eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.1هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀 💜 🌺 همینطور گیج دور شدنشون رو نگاه میکردم که با صدای پر از خشم آنام از جا پریدم:-به خاطر این بود که شب نامزدی خواهرت اون رفتار رو با عمت کردی؟ با این حرف نفسم توی سینه حبس شد،نمیدونستم چی باید بگم،آیاز تموم ورق ها رو به نفع خودش برگردونده بود،کاری جز گریه و التماس برای اینکه باورم کنن از دستم‌برنمیومد دست آنامو گرفتمو با گریه لب زدم:-آنا به جون شما و آقاجون من کاری نکردم،قسم میخورم! -خیلی خب پس دیگه دلیلی نداره با فرهان مخالفت کنی بقچتو ببند همین امروز با زیور خاتون راهی میشی! -اما آنا من... -همین که گفتم،بهتره تا به گوش آقات نرسیده کاری که گفتم رو انجام بدی،وگرنه هم زندگی لیلا هم زندگی خودت به خطر می افته، آبروی آقاتم میره،هر چی که بود رو فراموش کن و فقط کاری که بهت گفتم رو انجام بده،ملک کمکش کن خودت هم بقچتو بپیچ،همراهش میری! اینو گفت و عصبی رفت سمت اتاقش،دلم میخواست زمین دهن باز کنه و من داخلش فرو برم،حالم به شدت بد بود اونقدر که دلم میخواست برم و دست بندازم دور گلوی آیاز رو با دستام خفه اش کنم... نمیدونم چقدر گذشته بود همینجور مات برده گوشه اتاق نشستم،حتی اشکی هم برای ریختن نداشتم،ملک کاراشو کرده بود و نشسته بود پشت سرم و موهامو میبافت:-تموم شد،بلند شو بریم! نگاهی بهش انداختمو روسری از صندوقم بیرون کشیدم تا سرم بندازم که در باز شد و لیلا عصبی داخل شد! ازش رو گرفتم دلم نمیخواست حتی یکبار دیگم به صورتش نگاه کنم:-ملک آنا گفت عجله کنی،زیور خاتون منتظرن! با این حرف ملک سری تکون داد و بقچه ای که خودش برای هر دومون پیچیده بود رو بلند کرد و با نگاهش منتظر من ایستاد! با غم از جا بلند شدیم،روسریمو انداختم سرم و خواستم از در بیرون برم که لیلا جلوی راهمو سد کرد و انگشت اشارشو گرفت رو به روی صورتم:-به خاطر آنا این بار رو سکوت کردم اگه یکبار دیگه اطراف آیاز ببینمت همه چیز رو به آقاجون میگم اونوقت باید به جای لباس عروسی که توی رویاهات میدیدی کف بپوشی . 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 همینطورکه برمیگشتم گفتم:آیه به نظرت... یدفعه بادیدن آیه تواون فاصله کم خشک شدم...فاصلمون به اندازه دووجب بودشایدهم یک وجب...نگاهامون بهم گره خوردن...نفسم حبس شد،موجی ازگرمابه سمتم هجوم آوردومن ناتوان ترازاین بودم که پسش بزنم درحالی که سرخوردن قطرات سردعرق رو،روپیشونیم حس میکردم خیره شده بودم به چشمای زیبای خرگوش کوچولوم ازاون فاصله کم راحت میتونستم پاکی خالصانه چشماشوببینم ...افسارنگاهموبه سختی کنترل میکردم تاخطانره ودل شیشه ای خرگوش کوچولوم روهزارباره نشکنه...وچقدرسخت بودکنترل یه اسب رم کرده...وچقدرمن ناتوان بودم وقدرت سرکوب کردن سرکشیش رونداشتم ...بااینکه باتمام وجودازپاکی خالصانه نگاهش وزیبایی چشمای درشت کشیده اش لذت میبردم امادلم میخواست کمی نگاهموپایین بیارم...اونقدردلم خواستارپایین اومدن نگاهم بود که کم کم چش م بستم رو خطایی که قصدداشتم مرتکب بشم...روشکوندن قلب شیشه ایش...وچقدربی رحم شده بودم...وچراحس کردم کثیف شدم؟ازخودم بدم اومد...من حق نداشتم نگاهی ازروی هوس به خرگوش کوچولوی پاکم بندازم ...بااینکه من پاکان بودم پاکانی که هیچوقت پاک نبوده امابازم نمیتونستم به خودم این اجازه روبدم که آیه روبکنم ابزارلذت ..!.!سریع نگاهموازچشمای زیباش گرفتم وخودمومشغول کردم باخردکردن خیارا که آیه پرسید:چی میخواستی بگی؟ -مهم نیست دیگه صدایی ازش درنیومد...دیگه نمیتونستم سالاددرست کردنوادامه بدم ،قلبم توسینه بی تابی میکرد چاقوروتوظرف رهاکردم وگفتم:همون سالادیونانی تورومیخورم وسریع ازاشپزخونه بیرون رفتم وخودموبه حیاط رسوندم وبایه دم عمیق تمام اکسیژن محیط اطرافمو بلعیدم امابازهم احساس خفگی میکردم ...خسته شده بودم ازاحساساتی که چندوقتی بودبی قرارم کرده بودومن هنوزموفق به کشف دلیلشون نبودم...بااینکه احساسات خوش آیندی بوداماناخوداگاه ازشون گریزون بودم ....من ازاحساسات جدیدم میترسیدم...احساساتی که یه قدرت فرازمینی داشتن....من میترسیدم ازاحساسات غریب وناآشنایی که حتی اسمشون روهم نمیدونستم...من حق داشتم بترسم ازاحساسی که منووادارمیکنه تاخیره خیره به آیه نگاه کنم...بی اراده منو نگران آیه میکنه...قلبموبه تپش میندازه ...و....و....وخیلی وهای دیگه...من حق داشتم ازاحساساتی که تمام کنترلموازم میگیرن وافسارکاراموبه دست میگیرن ومنوهدایت میکنن بترسم...من حق داشتم...نداشتم؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa