شعر روضه شب اول محرم
ده روز دیگر گریه ی ما فرق دارد
ده روز دیگر روضه اما فرق دارد
ده روز دیگر ماجراها فرق کرده
ده روز دیگر قصه ی ما فرق کرده
ده روز دیگر نه حبیبی، نه زهیری
ده روز دیگر نه سعید و نه بریری
ده روز دیگر خواهرش در اضطراب است
ده روز دیگر در حرم قحطی آب است
ده روز دیگر در تب و تاب است زینب
ده روز دیگر دور از ارباب است زینب
ده روز دیگه این حرم سقا ندارد
ده روز دیگر دختری بابا ندارد
ده روز دیگر اکبرِ لیلا نمانده
ده روز دیگر قاسمِ زیبا نمانده
ده روز دیگر مادری در التهاب است
خیمه به خیمه در پی یک جرعه آب است
ده روز دیگر زین اسبی واژگون است
سالار زینب پیکرش در خاک و خون است
ده روز دیگر راهی گودال گشته
ده روز دیگر پیکرش پامال گشته
ده روز دیگر روی سینه می نشیند
از روی تل هم خواهرش زینب ببیند
ده روز دیگر صورتش بر خاک صحراست
ده روز دیگر رأس او بالای نی هاست
ده روز دیگر خواهرش ماتم گرفته
ده روز دیگر زیر نعل تازه رفته
ده روز دیگر روی پیکر سر ندارد
ای وای من ... انگشت و انگشتر ندارد
وحید محمدی (۱۴۰۰/۵/۱۸)
#شب_اول_محرم
@aleyasein
بسم الله الرحمن الرحيم
#امام_حسین_ع_مناجات
#شب_دوم_محرم
بهتر که این دل دست تو دلبر بیفتد
ای کاش دل در دام تو با سر بیفتد
این دل بمیرد بهتر از آنکه مبادا
در بند دام دلبری دیگر بیفتد
هر کس ادب کرده به تو تاج سر ماست
هر کس به پایت پا نشد، بهتر بیفتد
در کار ما اصلا گره بنداز، شاید
دست تو روزی کار این نوکر بیفتد
فردا تمام حشر دنبال تو هستند
ای کاش راه ما به تو، محشر بیفتد
ای کاش که پرونده ی اعمال من هم
آن روز دست حضرت مادر بیفتد
این بیت های آخرم را روضه بِنْویس
تا اشک از این چشم های تر بیفتد
......
اینجا همان جایی است که فرمود حیدر:
روی زمین هفتاد و دو سرور بیفتد
برگرد آقا قبل از آنکه چشم شومی
بر قد و بالای علی اکبر بیفتد
برگرد قبل از آن که راه تیرهاشان
با حنجر پاک علی اصغر بیفتد
برگرد آقای غریبم قبل از آنکه
این ساربان در فکر انگشتر بیفتد
برگرد آقا قبل از آنکه شمر دون با
خنجر به جان گودی حنجر بیفتد
برگرد قبل از آنکه جسمت روی سینه
در گودی گودالشان بی سر بیفتد
طاقت ندارد خواهرت زینب ببیند
در چنگ های گرگ این پیکر بیفتد
ای وای اگر بی دست از مرکب، سواری ...
ای وای اگر از ناقه ای دختر بیفتد
وحید محمدی
@aleyasein
بسماللهالرحمنالرحیم
#شب_دوم_محرم_ورودیه
#غزل_دوم
خیمه بر دوشم ولی من را کجا آوردهای
وای بر زینب مگو که کربلا آوردهای
آمدی تا قتلگاهت تا کنارت دق کنیم؟
آه میبینی چهها بر روزِ ما آوردهای
از میان محملم وافاطمه آوردهام
از میان قافله واغُربتا آوردهای
مادرم را در پیِ خود موپرشان کردهای
خواهرت را در زمینی آشنا آوردهای
سایهام را چشم نامحرم ندیده بازگرد
اهلِ خود را پیش جمعی بی حیا آوردهای
گَه به اکبر خیرهای گاهی به قاسم ، گاه من....
وای فهمیدم چرا چندین عبا آوردهای
بازگرد آقا مدینه تا نبینم با عبا...
پیکری را اِرباًاِربا... نخ نما... آوردهای
هم مغیلان است هم تیغ است هم شنهای داغ
مرحمی آیا برای زخم پا آوردهای؟
از چه میپرسی عزیزم چند معجر پیش ماست ؟
چند پیراهن برای بچهها آوردهای ؟
گفتی از زخمِ هزار و نهصد و پنجاه تیغ
ای زبانم لال آقا بوریا آوردهای
حرمله آنجاست خولی هست با شمر و سنان
من که هیچ اما رُبابت را چرا آوردهای ....
