از خدا میخوام ...
" پروفایلتو خوشگل کن 🥳
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭😭😭
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا شروع سـخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگـیرد قـرار
خوشم چون که باشی مرا در کنار
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🏴🏴🏴🏴🏴
#سلام_امام_زمانم
ای دل مباش هرگز
خالی ز عشق مهدی (عج)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۵۵.mp3
9.37M
[تلاوت صفحه پنجاه و پنجم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدهجدهم🦋
🌿﷽🌿
به سمت اتاقم رفتم آیه با تعجب به من که با هول و لا به
سمت اتاقم به راه افتاده بودم نگاه میکرد،
برگشتم و گفتم: راستش خیلی خسته ام بهتره یکمی
استراحت کنم و انرژی جذب کنم چون فردا
شب که بابا برگشت باید بهش جواب پس بدم که خدایی
نکرده خرگوش کوچولو اذیت نشده باشه
آیه با لبخندی شیرین گفت :غذاتون رو نمیخورید؟نه دیگه هم سرد شده و از دهن افتاده هم اینکه دیگه اشتها ندارم
یکم استراحت کنم بهتره-
آیه از جاش بلند شد و با مهربونی گفت : خوب بخوابین
پس فعلا شبتون بخیر
گنگ و مست از لبخند دلنشین و لحن لطیف و مهربونش
فقط قادر به گفتن": همچنین "بودم و
کوبیدن در اتاقم و وا رفتن پشت در.....
بدنم گز گز میکرد و احساس میکردم خون تو بدنم منجمد
شده و حرکتش توی رگهام غیر ممکن...قلبم به شدت به سینم میکوبید و فشار وارد به قفسه ی
سینم هر لحظه بیشتر می شد نمیدونم چه
بلایی سرم اومده که فقط بادیدن یه لبخند از آیه حالم
اینقدر دگرگون شده
هر جور که حساب میکردم دلیلی برای این حالم پیدا
نمیکردم ....با نفس های تند و عمیق سعی
میکردم کمی از بد احوالی ای که دچارش شده بودم کم
کنم....
بابی حالی و بی جونی ای که توی وجودم به خاطر اونهمه
انرژی ای که صرف کرده بودم ریشه
دوانده بود به سمت تختم رفتم ...همینکه به تخت رسیدم
خودمو رو تشک نرمش رها کردم کمی طول کشید که ارتعاشات فنر تخت که از پریدن وزن
سنگینم در نوسان بودن آروم بگیرن اما مغز
من همچنان در حال نوسان بود تمام افکار و احساسات
موجود توی دنیا به ذهنم هجوم آورده بودن
و تمام سعی اشون رو میکردن تا مانع خواب من بشن
...نتیجه ی تمام اون همه فکر و خیال و دل
مشغولی شد یه بی خوابی عصبی و یه سردرد دردناک که
مثل یه آهنگری هر لحظه پتک سنگینی به
مغزم وارد میکرد ....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدهفدهم🦋
🌿﷽🌿
کلافه از آقا پاکان گفتن هاش با غیض نگاهی تند بهش
انداختم و گفتم: اولا پاکان نه آقا پاکان ثانیا
سعی نکن سفسطه کنی من ازت دلگیر نمیشم خب تو هم
حق داری من واقعا ادمی نیستم که لیاقت
اعتماد تو رو داشته باشم
با مهربونی و خجالتی که همیشه چاشنی حرف زدنش بود
سریع گفت :تو رو خدا اینطوری نگیدمگه
من کیم که توانایی قضاوت کردن آدما رو داشته باشم؟تو
رو خدا از من دلگیر نباشید من تحمل
اینکه کسی ازم ناراحت باشه رو ندارم
تو دلم با خودم زمزمه کردم ":آخه کی دلش میاد از تو
ناراحت بشه خرگوش نازنازی"
رو به آیه گفتم :موردی نداره این رو میگیرم تلافی تهمت
هایی که بهت زدم هنوز خیلی راه مونده
برای جبران، تازه اول راهم
آیه اما با حالتی تند و شتاب زده به سرعت دستاش رو به
علامت نفی تکون داد و گفت :نه ....نه ...نه
من اصلا قصد انتقام یا تلافی رو ندارم اصلا من دیگه حرفا
و کارهای شما رو فراموش
کردم وقتی که شما رفتارتون رو تموم شده اعلام میکیند..دلیلی نداره ذهنم رو با اتفاقات گذشته
