتد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
قصیده بود و غزل ، انتخاب شد با هم دوتا لهوف دو مقتل ، کتاب شد با هم چه آتشی است محبت همین که شعله گرفت دو دل ز فرط حرارت کباب شد با هم دو دل که نه ! دو گل سرخ ، غرق خون از غم که وقت غارت صحرا گلاب شد با هم دو تشنه لب به تماشا ، اگرچه آب نبود! به یک نگاه دل هر دو آب شد با هم پسر اجازه گرفت و پدر اجازه که داد سوال رفتن و ماندن جواب شد با هم ستون قامت بابا و خیمه ی لیلا علی که رفت به میدان خراب شد با هم شکستن پدر و کشتن پسر یکجا بنا نبود و در این جنگ، باب شد با هم اگرچه اکبر و لیلا یکی یکی بی هم فراق اصغر و داغ رباب شد باهم نصیب قلب شهیدان جداجدا شمشیر نصیب دست اسیران طناب شد باهم تمام کرببلا یک طرف ، امان از شام که آیه خواندن و بزم شراب شد با هم ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
به میدان آمده انگار پیغمبر، علی اکبر رجز می‌خواند طوفانی چُنان حیدر، علی اکبر اذان گوی حرم لب‌تشنه بودو شاه دین فرمود شوی سیراب تو از چشمه‌ی کوثر، علی اکبر هجوم آورد لشکر، دید دشمن کار یک ‌تن نیست که رو در رو شود با این یل محشر، علی اکبر به زیر نیزه و شمشیر و تیغ و سنگ و خنجرها شده آن لاله‌ی لیلا دگر پرپر، علی اکبر همه اهل حرم دیدند با چشمان گریان که بدل شد چون که به صدها علی اصغر، علی اکبر پدر آمد عبا را پهن کرد و از زمین برداشت علی اکبر، علی اکبر، علی اکبر، علی اکبر ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
آسمان شک کرد اَسماءِ پیمبر را شمرد بعد از آن حتی پیمبرهای دیگر را شمرد «او به چشم خویشتن می‌دید جانش می‌رود» زیر لب با بغض، رد پای اکبر را شمرد... دشمن از زیبایی‌ات تکبیر می‌گوید هنوز کاش می‌شد این همه الله‌اکبر را شمرد حاجیان کعبۀ چشمت، تو را خواهند کشت در طوافت می‌توان یک فوج خنجر را شمرد چند ضربه کوفیان و چند ضربه شامیان می‌توان با زخم‌هایت کُلِّ لشکر را شمرد... رشتۀ تسبیح عمرم بودی و صد پاره‌ای بعد تو با اشک باید ذکر آخر را شمرد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
علی‌اکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد علی‌اکبر سوار اسب شد، آقا خداحافظ جوانی‌های پیغمبر تو گویی رو به میدان کرد شهادت تشنۀ بوسیدن لب‌های خشکش بود علی‌اکبر طوافی کرد در میدان و طوفان کرد علی‌اکبر زمین افتاد، یا نه آسمان افتاد علی‌اکبر زمین را آسمانی‌تر چراغان کرد شهادت هم نمی‌دانست با این جان چه باید کرد کرم کرد و شهادت را به خون خویش مهمان کرد خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد علی‌اکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
جای یک بوسه به روی بدنت نیست علی قدر یک پلک زدن جان به تنت نیست علی آنقدر غرق به خونی و به هم ریخته ای اثر از زلف شکن در شکنت نیست علی باز برخیزو به تکبیر دلم را خوش کن گر چه از زخم توان سخنت نیست علی گوش خودرا به کنار لبت آوردم آه ... سهم من بوسه ی خون از دهنت نیست علی چه خزانی به گل تازه ی باغم زده اند دلم اماده ی پرپر شدنت نیست علی وقت آن است در آغوش عبا جمع شوی وای برمن که مجال کفنت نیست علی وقت آن است که از معرکه آزاد شوی بال بگشا،برو اینجا وطنت نیست علی ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
اشعار شب هشتم محرم 👇👇 https://aghigh.ir/fa/news/127257 ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
