eitaa logo
عقیق شعر
1.5هزار دنبال‌کننده
234 عکس
92 ویدیو
0 فایل
کانال ویژه شعر آیینی سایت عقیق ارتباط با ادمین @haadipoem
مشاهده در ایتا
دانلود
به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد سکوت نقره‌ای ماه را شکست غم دل در آن زمان که از آن ماه بی‌کفن خبر آمد شکست صخره از این داغ جانگداز و به یادت، به رود رود عطش با هزار چشم تر آمد پس از تو هر گل خونین‌دلی که سر زد از این غم به سوگ لاله‌رخان شهید، خون‌جگر آمد به طعنه گفت بیابان به سنگ: «شرم نکردی ز درد آبله‌پایی که خسته از سفر آمد؟» به گریه گفت که: «سنگم‌ ولی شکسته‌ترینم به راه آن گل زخمی که از پی پدر آمد» پدر به قافله‌سالاری آمد از سر نیزه ز دست خار بیابان جهان به گریه درآمد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
در ماتمی بی انتها با چند کودک تنها رها کردی مرا با چند کودک یک خیمه ماند و یک بغل دلواپسی و من ماندم و این ماجرا با چند کودک هی چهره ات را در سرم تکرار کردم هی گریه کردم بی صدا با چند کودک وقتی صدای داد و بوی دود آمد دیدی چه کرد آن شعله ها با چند کودک؟! تا پرده خیمه به یکسو رفت دیدم خورشید روی نیزه را با چند کودک می خواستم پنهان کنم اما رقیه زل زد به سرهای جدا با چند کودک یک باره سمت خیمه هامان حمله کردند من مانده بودم زیر پا با چند کودک سیلی زدند و معجر از سرها کشیدند با من قبول اما چرا با چند کودک؟ وقتی سرت با من تنت از من جدا بود راهی شدم از کربلا با چند کودک ای کاش می دیدی که در کوفه چه کردند مردم میان کوچه ها با چند کودک در راه هم گویی هزاران حرف دارند با صورت خونی بابا چند کودک لب تشنه خواهر فقط لب تر کن امروز باید بیایم تا کجا با چند کودک؟! ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
ای صبر تو چون کوه در انبوهی از اندوه طوفان بر آشفته آرام وزیده ای روضه ترین شعر غم انگیز حماسه ای بغض ترین ابر به باران نرسیده ای کوه شبیه دلت و چشم تو چون رود هر روز زمانه به غمت غصه ای افزود غم درپی غم درپی غم درپی غم بود ای آنکه کسی شکوه ای از تو نشنیده من تاب ندارم که بگویم چه کشیدی تا بشنوم آن روضه و آن داغ که دیدی تو در دل گودال چه دیدی چه شنیدی؟ که آمده ای با دل خون قد خمیده نه دست خودم نیست که شعرم شده مقتل شد شعر به یک روضه مکشوف مبدل نه دست خودم نیست خدایا چه بگویم؟ این بیت رسیده ست به رگ های بریده این کرب و بلا نیست مدینه ست در آتش شد باز درون دل تو شعله ور آتش در خیمه کسی هست ولی خیمه در آتش ای آنکه شبیه تو کسی داغ ندیده این قافله توست سوی کوفه روان است برنیزه برای تو کسی دل نگران است شکر است که تا شام فقط ورد زبان است رفتید دعا گفته و دشنام شنیده سخت است که بنویسم دستان تو بسته ست مانند دلت قد تو چندی ست شکسته ست قد تو شکسته ست نماز تو نشسته ست من ماندم و این شعر و گریبان دریده ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
سبز است باغ آینه از باغبانی ات گل کرد شوق عاطفه از مهربانی ات از بس که خار خاطره بر پای تو نشست چشم کسی ندید گل شادمانی ات حتی در آن نماز شبی که نشسته بود پیدا نشد تشهدی از ناتوانی ات آن جا که روز کوفه ز رزم تو شام بود شوق حماسه می چکد از خطبه خوانی ات امّا شکست خطبه ی پولادی تو را بر نیزه آیه های گل ناگهانی ات با آن سری که در طبق آمد، شبی بگو لبریز بوسه باد لب خیزرانی ات عمر سه ساله صبر دل از لاله می گرفت آتش نمی زنیم به داغ نهانی ات ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
