eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۹۹ یادمه مامانم هر وقت موقع نماز بابام به خونه میومد و مامانم مشغول نماز بود
سرهنگ گفت _ دخترم ما از هویت تو با خبریم و می دونیم که تو دریا فرهمندی! با تندی گفتم _می دونستین و اینهمه تحت فشار قرارم دادین!؟ حسین خواست چیزی بگه که نذاشتم و رو به سرهنگ گفتم _گوش میدم سرهنگ! بفرمایین. سرهنگ_ دلیل اینکه تا الان سعی کردیم به تو نشون ندیم که از هویت اصلیت با خبریم این بود که یه دستور از طرف مسئول پرونده بود! دلیل نگه داشتنت اونم به مدت 40 روز اینه که اوانسیان دنبال ردی از تو و الیوت می گشت و ما اینجا رو از هر جای دیگه برات امن تر دیدیم! و دلیل حضور دایی و دوستت این بود که اونا اسرار به دیدنت داشتن و من بلاخره اجازه دادم ببیننت! درضمن دلیل اینکه این مکالمه رو ضبط کردیم این بود که باید این ویدیو رو برای مسئول پرونده می فرستادیم تا ببینه که تو چقدر تحت فشار بودی. دوربین رو قطع کرد و گفت _حالا میتونی یه دل سیر با نزدیکانت رفع دلتنگی کنی! ادم بی منطقی شده بودم!! فکر میکردم اونا مقصر تمام بدبختی هامن! دیگه دلم نمی خواست هیچ کدوموشونو ببینم! از همه بیشتر از بردیا دلخور بودم که منو می شناخت اما باهام سرد و خشن برخورد می کرد. رو به سرهنگ گفتم _از لطفی که بعد از این همه مدت بهم کردین ممنونم اما من ترجیح میدم توی سلولم و فقط با الیوت عزیزم گپ بزنم!! من به غیر از الیوت هیچ کس دیگه ای رو ندارم جناب سرهنگ مهدوی! دست الیوت رو گرفتم و به سمت در خروجی که مخصوص متهم بود رفتم و زنی که مسئول همراهی من از سلول تا اتاق بازجوویی بود من رو به سمت سلولم هدایت کردو بعد از اون درو بست. * * 2 روز بعد از قرار توی رستوران ، جواب نبش قبر و تست دی ان ای اومد و جواب همون چیزی بود که حدس می زدیم! دستور رسید که وقتی سمیر و الم اوانسیان خونه رو ترک کردن خیلی بی سر و صدا وارد خونه بشیم و دریا و الیوت رو همراه خودمون بیاریم اداره. اما سرهنگ دستور داد به هیچ وجه با دریا صمیمی رفتار نکنم و چقد دلم کباب شد وقتی فهمید قراره بره سایت(اصطلاحی که معنی زندان رو میده)... الان چهل روزی از بازداشت بودن دریا می گذره و روز به روز افسرده تر میشه! تمام ساعتی که توی سایته یا داره قران می خونه یا نماز یا تو سجده درحال گله و گریست! وقتی توی اولین بازجوییش فهمید که یه جنازه رو با هویت اون دفن کردیم اولین چیزی که گفته بود این بود که "دلیل سردی بردیا این بوده پس!" و این یعنی تو بحرانی ترین شرایطشم به من فکر می کنه! تو این چهل روز خیلی اتفاقا پیش افتاد ... علی تصادف کرد ولی خوشبختانه حالش بهتره... سرهنگ مهدوی و حسین و سوگند هم برای همکاری به تهران اومدن... زخم گونه ی دریا عفونت کرد و 2 روز رو توی درمونگاه اداره گذروند و چقدر گریه کرد که من همراهیش نکردم در صورتی که تمام مدت من پشت در اتاقش شاهد همه چیز بودم! مسئول چک کردن دوربین سلول دریا خودم بودم و اون هنوز از این موضوع با خبر نبود. حسین و سوگند کنارم ایستادن . هدفونو از روی گوشم برداشتمو گفتم _ چیزی شده بچه ها؟! سوگند اهی کشید و گفت _طفلک دریا!! تو زندگیش دائم داره عذاب می کشه! الانم که از همون زده شده...حقم داره! هیچ کودوممون تو این مدتی که زندانیه بهش سر نزدیم! چیزی نگفتم که ادامه داد _بردیا میشه هدفونو بدی منم صداشو بشنوم؟؟ هدفونو بهش دادم و از جام بلند شدمو همراه با حسین رفتیم اونطرف تر که همون لحظه صدای یا خدای سوگند اومد . سریع کنارش قرار گرفتیم که دیدم دریا از حال رفته و تا خواستم وضعیت اضطراریو اعلام کنمو در سلولو باز کنم دریا ازجاش بلند شدو نشست و با الیوت زدن زیر خنده! پووفی کردمو زمزمه کردم _ خدا زلیلت نکنه دختر! نصفه جونم کردی! سوگند با شگفتی نگاهم کردو گفت _صدا رو پخش کن ببین دریا چی میگه!! صدا رو پخش کردم که صدای دریا پیچید توی اتاق 👇👇👇
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۱۰۰ سرهنگ گفت _ دخترم ما از هویت تو با خبریم و می دونیم که تو دریا فرهمندی!
دریا_اوووم فکرکنم 5 سالم بود که همسایشون شدیم...وای الی اون موقع ها منو حسین خیلی با هم جور بودیم ....همه جا با هم می رفتیم و خب این باعث شده بود بردیا و سوگند حسابی به ما دوتا حسودی کنن!! شاید باورت نشه ولی ما 4تا از بچگی باهم بزرگ شدیم و از بچگی شوق نظامی بودن تو سرمون بود! الیوت_همتون تو یه خونه بزرگ شدین؟! اهی کشیدو گفت _ نه تو یه اپارتمان 5 طبقه ....ولی همیشه پیش هم بودیم! انقدری که ما4تا با هم بودیم با خواهر، برادرامون نبودیم... وقتی هم به سن نوجوونی رسیدیم مثل همون موقع ها بازم پیش هم می رفتیم اما کمتر! دیگه منو سوگند همیشه پیش هم بودیم بردیا و حسین هم با هم! الیوت لبخندی زد و گفت _تو که اینهمه دوستشون داری چرا اون رفتارو باهاشون کردی؟! دریا بحثو عوض کردو گفت _الیوت ماشالله خیلی خوب فارسی حرف میزنیا!! روز به روز داره فارسیت بهتر میشه!! الیوت نگاه شیطنت باری به دریا کردو گفت _ااره خیلی...بحثو عوض نکن چرا اون رفتارو باهاشون کردی!؟ سوگند اهی کشید و گفت _ نمی خواستم باهاشون اون رفتارو کنم ولی حقشون بود...مخصوصا بردیا! یعنی دلم میخواد گردنشو سفت بگیرم تا خفه شه! الیوت لبخند مرموزی زدو گفت _ ولی چشمات که اینو نمی گه! دریا اهی کشیدو گفت _ بیخیال بچه! ...راستی تو این یه ماه کجا بودی؟! الیوت_ پیش خاله پریچهر! دریا با شوق گفت _ شیراز بودی؟! حتما با پری کلی اتیش سوزوندی! راستی ضحی رو دیدی !! بچه ی جدیدشونو چی؟؟! راستی اسمشو چی گذاشتن؟؟! به خاله گفتی برات اش سبزی و اش کازرونی بپزه! الیوت دستشو روی دهنش گذاشتو گفت _وای دختر تو خوبه الان افسرده ایو اینهمه فک می زنی وای به حال وقتی که سالمی!! بیچاره بردیا! چی میکشه از دستت!! لبخندی روی لبم نشست که با جواب دریا هممون خندیدیم! دریا_ وای منو بیخیال...نمی دونی بردیا چه ادم خونسردیه! روزی که پرواز داشتیم انقد دست دست کرد تا از پرواز جا موندیم! ...جوابمو بده بحثو عوض نکن بینم!! الیوت لبخند شیرینی زدو گفت _ اگه بزاری دست توی چالت کنم جواب میدم! دریا_عه ! عه! بچه پرو!! از زن قانون باج میگیری!! الیوت خونسرد دست به سینه نشست و گفت _هرچی دوست داری اسمشو بزار! دریا چپ چپ نگاش کردو گفت _بیا یه کار کنیم... هنوز حرفش تموم نشده بود که انگشت اشاره ی الیوت توی چال گونه ی دریا فرو رفت! حرصی اسمشو صدا زد که الیوت گفت _لامصب چال نیست که چاهه! دریا با بهت گفت _ این حرفا رو کی یادت داده الی؟؟؟!! الیوت سینه سپر کردو گفت _ سروان بردیا ماهانی!! بچه پروو رو نگا!!!! دریا لبخندی روی لبش اومد که الیوت گفت _نیشتو ببند دختر جوون! پریا می گفت از وقتی من رفتم خونشون بردیا شاد و شنگول می زنه! می گفت بعد از مردن تو حسابی خشن و ساکت شده بوده... البته اینطور که من میدیدم مرگ جعلی تو روی خونوادت حسابی تاثیر گذاشته بود! دریا که اصلا حواسش به الیوت نبود گفت _اخی بمیرم! بیچاره بردیا چی کشیده!! لبخند عریضی روی لبم اومد که حسین زد پس کلمو گفت _نیشتو ببند زلیل شده!! قهقه زدم که سوگند میکرفون رو فعال کردو با صدای شیطنت امیزی گفت _ دریا خانوم!! عجب سوتی دادی!! خب دیگه! یالا با ما3 تا اشتی کن وگرنه میرم به همه میگم! دریا سرشو بالا کردو وقتی دوربینو دید متوجه خنگی خودش شدو محکم به پیشونیش زد دارد... @Alachiigh
