#یک_لغت_قرآنی ۲۰۰
📆 ۱۴۰۲/۰۲/۱۹
🌹أنیس:
أنیس یکی از اسماء الهی است. بین انسان و هر موجود دیگر پرده ای از ترس و حُجب قرار دارد که مانع ارتباط انسان با آن موجود می شود.
اگر انسان بتواند این پرده را کنار زند به مقام انس با آن موجود می رسد و فرار و ترس و وحشت در وجود او نسبت به آن موجود تبدیل به نزدیکی و محبت می گردد.
مثال؛ انسان از یک شیر به علت ترسی که از او دارد از نزدیک شدن به او در هراس بوده و دوری می کند، اما اگر او بتواند این پرده ترس و هراس را کنار بزند نه تنها از نزدیک شدن به او نمی ترسد، بلکه از نزدیک شدن به او احساس آرامش کرده و دوست دارد کنار او را هرگز ترک نکند. به این حالت "اُنس" و به چیزی که با روش ذکر شده به او نزدیک می شود "مونس" گویند.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
در باور لغت شناسان انسان به دو واژه نَسَی از بُعد فراموش کار بودن، و أنَسَ یعنی مونس شدن از نظر اشتقاق لغوی بسیار نزدیک است. حال برای اثبات امر فوق به آیات قرآن در باب این لغت رجوع می کنیم:
۱) وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً (۶_ نساء)
یتیمان را امتحان کنید، پس هنگامی که به (سنّ بلوغ و توان) زناشویی رسیدند، اگر از آنان رشدی (عقلی برای حفظ مالشان) یافتید.
یعنی یتیمان دختر را قبل از انتخاب برای ازدواج شان مورد امتحان قرار دهید و اگر علائم بلوغ برای نکاح در آنان یافتید (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً)، یعنی به سنی از رشد رسیده بودند که به علت نیاز به همدم، پرده و حیاء ترس را به کنار زدند و به شما نزدیک شدند.
۲) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها (۲۷_ نور)
ای مسلمانان، به هیچ خانهای غیر از خانههای خودتان وارد نشوید؛ تا آنکه آشنایی دهید و اجازه بگیرید.
یعنی وارد خانه ای نشوید که بین اهل آن خانه و شما پرده ترس و حیاء وجود دارد و آن را تا کنار نزده اید که بتوانید با آنان "تَسْتَأْنِسُوا" انس بگیرید.
مثال؛ انسان به خانه برادرش چون مونس او هستند مصداق تَسْتَأْنِسُوا می باشد، البته باید برای رفتن به آن با سلام دادن اذن دخول طلبید. عبارت (خانه یکی) همان مصداق انس با اهل منزل است.
۳) فَادْخُلُوا فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ (۵۳_احزاب)
و هنگامی که غذا خوردید، پراکنده شوید؛ نه اینکه (پس از غذا) سرگرم صحبتی شوید.
انسان برای گفتن کلام صمیمی با انسان دیگر پرده ترس و حیاء دارد که مبادا سخنی گوید و حدیثی به میان آورد که دیگری آزرده شود یا موجب ملال و دردسر برای خویش گردد. وقتی این پرده ترس بعد از مدتی با شناخت مونس از بین رفت، انسان در گفتن حدیث و درددل با انسان دیگری پرده ترسی میانشان نمی بیند و از ترس درددل کردن، به لذت درددل کردن و از ترس دوری، به لذت نزدیکی میان آن دو بدل می شود که مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيث بین آن دو یا آن چند نفر شکل می گیرد.
مثال؛ وقتی دو نفر با هم بدون ترس از هم یک بحث سیاسی را می کنند مصداق مونس هستند. برخی به ما گفته اند روزی که ما را برای بار اول دیده اند نتوانسته اند و ترس داشتند با ما سخن بگویند.
علت تأکید اسلام بر تواضع و خوش خلقی برای آن است که دیگران بتوانند راحت با ما انس بگیرند و مشکلات خود بگویند.
۴) إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً (۱۰- طه)
هنگامی که آتشی دید، پس به خانوادهاش گفت: «اندکی مکث کنید که من آتشی دیدم.»
موسی (ع) گفت: یعنی من از دور آتشی می بینم که می خواهم به آن نزدیک شوم و از آن آتش نمی ترسم. چنانچه از آیه پیداست حضرت موسی علیه السَّلام که در کنار همسرش که در طور سینا بود به تنهایی آتش را دید پس آن آتش واقعی نبود چرا که اگر بود همسرش هم آتش را می دید و به او هم نشانش می داد و از گفتن این کلمه که من آتشی را در دور می بینم نشانگر آن است که آن آتش در عالم مکاشفه و کشف شهود بر موسی متجلی شده بود.
پس أنیس به کسی گویند که از مونس خود هرگز نمی ترسد تا کلامی را بین او و خودش ردّ و بدل کند. مادر را بهترین مونس گویند؛ چون انسان برخی دردها و مشکلات و رنج ها و اسراری را که دارد و اگر دیگران از آن باخبر شوند بر انسان مجازات مشخص می کنند یا از او فراری شده و رَم و طرد می نمایند آن را به مادر خود می گوید چرا که مادر چنین نیست، بلکه مشکلات فرزند به دقت گوش می کند و بر او دل می سوزاند و بر خطای او چشم می پوشد و راهنمای او می شود.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
مادران بهترین مونس برای دختران هستند و دخترانی که مادر خود در سن صغیری از دست می دهند برای ارتباط با پدر در برخی مسائل زنانه انیس نیستند، برای همین دختران بی مادر در شب عروسی احساس دلتنگی و جای خالی مادر را حس می کنند. در مقیاس عظیم تر خداوند تنها مونس هر انیسی است که حتی انسان آلام و دردها و خطاهایی دارد که حتی از گفتن آن به مادر خود حُجب و شرم دارد ولی خداوند تنها مونس اوست و به راحتی گناهان و خواسته های خود بدون ترس از این که آبروی او ببرد یا مجازاتش کند به او می گوید و طلب عفو از خطای خود می نماید و برای مشکل خود از او راه چاره طلب می کند. مصداق فراز «یَا أنیسَ مَن لَا أنیسَ لَه» در دعای جوشن کبیر این نکته است که به آن اشاره گردید.
خداوند از بنده خود می خواهد او را مونس خود کند و تاریکی نیمه شب مصداق یَستغفِرون بِالأسحار شده و در برابر او به تنهایی و بدون هیچ واسطه ای گناهان و دردها و رنج ها و مصائب خود را به او بگوید.
چنانچه در اخبار و روایات آمده است: آن گاه که انسان در خلوت روی به خدای خود آورده و زبان به خطاهای خود برای توبه می گشاید خداوند فرشتگان کنار او را، از او دور می کند چون حتی نمی خواهد آن زمان فرشتگان نیز شاهد شنیدن صدای بنده خود باشند که با سرافکندگی از او طلب بخشش و کمک می کند و به گناهان خویش اعتراف می نماید. باید بدانیم از همین امر است که انس حاصل می شود و کسانی که خارج از این راه، یعنی بدون شکر و استغفار می خواهند با خدا مونس شوند، راهی به خطا می روند.
نکته پایانی این که، یکی از صفات الهی غیور بودن اوست. برای همین دوست ندارد بنده اش نزد بنده دیگر گناهان خود بازگو کند، دوست ندارد بنده اش از بنده دیگر با وجود او یاری در مشکلات طلب کند. دوست ندارد بنده ای در حضور بنده دیگر از خدا شکایت کند، دوست ندارد بنده اش از بنده دیگر سؤال و گدایی نماید و آبروی خود را در نزد بنده ای به زیر پای خویش افکند. خداوند می گوید: ای بنده مرا با تضرع بخوان "ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً"
یعنی زمانی که با من مونسی و گناهان و درد خود با من می گویی صدای خود پایین بیاور، چون من دوست ندارم حتی زن و فرزند تو در خانه تو از آن باخبر شوند، و برای همین به چنین بندگانی که چنین بر خلاف غیرت حضرت اش قدم بر می دارند نظری نمی کند.
مثال؛ گدایی را نمی توان یافت که صاحب روزی کثیر شود یا شکایت کننده ای از او را نمی توان دید که رنگ آرامش در زندگی بر خود ببیند. کسانی که نتوانند با خدا انس بگیرند به دنبال انس با خلایق هستند و زود قهر می کنند.
در انس با خداوند، انسان نباید به دنبال آن باشد که هر آنچه می گوید و می خواهد خداوند عین همان را اجابت کرده و به او بدهد. چنانچه موسی نبی گفت: رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (۲۴_ قصص)
موسی (ع) چون نزد پزشک از بیماری و نیاز به کمک اش گفت و مابقی را به خدا و پزشک دنیا و آخرت خود سپرد، خداوند هم شعیب نبی را بر سر راه او قرار داد که هم زندگی دنیا و همسرش بخشید و هم او را بر رسالت اش یاری کرد.
برخی از ما زمان دعا برای خدا چیزی را منظور می کنیم که گویی درد خود را با دوای خود می دانیم. این افراد مانند کسانی هستند که نزد طبیبی روند و بگوید: من سرما خورده ام برای من فلان دارو.... را بنویس.
پزشک در این میان به او خواهد گفت: اگر تو درد و دوای خود می دانی چرا به داروخانه نمی روی و نزد من آمده ای؟
پس باید از خدا طلب هدایت کنیم که اگر هدایت مان کند تمام مشکلات دنیوی و اخروی مان حل خواهد شد. در هدایت الهی است که گناهان خود را که سبب گرفتاری مان شده است ترک خواهیم کرد، و در هدایت الهی است که شاکر نعمات او شده و از فزون خواهی و فزودن بر بار دنیای خود دست بر خواهیم داشت.
خداوند می فرماید: ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ (۶۰_ غافر)
یعنی نزد دکتر آمدی فقیرانه بیا و درد خود بگو، من به تو جوابی خواهم داد و انتظار نداشته باش جواب ما مطابق خواسته تو باشد؛ چون نفس تو در طلب دنیای گذراست، ولی ذات من برای بخشش آخرت تو مقدم بر دنیای توست. دارو را من خواهم نوشت و داروی من تلخ است و برای شفای توست. در دارو نوشتن برای طبیب خود، اظهار علم و حتی پیشنهاد نده چون تو اگر طبیب بودی درد خود درمان می کردی و نزد من نمی آمدی.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
#یک_داستان_یک_پند ۱۲۸۵
✍ روزی مردی از حضرت علی علیه السَّلام سؤال کرد: آیا شراب از زنا و دزدی بدتر است؟
🧠 حضرت پاسخ فرمودند: بلی! به آن علت، کسی که زنا یا دزدی میکند شاید مرتکب گناه دیگری نشود اما کسی که شراب میخورد چون عقل ندارد، هم زنا کرده و هم دزدی میکند و هم مرتکب قتل شده و هم نماز نمیخواند.
🥂به همین دلیل شراب، امالخبائث و مادر همه زشتیها است.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
📜🪶
امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السَّلام فرمودند:
🔱سخت ترین گناهان، گناهی است که گناهکار آن را سبک بشمارد.
📚 نهج البلاغه🍃
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
#یک_حدیث_یک_حکمت ۲۱۳
✍نبی مکرم اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمودند:
طلب دنیا به آخرت ضرر رساند، و طلب آخرت به دنیا ضرر می رساند. پس به دنیای خود ضرر برسانید. (چرا كه دنیا سزاوار ضرر شدن است.)
مثال: کسی که وام گرفته می خواهد خودرویی را بخرد. او به آخرت خود با بهره و ربای آن وام، ضرر رسانده، و کسی که وام نگیرد خودرویی نخرد به دنیای خود ضرر رسانده، که حالت دوم بیشتر به نفع اوست.
📕 اصول کافی🍃
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
#یک_لغت_قرآنی ۲۰۱
🦋زَفَف:
به حرکت شترمرغ گویند که ترکیبی از دویدن و پریدن است. حق تعالی این فعل را در باب قوم ابراهیم (ع) بکار برده است. زمانی که شنیدند ابراهیم نبی بت های آنان را شکسته است، از شوق انتقام به سرعت به سوی خانه او رفتند.
فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ (۹۴_ صافات)
قوم (آگه شدند و) با شتاب (از پی انتقام) به سوی او آمدند.
شوق عروس و داماد در شب عروسی جهت رسیدن بهم آنچنان زیاد است که به آن زَفاف گویند.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
#یک_داستان_یک_پند ۱۲۸۶
✍در یک روز بهاری، مرد عارفی سحرگاهان به دل باغات طبیعت از منزل خویش خارج شد. در باغی جوانی دید که بر شاخه درختان طنابی کشیده و تعدادی گنجشک در تور خود گرفتارشان ساخته است و آویزان به پا معلق شان در هوا کرده بود.
🫀عارف را از این صحنه بر حیوانات رقت قلبی عارض شد و بر جهل جوان در این امر تأسف و تألم خورد و از عاقبت این کارش بر او نگران گشت.
🕊نزد جوان آمد و پرسید: این پرندگان ضعیف برای چه شکار می کنی؟ گفت: برای طعام... بعد از پختن در دیگ لذت عجیبی دارند.....
💰مرد گفت: می خواهی امروز صید این پرندگان تمام کنی و با این پرندگان و من معامله ای را بیازمایی و راهی پرسودتر تو را نشان دهم؟
📣جوان گفت: حاضرم. پس پرندگان عاجز را در قفسی کرد و با پیشنهاد مرد به میدانی در بازار شهر آمدند. مرد در بازار داد می زد: ای کسانی که مشکل دارید این پرندگان گرفتار در قفس مرا بخرید و آزاد کنید که اگر نکنید من آنان را تا شب خواهم کشت....
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
⏰ساعتی نکشید که مرد همه پرندگان بفروخت و پول زیادی به آن جوان داد و گفت: برو با این مبلغ گوسفندی بزرگ بخر و قربانی کن که هم گوشت اش بیشتر است و هم خدا را خوش تر آید. جوان بسیار خوشحال شد و از این معامله مسرور گشت. مدتی گذشت در آن شهر همه مردمی که مشکل داشتند برای رفع مشکل و گرفتن حاجت شان دنبال آن جوان برای آزاد کردن پرنده ای می گشتند......
