«خواب عزیزم، تنها خواب.
علاجِ دردهای لاعلاجِ پر تکرار.
انگار کن که خواب روح خستهات را میبرد به آسمان و بعد غمها را میتکاند از تار و پودِ آن.
و صُبح که نور آفتاب به اتاقت سر میزند دیگر هیچ خبری از دردهای کهنه نیست.
هیچ خبری.»
📝پی نوشت من و شما : خوش به حال آنان که مدتهاست خواب راحت را تجربه میکنند!
شاید هم خودشان را به خواب زده اند!
شما چه فکر میکنید؟!
#داستان
#ناداستان
#ریحانه_هاشمی
#نشریه_آخرین_امید
«چهار را در هفت ضرب کنی میشود بیست و هشت صُبح. تو کجایی هنوز که من بیخواب میشوم و دلُهره میریزد توی قلبم و جدی جدی فکر میکنم که نزدیکِ منی و هربار که روی پای راستم میزنم حتم دارم که میشنوی؟
راستش اینروزها، جبرِ روزگار است یا زهرش نمیدانم اما مدام تو را توی ذهن میآورم. شاید هم از حُب است که دلمشغولِ توام. از بیکسی و بیچارگیهایم هم. جمعه به جمعه را ردیف میکنم روی تقویم به اُمید آنکه سر شود روزهای قبلِ تو. دوستم میگفت جمعهها را حذف کرده از هفتههای شلوغش، من ولی جمعهها را نشان میکنم هرروز و بیتابتر میشوم.
اگر قول بدهم همهٔ زورم را بزنم، اگر سعی کنم که بهتر باشم، تو هم قول میدهی که زود بیایی؟ تو هم قول میدهی که خیلی زود بیایی؟ مثالِ کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ؟ مثالِ چشمبرهمزدنی سریع، یا حتی زودتر؟»
#جمعه
#ریحانه_هاشمی
#داستان
#ناداستان
#نشریه_آخرین_امید
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج❤️
صُبح یعنی بیداری. درکِ این واقعیت ساده که شب نمانده و حالا زمین، آسمان، خورشید و پرندهها جانِ اُمید را به تن میدمند و باید پذیرفت آنچه از درد میشناسیم سایهای کُهنه است و پس از طلوع به نور پناه برد و قولِ خنده داد، حتی اگر به چشم رهگذرانِ شب دیوانگیِ محض باشد.
#از_طلوع
#ریحانه_هاشمی
#داستان
#ناداستان
#نشریه_آخرین_امید
کاش میشد آدمها را در قابی گذاشت با شیشه ای درب دار. در کنارشان هم گل نرگس کوچک برای عطر خوشش!
و آن ها را زد به دیوار! شاید همانطور که میخواستیم می ماندند! و دنیا، این همه تکانشان نمیداد!…
هر از گاهی هم ، گَرد روی شیشه ها را پاک میکردیم و نو شدن را به عمق قاب، رسوخ میدادیم!…
گاهی، فقط تماشای آدمها، آن هم از دور، بی حرکت اضافه ای و در سکون مطلق، انسان را بزرگ میکند، رشد میدهد و …!
#داستان
#ناداستان
#از_آدمها
#از_نیمه_شب
#آدمهای_قابی_نقابی
#نشریه_آخرین_امید
🗯️«هنوز حرکت دستش را یادم هست. انگار کن همین دیروز بود! یکی از دستانش را افقی کرد و بالا برد و ثابت گذاشت…
و گفت: در افق باش! وقتی آن بالا باشی، هرچه بخواهند آن پایینها، تو را اذیت کنند ، دیگر برایت مهم نیست! هدفت را میبینی و مسیر را… میگفت :به مانع که خوردی، هدفت را تغییر نده، مسیر را عوض کن. و میگفت: قَدر الرَجلُ علی قدر هِمته. ببین دغدغه ات چیست، به همان اندازه هستی!…»
#از_خواندن
#از_نوشتن
#ناداستان
#نشریه_آخرین_امید