eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 قطره ی اشکی که از چشماش چکید رو با انگشت گرفت:-گفتی...گفتی یه نشونی از آیهان پیدا کرده؟یعنی زندس؟ -اوهوم،به زودی میبینیش آنا،دیگه مردی شده برای خودش! دستمو گرفت و محکم فشرد:-مگه تو دیدیش؟اینجای پیشونیش یه زخم داشت مگه نه؟ سری به نشونه مثبت تکون دادم،چشماشو روی هم گذاشت دستی به صورتش کشید و گفت:-پاشو دستمو بگیر میخوام هر چه زودتر ببینمش،به خدا قسم دیگه طاقت ندارم! -آنا مطمئنی؟میخوای بعد از این همه سال مادرش رو این شکلی ببینه؟ نگاهی به سر و وضعش کرد و نگران گفت:-راست میگی خدا رو خوش نمیاد نگرانش کنیم،دختر پاشو این وسایل رو جمع کن،بقچمو هم از توی صندوق بیار! با خوشحالی سری تکون دادمو از جا بلند شدمو کاری که گفته بود رو انجام دادم و با کمک منو ملک یکی از لباسای مورد علاقشو تنش کردیم:-خیلی خب دیگه بریم دلم طاقت... هنوز جمله آنام تموم نشده بود که ضربه ای به در خورد و بلافاصله صدای عمو آتاش بلند شد:-مهمون نمیخواین؟ آنام با غم نگاهی بهم انداخت و با دست اشاره کرد که در رو باز کنم انگار که بغض گلوش بهش اجازه حرف زدن نمیداد،سری تکون دادمو در رو به روی عمو باز کردم،آهی کشید و بوسه ای به روی سرم نشوند و داخل شد! -خدا بد نده،تا حالا انقدر ناخوش احوال ندیده بودمت،تا اونجایی که یادمه همش دنبال فضولی و درست کردن دردسر بودی. آنام خنده ای کرد و قطرات اشک توی چشماشو با دست پس زد،نمیدونستم این عمو چی داشت که توی بدترین لحظات آنامو به خنده می انداخت: -اومدم بهت مژده بدم،اما باید طاقت بیاری اگه بخوای دوباره از هوش بری و بقیه رو نگران کنی،بگو که همین راهی که اومدم رو برگردم! آنام اشکاشو پس زد و سری به چپ و راست تکون داد:-نه نه به خدا طوریم نمیشه،کجاست الان توی عمارته؟نمیتونم بیشتر از این منتظر بمونم! عمو سری تکون داد و گفت:-فقط ممکنه کمی شوکه بشی،راستش دروغ چرا هممون شوکه شدیم،اما حقیقت اینه که خدا دوباره نظرشو بهمون انداخته! -چرا؟نکنه بلایی سرش اومده؟ -نه خدا رو شکر سرحال و سالمه،الان میارمش ببینیش! آنام با خوشحالی سرش رو تکون داد مطمئنم اگه درد نداشت خودش سرپا میشد و همراه عمو میرفت پی آیهان،چند دقیقه ای گذشت و عمو یا الله ی گفت و اول خودش و بعد آیاز داخل شدن... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 "پاکان" بعدازرفتن آیه رفتم پیش باباتاباهاش راجب خودم وآیه حرف بزنم تقه ای به دراتاقش زدم که گفت:بیاتو رفتم داخل وگفتم:وقت داری بابا؟ -میخوام راجب خودموآیه حرف بزنم- چه حرفی- واسه حرف زدن- واسه چی؟ معترض گفتم:بابا- نه پاکان وقت ندارم -بابا و زهرمار -پاکان قبلا گفتم که تولیاقت آیه رونداری- یعنی چی بابامگه میخوام خلاف شرع وقانون کنم؟ امابابامن آیه رومیخوام توئم بایدپاپیش بذاری وازش خواستگاری کنی- -عه امردیگه؟ بابااذیت نکن دیگه قول میدم قسم میخورم که همیشه دوسش داشته باشم وخوشبختش کنم- قول میدی بهش وفادارباشی؟ -وفادارچی؟ یه دفعه بغض بدی به گلوم چنگ زدودرحالی که قورتش میدادم گفتم:من پسرلعیاهستم من کاراونوادامه دادم امامن عاشق آیه ام پس لطفادیگه منوبااون زن مقایسه نکن بابابه سمتم اومدوگفت:پاکان من منظورم این نبود اونقدرعصبی شده بودم که صدام ازکنترلم خارج شد:پس منظورت چی بود؟ها؟ دستشوروی شونم گذاشت وگفت:آروم باش دستشوپس زدم وفریادزدم:آره من پسرلعیام من پسراون زن کثیفم امامطمئن باش اونقدرعاشق آیه هستم که تاآخرعمرم به یه دختردیگه حتی یه نگاه هم نمیندازم حرفموکه زدم ازاتاق بابابیرون اومدم ودروباتموم قدرت بستم وبه اتاق خودم پناه بردم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