#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدچهاردهم🦋
🌿﷽🌿
دلیل اینکارهاش چی بود برای چی نباید
گردنبند فرهود رو قبول نمیکردم و گردنبد اونو قبول ؟؟؟
اصلا این حسادت ها و اینکارهاش برای
چی بود چرا اینقدر رو فرهود حساس بود؟؟....
.....چرابایدهدیه فرهودرومیدادم به پاکان وهدیه
پاکانومینداختم گردنم ؟؟?چرابایدمطیعانه به حرف
پاکان گوش میدادم؟؟?چرابایدخواستشوقبول میکردم
وهدیه فرهودروازگردنم درمیاوردم؟هیچ دلیل منطقی نبودتاخواستشوقبول کنم بخاطرهمین
قاطعانه گفتم:نه من همینومیخوام
وگردنبندهدیه فرهودرولمس کردم...یه طوری نگاهم
کرد...طوری که نه معنیشو ونه
مفهموشودرک کردم ونه هضم کردم...گیج مشغول کنکاش
نگاهش بودم که گفت:اماتوقول دادی
یادت رفت؟؟
درضمن من فقط سرموتکون دادم وشماواسه-
من نمیدونستم شماچی میخوایدبگیدوخواستتون چیه
خودت به قول تعبیرش کردی
صداش کمی بالارفت:آیه؟
من هم صداموبالا بردم ومستقیم نگاهش کردم وکمی هم
شاکی:بله؟
خیره خیره نگاهم کردویدفعه لبخندی زدوبامهربونی
گفت:خواهش میکنم.
ماتم برد...این قضیه تاحدی براش مهم بودکه لب به
خواهش بازکرده؟چراانقدربراش مهم
بود؟واقعادلیلش حسادت بود؟امابرای چی بایدحسادت
میکرد اونم به فرهود...چرا؟ذهنم آشفته
بودازعلامت سوال های بزرگی که جواب هیچ کدومشون
رونمیدونستم...من فقط یه چیزیومیدونستم
اونم اینکه رفتارپاکان عادی ومعمولی نیست ویه احساسی
که حتی نمیتونم حدس بزنم ازجنس چیه
واسمش چیه پشت این خواهش ونگاه پرتمناش
پنهونه...تواون لحظات که خیره به نگاه شیرین
عسلیش بودم نمیدونم چی توشون دیدم که دیگه نه قلبم
توان نادیده گرفتن خواهششو ردکردن
درخواستش داشت نه زبونم:باشه قبوله.
لبخندش عریض شد وچشماش برق زدن وبرق نگاهش
منومسخ کرد..ناخوداگاه لبهای منم کش
اومدن
دیگه داشتم به لبخندهایی که زورکی خودشون روقالبلب هام میکردن عادت میکردم ...لبخندهایی
که خیلی وقته مسبب کش اومدن بی اراده لبهام
میشدن...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدپانزدهم🦋
🌿﷽🌿
چندوقتی بود که لبخندهای مکررم
منویادوقتایی مینداخت که بابازنده بود ...کنارم بود...وقتایی
که پاکان کنارمه انگاری که بابازنده ست
...باباهست...اون موقع هایی که نبض حیات پدرم میزد
حتی یک لحظه هم لبخندازرولبهام
محونمیشد...وحالا وقتی پاکان کنارمه هم مدام
لبخندمهمون لبهام میشه...انگاری که
باباکنارمه...هرچندکه بابای من وپاکان به فاصله زمین
تااسمون فرق دارن...حتی نمیتونم بین این
دومرد ترازوی قیاس بذارم وبسنجمشون چون ترازو
زیردنیایی ازتفاوت ها له میشه...باباوپاکان
هیچ شباهتی بهم ندارن نه ظاهری ونه باطن...ویقین دارم
که اگرسالهای سال هم یه گوشه بشینم
وبدون خوردن وخوابیدن توافکارم به دنبال یه وجه شبهی
بین این دومردبگردم حتی یه موردهم
پیدانمیکنم ...باتمام این تفاوت هاوعدم وجودشباهت
ها...حال من کنارهردوشون خوب بود...بااینکه
پاکان تاحالا خیلی اذیتم کرده وبانیش حرفاش ورفتارش
منوبارهابه آتیش کشیده وخاکسترم کرده
امابایداقرارکنم به خوب بودن حالم وقتایی که کنارشم
...دلیلش برام نامعلوم ونامفهمومه ولی وقتی
حرف میزنه صداش حالموخوب میکنه...وقتی نگاهم میکنه
نگاهش حالموخوب میکنه...ووقتی که
خرگوش کوچولوی خودش خطابم میکنه ...احساسات
لیمویی وجادویی تمام سلول های
