#عید_غدیر
#1400_5_7
#گروه_سرود
#مسجد_امام_خمینی
#مسجدالخمینی
بعد از جلسه عید غدیر هر کدوم از بچهها برای به ثمر رساندن اهداف جلسه، شروع کردند و حرکت کردند، اما تا بعدازظهر روز چهارشنبه نه تکلیف #سیستم_صوت معلوم شد، نه تکلیف #ماشین_کفی معلوم شد، و نه تکلیف #بنرها و معلوم نبود کجا میخواهیم برنامه را اجرا کنیم؛
اما بعدازظهر روز #چهارشنبه آقای #ترکی خبر دادند همه وسایل جور شده و ما انها را گرفتیم و میخواهیم روز #پنجشنبه خود روز #عید_غدیر ماشین را ساعت 4 بیاد آذین ببندیم و در سطح محله حرکت کنیم.
یعنی 7_5_1400
ساعت 15:30 #تماس گرفتم با آقای #ترکی ، گفتند که هنوز سه و نیم چقدر عجله دارین ساعت 16:20 دقیقه من اومدم درب #مسجد برای اینکه گفتم حالا ماشین ساعت چهار میاد ، تا بچهها وسایل را آماده کنند ما هم رسیدیم درب مسجد ، دیدیم تازه #ماشین داره دنده عقب میگیره بیاد جلوی مسجد بایسته و هنوز بچهها هیچ کاری انجام ندادند فقط بچههای گروه سرود زحمتکشیده بودن زودتر آمده بودند مشغول بستهبندی شکلاتها شده بودند بعد از اینکه ماشین اومد تازه ماشین از بار تازهرسیده بود و کثیف بود و بچه ها شروع کردند یه آب و جارویی به ماشین زدن دور وکفش را شستند برای این که بتونن وسایل رو بار کنند روی ماشین یواشیواش کار را شروع کردیم اومدند #موتوربرق را اول گذاشتن بالا بعد #سیستم_صوت و آوردن اقای ترکی اومد و برای #باندها #اسپیس بس توی صحبتی که قبلاً کرده بودیم این بود که در ماشین #داربست بسته بشه که سفت و محکم باشه و باندا مطمئن باشیم که روی داربست سوار شده ؛
اما بههرحال آقای #ترکی گفت که من اینها را با اسپیس درست میکنم.
#اسپیس محل ماشین رو بیشتر اشغال کرد، بااینکه چهار تا پایه یک متری میخواست و یه پایه هم موجود نبود تحرکی که داشت توی ماشین #باندها بیشتر لق میزد و مجبور شدند دور تا دوره باندها رو با طناب ببندند و این خودش شکل زشتی رو بهظاهر ماشین القا کرده بود، جای بچههای #گروه_سرود هم تنگتر شده بود، همچنین جای #مسئول_صوت و #مجریمون که حتی مجری میگفت من، چند لحظهای که بالا بودم چون مکانش پشت اگزوز موتور برق بود، انقدر باد گرم خوردم که داشتم میسوختم!
اما با همین شکل و ظاهر و اینها راه افتادیم برای اینکه بگردیم درون محل اومدیم از خیابون سید عظیم حرکت کردیم رفتیم توی خیابون فرهنگ رفتیم سر چهارراه و سهراه سیمین دور زدیم به سمت خیابان رودکی رفتیم دم امامزاده محسن توقف داشتیم در ابتدای سراسیمین هم توقف داشتیم و همچنین در حین راه کلیپهای را #امید انتخاب کردن و تازه برای گوشی #متین فرستادند تا این کلیپ ها رو بگذارند و بچهها مجبور نباشند همیشه بخونن و اجرا بکنند.
دم امامزاده محسن ایستادیم اجرا کردیم حرکت کردیم به سمت خیابان کشاورز بعد از خیابان کشاورز رفتیم برای پارک زمزم درحین مسیر که ماشین داشت جابهجا میشد از بعد از امامزاده محسن متوجه شدیم که باندها صدای خشخش و خرخر داره و متأسفانه دو تا از #باندهامون_خراب شد یه باندها رو کامل قطع کردن یه باندها را هم که هنوز صدای تاق تاق میکرد گذاشتند باشه اما یه مقدار صدایش را کمتر کردند وسط راه ایستادند! ؛
این باندها توی دستانداز این صدای ناخوش احوال را از خودش خارج میکنه و دستمایهای برای خنده و مسخره کردن مردم شد، حتی انقدر کار خرابشده بود!
