eitaa logo
نشریه آخرین امید
44 دنبال‌کننده
185 عکس
92 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
لبت صریح ترین آیه ی شکوفایی است و چشم هایت شعر سیاه گویایی است چه چیز داری با خویشتن که دیدارت چو قله های مه آلود محو و رویایی است چگونه وصف کنم هیات غریب تو را که در کمال ظرافت کمال والایی است تو از معابد مشرق زمین عظیم تری کنون شکوه تو و بُهت من تماشایی است در آسمانه ی دریای دیدگانِ تو شرم گشوده بال تر از مرغَکان دریایی است شَمیم وحشی گیسوی کولی ات نازم که خوابناک تر از عطرهای صحرایی است مجال بوسه به لب های خویشتن بدهیم که این بلیغ ترین مبحث شناسایی است نمی شود به فراموشی ات سپرد و گذشت چنین که یاد تو زودآشنا و هرجایی است تو 'باری' اینک از اوج بی نیازی خود که چون غریبی من مبهم و مُعمّایی است پناه غربت غمناک دست هایی باش که دردناک ترین ساقه های تنهایی است « به بهانه ۱۶ ام اردیبهشت ماه، سالروز وفات حسین منزوی🩵»
✨دورهمی حسین منزوی 🗯️غزل با غزلهای منزوی جان دوباره گرفت!
«انت الامان وسط الحرب الحیاة» در میان نبرد زندگی تو نقطه امن منی!🩵 ❤️
میگفت:«بعضی از مهارت ها نیازی به دوره یا کلاس خاصی ندارند. مثلا همین که یک چسب دستت بگیری و هر قطعه ی شکسته را جوری بچسبانی که دیگر ترک نخورد، یعنی شکسته بندی را بلدی. اما گاها میشود که پیش همین بند زدن ساده رفوزه میشوی .وقتی که نتوانی هیچ جوره تکه های قلبت را کنار هم نگه داری، انگاری باید برگردی و دوباره درسش را بخوانی. که چطور رگهای نافرم قلبت را منقبض کنی و شکستگی هایش را بند بزنی و دوباره،بند بزنی!…»
«هشت بهشت!» 8️⃣هشت ✨هوای روی تو دارم… 📝گذاشت بپرد. زخمی وسط خیابان افتاده بود. بعد از چند روز مداوا، حالا که خوب شده بود، گذاشت بپرد!…
✨و هیچ چیزی نمی‌تواند جای کتاب را بگیرد.✨ میگفت:« باور کنید انگشت را تر کردن و ورق زدن کتاب،دنیای عجیبی ست.»📚 🌐سایت نمایشگاه مجازی کتاب تهران : هر کتاب با ۱۰ درصد تخفیف فروخته میشه👌🏻😎 https://book.icfi.ir/
7️⃣هفت ✨که طاقت شوقت نیاوریم… 📝قاصدک بیچاره مدام بین بچه ها این دست و آن دست شد. دست آخر، یک آن، میان هیاهو، بادی وزید و… حالا دیگر در آسمان بود!…
6️⃣شش ✨چون بادبادکی به نخی بسته عمر من! 📝نخش را با شدت هرچه تمام تر کشید. حالا بین آسمان و زمین، سایه ای بالا و پایین میشد.نگاه کودک تماشایی بود. دستش را رها کرد و دیگر سایه ای روی زمین ندید!…
5️⃣پنج ✨گریه ای نیست ،باران به من چه؟! 📝هوا سرد بود و طوفانی، چکمه هایش را در آورد و راه افتاد. خمیده تر از قبل ، بی هدف و بی مقصد، در آن تاریکی، به سوی نور میرفت!؟
4️⃣چهار ✨من از افسون چشمت مست و او از عطر گیسویت! 📝آهوی رمیده دشت،با چشمانی شوق انگیز و نگران به سوی نورِ غروب میرفت. او چه میدید؟!…
«کیف انساک و لم تزل ذاکری» چگونه فراموشت کنم وقتی تو همیشه به یادم هستی!💛 ❤️