eitaa logo
میدان جنگ فضای مجازی
110 دنبال‌کننده
604 عکس
218 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوشکاچی
✌🏻صمیمانه 📖... در میان آنها احساس غربت خاصی می‌کردم. در این مدت کوتاه، رفتارهایشان را زیر نظر داشتم و با بچه‌های خودمان مقایسه کردم. از زمین تا آسمان با هم فرق داشتیم. ما در بین بچه‌های تیپ ویژه شهداء زمانی که غذا توزیع می‌شد، جای خودمان را در صف غذا به یکدیگر می‌دادیم و موقع غذا گرفتن هم به اندازه‌ای که بتوانیم بخوریم، غذا می‌گرفتیم. به یکدیگر پرخاش نمی‌کردیم، حتی اگر حق هم با ما بود. هیچ وقت به سهمیه‌‌مان اعتراض نمی‌کردیم. کم و زیادش صدای ما را در نمی‌آورد و در زمان غذاخوردن هم به تنهایی غذا نمی‌خوردیم؛ به رفقایمان تعارف می‌کردیم و با هم غذا می‌خوردیم ... 👈تکمیلی این خاطره در کتاب 📚خاطرات 📒 🌐 خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 🇮🇷 @dooshkachi
هدایت شده از دوشکاچی
Nabard-Kordestan.mp3
2.13M
🎧 پادکست | روایتی از یک نبرد جوانمردانه در کردستان 📚 خوانشی از کتاب خاطرات 🎙 با صدای جناب آقای ریاضی (@aghayeriazi1401) 📍 🇮🇷 @dooshkachi
هدایت شده از دوشکاچی
🌷روایتی از عروج مسیح کردستان 📖... یکدفعه صدای انفجار مهیبی بلند شد و دشت را لرزاند. همزمان با انفجار، راننده ما هم سریع ترمز کرد و نزدیک بود که از ماشین به بیرون پرتاب شوم. وقتی به پشت سرم نگاه کردم، با صحنه عجیبی مواجه شدم. گودال بزرگی روی جاده خاکی ایجاد شده بود. تکه‌هایی از ماشین برادر بروجردی را هم دیدم که از آسمان به زمین می‌آمدند؛ حتی لاستیک زاپاس ماشین هم که زیر آن بسته می‌شد، تکه‌تکه شده و تکه‌ای از آن حدود ۶۰ متر آن طرف‌تر پرتاب شده بود. خود برادر بروجردی هم حدود ۷۰ متر دورتر از ماشین استیشن‌اش روی زمین افتاده بود... 👈تکمیلی این خاطره در کتاب 📚خاطرات 📒 🌐 خرید اینترنتی کتاب👇 https://bistoonart.com https://sooremehr.ir/book/3321 🇮🇷 @dooshkachi
هدایت شده از دوشکاچی
مثل یک پدر.mp3
3.77M
🎧 پادکست | مثل یک پدر | روایتی از شهادت محمد بروجردی 📚 خوانشی از کتاب خاطرات 🎙 با صدای جناب آقای ریاضی (@aghayeriazi1401) 📍 🇮🇷 @dooshkachi
هدایت شده از دوشکاچی
ChahChah BolBol Kermanshahy.mp3
4.24M
🎧 پادکست | چهچه بلبل کرمانشاهی! | روایتی از دلدادگی متقابل میان رزمندگان و شهید کاوه 📚 خوانشی از کتاب خاطرات 🎙 با صدای جناب آقای ریاضی (@aghayeriazi1401) 📍 🇮🇷 @dooshkachi
هدایت شده از دوشکاچی
🌹کاک ناصر فرمانده قلب‌ها 📖... به دستور برادر کاظمی، چند ماشین هم به دنبال ستون‌های پشتیبانی و تدارکاتی نیروهای خودی قرار گرفتند که مقداری وسیله و مواد خوراکی هم پشت آنها قرار داشت. تعجب کردم و با خودم گفتم: «با وجود تدارکات و پشتیبانی کافی، چه لزومی داره این ماشین‌ها هم به ستون اضافه بشن؟!» ... بعداً متوجه شدم که قبل از عملیات، برادر کاظمی تعدادی از روستاهای مسیر و همچنین نیازمندی‌های مردم آنجا را شناسایی کرده و دستور داده بود که این چند ماشین هم وسایل مورد نیاز آن روستاها را با خود ببرند و بین مردم توزیع کنند. 👈تکمیلی این خاطره در کتاب 📚خاطرات 📒 🌐 خرید اینترنتی کتاب👇 https://bistoonart.com https://sooremehr.ir/book/3321 🇮🇷 @dooshkachi
هدایت شده از دوشکاچی
🌹کاک ناصر فرمانده قلب‌ها 📖... به دستور برادر کاظمی، چند ماشین هم به دنبال ستون‌های پشتیبانی و تدارکاتی نیروهای خودی قرار گرفتند که مقداری وسیله و مواد خوراکی هم پشت آنها قرار داشت. تعجب کردم و با خودم گفتم: «با وجود تدارکات و پشتیبانی کافی، چه لزومی داره این ماشین‌ها هم به ستون اضافه بشن؟!» ... بعداً متوجه شدم که قبل از عملیات، برادر کاظمی تعدادی از روستاهای مسیر و همچنین نیازمندی‌های مردم آنجا را شناسایی کرده و دستور داده بود که این چند ماشین هم وسایل مورد نیاز آن روستاها را با خود ببرند و بین مردم توزیع کنند. 👈تکمیلی این خاطره در کتاب 🌷به مناسبت سالروز شهادت ناصر کاظمی 📚خاطرات 📒 🇮🇷 @dooshkachi
هدایت شده از دوشکاچی
👌هوش و ذکاوت کاوه 📖... موقعیت منطقه طوری بود که بچه‌های ما مرتب آماج تیرهای دشمن بودند. تعدادی زخمی و تعدادی هم شهید دادیم. برادر کاوه وقتی که دید بچه‌ها مورد هدف تیراندازی بی‌امان نیروهای ضدانقلاب قرار دارند، با صدای بلند فریاد زد: «به یه دوشکا بگید بیاد جلو.» وقتی که دوشکاچی آمد، برادر کاوه با دستش به درختی که در آن دشت قرار داشت اشاره کرد و گفت: «دوشکا رو قفل کن روی اون درخت و یه نوار هم به طرفش خالی کن.» دوشکاچی هم بی‌امان به طرف آن درخت شروع به تیراندازی کرد. بعد از اینکه یک نوار فشنگ را خالی کرد، یک نفر از بالای درخت پایین افتاد. همه مانده بودیم که برادر کاوه چطوری به این موضوع پی برده بود! یکدفعه صدای الله‌اکبر بچه‌ها بلند شد و همگی هوش و ذکاوت برادر کاوه را تحسین کردند. 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯‌
هدایت شده از دوشکاچی
Nabard-Kordestan.mp3
2.13M
🎧 پادکست | روایتی از یک نبرد جوانمردانه در کردستان 📚 خوانشی از کتاب خاطرات 🎙 با صدای «آقای گوینده» (@aghayegooyande64) 📍 🇮🇷 @dooshkachi
هدایت شده از دوشکاچی
Nabard-Kordestan.mp3
2.13M
🎧 پادکست | روایتی از یک نبرد جوانمردانه در کردستان 📚 خوانشی از کتاب خاطرات 🎙 با صدای «آقای گوینده» (@aghayegooyande64) 📍 🇮🇷 @dooshkachi
هدایت شده از دوشکاچی
🧨 پیشواز خطر 📖 ... پرواز پرندگان غیرعادی به نظر می‌آمد. شاید کسانی به آشیانه‌شان نزدیک شده بودند و آنها هم از ترس، پرواز می‌کردند و جابجا می‌شدند. از روی تویوتا، اطراف جاده را بهتر می‌دیدم. نیروهای پیاده همچنان با احتیاط به سمت روستا حرکت می‌کردند. کنار جاده‌ی نزدیک روستا یک آسیاب کهنه بود. به آنجا رسیدیم. برادر گنجی‌زاده با اسلحه‌ی قنداق کوتاه ژ-3، در جلوی یکی از ستون‌ها در حال پیشروی بود. نوک سلاحش را به طرف آسمان گرفته بود و با قرار دادن انگشت اشاره‌اش بر روی ماشه، منتظر هر جنبنده‌ای بود تا به طرفش شلیک کند. او در همه مواقع جلودار بود و به پیشواز خطر می‌رفت. در حین حرکتش دیدم که یک لحظه به آرامی به سمت ماشین من آمد. بعد از اینکه نگاهی به اطراف انداخت، رو به من کرد و گفت: «احمدی! کمی به داخل جنگل تیراندازی کن ببینیم چه خبره!» من هم بدون هدف مشخصی، یک نوار دوشکا به صورت رگباری به چندین نقطه منطقه شلیک کردم ... 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 🇮🇷 @dooshkachi
هدایت شده از دوشکاچی
🌷 آیت‌الله اشرفی اصفهانی 📖 ... می‌خواستیم از میدان‌آزادی به طرف پادگان صالح‌آباد برویم تا شادی پیروزی‌مان در عملیات‌ها و همچنین شوق دیدار امام را ابراز کنیم. از میدان آزادی وارد خیابان مدرّس شدیم و در قالب همان ستونِ چراغ‌روشنِ بوق‌زن به طرف مسجدجامع رفتیم. در این هنگام دیدم چند نفر از بچه‌های خودمان دوان‌دوان جلو آمدند و به ما رسیدند. بعد با صدای بلند فریاد زدند: «آقا! بوق نزنید، چراغ‌ها رو خاموش کنید!» ما هم تعجب کرده بودیم و نمی‌دانستیم چرا این‌طوری رفتار می‌کردند! با توقف موقت ماشین‌ها، به آنها گفتیم: «چرا شادی نکنیم؟ چرا بوق نزنیم؟ مگه چه شده؟ اتفاقی افتاده؟» آن چند نفر صدایشان را پایین آوردند و با لحن آهسته‌تری گفتند: «امروز چهلم شهادت آیت‌الله اشرفی اصفهانیه، امروز روز شادی ما نیست، بلکه برای او عزاداریم.» ... 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