قرآن نخوان فراز سکوت مناره‌ها دیگر امید نیست به این استخاره‌ها بر نیزه ها اذان خداحافظی نگو در گوش های زخمی بی گوشواره‌ها آه ای یقینِ بی سر و بی دست در سماع آبروی آفریده برای اشاره‌ها طاقت نمانده دیدن لبخند نیزه را با کاروان خسته «لبخند پاره» ها بادی که بوی خون تو را در میان نهاد یک باره با مشام غمین سواره‌ها لالایی وداع شبانگاه خوانده در آغوش ساکت و تهی گاهواره‌ها پشت مسیر رفته جا مانده روی خاک یغمای پیرهن به تن خوش قواره‌ها این نعش های سوخته، ققنوس های مست آیا دوباره می رویند از شراره‌ها؟ در آسمانِ ظلمتِ گم کرده آفتاب خورشید را چگونه ببینم دوباره؟ ها؟ اما سرک کشید ز گودال قتلگاه خورشید رو به سوسوی تلخ ستاره‌ها ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
چون پیش چشمشان سر شه بر سنان گذشت در حیرتم که بر سر زینب چسان گذشت تا بوسدش گلو نرسیدش به نیزه دست آوخ که نیزه نیز بر او سرگران گذشت بر ناقه برهنه نشاندند عترتش شاهی که یک سواره ز نُه آسمان گذشت چون دید بانوی اسرا کز برابرش سرهای سروران زمین و زمان گذشت زد فرق خود به چوبه محمل چنان کز او خون شد روان و ناله اش از فرقدان گذشت چون راه کهکشان شده راه از نظاره گر فریاد بانوان شه از کهکشان گذشت زینب چو دید خیل تماشاییان به راه کرد آستین حجاب و خجل ز آن میان گذشت بردندشان به بارگه زاده زیاد گفتن نیاورم که چنین و چنان گذشت بر زانوی پلید، سر شه نهاد و گفت سبط رسول بهر خلافت ز جان گذشت یک قطره خون به زانویش از حلق شه چکید سوراخ کرد جامه و از استخوان گذشت ناسور شد جراحت و از بوی ناخوشش خلقی نفور تا به عذاب از جهان گذشت القصه، خواب و خور به اسیران حرام کرد با قیدشان روانه سوی شهر شام کرد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
اشعار شب دوازدهم محرم 👇👇 https://aghigh.ir/fa/news/127318 ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
21.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی که من هم در این غم بمیرم قسمت اول شعرخوانی در رثای محرم ۱۴۴۵ ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
22.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیچیده در تمامی این دشت آه تو ... قسمت سوم شعرخوانی در رثای محرم ۱۴۴۵ ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
26.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر خون به گلویت دوید آن لحظه ... قسمت چهارم شعرخوانی در رثای محرم ۱۴۴۵ ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
23.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خبر رسیده به من ای فرشته های خدا سپرده اند علی اصغر مرا به شما قسمت پنجم شعرخوانی از زبان محرم ۱۴۴۵ ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
44.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آب سردی اگر که نوشیدم یاحسین آمد و گلابش کرد ... قسمت ششم شعرخوانی در رثای محرم ۱۴۴۵ ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
سپر ز گریه و شمشیر از دعا دارد مَلَک به سجدۀ او رشکِ اقتدا دارد حقوق را چه کسی مثل او ادا کرده؟ نماز را چه کسی مثل او به پا دارد؟ اگر به مصلحتی چند روز بیمار است برای هر چه که درد است او دوا دارد مدیح حضرت سجاد هر چه بنویسند قسم به شعر فرزدق، هنوز جا دارد بپرسد از حجرالاسود از ولایت او هر آن کسی که به سجاد، شک روا دارد علی‌ست اسم و علی رسم او، بپرس از شب که زخم شانۀ او ریشه در کجا دارد؟ بپرس کوچه به کوچه کدام شب‌گرد است که سفره‌های یتیمان از او غذا دارد.. فدای آن لب خشکی که لحظۀ افطار به اشک، روضۀ عطشان کربلا دارد رسول کرب‌وبلا، وارث حسین چه گفت؟ که بعد خطبۀ او دشمنش عزا دارد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
