eitaa logo
احسن الحال🌱
2.4هزار دنبال‌کننده
309 عکس
186 ویدیو
0 فایل
یا محول الاحوال،حول حالنا الی احسن الحال🫀
مشاهده در ایتا
دانلود
یا قمر بنی هاشم ع💫 (ع) @ghalbeagah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻 مرادِ من او میان کارها و مشغله ی روزمره ام به دکتر نائینی زنگ زدم و به او از مشکلم گفتم اینکه بعد از این همه وقت هنوز سرد است.که گفت _ اگه می تونی الان بیا من کجا وقت داشتم تا برای خودم وقت بگذارم و به مشاوره بروم .اما این بار باید می رفتم تا با کمک به خودم بتوانم به ضحا کمک کنم. رفتم و از ذهن پریشانم گفتم از استرس ها و کابوسهای که هر بار به تصور رفتن ضحا ختم می شود. گفت باید حرف بزنم و این دغدغه‌هایم را برای کسی بگویم . کسی؟ هادی تنها مگر کسی داشت که درد چمبره زده بر ذهنش را و درد رخنه کرده در دلش را به او بگوید؟ هادی اگر گوش شنوا داشت که حالش این نبود. تعلل مرا که دید گفت برای شروع سعی کنم جلوی آیینه حرف بزنم .گفته بود این همه استرس و فشار نه برای مغز خوب است و نه برای قلبم.به خانه که رفتم برای تمرین جلوی آیینه ی کوچک داخل اتاقم ایستادم اما نشد که نشد. آخ هادی اگر می فهمید چه بر سر برادر مغرور و سنگش آمده؟ چندباری که حالم را و بی قراری هایم را دید می گفت _ بیا خودم سنگ صبورت میشم فکری به ذهنم رسید، دوربین گوشی ام را روشن کردم و آن را روی میز تنظیم کردم ، طوری که فقط خودم درون کادر بودم.صدایم را صاف کردم _ سلام، امروز ۲۸بهمن این اولین صحبتمه، خدای من! سختمه ✨✨✨✨✨ کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است ✍ 🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻 مرادِ من او خندیدم و سرم را پایین آوردم اینگونه حرف زدن مرا معذب می کرد بعد از مکث کوتاهی سرم را بلند کردم _ مشاوری که رفتم گفته مغزم فشار زیادی رو تحمل می‌کنه باید برای کاهش این مسئله حرف بزنم. گفتم کسی نیست،میدونی چی گفت؟ برمی‌گرده میگه جلوی آیینه حرف بزن خنده ی تلخی کردم، اینکه در این دنیای بزرگ حتی یک جفت گوش برای شنیدنت نباشد خنده دار اما دردآور است. _ هادیِ نامرد میگه بیا خودم سنگ صبورت میشم ولی من ترجیح میدم تا جلوی آیینه و گوشی حرف بزنم تا پیشِ اون دهن لق این هم اولین فیلیمیه که دارم ضبط می کنم و من نمی دونم از کجا و چی بگم ؟ ضحا دوستت دارم ،فعلا همین آرام دست تکان دادم و دکمه ی پایان را که زدم همراهم زنگ خورد. _ بله مهدی جان _ سلام آقا اداره اید؟ _ نه چطور؟ _ فرمانده خواسته جمع بشیم تا در رابطه با کارخونه دشت سرخ تصمیم نهایی گرفته بشه _ چرا با خودم تماس نگرفتن ؟ _ نمی دونم آقا ، من بی تقصیرم _ نهایت نیم ساعت دیگه اونجام سریع آماده شدم و خودم را به ستاد رساندم. جلسه تشکیل شد تمام داشته و اطلاعاتی را که داشتیم باز بینی کردیم ، نتیجه این شد قبل از سال نو باید این پرونده جمع شود. ✨✨✨✨✨ کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است ✍ 🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
اگرچه با غم عشقش خراب کرد مرا ... دلم خوش است که او انتخاب کرد مرا نخورده مست شدم تا شنیدم آن ساقی به نام کوچکم آن شب خطاب کرد مرا
هدایت شده از دلگویه♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«هزار سال دیگه هم غمت تموم باغچه رو یه شوره زار می‌کنه»
.‌ اگر غیر از حدیث  یار و جز دیدار او باشد چه حاصل جز ندامت، از شنیدن‌ها و دیدن‌ها؟
☘️خدایا ببخش مرا... @ghalbeagah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻 مرادِ من او احتمال زیاد این پرونده وارد فاز عملیاتی می شد و باید محتاط عمل می کردیم . چون اگر این پرونده حل می شد گوشه ای از پرونده ی آزمایشگاه و واردات تجهیزات آزمایشگاهی کشاورزی هم حل می شد. باید قبل از وارد شدن به بخش سخت پرونده کمی فکرم را آزاد می کردم ، وقتی به دکتر نائینی گفتم که حرف زدن با آیینه سخت است و من فقط یک بار با ضبط فیلم امتحان کردم و او مُصر بود من با ضحا حرف بزنم . شده روزی ۵ دقیقه. نمی شد این از نَشُد ترین کارهایی بود که من در انجام آن مانده بودم. آخر شب که به خانه رفتم دوباره گوشی را تنظیم کردم و ضبط فیلم را زدم _سلام ، می دونی دیروز دوباره رفتم پیش مشاور گفتم سختمه که حرفهام رو به کسی بگم یا مثلا روبروی آیینه حرف بزنم.گفت : پس با خودش حرف بزن لبم به گوشه کش اومد _ تو رو میگفت، میگفت با تو حرف بزنم. خواستم بگم اگر دردم یکی بودی چه بودی؟ من اگه با تو حرف می زدم که نیاز نبود هادیِ ملعون برام نسخه ی مشاور بپیچه. مکثی کردم و با بغض گفتم _ تو خودت مرهم دردی گوشه ی لبم را به دندان گرفتم، انگار ضحا روبرویم بود و منِ دلتنگ برای او حرف می زدم . به خودم که آمدم اشکهایم جاری و صورتم خیس شده بود. چند روز مانده به عید تمام کارهای مربوط به کارخانه ی دشت سرخ انجام شده بود و باید ضربه را در ارومیه به آنها می زدیم ، برنامه ریزی و هماهنگی برای سفر و عملیات تا دیر وقت طول کشید . ✨✨✨✨✨ کپی حتی با ذکر نام نویسنده حرام است ✍ 🌻🌻 🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