eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۶۵.mp3
8.74M
[تلاوت صفحه شصت و پنجم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 دِ میگم بیشعوری بهت بر میخوره نمیتونستی با ایمیل بفرستی الان بر فرض مثال بابای من خونه- بود اونوقت میخواستی چه گلی به سرت بزنی بگی اومدم چیکار ؟ -ای بابا حالا نمیخوای بگی کجایی چرا داد و قال راه میندازی کی میای خونه ؟وقت گل نی اصلا نمیخوام بیام پاشو برو رد کارت -ای بابا خداحافظ بی اعصاب خان گوشی رو با عصبانیت رو داشبورد پرت کردم آیه با تعجب بهم نگاه میکرد و من باز هم از سکوت بینمون کلافه شدم و این کلافگی وقتی به اوج میرسید که آیه نگاه خیره اش رو هم از من برنمیداشت دوباره دست به دامن آهنگی شدم که حداقل صدایی تولید میکرد تا سکوت مرگ آور داخل ماشین اندکی کم بشه *بعد تو با کسی قدم نمیزنم از کوچه ها بپرس سیگارای من ترکم نمیکنن باور نمیکنی از پاکتا بپرس من هنوز نگرانتم وقتی که بارون میباره نکنه اونکه باهاته یه روزی تنهات بذاره من هنوز نگرانتم رفتی تنهایی که چی شه یکی اینجاست که مردن واسه ی تو زندگی شه من هنوز نگرانتم ...من هنوز نگرانتم ....من هنوز نگرانتم ...* آخر این من هنوز نگرانتم ها مساوی شد با ترمز من جلو در خونه ی فرنوش اینا آیه به سرعت خداحافظی ای کرد و از ماشین پیاده شد و عین پرنده ای که مدتها توی یه قفس زندانی باشه و در قفس رو باز ببینه به سمت خونه ی فرنوش اینا پرواز کرد ..من هم ناچارا ماشین رو راه انداختم اما هنوز از پیچ خیابون نگذشته بودم که دلم طاقت نیاورد و مسیر رو دور زدم از دور دیدن آیه که اشکالی نداشت داشت ؟مطمئن بودم فرنوشی که تو همون دیدار اول پی به شیطنت ذاتی اش برده بودم و آیه ای هم که گوشه ای از هزارتوی شخصیت پیچیده اش رو برام رو کرده بود و این روزها من شاهد شیطنت های ریز و دخترانه و زبون درازی ها بلند و بالاش بودم توی خونه ساکت و خانم وار نمیشینن و حتما از خونه میزنن بیرون با دور زدنم و پارک کردن ماشین پشت یه سانتافه ی مشکی رنگ خودمو از دید آیه ای که هنوز جلوی در خونه ی فرنوش اینا یه لنگه پا وایستاده بود پنهان کردم با باز شدن در و پریدن فرنوش بغل آیه لبخندی به شیطنت دخترانه شون زدم اما با دیدن فردی که پشت سر فرنوش از در خارج شد ابروهام به هم دوخته شد و فکر نکنم که هیچ نخ باز کنی هم توانایی باز کردنش رو پیدا کنه و تنها سوال من این بود که فرهود برای چی باید همراه این دوتا دختر باشه آیه رو میدیدم که با شرم و معذب جواب سلام و احوال پرسی های فرهود رو میداد و من میدیدم که چهره ی فرنوش هی در هم میره و دخترک بیچاره سرخ و سرخ تر میشه با کمی دقت میتونستم بیشگون های ریزی رو که آیه از بازوش میگرفت رو ببینم و اندکی گره ی کور بین ابروهام رو به خاطر این نارضایتی آیه نسبت به حضور فرهود باز کنم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 با ماشین تعقیبشون کردم بعد از توقف ماشینشون متوجه ی مقصدشون شدم چه خوش سلیقه ان این آقا فرهود که پارک جمشیدیه رو انتخاب نمودن.. یک ساعتی بود که با رعایت فاصله ی جانبی بدون اینکه متوجه من بشن پشتشون بودم آیه و فرنوش باهم میگفتن و میخندیدن فرنوش با بیخیالی و بلند و آیه خانم وار و ملایم و فرهود هیزی میکرد به لبخند زیبایی که قلب من رو به تپش مینداخت ...یه ربعی نگذشته بود که فرهود با اجازه ای گفت و دست فرنوش رو کشید و چیزی زیر لبش زمزمه کرد که فرنوش با تردید سر تکون داد و دوباره به سمت آیه رفت کمی بعد به بهونه ی خریدن خوراکی و بستنی از آیه جدا شد و گوشت رو دست گربه سپرد فرهود همینکه از فاصله گرفتن فرنوش مطمئن شد سریع سد راه آیه شد و آیه که شوکه شدوترسید هین بلندی کشید و قدمی به عقب برداشت که فرهود سریع قدمی به جلو برداشت و شروع کرد به صحبت کردن وقتی آیه سری به علامت منفی تکون داد فرهود با وقاحت چادر آیه رو کنار زد و من دیدم که دست فرهود توی یقه ی آیه فرو رفت درست مثل اینکه ترقه ای زیر پام انداخته باشن از جا پریدم و به سمت فرهود هجوم بردم هولش دادم به سمت عقب که محکم زمین خورد گردنبندی که برای آیه خریده بودم دستش بود وقتی تازه متوجه شد که چی شده با عصبانیت گفت :چه غلطی میکنی ؟ قبل از اینکه فرصت بلند شدن داشته باشه پاهام رو روی سینه اش گذاشتم و گفتم :جفت پاهاتو قلم میکنم یه بار دیگه دور و بر این دختر ببینمت فهمیدی یا نه ؟ با حرص پام رو کنار زد و گفت :نه آقا آدرس رو اشتباه اومدی این دختری که میبینی عشق منه و تا آخر عمر عین پروانه دور و برش میگردم و تو هم هیچ کاری نمیتونی بکنی چون از قضا اونم منو دوست داره با حرص به آیه ای که از ترس کاری که فرهود کرده بود به هق هق افتاده بود نگاه کردم و وقتی نگاه متعجب آیه رو خیره به فرهود دیدم با پوزخندی تحقیر آمیز رو به فرهود غریدم :اونوقت از کجا میدونی که دوستت داره ؟ اون هم متقابال پوزخندی به من زد و گردنبند خدا نام رو جلوی چشمام تکون داد و گفت :چون هدیه ی من گردنشه پوزخندی زدم و گردنبندی که در اصل هدیه ی آیه بود رو از زیر پیرهنم در آوردم و رو به فرهود با تحقیر گفتم :اونی که دستته چیزیه که من برای آیه خریدم چون هدیه ی اهدایی تو رو فقط به خاطر اسم خدا گردن مینداخت نه به خاطر تو منم براش یکی عینش رو خریدم و هدیه ی تو رو گرفتم مال خودم جالبه نه ؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
دوستان عزیز یه خبر خوش این دختر بچه حالش بهتر شده🌸🌺
مداحی_آنلاین_چاشنی_اخلاص_برای_اعمال.mp3
1.58M
چاشنی اخلاص برای اعمال! 🔊 حجت‌الاسلام👇 🎙 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
من فقط یک آرزو دارم که آن هم سجده ی شکر کنم پای ستـون آخرین😭                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷
مـا همـانیـم ڪہ از تـو غفلـت ڪردیـم بـا همہ آدمیـان غیـر خلـوت ڪردیـم سـال هـا مے گـذرد، بـرگـردیـم و مشخـص شـده مـاییـم ڪہ ڪردیـم @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۶۶.mp3
9.67M
[تلاوت صفحه شصت و ششم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 فرهود اما جوابی نداد و فقط نگاهی توام باحرص و نفرت به سمت من انداخت و تنه ای زد و سریع رفت... میخواستم دست آیه رو بگیرم و دنبال خودم بکشونمش و وقتی به ماشین رسیدیم پرتش کنم داخل ماشین و صدام رو ول کنم و توبیخ کنم به خاطر ارتباط داشتن با خواهر خواستگار قبلیش و منعش کنم از دیدار دوبارش اما دوتا مشکل بزرگ سد راهم بود یک اینکه آیه هر کسی نبود که اجازه ی گرفتن دستشو داشته باشم و دوم اینکه این مسائل اصلا به من ربطی نداشت و وای خدا که من چقدر دلم میخواست تو این یه موضوع ربطی به قضیه داشته باشم تا جلوگیری کنم از این دیدار های همیشه مایه ی عذاب من..... با عجز به آیه ای که همچنان در حال گریه کرده بودن بود گفتم :بس کن دیگه چقدر گریه میکنی با هق هق گفت :ا...او...اون ...ا..اج...اجازه ..ن..ند...نداشت ...ب..به من ...د..دست...ب..بز...بزنه با حرص مشتی به فرمون کوبیدم و گفتم :میدونم میدونم اما فعلا بس کن آیه با گریه کردن چیزی درست نمیشه مدتی گذشت وقتی کاملا آروم شد من متوجه شدم آروم شدنش از فراموش کردن اتفاقات افتاده نیست بلکه خواب بود که خرگوش کوچولوی منو که صورت غرق در اشکش مظلوم تر از همیشه بود رو در آغوش کشیده.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 ساعت :1 01:بود که آماده از خونه خارج شدم و به سمت آدرسی که آرمان برام فرستاده بود رفتم شانس خوب من زد و دختر مورد نظر یه ربع بعد از رسیدن من به محل مورد نظر از خونشون زد بیرون سریع ماشین رو حرکت دادم و جلوی پای دخترک پگاه نام ترمز زدم با دیدن ماشین برق طمع توی چشمهاش درخشید و من پوزخندی به جنس کثیف دیگه ای زدم که دنیا رو سیاه کرده بودن و باعث شده بودن جلوه ی آیه ی پاک و مهربون کمتر دیده بشه با پوزخندی بر لب و ژستی نفس گیر عینک آفتابی ری بنم رو روی موهام فیکس کردم و با لحنی نفس گیرتر گفتم :سلام خانم ببخشید کافی شاپ آلاچیق کجاست ؟ دستپاچه و گیج از ناتوانی برای تصمیم گیری چگونه عشوه و ناز اومدن گفت :این خیابون رو مستقیم بگیرین سمت چپ اولین کوچه عینکم رو بلند کردم به علامت تشکر سری تکون دادم که سریع گزینه ی عشوه رو انتخاب کرد و با صدایی نازک شده از عشوه ای تهوع آور گفت :قرار دارین ؟ لبخند یه وری زدم و گفتم :خیر امیدوار بودم همراهی پیدا کنم و با نگاهی به ظاهر مشتاق گفتم :شما وقتتون آزاده ؟ دستاش رو جلوی دهنش گرفت و خنده ای پر ناز کرد و گفت :اوووم راستش رو بخواین نمیدونم باید برنامم رو چک کنم حرصی نگاهش کردم و تو دل غریدم که دختره ی احمق باخودش چی فکر کرده نکنه خودش رو وزیر خارجه میدونه که باید برنامه اش رو چک کنه اما فقط لبخندی زدم و گفتم :پس چه حیف فعلا خدانگهدار هنوز عینکم رو روی چشمام تنظیم نکرده بودم تا بعدش ماشین رو راه بندازم که در صندلی بغلم باز شد و دخترک کنارم جا گرفت و با لحن شادی گفت :حالا که فکر میکنم وقتم کاملا آزاده پوزخندی زدم و به سمت کافی شاپ راه افتادم سفارش قهوه ی ترک دادم و دخترک لوسی رو به حد اعلا رسوند و فقط لیوان آبی خواست همزمان با ویز ویز کردن های دخترک به آرمان پیامی دادم که بیاد و پگاه جونش رو ببینه یه ربعی گذشت که آرمان در حالی که همزمان با کسی سلام و احوال پرسی میکرد وارد کافی شاپ شد با تموم شدن حرفهاشون آرمان به سمت ما چرخید که من تونستم آیه و فرنوش رو تشخیص بدم با بهت به آیه نگاه میکردم و نگاه آیه هم مابین بهت و دلخوری بود انگار... آیه سریع برگشت و از کافی شاپ خارج شد من هم خیز برداشتم تا فرصتی رو که به زور ازش گرفته بودم رو از دست ندم و آرمان رو با پگاه جان تنها بذارم تا آرمان تصمیم بگیره که میتونه با دختری زندگی کنه که هر بار با دیدن یه ماشین مدل بالا تر و یه مرد خوش پوش تر دست و دلش بلرزه یا نه.. توی خیابون به دنبال آیه ای می دوئیدم و من فقط میخواستم که توضیح بدم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🏴🏴🏴
✍اللهم کن لولیک... نجوایی است،بر زبان ما! اما قلبمان، به ستون های دنیا،زنجیر شده است! دعایمان،بوی بی دردی می دهد؛ که به اجابت نمی رسد ‌‌@emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
نذر کردم تا بیایی هرچه دارم مال تو چشم های خسته پر انتظارم مال تو یک دل دیوانه دارم با هزاران آرزو آرزویم هیچ، قلب بی قرارم مال تو •––––––☆––––––• @delneveshte_hadis110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۶۷.mp3
8.64M
[تلاوت صفحه شصت و هفتم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 *آیه* مقابل کافی شاپ ارمانودیدیم آرمان بادیدنم ایستادوبالبخندی گفت:سلام آیه خانوم خوب هستین؟ -شکرخوبم- سلام ممنون شماخوبین؟ نگاهش به سمت فرنوش رفت فرنوش هم به اون نگاه میکردسریع گفتم:دوستم فرنوش آرمان لبخندی زدوگفت:خوشوقتم فرنوش سری تکون دادومتعجب به من نگاه کردیادم اومدکه آرمانومعرفی نکردم:آقاآرمان دوست پاکان طی تعارفاتی باآرمان واردکافی شاپ شدیم که به محض ورودم نگاهم بادوگوی عسلی تلاقی کردسرمیزی نشسته بودودخترجوونی هم مقابلش بهت زده نگاهش کردم اون هم شوکه شده بودامامن بیشتردلخوربودم نمیدونستم دلخوریم ازچیه ؟من که میدونستم پاکان دختربازه...من میدونستم پس چرالان قلبم مچاله شده...نکنه توقع داشتم چون بامن خوب شده شخصیتش هم دچارتغییروتحول بشه ؟پاکان هنوزهم مثل سابق بودومیدونستم که کارای اون هیچ ارتباطی به من نداره اماچرابودن یه دختردرکناراون سوهان روحمه؟بایدچیکارمیکردم ؟؟میرفتم وخیلی عادی باهاش احوال پرسی میکردم؟یابافرنوش بی اعتنابه منظره زیبایی که پاکان بادوست دخترش درست کرده بودمیرفتیم وسریه میزمیشستیم وسفارش میدادیم؟بایدچیکارمیکردم؟شایدم فراربهترین راه بود...گاهی وقتایه چیزایی توزندگیمون هست که فقط دوس داریم ازشون فرارکنیم حتی شایدعقلمون ازفرار نهی مون کنه امابازگاهی فرارروبرقرارترجیح میدیم...من هم دلم فرارمیخواست بی توجه به عاقبتش وتوضیحایی که بایدبخاطرفراربه اطرافیانم بدم ...قلبم داشت خردمیشدودلیلش روهم نمیدونستم ...داشتم له میشدم زیرآواری که حاصل یک زلزله هشت ریشتری بود...داشتم زیرآوارحقیقتی که مدت هاچشم میبستم ونادیدش میگرفتم له میشدم...حقیقتی که میگفت پاکان پاک نیست...پاکان بادخترای رنگارنگ همبسترشده...پاکان دختربازه...بایدفرارمیکردم تابیشترازاین له نشم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 پاهام روفرمان عقلم پا گذاشت وازکافی شاپ خارج شدمیرفتم تندتند،بی توجه به صدای فرنوش بی توجه به همه چیز...و...همه کس ...پاهام بی اراده قدم برمیداشتن وکم کم قدم هام تندوبه دوتبدیل میشدن...جمله ای توذهنم نقش بست:* پامی رفت ومی رفت ومی رفت...غافل ازدلی که جامانده بود...!*قطره اشکی بی اراده روی گونم سر خورد ومن سریع پسش زدم ...صدایی آشناازپشت سرشنیدم صدایی که ازهرصدایی برام آشناتربود.:..آیه ،آیه صبرکن امامن سرعتموبیشترکردم:آیه وایسابهت توضیح بدم...توضیح؟چه توضیحی میتونست توجیه مناسبی برای قلب ترک خوردم باشه؟اصلا چرابایدپاکان به من توضیح میداد...؟؟چرامن داشتم فرارمیکردم...چراپاکان دنبالم میومد؟ماچمون شده بود؟؟چه چیزی بین مادوتابود که چنین رفتاری داشتیم؟؟ماداشتیم چیکارمیکردیم؟این حس قدرتمندی که روزبه روز قدرتمون رو کم میکردچی بود؟؟چطوری این حس به وجوداومده بود؟؟صدای قدمهای پاکان تندویکدفعه جلوم ظاهرشدوراهموسدکردوباعث شدوایسم... نفس نفس زنان گفت:بایدحرف بزنیم اونطورکه توفکرمیکنی نیست فقط سکوت کردم چی بایدمیگفتم ؟بایدمیگفتم چرابادوست دخترت قرارگذاشتی یاچرادوست دخترداری؟اونوقت نمیگفت به توچه؟پس سکوت بهترین حرف ممکن بود...حتی نگاهمم ازش دزدیدم چشمای من برعکس چشمای پاکان امانت دارای خوبی نبودن...نگاه پاکان روروی خودم حس میکردم پاکان :ببین آیه اون دختردوست دخترمن نیست..دوست آرمان بود...آرمان میخواست باهاش ازدواج کنه اماگفت قبلش امتحانش کنم که دختره توزردازآب دراومد...نمیگم دوست دخترندارم اماخیلی وقته که وقتی زنگ میزنن ردمیدم اس ام اس میدن جواب نمیدم ومیپیچونمشون من خیلی وقته که لوندیاوزیباییای هیچ دختری رونمیبینم ....من ففط تورو... حرفشوقطع کردمنم اونقدرم حوحرفای دیگه اش بودم که کنجکاوی نکردم...حرفاش به دلم نشست چون صداقتی خالصانه توشون موج میزدحالم فقط باچندجمله پاکان دگرگون شد...چندجمله جادویی...که واقعاجادوم کردوحالموخوب کردامانمیدونم چرازبونم حرفی رو زدکه دلم به بیانش راضی نبود گفتم:خب ایناروچرابه من میگی؟اینامسائل شخصیه خودته که به من ربطی نداره. مات نگاهم کرد خودم هم میدونستم حرفایی روبه زبون آوردم که نبایدگفته میشدن...خودم هم فهمیدم خراب کردم...اماحرفی بود که گفته شده بود و نمیشدعقربه هامخالف جهت همیشگی‌ شون حرکت کنن و زمان به عقب برگرده.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
『♥️』 ‌عطر پرتقال می‌گیرد نفسم از تو که می‌گویم نارنجی می‌شود دنیایم تو را که می‌بینم و تو بکرترین منظره‌ای مثل درخت پرتقالی که در پاییز به بار نشسته باشد پر از بوسه.. پر از دوستت دارم...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
مدتهاست دیگه... شخصی به نام دوست در زندگیم وجود نداره فقط با عده ای روابط دوستانه ای دارم!                    @Aksneveshteheitaa                ●○●