حرکت کردیم به سمت #پارک_زمزم ایستادیم صحبتی کردیم و #متین گفت که این باند دیگه درست بشو نیست و این سیم و کابلها هم همین طور و ممکنه حتی پاور برق دزدی داشته باشه و خلاصه از اینجا بود که یه #حالت_ناامیدی در بچهها ایجاد شد که اینقدر #زحمت کشیدیم و حدود ساعت چهار نیم تا ساعت هفت ربع کم داشت ماشین را میپیچیدیم.
یعنی برنامهریزیشده بود که ماشین ظرف مدت یک ساعت پیچیده بشه تقریباً دو ساعت و نیم طول کشید به خاطرهاینکه بچهها آماده نبودن ماشین آماده نبود ماشین دیر اومد و بچهها هم سرعت عملشون پایین بود.
متأسفانه بااینهمه زحمت الان درون بچهها یه ناامیدی بود که ما وقت کم داریم درایم به مغرب نزدیک میشیم نیمساعت تا مغرب و عشاء بیشتر نداریم و حالا وضعیت ماشینم اینه😢
بااینحال از #پارک_زمزم دور زدیم و ام توی خیابون کشاورز و وارد #باغ_زیار شدیم و رفتیم برای نماز نماز که خوندیم بچههای استراحت خیلی کوچکی کردند سوار شدیم دوباره حرکت کردیم به سمت #پارک_سهروردی وسط محله که اجرای اصلی که برنامهریزی کرده بودیم برای این پارک بود.
نزدیک پارک رسیدیم توی خیابونهای اطراف که میگشتیم متوجه شدیم که اصلا خانههای اهل محل خالی و چراغهاش روشن نیست تکوتوک چراغی روشن هست!!!
به پارک رسیدیم دیدیم پارک هم خلوت و یک گوشهای زیر یکپایه برق نزدیک زمینبازی پیدا کردیم اونجا ماشین ایستاد اما مابین ماشین و مردم ماشین پارکشده و چون بچهها از قبل جای پارک خالی نکرده بود
#روز_نوشت
#دوچرخه_سواری
#1400_5_15
#جمعه_صبح میخواستیم بریم دوچرخهسواری ساعت هفت صبح آماده بودم درب مسجد آقا #محسن زحمت کشیده بودند، #دوچرخه رو برام جور کرده بودند تا بتونم دوچرخهسواری را با بچهها شرکت کنیم
قرار شد بریم به سمت #جاده_سلامت از روی پل اتوبان حرکت کردیم رفتیم اون طرف و به سمت میدان زایندهرود حرکت کردیم رفتیم و وارد مسیر دوچرخهسواری شدیم همینجور که میرفتیم آقا #امید ترکی که باهاشون تماس گرفته بودم و گفته بودم تشریف نمیآورید گفت دارم آش و نان میگیرم و میام.
او هم به ما پیوست آقا #محسن جلو میرفتند و بچهها پشت سرشون بهصورت قطار مانند حرکت میکردند هر ازگاهی که میایستادند جای بچههایی که اول صف بودن با جای بچههایی که آخر صف بودند را جابهجا میکردند و گفته بودند امروز مسیر طولانی در پیش داریم و دوچرخهسواری استقامتی و قدرتی هست، نه دوچرخهسواری سرعتی وقتی وارد مسیر شدیم من و آقای #ترکی شروع کردیم به صحبت کردن و گفتگو کردن در مورد مسائل #مسجد، با این صحبت کردنهامون حرکتمان آهستهتر شد ضمن اینکه همبنده مدت زیادی بود دوچرخهسواری نکرده بودم هم اون بنده خدا، پس بدنمون به دوچرخهسواری آنچنان عادت نداشت در نتیجه این وضعیت سرعتمون کمتر شده بود تا جاییکه بچهها رو دیگه در محدوده دید خودمون نمیدیدیم و بچهها از ما جلو زده بودند
بچهها در این طرف رودخانه دو بار ایستادند یکبارش رو تونستیم بهشون برسیم اما بار دیگر را نرسیدیم و وقتی از روی پل رد شدند و رودخونه رو دور زدند ما بعد از دور کاملی که حرکت کردیم به اونها موقع #صبحانه پیوستیم و این خودبهخود باعث شد که ما از بچهها در دوچرخهسواری عقب بیفتیم
اما مسائل زیادی مثل برنامهریزی #اردوی یکشنبه که قرار بود #یکشنبه اردویی را برگزار بکنیم برای اینکه بچهها بیان و توی اون اردو درمورد #محرم حرف زده بشه نظر بدهند و ما هم به یک جمعبندی برسیم و بتوانیم بچهها را تقسیم بکنیم و کارهای محرم رو توی اون اردو ساماندهی کنیم
و همچنین در مورد بحث هیئتامنا بحث شد که هیئتامنا چه صحبتهایی را در جلسهی دیشب که #شب_جمعه بود انجام داده بودند بحث کتابخوانی حسین از زبان حسین پیشآمد کرد و اینکه قرار بود آقای ترکی #رابط بین حقیر و هیئت اولی #هیئتامناء باشه و این رابط بودن یعنی اینکه من خودبهخود از حضور در جلسات هیأتامنا منع میشدم
آقای #ترکی گفتند حاج آقا #غلامعلیان درمورد این صحبت کردند که #کارت_نماز شل شده و اگر میخواید یه طرحی رو بد اجرا کنید از اول اجرا نکنید بهتره! و شما این بیست عدد کارت نمازی که دادید بچههاش کجان؟ چرا پس بچهای توی مسجد دیده نمیشن
#صحبت ما به درازا کشید تا من این مطلب و مفهوم رو متوجه کنم که ما هنوز کاری انجام ندادیم درضمن که ما تو جلسه قبلاز اینکه بیام و اینجا منزل بگیریم صحبت کرده بودیم گفتیم #ششماهه_اول رو شما اصلا نباید لحاظ کنید فکر کنید شش ماه اول قراره هیچ اتفاقی نیفته !!!
با همه این اوضاع و احوالات در جلسه اول هیئتامنا برای کار #فرهنگی در مورد کارت نماز و حضور بچهها و عدم حضور بچهها صحبت کردن !
درصورتیکه من در گزارشهای قبلی در همین کانال درمورد #کارت_نماز و چگونگی پیشرفت کارت نماز صحبت کرده بودم و در اینمورد گفتگوهایی انجامشده بود اما بههرحال اینجور بهنظر میرسید که هنوز ما کار رو شروع نکردیم هیئتامنا قصد دارند کار ما را رصد کنند کار نشده و نکرده را !!!
از همه این صحبتها که بگذریم رفتیم و رسیدیم به بچههایی که رسیده بودند به محل صبحانه ما هم به اونها پیوستیم و صبحانه خودمون رو آماده کردیم
سفره کوچک انداخته بودند و بعضی از بچهها سر سفره جا نشده بودند ما هم رفتیم در گوشه دیگری کنار بقیه بچهها نشستیم و صبحانه خودمون رو باز کردیم و شروع کردیم به خوردن
همینطور در دعوت کردن و سلاموعلیک کردن با بچهها یکی دو سه نفر دیگه از بچهها سر سفره ما آمدند و نشستند دو تا سفره تشکیلشده بود و به این نحوه جمعمان جمعتر شد و این بود که ما یواشیواش صحبت و بحث و گفتگو رو به بچهها شروع کردیم و این سبب شد که یه آشنایی بیشتری از بچهها برای ما به دست بیاد دوتا خاطره تعریف کردیم از کربلا و مشکلات هیأتداری و بچه ها با خنده ای مناسب جواب خاطره رو دادند که خودش بازخورد خوبی بود
از اینکه در اردو و میخواهم چه کار بکنیم اردو را بیان یا نیاین و اینها را صحبت کردیم تا صبحانه تمام شد
صبحانه که تمام شد جلسهای با حضور آقا #محسن و آقای #ترکی شروع کردیم برای تصمیمگیری کارهای #اردوی_یکشنبه
اینکه در اردو چی بگیم چیکار بکنیم برنامه اردو چی باشه با بچهها چهجور وارد بحث بشیم نیازهای برگزاری اردو چیه اردو را از چه ساعتی تا چه ساعتی برگزار میکنیم این صحبتها و گفتوگوها را انجام دادیم و مقداری شرایط فهم هم به نسبت اردویی که ق