ای خالق راز و نیاز عاشقانه در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه ای آسمان پیشانی‌ات، ای ابر ای کوه سجادۀ تو دشت‌های بی‌کرانه دارند در دستانِ هنگامِ قنوتت گنجشک‌های بی‌شماری آشیانه تسبیح می‌گویی تمام طول شب را با اشک‌هایت دانه دانه دانه دانه فرزند زمزم! کیستی، اهل کجایی؟ در چشم‌هایت داری از کوثر نشانه فریاد عاشوراست موج پرچمی که وادی به وادی می‌بری بر روی شانه وقتی که در حال مرور کربلایی عالم سراسر می‌شود پروانه‌خانه این بیت آخر با خودش دارد درودی بر مادرت، آن شهربانوی زمانه ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت در کربلا هر آنچه بلا بود، عرضه شد تیری دگر قضا و قدر در کمان نداشت از این شراره خرمن عمر ستاره سوخت بود آسمان به جای ولی کهکشان نداشت بعد از عروج حجت رحمان به عرش نی دیگر زمین سکون و قرار آسمان نداشت زین‌العباد باز به گیتی قرار داد ورنه سکون، عوالم کون و مکان نداشت او شمع راه قافله در شام تار بود حاجت به نور ماه، دگر کاروان نداشت... با کوله‌بار درد در آن دشت پر لهیب جز دود آه بر سر خود سایه‌بان نداشت گفتند: ماه بود و درخشید و جلوه کرد دیدم که مه به گردن خود ریسمان نداشت گفتند: سرو بود و خرامید و ناز کرد دیدم که سرو، طاقت بند گران نداشت در انقلاب سرخ حسینی کسی چو او نقش حماسه‌ساز «ولی» را بیان نداشت در گیر و دار معرکۀ کفر و شرک نیز دوران چو او سوار حقیقت‌نشان نداشت... حق را زیان ز جانب باطل نمی‌رسد بیمی گل همیشه بهار از خزان نداشت تنها نه شمع از شرر شعله برفروخت «پروانه» هم ز شعلۀ آتش امان نداشت ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
گفتند کی؟ ناله کردی، الشام الشام الشام افروخت در خاطراتت، تحقیر و دشنام، الشام شد ننگ، شد عقده نامش، شرمنده دیوار و بامش در ذهن هفت آسمان ماند، این نام ناکام، الشام دست دغل بست دستت، شاید ببیند شکستت تیغی که در راه، اَلتَف، سنگی که بر بام، الشام شهری که هر کوچه دردی، شهری که هر گوشه داغی شهری که اهلش شکستند، دل‌های ایتام، الشام در سینه‌ات درد ای مرد، دستان تو سرد ای مرد آتش شد اما نگاهت، آرام آرام، الشام.. الشام شهر شکسته، الشام با دست بسته با چوب‌ها پله پله، لرزید هر گام، الشام گفتی «انا ابن المِنا» وای، گفتی «انا ابن الصفا» وای هر جمله تیری سه پر بر، کفری بد اندام، الشام هرچند از خون وضویت، هرچند سر روبرویت رسوا شد اسلام کافر، یا کفر اسلام، الشام هرچند زخمی که خوردی، تا غسل و تابوت بردی هرگز ز یادت نبرده‌ست، تکرار ایام، الشام نام آور آسمانی، برجاست از تو نشانی بعد از تو بسیار دیده است، سرباز گمنام، الشام می‌آید آن صبح آن صبح، می‌آید آن مرد آن مرد گرد مزار شهامت، می‌بندد احرام، الشام الشام الشام ناله، الشام بغضی سه ساله گفتند نی، ناله کردی، الشام الشام الشام ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