شُل می‌کند دهانه‌ی اسبش را از حال اهل خیمه خبر دارد با این‌که سمت معرکه می‌تازد چشمی هنوز سوی پدر دارد جان را فدای رفتن و راهش کن دل را سپندِ چشمِ سیاهش کن از رعد و کوه و ماه _ نگاهش کن _ تیغ و کلاه‌خود و سپر دارد ای چهره‌ی مصمّم پیغمبر! ای خصلتِ مکرّم پیغمبر! چیزی بگو که این‌همه پیغمبر در سنگ‌ و صخره نیز اثر دارد افتاده است غلغله در میدان از خطبه‌خوانی‌اش همه سرگردان یا رب بلا از آینه برگردان! ولله کوفه ‌تنگ‌نظر دارد این کفر و این مقاتله بگذارید خونِ خداست، شرم نمی‌دارید؟ این‌گونه‌اش غریب مپندارید ای ناکسان! حسین پسر دارد چندین و چند لشکر و تنها من اینک به سوی عرش مهیا من آماده‌ی مصاف شود با من بر شانه هر دلیر که سر دارد مرکب میان حلقه‌ی گرگان و... چشمِ عقیله خیره به میدان و... پاشید پیکرت به بیابان و... عشق است و بی‌شمار هنر دارد طوفان خراب ساخته مویش را دیوان شکسته‌اند سبویش را هر کس گرفته است وضویش را آیات را بیاید و بردارد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
او تک و تنهاست ، دشمن سر نمی افتد چرا ؟! با علی اکبر کسی پس در نمی افتد چرا ؟! اشبه الناسی که می گویند مردم ، آمده ست هیچکس پس یاد پیغمبر نمی افتد چرا ؟! کینه دارند از علی ، می داند اکبر هم ، ولی از دهانش ذکر " یا حیدر " نمی افتد چرا ؟! در دلیری ، در جوانمردیش اگر تردید هست "ارحم"..."ارحم" از لب لشگر نمی افتد چرا ؟! هم عطش دارد هم از سر تا به پایش خونی است لرزه بر آن قامت و پیکر نمی افتد چرا ؟ تشنه برگشت و حسین از دیدن او جان گرفت راه  او بر خیمه ها دیگر نمی افتد چرا ؟ هر که آمد ضربتی بر پیکرش  زد ، رد که شد گفت هیهات ! این علی اکبر نمی افتد چرا ؟ کوه هم باشد کمر خم می کند از بار داغ فکر می کردی حسین آخر نمی افتد ؟ چرا ! ◾️عقیق‌شعر
قطعه هایی از تنش قطع یقین پیدا نشد دشت را گشتند و اکبر بیش از این پیدا نشد تیرها اجزای اکبر را به صحرا دوختند اسب زخمی شد، رکاب افتاد، زین پیدا نشد تا عقیقی که سلیمان داشت افتاد و شکست بر رکاب سبز پیغمبر نگین پیدا نشد ناگهان شیرازه اش پاشید از هم، بعد از آن شرحی از آیات قرآن مبین پیدا نشد هر دو عالم را ملائک زیر و رو کردند و هیچ سرزمینی بهتر از این سرزمین پیدا نشد گشته ام، اما برای زائر کویش شدن بهتر از حال و هوای اربعین پیدا نشد کربلا را از علی هایش فقط باید شناخت جز علی در این جهان حبل المتین پیدا نشد صفحه صفحه بارها تاریخ را خواندم ولی غیر حیدر یک امیرالمؤمنین پیدا نشد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
29.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به جنگ ، کاش که با نام مستعار بیاید شعرخوانی در رثای ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را نشاند در تب شک، غیرت تو باور را برادری به وفاداری تو معنی یافت که از گلوی تو فریاد زد برادر را... فرات آینه شد، پیش چشم غیرت و آب مگر نشان بدهد حیرت مصوّر را نگاه کردی و دیدی حرم در آتش بود و در طواف حرم، فوجی از کبوتر را گذشتی از سر آب و به خاک افتادی که سر به سجده گذاری هر آن مقدّر را فرات بعد تو عمری‌ست تا که می‌گرید عطش جز این نشناسد زبان دیگر را تویی که نام تو با هرچه رود پیوسته‌ست و بی تو آب نمی‌بیند آن طرف‌تر را ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