بدنموفرامیگیره...احساساتی عجیب وغریب که لبریزم
میکنه ازیه حال خوب وخوش...وقتی کنارشم
خوبم ...اونقدرخوب که حتی تپش های بی قرارونامنظم
قلبم هم برام خوشاینده...حتی نفس های به
شماره افتادم هم خوشاینده...وقتی کنارشم وکنارمه حس
میکنم حتی عقربه های ساعت ازحرکت می
ایسته وزمان متوقف میشه وانگار تمام کائنات دست به
دست هم میدن تامن نگاهش کنم ...تاغرق
دروجودش که تازه تازه شیرین شده بودبشم...تالذت ببرم
ازدرکنارش بودن...تامن باشم واون
...نگاه های خیره...لبخندهای بی اراده ویک خلسه شیرین
ترازشیرین که درش فروبریم
...دوباره...البته دوباره شایدواژه اشتباهی باشه ایکس واره
خیره بودیم به چشمای هم...من به
دوگوی درخشان وزیبای اون واون به چشمای
من...وچقدراین لحظات شیرین بودن...چقدرحالم
خوب بود...وچقدراززمان که یه باردیگه به احترام تپش
های نامنظم قلب من ایستاده بودممنون
بودم...که زودترازتصورات وانتظارهای بی منطق قلبم رشته
هایی ازاحساس های نااشناکه نگاه
هامون روبه هم وصل کرده بودن گسسته شد...اونم توسط
پاکان:
خب دیگه وقتوتلف نکن اونودربیارویکی ازایناروانتخاب کن
وبنداز
ذهنم برای لحظه ای ازکارافتاد...پاکان نگاه های خیره مون
رووقت تلف کردن میدونست درحالی که
همین نگاه هابرای من بادلایل پیچیده ای که ازش
سردرنمیاوردم ارزشمندبودن...تمام احساسات
خوبم به یکباره به بادرفتن وحال خوبم...حال خوبم ازبین
رفت ...دیگه نه احساسات خوب بودونه
حالم خوب...فقط من بودم ونگاهی که بدون اینکه بفهمم
رنگ غم گرفته بود...من بودم وآیه ای که
باچندکلمه نابودشده بود...سعی کردم ظاهرآرومموحفظ
کنم تایه وقت غروری که انگاری
تنهاداراییم تواین زندگی بودخدشه دارنشه...دست بردم
پشت گردنم وقفل زنجیرهدیه
فرهودروبازکردم وهمینکه دستموپایین اوردم پاکان
ازدستم کشیدوسریع انداخت گردن خودش
...غم تونگاهم جاشودادبه یه تعجب بزرگ بهت زده
پرسیدم:چراخودت انداختیش؟
درحالی که جعبه ای توی دستشوروکانترمیذاشت
گفت:اگه اسم خدانبود حتمامینداختمش توسطل
اشغال امانمیشه اسم خداروانداخت دور
شوکه شدم تعجبم دوبرابرکه هیچ هزاران برابرشد...این
مردشبیه پاکان بود...چهره اش
...صداش...نگاهش ...همه اجزای صورتش وخصوصیاتش
مشابه پاکان بودامامن شک داشتم که
پاکان باشه...چطور میتونست پاکان باشه...پاکانی که غرق
بود،امانه تودریا،توگناه ...پاکانی که حتی به
اندازه سرسوزنی پاک نبود...چرابه اسم خداحساس
بود...اگرمعتقدوباایمان بودچراانقدرغرق
بودتومعصیت...اما چرامن قضاوت میکردم وفکرمیکردم که
پاکان خدانشناسه وخدارودوست
نداره؟؟؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
مداحی_آنلاین_نوای_کریمه_حجت_الاسلام_رفیعی.mp3
1.56M
🏴 #شهادت_امام_حسن(ع)
♨️نوای کریمه
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #رفیعی
#السلام_علیک_یا_حسن_بن_علی_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع
تنها تویی که خانه شده قتلگاه تو
تنها تویی که قاتل تو بوده همسرت😭
چون تکه پاره ی جگرت را به طشت دید😭
آهی کشید از دل و می گفت خواهرت
رضارسول زاده
#السلام_علیک_یا_حسن_بن_علی_ع
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به احترامش تمام قد می ایستم .جانم به فدایت اللهم احفظ امام الخامنه ای
اگر نشر ندهید .به نظر من جفاکردید باید مبلغ مسلم بن عقیل زمان باشید ....
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
حرف های خداوند عزیز را در کانال خداوند عزیز بشنوید.🌱💚🕋
حضور خداوند در زندگیتان با کانال خداوند عزیز 💚
اگر دوست دارید با خدا بیشتر آشنا شید حتما کانالشون رو دنبال کنید🌹
🌙کانال معرفتی خداوند عزیز در ایتا🌙
🔷جدیدا یک ختم قرآنی هم گذاشتن که میتونید در کانالشون پیام سنجاق شده رو مطالعه فرمایید و توی این ختم بزرگ شرکت کنید🔷
به جمع بزرگ خداوند عزیز بپیوندید
https://eitaa.com/Khodavandaziz
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴🏴🏴
#سلام_امام_زمانم
دلگیرم از خودم که دلم گیر یار نیست
اصـلا بـرای آمـدنـش بـے قـــرار نیست
#شرمنده_ام_که_مدام_شرمنده_ام😞
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۵۴.mp3
9.83M
[تلاوت صفحه پنجاه و چهارم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدشانزدهم🦋
🌿﷽🌿
بخاطرحرفای فرهودکه میگفت ادم درستی
نیست؟بخاطراولین دیدارمون؟بخاطرشبی که
بخاطرشنیدن مکلامش یقین داشتم پیش یه دخترنامحرم
وغریبه سپری کرده؟یابخاطرروزی که
تودربنداون روبایه دخترنامحرم تونزدیک ترین حالت
لامسه دیدم؟چرامن فکرمیکردم چون پاکان
گناهکاره خدانشناسه؟؟؟واقعامن میتونستم یه
آدمو...شرایطش رو...عقایدش رووشایدهم علایقش
رو قضاوت کنم؟....من حق قضاوت نداشتم، داشتم؟وقتی
نگاه بهت زدم رودیدابروهاش به هم گره
خوردن ...اخم غلیظی کردودلخورنگاهم کردمثل چندلحظه
پیش من...
پاکان
دلم گرفت ازآیه ...ازخودم...ازجسمی که سرتاپاگناه
بود...ازلعیایی که مسبب شکل گرفتن پاکانی
بودکه ازدیدآیه خدانشناس بود...لعیامسبب بود...اگرمن
گناه اونونمیدیدم ...اگرهمخوابیاش
بامردای رنگارنگونمیدیدم شایدهیچوقت همخواب دخترای
نامحرم نمیشدم...شایدم اگرچشم
میبستم روگناهاش وازخودش وهمجنس هاش
متنفرنمیشدم الان یه مردپاک بودم مثل باباکه یه
دنیارواسمش قسم میخورن...شایداگه ناپاکی های اون زن
بدکاره رونمیدیدم الان واقعاپاکان
بودم...منسوب به پاک!آیه بانگاهش که معنیشوخوب
میدونستم تمام غم دنیاروانداخت
تودلم...دلخورشدم...بااینکه پاک نبودم...بااینکه گناهام
ازسقف ممکن الخطابودن گذشته بودومن
لبریزبودم ازهرنوع گناه ومعصیت امامن شایدتاحالا نتونسته
باشم ونخواسته باشم
خداروبیشترازدانسته های اندکم بشناسم...دوسش
داشتم...اصلا مگه میشه خدارودوست
نداشت؟؟؟...کسی که خدارودوست نداره انگارکه
خودشودوست نداره...خودشو...داشته
هاشو...عزیزانشو...مگه میشدخدارودوست نداشت...مگه
میتونستم ...مگه امکان داشت...؟مگه یه
آدم غرق درگناه اجازه دوست داشتن خدارونداشت؟وقتی
نگاه دلخورمودیدلب پایینشوبه دندون
گرفت وبالحنی که سعی میکرد خودشوتوجیح کنه
گفت:من...من...