💢این امر طبق کلام وحی یک شفاعت حسنه است و کسی که چنین راهی بر کسی نشان دهد او را شفاعت نیکی کرده و از آن سود خواهد برد. در امور روزمرهٔ ما هم چنین است. تصور کنیم در محلی فردی غیبت کسی را می کند و ما به هر طریقی بحث غیبت را همان جا مدد الهی کور می کنیم، و هم باعث می شویم آبروی غیبت شونده حفظ شود و هم غیبت کننده را از آتش گناه اش به مدد الهی دور می کنیم، و هم خود را از آتش الهی با شنیدن غیبت دور می سازیم. پس در یک کار نیک چه بسا چند کار نیک در درون هم نهفته است. در یک کار نیک آن مرد، هم پرنده ای برای گوشت اش ذبح نشد، هم کسی حاجتی گرفت، هم جوان به بیش از صیدش از راه بهتری صید و شکار کرد.
⚜در یک معصیت هم این طور است. گاهی یک معصیت ما، چند نفر را با خود ما درگیر می کند.
📌مثال؛ کسی که دزدی می کند، گرفتار می کند کسی را که مالش دزدیده شده، گرفتار می کند خودش را با مال دزدی و شیطانی که وارد کرده بر خویش، و گرفتار می کند کسی را که شاهد این دزدی بوده که شهادت بدهد یا ندهد؟ گرفتار می کند قاضی را که اثبات بکند یا نکند، گرفتار می کند صاحب مال سرقت شده را اگر سارق را یافت او را ببخشد یا مجازات کند.
💥پس یک انسان معصیت کار علاوه بر خودش، چندین نفر را در معرض آسیب و امتحان نفس و معصیت الهی با خود قرار می دهد.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
🌹وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ چه کسانی هستند؟🌹
#یک_لغت_قرآنی ۲۰۲
📆 ۱۴۰۲/۰۲/۲۳
🌟رَسَخ:
راسخ از رَسَخ به معنی ثابتِ متکی بر ریشه است.
گویند: المُؤمِنُ کَالجَبَلِ الرّاسِخِ لاتُحَرِّکُهُ العَواصِفُ، «مؤمن چون کوه استوار است و هیچ بادی آن را کوچکترین تکانی نمی تواند بدهد.» یعنی هر بادی بر کوه بوزد سرسوزنی قدرت تکان دادن یا تزلزل و ارتعاش در آن را ندارد.
پس "وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" کسانی هستند که چنان توحیدشان قوی است که علم شان بر ریشه معرفت توحیدشان بنا شده است.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ۗ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ (۷_آل عمران)
برای تبیین "وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم" به مدد الهی مثالی می زنیم:
محمود طرفدار تیم فوتبال خاصی است. در یک بازی آن تیم، یکی از بازیکنان سستی می کند و باعث گل خوردن شان می شود. محمود چون طرفدار تیم است و محبت تیم اش در دل اش جای دارد هرگز آن بازیکن را مورد شک و تردید قرار نخواهد داد که به تیم اش خیانت کرده است، بلکه سعی خواهد کرد حتی اگر کسی بی عرضگی آن بازیکن را ادعا کرد او با تمام وجود آن را ردّ کند و به تیم خود وفادار باشد و در همه حال از او دفاع کند. اینجا محمود در تیم خود راسخ در علم است و هیچ بهانه و ایراد و شبهه ای او را نمی تواند به بازیکنان تیم شک بیندازد. به فرض اگر بازی تیم شان نقد شود و مشخص شود که آن بازیکن حواس اش جای دیگری بوده که باعث گل خوردن تیم شان شده است او این فرضیه را رد خواهد کرد و در جواب خواهد گفت: هرگز چنین نیست بی شک آب و هوای محل بازی و.... با آن بازیکن سازگار نبود که چنین شد، من بر صدق رفتار و وفای به عهد و سخت کوشی آن بازیکن یقین دارم.
راسخون در علم هم اگر در آیه ای متشابه از قرآن کسی بر آنان شک ایجاد کند هرگز در مورد توحید متزلزل نمی شوند، بلکه می گویند آیه معنای دیگری دارد که این فرد از آن بی خبر است. مثال؛ وقتی در آیه ای می رسد که می فرماید: خداوند کسی را بخواهد هدایت می کند. این آیه دو وجه دارد؛ یک وجه آن است که خدا هر کس را خوشش بیاد گمراه می کند، پس بین بندگان فرق می گذارد. راسخان در علم هرگز این نکته را نمی پذیرند چون می دانند اگر چنین باشد حق تعالی را وعده بهشت و جهنم بی معنی است، پس دنبال دلیل آن نمی گردند. ولی کسی که از راسخان در علم نیست با شنیدن این آیه شیطان بر او خواطر می زند که واقعا خداوند باعث گمراهی یک گمراه است چون نخواسته او هدایت شود و از همین مسیر گمراه می شود.
نمونه بارز راسخون فی العلم داستان حضرت ابراهیم در کلام وحی است:
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوْتَىٰ ۖ قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ ۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي ۖ قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا ۚ وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (۲۶۰_بقره) چون ابراهیم گفت: بار پروردگارا، به من بنما که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد؟ خدا فرمود: باور نداری؟ گفت: آری باور دارم، لیکن خواهم (به مشاهده آن) دلم آرام گیرد. خداوند فرمود: چهار مرغ بگیر و گوشت آن ها را به هم درآمیز نزد خود، آن گاه هر قسمتی را بر سر کوهی بگذار، سپس آن مرغان را بخوان، که به سوی تو شتابان پرواز کنند؛ و بدان که خدا (بر همه چیز) توانا و داناست.
وقتی حضرت ابراهیم علیه السَّلام از حق تعالی خواست زنده شدن مردگان ببیند حق تعالی از او نخست سوال کرد؟ «قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ» آیا باور نداری؟ یعنی اگر ابراهیم نبی از راسخون در علم نبود حق تعالی هرگز برای نشان دادن قدرت خویش خواستۀ او اجابت نمی کرد تا زنده شدن مردگان با چشم ببیند. ابراهیم علیه السَّلام در پاسخ گفت؛ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي (آری باور دارم، لیکن خواهم به مشاهده آن دلم آرام گیرد.)
پس در قرآن در باب متشابهات نخست باید هرچه را می خوانیم بر صدق حق تعالی یقین کنیم و بعد از آن هست خدا اگر بخواهد با حکمتی که بر ما عنایت می کند آیات متشابه را بر قلب ما با نورش روشن می سازد که حق تعالی این کار را فقط کار أُولُو الألباب خود معرفی می نماید نه کار هر کسی! (وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ)
برای همین روایت است آیات متشابه را قبول کنید و رد شوید شما را کفایت می کند و اصرار بر فهم آن نکنید که این کنجکاوی از شیطان و برای گمراهی شماست.
برای درک مثال راسخون در علم تصور کنید شما گوشی موبایل خود در منزلی جا گذاشته اید و با او تماس می گیرید و طوری با او نباید سخن بگویید که گمان کند به او شک دارید و او را در باب گم شدن گوشی خود بی اعتماد شده اید و گمان می کنید میزبان آن را برداشته است که در این صورت نه تنها به شما کمکی برای پیدا شدن گوشی تان نمی کند بلکه بر شما خشم هم می گیرد.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
#یک_حدیث_یک_حکمت ۲۱۴
نبی مکرم اسلام صلّی اللّه علیه و آله و سلم فرمودند:
💥هر کسی نعمتی دارد در معرض حسد است مگر آن که تواضع کند.
📌مثال: کسی که ماشین خریده است اگر تکبّر کند مردم میگویند بخاطر ماشین تکبّر میکند، اما اگر تواضع کند و نزدیکان و فامیل خود را سوار کرده و به آنها نفع برساند و بگوید متعلق به شماست از حسادت و چشم زخم دور میماند.
📕 نهجالفصاحه
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
حضرت على عليه السَّلام می فرمایند:
🔱مَن عَرَفَ العِبرَةَ فَكَأَنَّما عاشَ فِي الأَوَّلينَ
كسى كه عبرت شناس باشد، چنان است كه با گذشتگان زيسته است.
📚غررالحكم
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
#یک_داستان_یک_پند ۱۲۸۷
اسماعیل کارگر مرغداری است که مدت چهار ماه است که هیچ حقوقی دریافت نکرده است. کارفرمای او (بهروز)، به علت بالا رفتن دلار در پرداخت حقوق کارگران خود تعلل می کند تا بتواند دلارهای بیشتری را بخرد.
اسماعیل که خانواده اش از شدت فقر در عذاب و مشقت هستند یک روز شانه ای تخم مرغ از مرغداری داخل ساک خود قرار داده و به بیرون می برد، و زمان خروج از درب مرغداری به نگهبان در می گوید: داخل ساک من یک شانه تخممرغ است، فردا به کارفرما موضوع را اطلاع بده و برای اینکه خودت شغل ات را از دست ندهی بگو مشتی بر سینه من زد و شانه تخم مرغ را از مرغداری بیرون برد.
صبح روز بعد نگهبان موضوع را به کارفرما اطلاع می دهد. بهروز خشمگین می شود و اسماعیل را احضار می کند و به او می گوید: من بخاطر این کار یقین بدان تو را زندانی خواهم کرد تا عبرتی برای دیگر کارگران شود تا دزدی نکنند.