عطش از خشکی لب‌های تو سیراب شده آب از هُرم ترک‌های لبت آب شده بعد از آنی که تو لب‌تشنه عطش را کشتی تشنه لب ماندن ساقی همه‌جا باب شده بعد افتادن عکس تو در آیینۀ آب برکه از شوق رخت خانۀ مهتاب شده این فرات است که از درد غمت ای دریا بس که پیچیده به خود یکسره، گرداب شده تب و تاب حرم از تشنگی و گرما نیست دل اهل حرم از داغ تو بی‌تاب شده تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز همه گفتند که ابروی تو محراب شده صحنه‌ای که کمر کوه شکست از غم آن عکس تیری‌ست که در دیدۀ تو قاب شده ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
بر لب آبم و از داغ لبت می‌میرم هر دم از غصهٔ جان‌سوز تو آتش گیرم مادرم داد به من درس وفاداری را عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم بوتهٔ عشق تو کرده‌ست مرا چون زرِ ناب دیگر این آتش غم‌ها ندهد تغییرم... تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم آیت قهر، بیان شد ز لب شمشیرم سایهٔ پرچم تو کرد سرافراز مرا عشق تو کرد عطا، دولتِ عالم‌گیرم کربلا کعبهٔ عشق است و منم در احرام شد در این قبلهٔ عشاق دو تا تقصیرم دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از آن آبِ روان، تصویرم باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود، حجّ من و تقدیرم زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک تا کنم دیده فدا، چشم به راهِ تیرم ای قد و قامت تو معنی «قدقامت» من ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود بی‌رکوع است نماز من و این تکبیرم بدنم را به سوی خیمهٔ اصغر مبرید که خجالت زده زآن تشنه‌لب بی‌شیرم تا کند مدح ابوالفضل، امام سجّاد نارسا هست «حسان»!‌ شعر من و تقریرم ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
قیام می‌کنم و می‌دهم سلام به دستت که مثل واجبِ عینی‌ست احترام به دستت به ما نمی‌رسد افسوس غیرِ حسرتِ پابوس مقامِ توست پُر از بوسه‌ی امام به دستت ببخش اگر دَمِ پابوس، باز بی‌ادبی شد دخیلِ حاجتِ ما می‌رسد مدام به دستت شفای اهلِ قبور از تو نیست کارِ بعیدی که داده است خدا اختیارِ تام به دستت به ریزریزِ امان‌نامه نیز دست ندادی نمی‌رسد به سری فکرِ اتهام به دستت میان نیزه و شمشیر و مشک بود رقابت که ظهر روز دَهُم می‌رسد کدام به دستت حسین، لب تر کرد و به مشکِ تشنه نظر کرد سپرده شد غمِ یک کارِ ناتمام به دستت در آن طواف که بودند جمع آب و ملائک رسید قرعه به تیری در استلام به دستت قیامِ رایتِ حق را نوشته‌اند به پایت حسین داده عَلم را عَلیَ‌الدوام به دستت ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
غم از دیار غم‌زده عزم سفر نداشت شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت این سو درون خیمۀ سیراب از عطش خواهر ز حال و روز برادر خبر نداشت عبّاس اگر چه دست کشید از دو دست خویش از یاری حسینِ علی دست بر‌‌نداشت او جسم خویش را سپر آب کرده بود جز مشک پاره‌پارۀ جانش سپر نداشت درد و غمش تمامی از این بود که چرا یک جان برای هدیه به او بیشتر نداشت... او رفت و مادرش پس از آن روز خویش را امّ‌البنین نخواند که دیگر پسر نداشت ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
دستی بر آتش دل و دستی به روی آب از هرم اشک‌های تو تَر شد گلوی آب بالا نرفت جرعه و دور از لبان تو پایین نرفت آب خوشی از گلوی آب جان در کف تو داد و کمی رنگ و بو گرفت از مَشک توست این نفس مُشک‌بوی آب در چهرۀ تو صورت خود را که دید، گفت پیدا شده‌ست آینه‌ای روبروی آب من گور ابرهای غمم، نیستم زلال دور از لب حسین سیاه است روی آب از مشک پاره اشک فرات است می‌چکد غیر از لب تو نیست مگر آرزوی آب والا مقام! غیرت حق! پور بوتراب! تنها امید تشنه‌لبان! ای عموی آب! حالا که قطره قطره چکیدی کنار رود با خون توست روز قیامت وضوی آب ◾️عقیق شعر @aghighpoem