سریع پریدم وسط حرفش:نه نمیخواد چیزی بگی حق
داری شوکه بشی حتماباخودت میگی اینکه
تاخرخره توگناه فرورفته چطورمیتونه خداروبشناسه درسته
من خدارونمیشناسم امادوسش دارم
نمیتونم اسمشوبندازم توسطل زباله
همینکه حرفموتموم کردم گفت:اقاپاکان من که چیزی
نگفتم؟
طرف مقابل تمام افکار و نظر طرفش رو بفهمه-
گاهی لازم نیست چیزی گفته بشه یه نگاه کافیه که
درک کنه میدونم که خودم مسبب ایجاد این افکار و
نظرات توی ذهنت شدم و با چیزها و
حرفهایی هم که از من شنیدی و دیدی این یه امر کاملا
طبیعیه که افکارت از من در این حد مسموم
باشه که از من انتظار دور انداختن اسم خدا رو داشته
باشی
تا خواست حرفی بزنه با ناراحتی و دلگیری از عقایدی که
میدونستم فقط متعلق به آیه نیست و
ممکنه عقیده ی تمامی افرادی که با من رفت و آمد
میکنن هم باشه از آشپزخونه بیرون زدم به ثانیه
ای نکشید که آیه همراه با لیوان آبی به سمتم اومد و
گفت :آقا پاکان باور کنید من منظوری نداشتم....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدنوزدهم🦋
🌿﷽🌿
ساعت 8صبح شده بود و من همچنان
مات سقف اتاقم به سفیدیش خیره شده
بودم و سعی میکردم حداقل کمی افکار بی سرو سامون
خودم رو کنترل کنم و افسارشون رو به
دست بگیرم....
از اینکه اینهمه تلاش میکردم اما هیچ تفاوتی ایجاد نمی
شد کلافه شده بودم و عصبی غلت میزدم تا
حداقل برای یک ساعت بخوابم و خستگی بد خوابی
پریشب و بی خوابی امشب رو شده برای ده
درصد از این تن درمونده در بیارم...
هنوز درگیر جدال میون خودم و ذهن و افکارم بودم که با
صدای زنگ آیفون با تعجب روی تخت نشستم و سوال کلیشه ای )یعنی کی میتونه باشه (تو
ذهنم انعکاس پیدا کرد....
اما فرصتی برای حدس و گمان پیدا نکردم چون با به صدا
در اومدن دوباره ی آیفون کلافه
از تخت پایین پریدم با باز کردن در اتاقم و خارج شدن
ازش نگاهم به یه خرگوش کوچولو افتاد که
خواب هنوز از سرش نپریده بود و تلو تلو خوران همراه با
خمیازه ی بلند بالایی که میکشید به سمت
آیفون میرفت اونقدر محو آیه شده بودم حتی قدم از قدم
بر نداشتم و در آخر این آیه بود که جواب
داد و زودتر از من حالا این مسئله بود که کیه که ساعت
8::1صبح زنگ خونه ی ما رو زده .....؟
با صدای جیغ آیه از افکار درهم پیچیدم دست برداشتم و
به آیه که با ذوق بالا و پایین میپرید خیره
شدم آیه سریع از خونه خارج شد و ناچارا من هم پشت
سرش با کنجکاوی به راه افتادم که ببینم کیه این مهمون ناخوانده که اینقدر آیه رو ذوق زده کرده
درست عین یه خرگوش نازنازی که به
عنوان جایزه بهش یه هویج میدی و اون از شادی بالا و
پایین میپره و ورجه و ورجه میکنه....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
دنیا به وسعت قفسی تنگ می شود
وقتی دلت برای کسی تنگ می شود
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
از خدا میخوام ...
" پروفایلتو خوشگل کن 🥳
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭😭😭
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا شروع سـخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگـیرد قـرار
خوشم چون که باشی مرا در کنار
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🏴🏴🏴🏴🏴
#سلام_امام_زمانم
ای دل مباش هرگز
خالی ز عشق مهدی (عج)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۵۵.mp3
9.37M
[تلاوت صفحه پنجاه و پنجم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