⭕️چطوری نفخ حبوبات رو از بین ببریم؟ 🤔 ✅کافیه در زمان خیساندن حبوبات، چند برش لیمو ترش به آنها اضافه کنید ؛ اضافه کردن برش لیموترش باعث از بین رفتن نفخ حبوبات، هضم سریع و بهتر شدن طعم حبوبات خواهد شد👌 ‌ ‌ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🥀🥀🥀🥀 لشکر ویژه ۲۵ کربلا 💢 خوشبخت کسی است که شکوه رفتارش، آفریننده ی زندگی در چهره ی دیگران باشد ... و چه خوشبخت است آنکه در این آشفته بازار ، شما را دارد ... ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
✅⭕️اختلاف‌نظری اگر داشتیم، برای ایران بود. فکرهای مختلف، نامزدهای مختلف را راه‌حل پیشرفت کشور و انقلاب میدانست. یکی معتقد بود که فلان نامزد برای پیشرفت ما بهتر است و دیگری، نامزد دوم را گزینه مناسب‌تری برای جبهه انقلاب می‌دانست. اسمش «اختلاف‌نظر» بود.«تفرقه و انشقاق» نبود. محترم بود. و از دل اختلاف‌نظرهاست که اصلح کشف می‌شود. حالا توفیق اجباری شده که روی نامزد واحد اجماع کنیم. خودشان اگرچه به اجماع نرسیدند، صندوق‌ها اما به اجماع‌مان رساندند. همین را مگر نمی‌خواستیم؟ الحمدللّه؛ جبهه انقلاب در موضع ضعف نیست حالا. برخی را آقای قالیباف از چنگ جبهه مقابل خارج کرده بود و توانسته‌بود رأی‌شان را جلب خود کند. این توانایی او بود. این‌ قشر احتمالا به اردوی حقیقی خودشان بازخواهند گشت. الباقی اما پای‌کار جبهه انقلابند همیشه. نیازی به دعوت برای پیوستن به نامزد باقی‌مانده ندارند؛ خودشان میزبان‌اند اصلا. متحدیم. هم‌دل. مثل صبح ۱۳ دی‌ماه. مثل نیمه‌شب وعده‌صادق. دست در دست. به وسوسه‌های اقلیت اغواگری که آنقدر در نقش خود فرورفته‌اند که حالا می‌گویند «حاضرم به نامزد نابلد جبهه‌مقابل رأی دهم اما به خودی نه» گوش ندهیم. در ده‌روز گذشته به‌قدر کافی از تحلیل‌های سطحی مضحک‌شان بهره‌مند شده‌ایم و حالا بی‌اعتباری‌شان ثابت شده. زمزمه تفرقه‌افکنان را در نطفه بی‌محلی کنیم. وقت اخوّت است... و ما باز پای کار ایرانیم؛ ما نایبان شهیدان گم‌شده در مه‌های ورزقان. «مهدی مولایی» @Alachiigh
👆🔴یکی از دلایل مستقیم افت مشارکت، حسن روحانیه ❌👇❌باعث تعجبه مردم دوران روحانی رو به‌همین زودی فراموش کردن و میخوان دوباره به کسی که همون دولت روحانی رو میخواد سر کار بیاره، رای بدن @Alachiigh
6.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅پیشنهاد میکنم حتما ببینید حتما ❌👆⭕️ شبکه تروریستی در کمتر از ۲ دقیقه تبیین می‌کند که عدم مشارکت در انتخابات چه نتیجه‌ای دارد. ⭕️عزیزانی که حاضر نیستن رأی بدن کلاه شونو بندازن بالاتر ⭕️ @Alachiigh
❌⭕️ خاتمی مدعی تقلب، عفت مرعشی صاحب تئوری "تقلب شده بریزید تو خیابون"، شیخ ساده‌لوح وهمه آنها که نظام اسلامی را متهم به تقلب می‌کردند، رأی دادند. آفرین بر هنرنمایی رهبرم سیدعلی خامنه‌ای که با طراحی او بار دیگر همه اعتراف کردند: انتخابات در ج.ا سالم و صندوق رأی، تنها راه حل است. @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#فراموشت_نمیکنم #قسمت۱۰۱ دریا_اوووم فکرکنم 5 سالم بود که همسایشون شدیم...وای الی اون موقع ها منو ح
حرصی گفتم _این عادتو ترک نکردی؟؟!! لبخندی روی لبش اومدو گفت _نتیجه بی محلی هاته!! حسین_ نگفتی دریا می بخشیمون؟! لبخند عریضی زدو گفت _اولا که من از اولش از دستتون دلچرکین نبودم...اون حرفا هم چون تحت فشار بودم زدم! مکثی کردو با اون لحن شیطنت امیزی که دلم واسش حسابی تنگ شده بود گفت دریا_ قربان لطف کن ایفونو بزن بیاین پایین! همگی خندیدیمو بعد از کسب اجازه از سرهنگ وارد سلول دریا شدیم و وقتی پرسید با اجازه صاحب خونه اومدیم یا نه حرف که سرهنگو بهش زدیم که می گفت "سروان فرهمند زندانی نیست که واسه دیدنش کسب اجازه کنین! فقط در حدی باشه که به کارتون لطمه نزنه و بقیه مشکوک نشن!!".......... * * دستم تو دستای بردیا بودو سفت دستامو گرفته بود انگار میخواستم فرار کنم و اون اینطوری جلومو گرفته بود! حسین با طعنه گفت _بردیا داداش اینجا سلوله دریا بخواد هم نمی تونه در بره! همه خندیدیم که بردیا گفت _نه داداش این من باب رفع دلتنگیه! تو که زنت نمرده و زنده بشه که بفهمی! حسین چشمکی به ما دوتا زد و گفت _صد در صد درک نمی کنم چون اگر زنم بمیره من تا چهلمش پارتی روزانه و شبانه میگیرم! منو بردیا خندیدم که سوگند حرصی مشتی به بازوی حسین زد که حسین الکی ناله کردو گفت _اخ...اخ...اخ...می بینین دست بزنم داره!!!!!!! خندیدمو گفتم _حالا هر کی ندونه من که خوب میدونم جونت واسه همین ابجی گل ما در می ره! ترکیه رو یادم نرفته هنوز! بردیا خندید و گفت _ وای سوگند یعنی سوژه خنده بود! منو حسین وقتی به کمک یاور فرار کردیم و اومدیم ترکیه و به دریا اینا ملحق شدیم این اقا یه کولی بازی دراورد که یه بار نزدیک بود لو بریم! سوگند مشکافانه نگاهمون کردو گفت _ چیکار کرد مگه؟! بردیا_ وقتی دید منو دریا با هم ماموریتو جلو میبریم رفت بالا منبر رو گفت مملکتی که پلیساش ماموریتاشونو زن و شوهری حل می کنن از پای بست ویرانست! خندیدمو گفتم _منم بهش گفتم اگه سوگند هم بود همین چرتو پرتا رو می گفتی اقا هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت نه خیر می رفتیم ترکیه گردی ! سوگند خندیدو گفت _ولی خدایی سرهنگ پایه ی شما دوتاست! جوری نقشه می کشه که شما دوتا باهم باشین!! منو حسینم در فراغ هم بسوزیم و بسازیم! بردیا اهی کشیدو گفت _ وقتی صدای لرزون دریا تو گوشام پیچید و بعدش صدای اون ارجمند عوضی خودمو هزار بار نفرین کردم که چرا حداقل خودم نرفتم سراغ لبتاب و گاوصندوق ! وقتی هم اون جنازه سوخته رو دیدم انگار تموم وجودمو اتیش زدن! باورتون نمیشه اما انگار منو اتیش زده بودن! همون روز کلی چرتو پرت بار سرهنگ کردم که چرا همیشه تو ماموریتای سخت باید دریا پیشقدم بشه که تهش این بشه! 👇👇👇