اسماعیل می گوید: ارباب! تو که دو ماه است حقوق ما را نداده ای تو دزد نیستی، ولی ما که یک شانه تخم مرغ از حقوق خود برای خانواده خود برده ایم دزد محسوب می شویم؟
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
بهروز می گوید: از کار اخراجی، به زودی تو را در دادگاه خواهم دید. سه روز بعد اخطاریه ای برای اسماعیل می آید. اسماعیل به دادگاه می رود و بهروز را می بیند که با وکیل اش بر او طرح دعوی و شکایت نموده است. قاضی پرونده هر دو را صدا و از موضوع اطلاع حاصل می کند. پایان جلسه دادگاه، قاضی بهروز را از دفتر خود مرخص می کند و به اسماعیل می گوید: بعید می دانم تو دزد باشی حقیقت ماجرا چیست، اگر به آن نگهبان حمله نکرده باشی می توانم تو را کمکی کنم؟
اسماعیل می گوید: من به آن نگهبان حمله نکرده ام، ولی اگر راست بگویم نگهبان کار خود را از دست خواهد داد. قاضی از شهامت و شجاعت اسماعیل بسیار لذت می برد و به او قول مساعدت می دهد که در اسرع وقت او را از زندان آزاد کند.
اسماعیل همان سؤال را از قاضی می پرسد. می گوید: آقای قاضی برای من که شانه تخم مرغ از حقوق خود برداشته ام در دین شما حدّ و حقوقی مشخص شده است ولی آیا برای کارفرمایی که دو ماه است که حقوق مرا نداده است و مسبب این گرسنگی من است در قانون شما مجازاتی تعیین نشده است؟!
قاضی به او می گوید: پسرم! بدان در دادگاه پرونده ای هر اندازه سنگین باشد رسیدگی آن را به قاضی معتبر و متبحری می دهند. پرونده این افراد چنان سنگین است که فقط نزد حق تعالی است و در دادگاه بشری نه کسی می تواند و نه مجازاتی معادل جرم این افراد تعیین شده است. برو و منتظر گشودن پرونده کارفرمای خود نزد حق تعالی باش که او بهترین منتقم از حق مظلومان است.
اسماعیل وقتی به نزدیک زندان می رسد متوجه می شود بهروز تا دم درب زندان به دنبال او آمده است که از زندان رفتن او مطمئن شود و نزد کارگران خود قدرت اش را نشان دهد.
بعد از یک ماه اسماعیل مشمول عفو شده و از زندان آزاد می گردد. شش ماه از این داستان می گذرد. اسماعیل که ماوقع را به همکاران خود گفته بود به او زنگ می زنند و می گویند: اسماعیل پرونده ارباب از بالا به جریان افتاد. بهروز دچار عارضه تومور در هیپوتالاموس مغزش می شود.
آری! تمام دلارهایی که جمع کرده بود آن ها را هزینه درمان خود می کند و به سمت آلمان می رود تا برای درد ناعلاج خود علاجی بیابد. آخر سر پزشکی به او می گوید: به این بیماری تسلیم شو، مگر معجزه ای رخ دهد و تو را چهار ماه بیشتر عمری در این دنیا باشد. اگر اهل مسجدی چند ماه آخر عمر در آنجا برو و به عبادت و توبه بگذران و اگر اهل طرب و خوشگذرانی هستی و به سرای دیگر اعتقادی نداری برو و تمام بساط عیش و نوش و طرب در دنیا در این کشور آماده و فراهم است.
بهروز به شهر و دیار خود باز می گردد و اسماعیل را برای طلبِ رضایت نزد خود حاضر می کند. اسماعیل با اکراه و با اصرار دوستان سابق خود بر بالین او حاضر می شود ولی تمایلی به رضایت ندارد و با اکراه تمام رضایت خود را به او لسانی اعلام می کند در حالی که قلب اش از کارفرما ملول و ناراحت است.
اسماعیل هرگز آن روز را فراموش نمی کند وقتی دختر پنج ساله اش دم درب زندان گریه می کرد و بهروز او را تا زندان بدرقه کرد و این جمله را گفت: «می دانی برای من، قیمت یک شانه تخممرغ ارزشی ندارد، برای من مهم آن است که تو و امثال تو را آدم کنم که دزدی نکنید!»
بعد از مدتی بیماری که تمام وجود بهروز را گرفته بود تمام مرغداری و تمام دارایی خود را به نام همسرش می زند و به طرز بسیار دردناکی بر اثر بیماری سرطان دنیا را برای همیشه ترک میکند.
بهروز که یک پسر و یک دختر داشت، دخترش در حادثه رانندگی از دنیا می رود و پسرش به علت اعتیاد به مواد مخدر، مادرش مجبور به ترک او می شود. همسر بهروز با سرمایه ای که به نام او زده بود همسر دومی را بر می گزیند.