مشغول کنم و خودمو از لذت بردن از زمان حال محروم
مگه نه؟
سری به علامت تایید حرفهاش تکون دادمو گفتم :درست
میگی ولی خودمونیم وقتی صحبت میکنی
انگار یه روانشناس کاربلد داره مراجعه کننده اش رو
نصیحت میکنه
ریز و با شرم خندید ریز ریز خندیدنش باعث لرزیدن های
ریز قلبم شد ضربان قلبم لحظه به لحظه
بالا تر میرفت و نفس هام منقطع تر از پیش ،آیه با
لبخندی بر لب گفت: فراموش کردی من
دانشجوی روانشناسی بالینی ام
با هول و ترس از لو رفتنم و فهمیدن آیه از حس و حال و
دگرگونی ای که با خنده های قشنگش
باعثش شده بود سریع از جام بلند شدم و گفتم: آها راست
میگی.....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
یا نباش
یا ادای بودنو
در نیار
مرسی
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
وقتی می میرید،نمی فهمید که مرده اید
تحملش برای دیگران سخت است
بی شعور بودن هم مشابه
همین وضعیت است !
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
خوشا به آنکه عیب خودش
او را از پرداختن به عیب های مردم
باز دارد ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
روزی سراغ من آیی که نیستم ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
حتی داخل کلمه ی " غیرممکن"
یه ممکن وجود داره ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
ای نام توشیرین
ای ذات تودیرین
خوشم که معبودم تویی
خرسندم که مقصودم تویی
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🏴🏴🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
اللَّهُـمَّأَرِنِےالطَّلْعَةَالرَّشِيدَةَ'
قلب زمین گرفته!
زمان را قرار نیست💔
اۍ بغض مانده 😭
در دل هفت آسمان!💔
بیا😭
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۵۶.mp3
9.29M
[تلاوت صفحه پنجاه و ششم قرآن کریم به همراه ترجمه]
#قرآن_کریم
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدبیستم🦋
🌿﷽🌿
با دیدن بابا وسط حیاط خونه به همراه چند تا چمدون
وسط راه خشکم زد مگه قرار نبود شب بیاد ؟
آیه به سرعت کنار بابا وایستاد و شروع به خوش و بش
کردن با بابا کرد و بعد از یه سلام و احوال
پرسی کامل بالاخره به بابا این فرصت رو داد که نگاهی به
من که بالای پله هایی که حیاط رو به خونه
وصل میرد خشک شده بودم و جز جز چهره ی مهربون
بابا رو با دلتنگی وجب میکردم بندازه و با
لحن شاد و بشاشی بگه :پاکان خان سلام از بنده است
با شادی و دلتنگی به سمتش رفتم و سفت و سخت در
آغوش کشیدمش بابا با خنده گفت :باشه
..باشه بابا جان منم دلم برات تنگ شده بود...با بهت سرشو به سمت آیه برگردوند و گفت :چی به خورد
این بچه دادی که اینقدر مهربون شده
دختر جان ؟؟
با دلخوری گفتم :دستتون درد نکنه دیگه منظورتون اینه که من مهربون نبودم دیگه ؟
بابا دستی به شونم کشید و گفت :نگو بابا جان به مهربونی
بر میخوره
آیه با خنده گفت :باباجون داره خودشو لوس میکنه که
دعواش نکنید
با بهت به آیه ای که جدیدا اون روی شیطونشو برام رو
کرده بود نگاه کردم که گوشم تو دست بابا
مشت شد بابا با لحن نیمه شوخ نیمه جدی ای گفت :مگه
چیکار کرده دختر بابا بگو تا آدمش کنم با ابروهای بالا انداخته به آیه نگاهی که توش خنده و
شیطنت موج میزد انداختم و گفتم :میبینم که
خرگوش کوچولو خیلی شیطون شده آیه هم شیطنت رو به حد اعلا رسوند و دور از چشم بابا
زبونی برام دراز کرد سپس با حالت دو به سمت خونه دوید و گفت: من میرم صبحانه درست کنم
اما سر پله ی اول پاش به پاگرد گیر کرد و تلپی افتاد...
با نگرانی خودم رو از آغوش گرم بابا بیرون کشیدم و با
عجله خودمو به آیه رسوندم طی تمام مدتی
که از آیه سوال میپرسیدم تا قلب بی قرارم در مورد
سلامتی آیه خاطر جمع بشه نگاه مشکوک بابا
رو بدرقه ی سوال های بی انتهام میکردم...بعد از اطمینان از آسیب ندیدن آیه همگی به سمت خونه
رفتیم آیه تند و تیز مشغول آماده کردن صبحانه بود و من و بابا هم منتظر رو به روی هم پشت
میز غذا خوری نشسته بودیم بابا موشکافانه به من خیره شده بود و من هم به خاطر گاف شدیدی که
داده بودم سرمو انداخته بودم زیر و فقط زمزمه کردم: سفر موفقیت آمیز بود؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتصدبیستیکم🦋
🌿﷽🌿
بابا بی اینکه نگاه شکاکش رو ذره ای جابه جا کنه گفت:
آره قرار داد بسته شد
سری تکون دادم و گفتم: خوبه
بابا خواست دوباره حرفی بزنه که آیه با گذاشتن قندون
روی میز ،میز صبحانه رو کامل کرد و با نشستنش مانع صحبت بابا شد با نشستن آیه بابا با محبت
بهش نگاه کرد و گفت :خب دختر بابا تعریف کن ببینم این آقا پاکان که اذیتت نکرده ؟
آیه نگاهی شیطانی به من انداخت اما قبل ازاینکه چیزی
بگه رو به بابا گفتم :بابا نگاهش کن تو رو خدا این نگاه شیطانی این لبخند پلید معلومه که میخواد
دروغ بگه و منو پیش شما خراب کنه بابا با خنده نگاهی به آیه انداخت ...آیه سریع تغییرحالت
داد و قیافه ی مظلومی به خودش گرفت وگفت :وااا آقا پاکان چی گفتم مگه چرا تهمت ناروا
میزنید؟در حالی که لقمه ی خامه عسلم رو آماده برای خوردن
میکردم گفتم :برو خرگوش کوچولو اون چیزی که تو ذهنته هیچ جوره با من جور در نمیاد...
لقمم رو به علامت تهدید جلوی آیه تکون دادم و مردمک
آیه رو با هر بار بالا پایین کردن لقمه به
بالا و پایین هدایت میکردم با لحنی اخطار دهنده گفتم
:صدمین باره که میگم پاکان نه آقا پاکان....
بابا که در حال خوردن چایی بود با شنیدن حرف من
چایی به گلوش پرید آیه که هول کرده بود
سریع لیوانی آب پرتغال ریخت و جلوی دهن بابا گرفت اما
سرفه های بابا و تکون خوردن
های شدید بابا تمام آب پرتغالو روی میز ریخت آیه با
استرس و ترس نگاهی به من انداخت و وقتی
من رو گیج و گنگ دید سریع جیغ کشید یه کاری کنید
بزنید پشتش چرا نشستین از دست رفت
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به شهداي کربلا و ۱۴ معصوم، علیهالسلام ......و سلامتی زائران اربعین حسینی 🌺
🌹🌹🌹🌹
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
ذات ...
رو نمیشه تغیبر داد ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
علم بهتر است یا ثروت؟
+ شرف
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●