پیش چشمم تو را سر بریدند دست‌هایم ولی بی‌رمق بود بر زبانم در آن لحظه جاری قل اعوذ برب الفلق بود گفتی «آیا کسی یار من نیست؟» قفل بر دست و دندان من بود لحظه‌ای تب امانم نمی‌داد بی‌تو آن خیمه زندان من بود کاش می‌شد که من هم بیایم در سپاهت علمدار باشم کاش تقدیرم از من نمی‌خواست تا که در خیمه بیمار باشم... ماندم و تا ابد دادم از کف طاقت و تاب، بعد از اباالفضل ماندم و ماند کابوس یک عمر خوردن آب، بعد از اباالفضل ماندم و بغض سنگین زینب تا ابد حلقه زد بر گلویم ماندم و دیدم افتاد بر خاک قاسم آن یادگار عمویم گفتم ای کاش کابوس باشد گفتم این صحنه شاید خیالی‌ست یادم از طفل شش‌ماهه آمد یادم آمد که گهواره خالی‌ست پیش چشمم تو را سر بریدند دست‌هایم ولی بی رمق بود بر زبانم در آن لحظه جاری قل اعوذ برب الفلق بود ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت... یک گل نداشت باغ و به آتش کشیده شد جز آه در بساط، دگر باغبان نداشت یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ دیگر ز باغِ عشق، نصیبی خزان نداشت ماهی که آفتاب از او نور می‌گرفت جز ابرِ خشکِ دیده، به سر، سایبان نداشت دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت؟ تا کوفه، زنده ماندنِ او را گمان نداشت از تب ز بس که ضعف به پا چیره گشته بود می‌خواست بگذرد ز سرِ جان، توان نداشت یک آسمان، ستاره به ماه رخش، ز اشک می‌رفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت... ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
26.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرچند کهنه ، پیرهنی داشتی چه شد؟ قسمت هفتم شعرخوانی در رثای محرم ۱۴۴۵ ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
به اختتامیه کنگره ملی شعر مکتب الرضا علیه السلام ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
اشعار شهادت امام سجاد علیه السلام 👇👇 https://aghigh.ir/fa/news/127453 ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
سی سال گریه کرده ام آن ظهر داغ را چشمم سرود وسعت آن اتفاق را تنهایی ام صحیفه صحیفه ورق زده ست یعقوب وار قصه ی اشک و فراق را هر شب عبور قافله ای باز می کند در من مسیر تازه ی شام و عراق را بگذار تا ز خاک سجودم برآورم هفتاد و دو صنوبر آن کوچه باغ را بگذار لب به لب شوم از جام تشنگی در من بریز باده ی لبریز داغ را در آب و خاک … آتش من گر گرفته است طوفان ! به حال خود بگذار این اجاق را حج مرا ببین و فرزدق شو و بخوان شاعر ! بخوان و گریه کن آن اتفاق را ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
در تب و تاب تو آتش به دلم شعله‌ور است خیمه‌ی عمر من از داغ غمت پر شرر است. بگذارید بگویم، که نگفتیم چه‌قدر این جهان از غم بسیار شما بی‌خبر است تیغ‌ها سجده‌کنان نیت قربت کردند، چیست سجاده‌شان؟ مخمل زخم پدر است غم تو سوگ «امام» است و تب غفلت قوم مثل شمعی شده‌ای از دو سر آتش به سر است* سنگ‌باران شدی ای کعبه و آتش‌باران آتش طعن به روی جگرت بیشتر است! ای کبوتر خبر صبح قریب آوردی گرچه دیدند که زنجیر بر این بال و پر است خطبه را تیغ گشودی، پی خیبرشکنی همه گفتند مگر چاره به جز «الحذر» است؟ آن علی‌بن‌حسین‌بن‌علی تیغ به کف این علی‌بن‌حسین‌بن‌علیِ دگر است! راوی چند سفر عُسر و اسارت؟ هرگز! چشم تو راوی دعوت به سلام و سحر است. چشم‌هایت همه‌ی عمر شده لجّه‌ی خون راوی زخم عمیقی است که روی جگر است. * شمعی شدم که از دو سر آتش گرفته است (محمدسعیدمیرزایی) ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
ابری شد و با ناله ی جانکاه گریست با مهر به نوحه بود و با ماه گریست چل سال بیاد خاطرات پدرش با آه نفس کشید و با آه گریست ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
هدایت شده از عقیق
29.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دیگر نفس نمانده که آب از سرم گذشت ... قسمت آخر شعرخوانی رثای محرم ۱۴۴۵ ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem