eitaa logo
نشریه آخرین امید
44 دنبال‌کننده
185 عکس
92 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🗯️«هنوز حرکت دستش را یادم هست. انگار کن همین دیروز بود! یکی از دستانش را افقی کرد و بالا برد و ثابت گذاشت… و گفت: در افق باش! وقتی آن بالا باشی، هرچه بخواهند آن پایینها، تو را اذیت کنند ، دیگر برایت مهم نیست! هدفت را میبینی و مسیر را… میگفت :به مانع که خوردی، هدفت را تغییر نده، مسیر را عوض کن. و میگفت: قَدر الرَجلُ علی قدر هِمته‌. ببین دغدغه ات چیست، به همان اندازه هستی!…»
🗯️آبادسازی یک گوشه گم جهان به دست ما…
میپرسد:« دنیا چیست؟» میگوید:« غیر آخرت» میگوید:« آخرت چه باشد؟» میگوید:« فردا»
گفت:« خود را چه میپنداری؟» گفت:« هیچ ابن هیچ ابن هیچ ابن هیچ الی الابد!..» گفت:« از تواضع بود یا از تکبر؟!» گفت:« چه جای تکبرست؟! آن هنگام که در صحرای محشر، اگر متکبر باشم ، به شکل موری محشور شوم؟! آنگاه خداوند گوید این بود اشرف مخلوقات بودنت؟!»
🗯️ عدد،مثل عشق، در بی نهایت خدا جاری است…
✍🏻دستی پر و پیمان 📝میگفت :«یک نویسنده باید دستش پر و پیمان باشد برای نوشتن. فرض کن میخواهی در نمای خیلی خیلی نزدیک، یک قطعه از پازل را برداری و سرجایش بگذاری. اگر ندانی کل پازلت چه شکلی ست که نمیشود! باید اینقدر آدمهای داستانت را بشناسی که …» 📝راستش، غریبه که نیستید! نمی فهمیدم چه میگوید! آخر من بدانم شخصیتم با چه چیز خوشحال یا ناراحت یاعصبانی میشود ،چه دردی را دوا میکند؟! اصلا پرونده ی شخصیت، برای مخاطب چه سودی دارد؟! اگر بخواهد داستان را میخواند اگر هم که نه!… 📝تا اینکه این عکس از میز کار نادر ابراهیمی، همه چیز را روشن کرد! این پرونده ی شخصیتِ حجیم، یک انسان است در یک داستان! و با همین قطرهای زیاد پرونده ی شخصیت است که نادر، دستش پر و پیمان است! که نادر چندین سال است که واقعا،نادر است !… ✨«به مناسبت چهاردهم فروردین، سالروز ولادت نادر ابراهیمی»
📖از شقایق های وحشی باز پرس که محرم اسرار ما هستند. آنها با تو خواهند گفت که شرط شیدایی حق، آزادگی است و داغ دار بودن و غسل خون. “گنجینه آسمانی” 📖شعر ، آواز امواج آن دریای دور و نزدیک است؛ دور است زیرا که مردمان دلبستگان کرانه ی عادت اند و… “فردایی دیگر” 📖راز قربت را ، یاران، در قربانگاه بر سرهای بریده فاش میکنند و میان ما و حسین، همین خون فاصله ست. “فتح خون” به مناسبت امروز، تفألی زده ایم بر کتابهایش…❤️
🗯️ مشکل از آنجایی آغاز میشود که انسان، عاشق و شیفته ی …
میگفت:«بعضی از مهارت ها نیازی به دوره یا کلاس خاصی ندارند. مثلا همین که یک چسب دستت بگیری و هر قطعه ی شکسته را جوری بچسبانی که دیگر ترک نخورد، یعنی شکسته بندی را بلدی. اما گاها میشود که پیش همین بند زدن ساده رفوزه میشوی .وقتی که نتوانی هیچ جوره تکه های قلبت را کنار هم نگه داری، انگاری باید برگردی و دوباره درسش را بخوانی. که چطور رگهای نافرم قلبت را منقبض کنی و شکستگی هایش را بند بزنی و دوباره،بند بزنی!…»
✨و هیچ چیزی نمی‌تواند جای کتاب را بگیرد.✨ میگفت:« باور کنید انگشت را تر کردن و ورق زدن کتاب،دنیای عجیبی ست.»📚 🌐سایت نمایشگاه مجازی کتاب تهران : هر کتاب با ۱۰ درصد تخفیف فروخته میشه👌🏻😎 https://book.icfi.ir/
📝من آنجا بودم. گوشه ای از بیابان. چند ساعت پیش، همه بچه ها، به خاطر من دعوا میکردند. یکی میگفت :« مال خانواده ماست. خودم آن را برداشتم و با عروسک خواهرم، میان بقچه مان گذاشتم.»دیگری میگفت:« میان آجرهای دیوارمان بود که برداشتمش، خودم دست و رویش را مرتب کردم و برایش پلاستیک جدید گذاشتم» و این مالکیت، دومینو وار میان همه شان اوج گرفت و … 📝چند دقیقه بعد انگار که یادشان بیافتد من میتوانم برای همه شان باشم، دست هایشان را روی هم گذاشتند، متحد شدند و با شماره معکوسِ سه، دو و یک؛ بازی را شروع کردند. 📝میان دو چادر، دروازه شان بود. یک دروازه وسیع. هر بار که پرتاب میشدم میان دروازه، ذوق چشمانشان عجیب بود و دلنشین. همه شان یک تیم بودند و همه شان با هر بار گل زدن، میپریدند بالا و دست میزدند. 📝چند ساعت بعد، من دوباره همانجا بودم، میان همان بیابان. چروک و تیره و سوخته.میان خاک و خون و خاکستر . و میان بچه هایی که دست در دست هم، تن های داغ و روح های خسته شان را متحد نگه داشته بودند.