eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
4.9هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
دلبࢪ ما دل ما برد . . به ما رخ ننمود♥️:) السلام‌علیک‌یاخلیفة‌الله‌فی‌ارضه @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🦋 🌿﷽🌿 ساعتی بعد بابا و سامان با لبخند از در اتاق بیرون اومدن ،فهمیدم که شد اونچه که نباید می شد و من چرا اینقدر حس بدی به سامان داشتم؟ ازاین بدترکه قراردادبسته شده بودحضورازاین به بعدسامان به عنوان نماینده شرکتشون توشرکت مابودومیخواست که روکارهانظارت داشته باشه کاش پاکان بتونه از پس زبون مثل مار این مرد بر بیاد چون من ازاینکه ببینم پاکان خردبشه متنفربودم ازسامان متنفرشدم چون اخم پاکانوغلیظ کرد.چون برخلاف خواسته پاکان اینجابودچون پاکان ازش متنفربودازش متنفرشدم وهیچوقت فکرنمیکردم توزندگیم یه روزی برسه که من بخاطر دلایلی که عقلم نمی پذیرتشون وفقط قلبمه که قبولشون میکنه ازیه آدم متنفربشم منی که همیشه سعی میکردم همه رودوست داشته باشم هرچندخیلی سخت بودحالابه این راحتی بخاطردلایلی که قابل قبول نبودن برای عقلم ازیه انسان متنفرشدم...خیلی عجیبه که انقدرتغییرکردم وروحمم باخبرنبود...باباایستاد تاسامانوبدرقه کنه که سامان باتعارفات فرستادتش داخل اتاق وخودش به سمت پاکان رفت ومقابلش ایستادوبالحن تمسخرامیزی گفت:دنبال یه اتاق خوب برای من باش. ومن میدیدم که پاکان حرص شو رودستش خالی میکردوچقدربرام دردناک بودکه پاکان نتونسته جواب دندان شکنی بده بخاطرهمین جایگاه منشی بودنو کنارگذاشتم وشایدبرای اولین بارتوزندگیم جسارتوبه حدش رسوندم ومن به جای پاکان لب بازکردم:آقای ولایتی مگه قراره اتاق داشته باشین؟ من فکرکردم یه میزکنارمیزمن براتون بذارن. پاکان وسامان هردوباچشمایی گردشده نگاهم کردنووقتی لب های پاکان کش اومدن فهمیدم کاردرستی انجام دادم واگرزمان به عقب هم برمیگشت من بازهمین کارومیکردم حتی به قیمت اخراج شدن.واخراج شدن می ارزیدزمانی که پای پاکان وسط بود...خودموبرای یه جنگ بزرگ آماده کردم بامردی که یقیناتومبارزه ی باهاش زیاددووم نمی آوردم اماپشتم یه کوه ایستاده بودکوهی که جانشین بابام شده بودکوهی که به پشتیبانیای گرمش شک نداشتم پاکان پشتم بود...ومن هیچ ترسی نداشتم هرچندسامان هم چهره اش ترسناک نبود.وجالبیش این بودکه نه عصبی بودونه ناراحت فقط یه لبخندکم رنگ رولبهاش پررنگ ترمیشدن وابروهاش تا آخرین حدبالا رفته بودازحالت صورتش متعجب شدم الان وقت دعواوبحث وجدل بود نه لبخند...به سمتم قدم برداشت اونقدرسریع که پاکان نتونست مانعش بشه لبه میزم نشست وبالبخندی که اصلا برام خوشایندنبودگفت:خیلی دوست داری کنارتوبشینم؟ باچشمای گردشده نگاهش کردم اماقبل ازاینکه توان حرف زدن پیداکنم پاکان بلندش کردویقشوگرفت که سریع بلندشدم، باچشمای آتیشی خیره شدبه چشمای سامان وگفت:دروبراین دخترنمی‌پلکی این دختربرای من خیلی مهمه پس حواست به رفتارت باشه.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 سامان نیم نگاهی به من انداخت وپوزخندی زدوبعدبه پاکان گفت:چیکارشی که برای من تعیین تکلیف میکنی؟نکنه شوهرشی؟یاحداقل دوست پسرش؟ پاکان خشکش زدمنم مثل اون خشکم زده بودوبه این فکرمیکردم که پاکان چه جوابی میخوادبده ماباهم نسبتی نداشتیم پاکان نگاهی غمگین به من انداخت ومن نفهمیدم دلیل غم توچشمهاش رو...یقه سامانوول کردوطوری که معلوم بودازگفتن حرفی که میخوادبزنه مردده گفت:من برادرشم. روصندلی وارفتم پاکان برادرم بود؟ درحالی که نه شناسنامه هامون اینومیگفت نه مایع قرمزرنگی که تورگ هامون جریان داشت...پس چراپاکان برادرمن بود؟پاکانی که حتی یک بارهم حس نکردم که برادرمه پاکانی که رفتارش تا الان برادرانه نبود... سامان:تاجایی که یادم میادتوتک فرزندبودی. شایدرابطه خونی نداشته باشیم امامثل خواهرم میمونه- تاهمین جابدون که آیه واردخانواده ماشده پس حواستوجمع کن *پاکان* قلبم تیرمیکشیدوخودشومحکم توهرتپش به قفسه سینم میکوبید.ازخودم حرصم گرفت اززبون سرکشی که وقتی تکون میخوره کلماتی روبیان میکنه که حتی ذره ای شبیه به حرف قلبت نیست .سرم تیرمیکشیدقلبم تیرمیکشیدوتواون لحظات حتی زندگیم هم تیرمیکشیدآیه خواهرمن نبود مانه رابطه خونی داشتیم ونه احساسات قلبی خواهربرادری...من نبایدمیگفتم برادرشم امابایدچی میگفتم؟؟من وآیه چه نسبتی باهم داشتیم؟؟سامان و به هرنحوی که بودازشرکت بیرون بردم تامزاحم آیه نشه خودم هم بدون اینکه به آیه نگاه کنم وارداتاقم شدم ودروقفل کردم وبی توجه به صدایی که تولیدمیکردم هرچیزی که دستم اومدپرت کردم وشکوندم کاش زمان به عقب برمیگشت وچنین حرفی نمیزدم کاش انقدراحمق نبودم میزدم...میشکوندم هیچکس وهیچ چیزجلودارم نبودودیگه چیزی برام مهم نبودحتی غرورم هم مهم نبود... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام او آغاز میکنم چرا که نام او آرامش دلهاست و ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🏴🏴🏴🏴
بسمِ ربِّ النّور آقا جان بیا درد دارم حضرت درمان بیا حیف از خوبیِ تو یابن الحسن عاشقت من باشم و امثال من تعجیل در فرج پنج صلوات🌹 @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۷۳.mp3
9.74M
[تلاوت صفحه هفتاد و سوم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
🪴 🦋 🌿﷽🌿 فقط وفقط قلبی مهم بودکه ترک خورده بودوشایدهم همون لحظه که گلدون شیشه ای رومیزروپرت کردم زمین وشکست قلب ترک خورده من هم باارتعاش صداش دچاریه تلنگرشدوخردشد...قلبم هم شکست قلبی که متعلق به خودم بودوجالب این بودکه این من بودم که قلب خودموشکونده بودم من خودم قلبموشکونده بودم...بادوتادستم قلبم روخردکرده بودم وتکه های تیزش توی پوست وگوشتم فرورفته بود...ازطرفی تیزترین تکه ی قلب شکستم مثل یه تیغ کندروی شاهرگ حیاتم کشیده میشدونمی بریدومن فقط دردمیکشیدم...ازطرفی احساس ناآشنای قلبم تمام وجودموفراگرفته بودودوباره یه حس سردرگمی داشت دیوونم میکرد...سردرگم بودم ونمیدونستم دلیل این حال خرابم چیه؟دلیل آشفتگی های اخیرم ...تپش های نامنظم قلبم ...گرگرفتن هام...بی قراری هام...توذهنم هزارباره به دنبال دلیلی منطقی برای عقلم که باقلبم سرجنگ داشت میگشتم که صدایی توگوشم ":پاکان من عاشقتم ،تاحالا عاشق نشدی بفهمی پیچید من چه حالی دارم"خشکم زد...این صدا،صدای یکی ازدخترایی بودکه پیش من به عشقی که نسبت بهم داشت اعتراف کرده بود...صدایی که همیشه نادیدش میگرفتم مثل صدای بقیه دخترا...این صدا،این کلمه هابرام خیلی تکراری وکذایی بود...اونقدرکه حالموخراب میکردولی من چرابایداین کلمه هاوصداروبه یادمیاوردم؟؟ صدایی بلندترازصدای دخترونه شنیدم":عشق حس شیرینیه پاکان،چرانمیخوای تجربش کنی؟صدای دوم صدایی مردونه بودمتعلق به بابا...مردی که باوجودتجربه تلخ ازعشق اول وآخرزندگیش بازهم عشق رویک احساس شیرین میدونست...مردی که همیشه بهم پیشنهادمیکردعشقوچاشنی زندگیم کنم اونوقته که یه معجزه بزرگ روباتموم وجودلمس میکنم...مردی که همیشه خوب بودوخوبی وپاکیو بهم یادمیداد و بااین وجودمن راهیه یه راه بی راهه شده بودم وخودم وزندگیموبه لجن کشیده بودم وفقط ازپاکی، تمام این سالهایک اسم یدک میکشیدم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🪴 🦋 🌿﷽🌿 مردی که همیشه عشقویک واژه مقدس جلوه میدادومن حوالی همون مردزنی رومیدیدم که این واژه مقدس روآلوده کرده بودبه گناه...ومن باتمام این تناقض ها...باوجودتمام خاطرات وتجربیاتی که ازیه گذشته کثیف داشتم بایدحداقل پیش خودم اعتراف میکردم که عاشق شده بودم ومغزم باصداهاوجمله هایی که بخاطرم اوردمیخواست بهم این حقیقتوبگه...که من پاکان پاکزاد،کسی که تمام عمرش بادخترای جورواجورورنگارنگ گذشته حالا دلش،اهلی یه دخترشده...اونم نه هردختری...یه دخترباعقایدمتفاوت باهمجنس هاش، که تا الان باهاشون برخوردداشتم ...دختری باسرپوش مشکی به اسم چادر!!!سرپوشی که برای لعیاپوشاننده گناهاش بودوبرای آیه تموم زندگیش...من عاشق شده بودم عاشق دختری که حتی توخواب ورویاهام هم نمیدیدم که بهش احساس پیداکنم واین اتفاق بیفته ومن عاشقش بشم ولی اتفاق افتادومن عاشق شدم واین وسط یه سوال بود که تمام ذهنم رودرگیرکرده بودکه این اتفاق عاشقی چطورافتاد؟؟؟چطورشدکه من کارم به اینجاکشید؟منی که توهرلحظه زندگیم مراقب بودم که یه وقت دلم نلرزه وکاردستم نده اونم درحالی که به عشق اعتقادنداشتم ودلیل مراقبتم هم فقط دفع خطراحتمالی بودحالا دلم لرزیده بودوشایدچیزی فراترازلرزش بود...چیزی شبیه زلزله یه زلزله مخرب که تمام باورهاوعقاید علایقم وبه کل ،تمام "دیگه ساخته وجودموخراب کرده بودویک "من بود...واحساسی به نام عشق که همیشه ازش گریزون بودن به تاروپوداین من جدیدکه هیچ شباهتی به من قبلی نداشت رخنه کرده بود...واین چطورممکن بودبرای منی که قلبم رومهروموم کرده بودم وحفاظی سخت ومحکم به دورقلبم پیچیده بودم؟؟؟چی شدکه مهرموم قلبم شکست?وحفاظ آهنی ازبین رفت?مگه این حس چقدرقدرتمندبودکه ازهفت خوان قلب من عبورکرده بود؟واین چنین وجودموسرشارازوجودش کرده بود؟باتمام غیرممکن هاوتمام مقاومت هایی که کرده بودم من عاشق شده بودم...اونم عاشق دختری که به فاصله زمین تاآسمون ازدنیای من دوربود...دختری که میون پرتوهای نوروروشنایی زندگی میکردومثل یه آب روان زلال وپاک بودبرخلاف من که یه زندگی تاریک وکدرداشتم که کثیف ترازاون وجودنداشت...دختری که به اندازه اسم من پاک بودومن پاکان ناپاک...وحالا که این احساس ناب که یکنم خودش رو خم کرد و دستشو بالا برد تا ضربه ی محکمی به صورتم بزنه که دستش با فریاد بابا توی هوا خشک شد :پــــــــــــــاکــــــــــــــان پاکان هوووف بلندی کشید و عصبی دستی به صورت و موهای لختش کشید و عقب گرد کرد و بی توجه به من و بابا که توی آستانه ی در وایستاده بود سریع از آشپزخونه بیرون زد و چند لحظه بعد صدای کوبیده شدن در اتاقش به گوش رسید. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                ●○●
                   @Aksneveshteheitaa                ●○●
                   @Aksneveshteheitaa                ●○●
ولی بال های کسی که براتون پر میزنه رو نشکونین:) ببین که از که بریدی و با که پیوستی                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
نمیشه سیب زمینی رو چلوند و انتظار آب آناناس داشت! آدما هم همینن...                    @Aksneveshteheitaa                ●○●
                   @Aksneveshteheitaa                ●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... هر بامدادت؛ رودخانه حیات جاری می شود ... زلال و پاک ... چون خورشید مهربان و گرم وخالصمان ساز ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🏴🏴🏴🏴
اے قیام ڪنندهٔ بـہ حق جہــاڹ انتظار قدومت را می کشد چشمماڹ را بہ دیده وصاڸ روشڹ ڪڹ اے روشڹ تر از هر روشنایی @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
۷۴.mp3
8.94M
[تلاوت صفحه هفتاد و چهارم قرآن کریم به همراه ترجمه] @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
دختر بدر الدجی امشب سه جا دارد عزا😭 گاه می گوید پدر گاهی حسن گاهی رضا تسلیت یا فاطمه(س)💔 ص ع ع •––––––☆––––––• @delneveshte_hadis110
گفتم که عمر ماه صفر رو به آخر است دیدم شروع محشر کبرای دیگر است گردون شده سیاه و فضا پر زدود و آه تاریک تر ز عرصه تاریک محشر است @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