اسماعیل با خوشحالی نزد آن قاضی می رود که اکنون بازنشسته شده است. می گوید: آقای قاضی اکنون به صحت کلام تو رسیدم. براستی پرونده او نزد خداوند متعال بود و مجازات او چنان سنگین بود که در دادگاه بشری هیچ کس نمی توانست حکمی برای او صادر کند. پسر او را معتاد کند، دختر او را بکشد و او را به بیماری لاعلاج دچار نماید و سرانجام هر آنچه که خودش جمع کرده بود همسرش آن را به اختیار گیرد و با مرد دیگری از زندگی و جمع کرده او لذت ببرند و بهروز در دو دنیا دچار خسارت و خسران شود.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
#یک_لغت_قرآنی ۲۰۳
🌹عَصَی:
به معنی برگشت از راه مستقیم و دور زدن آن است.
ذَٰلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ (۷۸_مائده) نافرمانی (خدا) نموده و (از حکم حق) سرکشی میکردند.
عصیان از عصا است. "قَالَ هِيَ عَصَايَ" عصا را از آن جهت عصا گویند که یک سر آن به سمت داخل برگشت خورده و منحرف شده است. اگر چوبی در یک سر آن چنین انحناء و برگشت را نداشته باشد قابلیت عصا و تکیه ندارد.
پس برای وجود و جسم و نفس باید انسان عصیان و نافرمانی نفس خویش کند و بر خلاف هوای نفس خویش انجام دهد تا بتواند در زمین بر خدا تکیه کند.
قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا (۱۸_ طه) موسی عرضه داشت: این عصای من است که بر آن تکیه میزنم
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
#مناجات
🦋نازنینا! هیچ بخشنده ای ندیدم که ببخشد فقط به شرط تشکر، که تو بهترین بخشنده ای که به کمترین بهاء، گرانترین هدیه ها بر آفریده ات می بخشی.
خدایا! مرا توان شکر تو نیست، هرچند تو از شکر من بی نیازی، خدایا این ناتوانی من به توانایی خود عفو فرما. معبودا! بالاترین شکر، شکر عملی است که انسان با بخشش آنچه تو به او بخشیده ای تو را شکر کند. خدایا! این نعمت افضل را به ما عنایت فرما.
خدایا بر من بیاموز تا بدانم آنچه به من ندادی بر صلاح من بود و ذات قدسی تو از فقر و خساست مطلق به دور است که اگر چنین بیاموزی مرا شکر آنچه نداده ای بیشتر از شکر آنچه داده ای بر زبانم جاری خواهد شد.
نازنینا! تو را شکر می گویم که رفیقان مرا از رفیقان خود و دشمنان مرا از دشمنان خویش قرار دادی. ای زیبای زیبایان، وقتی رفاقت با رفیقان تو چنین شیرین است همنشینی با حضرت ات چه اندازه شیرین است که وعده همنشینی خود با صالحان داده ای.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
#یک_داستان_یک_پند ۱۲۸۸
✍در امالی طوسی آمده است؛ در بنی اسرائیل قاضی عادلی بر مردی وصیت کرد بعد از مرگ، همسرش غسل اش دهد و کفن نماید. زن چنین کرد و کنجکاو شد و کفن گشود و دید در داخل دماغ او کِرمی وارد می شود، بسیار ترسید. کفن را دوباره بربست و او را بر خاک سپرد.
شب قاضی به خواب همسر خود آمده و گفت: روزی برادر تو برای شکایت از کسی او را همراه خود آورد. من فقط از دلم گذشت کاش حق با برادرت باشد و او پیروز این قضاوت گردد و آنچه از دلم گذشته بود آن محقق شد و حق با او بود. این کِرم به خاطر آن خطا که از دلم فقط بر پیروزی یکی از طرفین دعوا گذشته بود و در حالی که حق با او بود بر من وارد شد.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
✍در امالی شیخ طوسی از امام صادق علیه السَّلام آمده است که امام، سلمان فارسی را، سلمان محمدی خطاب می کردند و بسیار او را بزرگ یادش می نمودند.
در پاسخ امام فرمودند: سلمان سه خصلت داشت که آن را بسیار دوست می دارم: نخست خواسته علی علیه السَّلام، بر خواسته خود مقدم می داشت.
دوم مستمندان را دوست می داشت و همنشینی با آنان را بر همنشینی با ثروتمندان ترجیح می داد.
سوم آن که، دانش و دانشمندان را عزیز می شمرد و همنشینی با آنان را مغتنم می دانست.
🏴 فرا رسیدن شهادت امام جعفر صادق علیه السَّلام تسلیت باد.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
#یک_لغت_قرآنی ۲۰۴
📆۱۴۰۲/۰۲/۲۶
🌹رَقَب:
به معنی گردن است. "فَضَرْبَ الرِّقَابِ" یعنی گردن شان بزنید.
وَإِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لَا يَرْقُبُوا فِيكُمْ (۸_توبه) یعنی اگر بر شما تسلط یابند بر عهد خود گردن ننهند.
فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ (۲۱_قصص)
موسی (ع) از شهر مصر با حال ترس و نگرانی و مراقبت از دشمن بیرون رفت. رَقَب در اینجا به معنای کسی است که می ترسد گرفتار شود.
"وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ" یعنی آزار و حرّ کند کسی را که گردن اش زیر تیغ و زندانی است و مراقب او هستند.
یکی از مصادیق صرف زکات "وَفِي الرِّقَابِ" یعنی کسانی که گردن شان در زیر دِینی است و در ترس هستند.
آتَى الْمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبَىٰ وَالْيَتَامَىٰ وَالْمَسَاكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَالسَّائِلِينَ وَفِي الرِّقَابِ (۱۷۷_بقره) بخشش به رقاب مصداق انفاق هم علاوه برگیرندگان زکات شامل می شود.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
خداوند در بحث تأکید به صله ارحام می فرماید:
وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبًا (۱_نساء)
یعنی مراقب باشید که گردن شما در دستان من قرار دارد و من رقیب شما هستم پس از من تقوی پیشه کنید و قطع ارحام ننمایید. (وَارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ)
"فَكُّ رَقَبَةٍ" به معنی آزاد کردن اسیر و زندانی نیست، بلکه جدا کردن کسی است که گردن اش از ترس و وحشت زیر تیغ است.
مثال، کسی مبلغی بدهی دارد که از دست طلبکار فراری است، پرداخت بدهی او و برداشتن او از زیر مراقبت کسی که طلبکار اوست مصداق فَكُّ رَقَبَةٍ است. پرداخت بدهی بدهکار و مقروض را حق تعالی بعد از رقاب ذکر کرده است. وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ؛ که غارمین معرفی شان کرده است.
وَالْغَارِمِين، کسانی هستند که بدهی سنگین دارند ولی برای پرداخت آن مانند وَفِي الرِّقَابِ در ترس و وحشت و فراری نیستند.
ایجاد صلح بین طلبکار و بدهکار هم نوعی مصداق فَكُّ رَقَبَةٍ محسوب می شود که طبق کلام وحی از اعمالی است که انسان برای رها شدن از عقبه های تنگ و تاریک روز قیامت نیازمند آن است. پس پرداخت بدهی یک زندانی ورشکسته و آزاد کردن او تنها فقط فَكُّ رَقَبَةٍ نیست، بلکه پرداخت بدهی مردی که از دست طلبکاران خود، از منزل خود گریزان و در ترس و وحشت است نیز مصداق "فَكُّ رَقَبَةٍ و فِي الرِّقَابِ" است.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
#یک_حدیث_یک_حکمت ۲۱۵
حضرت علی علیه السَّلام میفرمایند:
مِسْكِينٌ ابْنُ آدَمَ؛ مَكْتُومُ الْأَجَلِ، مَكْنُونُ الْعِلَلِ، مَحْفُوظُ الْعَمَلِ، تُؤْلِمُهُ الْبَقَّةُ، وَ تَقْتُلُهُ الشَّرْقَةُ، وَ تُنْتِنُهُ الْعَرْقَةُ.
✨چه بیچاره است فرزند انسان که مرگش نامعلوم است و بیماری در وجودش امانت و پنهان است.
پشهای میتواند آزارش دهد و خواب از چشم او بگیرد و تکّه نانی میتواند در گلوی او گیر کرده و او را بکشد و عرقی که میتواند او را بدبو و منفور بسازد.
📕 نهجالبلاغه
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی
#یک_داستان_یک_پند ۱۲۸۹
✍از حضرت يحيی علیه السَّلام نقل شده است که روزی ابليس را ديد و از او پرسيد: آيا تاکنون هيچ به من دست يافتهای؟ گفت: نه، ولی در تو خصلتی است که من آن را دوست دارم.
پرسيد: آن کدام است؟ گفت: تو مرد پُرخوری هستی و وقتی که افطار میکنی، سنگين میشوی و همين سنگينی، تو را مقداری از نماز و شب زندهداری باز میدارد و من به همين خوشحال میشوم.
حضرت يحیی علیه السَّلام گفت: حال که چنين است من هم با خدا عهد میبندم تا چندی که زندهام هيچگاه خود را از غذا سير نکنم.
ابليس گفت: من نيز با خدا عهد میبندم تا چندی که زندهام نسبت به احدی خيرخواهی نکنم. اين را گفت و از نزد حضرت يحیی علیه السَّلام بيرون رفت و ديگر به سراغ او نيامد.
🆔 @akhlaghmarefat
داستانها و پندهای اخلاقی