(حسن لطفی ۴۰۰/۰۵/۱۸)
@aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_دوم_محرم_ورودیه
روی پرهای فرشته کعبهای عالی مقام
میرود در بینِ صحرا میرود بیتُالحرام
میرود دریا ، به دنبالش مدینه مثل رود
میرود باران ، به دنبالش مدینه تشنه کام
آفتابِ مکه در محمل نشست و بار بست
صبح و شامِ مکه بعد از آن فقط شد شام شام
رد شد از یثرب رسولالله فرمود: الوداع
رد شد از سمتِ نجف شاه نجف گفتا سلام
کیست او نورِ مفاتیحالجنانی مستجاب
کیست او طوفانی از نهجالبلاغه در کلام
کیست او وقتی که زهرا را ادامه میدهید
حجةالله است زهرا دخترش قائم مقام
فاطمه وقتی تجلی کرد زینب نام شد
فاطمه شبهای قدر و زینبش ماه صیام
کیست: اقیانوس آرام است اما با حسین
مرتضایی در حجاب و ذوالفقاری در نیام
کیست زینب ابتدایِ حاء و سین و یا و نون
کیست زینب انتهای شعرهای ناتمام
حق بده عُمان اگر از زینباللهی نوشت
حیرتش بود و خودش با واژههای خام خام
این علی یا فاطمه یا که حسن یا که حسین...
در شگفتم از زنی اینگونه دارد چند نام
آسمان در کُلِ عمرِ آسمانیاش ندید
از تمامیِ برادرها کنارش جز قیام
سایهاش را چشم همسایه ندیده نیم قرن
سایهاش هرچند باشد بر دو عالم مستدام
کَس ندیده کوه را وقتی که میآید چنین
کَس ندیده چادری اینگونه غرقِ استلام
کربلا در کربلا آمد اگر زینب رسید
کربلا شد کربلا با نام زینب والسلام
بین عرش و فرش حائل زانویِ عباس بود
ورنه عالم را نباشد طاقتِ آن نیم گام
در شگفتم از زمینی که تحمل میکند
تا که او آهسته بگذارد قدم با احترام
جعفر و عون و محمد قاسم و اکبر همه
گِرد او هستند گیرند از دو دستش هرکدام
گِرد گردش از برادرها شلوغ افسوس گفت :
آه از حُسنِ شروع وای از حُسنِ ختام
چار پرده روی محمل داشت اما عاقبت
دید طوفان شد زمین خونین هوا شد سرخ فام
پردههای محملش را با حرم آتش زدند
میدود دنبال دخترها خدایا در خیام
خوب شد این صحنه را چشم عزیزانش ندید
شاه بانویی زمین اُفتاد در بینِ عوام
هرچه خانم گفت عباسم ولی او پانشد
وای از احوالِ زینب وای از چشم حرام
عاقبت همسایهها دیدند او را بر زمین
عاقبت او دید شاگردانِ خود را رویِ بام
سختتر از هر جراحت دیدن لبخند بود
از مسلمانهای کوفه از یهودیهای شام
جای طفلان یتیم خسته بیبی ، خورد خورد
تازیانه جای آب و خیزران جای طعام
دید وقتی که کنیزش نان تعارف میکند
خواست از آنجا رود اما امان از ازدحام....
(حسن لطفی ۹۹/۰۵/۳۰)
@aleyasein
بسماللهالرحمنالرحیم
#شب_دوم_محرم_حضرت_زینب_سلامالله
#غزل_اول
عشق یعنی بی کرانی که کرانش زینب است
عشق خورشید است اما آسمانش زینب است
عشق یعنی آن ظهوری که شکوهش از علی است
عشق یعنی آن نمازی که اذانش زینب است
دین بجز حُب نیست* یعنی که ستونش فاطمه است
فاطمه آن بی نشانی که نشانش زینب است
قبلهای دارد جهان با نامِ ایوانِ نجف
در نجف دیدم که نقشِ آستانش زینب است
حاء و سین و یا و نون و عین و شین و قاف اوست
کاف و ها و یا و عین و صاد* جانش زینب است
کعبه است آن محملی که پردهدارش اکبر است
کعبه است آن خیمهای که در میانش زینب است
کربلا رود است و اقیانوس آرامش حسین
کربلا منظومه است و کهکشانش زینب است
شام چون خاک است و کاخش پیش او بر باد رفت
کوفه چون کاه است تا کوهِ گرانش زینب است
روی زانوی علمدار است نقشِ پای او
حضرتِ عباس میداند توانش زینب است
آنکه آهش شد حسین و آنکه دادش شد حسن
خوش بحالش که همیشه خانمانش زینب است
هفت دفعه میدهد حق را به نام او قسم
حضرت صاحب الزمان هم بر زبانش زینب است
زینبیون سرفرازانِ قیامت میشوند
سربلند است آنکه در محشر امانش زینب است
*حدیث: هل الدین الا الحب
*سوره مریم ، آیه۱
(حسن لطفی ۴۰۰/۰۵/۱۸)
@aleyasein
4_5807746157375392982.mp3
9.35M
اسـتــدویــی | ( شــهــر مــنِ کــر بــــلا )
ویـــژه؛ شروع محرم الحرام1443قمری
با مــداحـی حــاج حسین سیب سرخی
حــــاج عــــبــــدالــــرضــــا هـلالــــــی
حــــاج مــــحــــمــــد فــــصــــولـــــی
@aleyasein
شاید که خواب دیدهام، این سر خیالی است
امّا نه خواب هم که بود باز عالی است
مهمان من قدم به سر چشم ما گذار
هر چند دست سفرهی این طفل خالی است
خونلالههای گیسویم از لطف سنگهاست
فرش سپید تو پُر گلهای قالی است
با من زبان سیلیشان حرف ميزند
یعنی جواب هر چه بپرسم سوالی است
تنها زدند و در دل خود هم نگفت کسی
این کودک یتیم کدامین اهالی است
بابا سری شبیه عمو چند وقتی است
از روز نیزه خیره به من این حوالی است
عمّه گرفته دست مرا راه میبرد
بابا بگو به خاطر کم سن و سالی است
#سوم_محرم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#محسن_عربخالقی
@aleyasein
انتقامش را گرفت اینگونه با اعجازِ آه
آهِ او شد خطبۀ او، روز دشمن شد سیاه
قصۀ کربوبلا را دختری تغییر داد
کاخها ویرانه شد، ویرانهاش شد بارگاه
چادرش دست نوازش بر سر صحرا کشید
سبز شد خارِ مغیلان و فدک شد هر گیاه
دختر این قوم تکلیف حجابش روشن است
چادرِ او تار و پودی دارد از خورشید و ماه
دختر اِنّا فَتَحنا اشک میریزد ولی
گریههای او ندارد رنگ زاری هیچگاه
بر سرش میریخت خاک از بامها، میسوختند
دخترانِ زنده در گور عرب از این گناه
بین طوفان، غنچه و گل سر در آغوش هماند
او به زینب یا که زینب میبَرَد بر او پناه
تا شود زهرا، فقط یک کارِ باقی مانده داشت
شانه زد بر آن پریشانِ تنور و قتلگاه
چون زبانش بند میآمد خجالت میکشید
با سرِ بابا سخن میگفت، اما با نگاه
آه بابا! پا به پایت سوختم، خوردم زمین
رنگ گیسویم دلیل و زخم پهلویم گواه
ماند داغِ نالۀ من بر دل دشمن، فقط
خیزران وقتی که خوردی زیر لب میگفتم آه
جنگ پایان یافت بعد از تو چهل منزل ولی
عمه میجنگید با دستان بسته، بیسلاح
اربعین من نیستم از او سراغم را نگیر
این امانت دار را شرمندهتر از این مخواه
بعد از این هرجا که رفتی با تو میآیم پدر
پای من زخمیست اما روبهراهم روبهراه...
#سوم_محرم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#سیدحمیدرضا_برقعی
@aleyasein
سلام کرد و نشان داد جای سلسله را
چه بی مقدمه آغاز می کند گله را
نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی
بهانه کرد فقط طعنه های حرمله را
نگاش چون که به رگهای نامرتب خورد
نکرد شکوه و پوشاند زخم آبله را
از استلام لب و خیزران حکایت کرد
از اینکه چوب رعایت نکرد فاصله را
کشید زجر هم از دست زجر هم پایش
شبی گمشده گم کرده بود قافله را
ودر ازای دو تا بوسه داد جانش را
ندیده چشم کسی اینچنین معامله را
#سوم_محرم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#محمد_بیابانی
@aleyasein
دیر به دادم رسیدی ای سر زخمی
کاش بمانی کنار دختر زخمی
باز بسوزان مرا به سوز صدایت
باز صدایم بزن زحنجر زخمی
نذر تو کردم تمام بال و پرم را
حال ببین حالِ این کبوتر زخمی
چیز زیادی نمانده از من خسته
نیمه ی جانی میان پیکر زخمی
طاقت برخاستن ز خاک نمانده
نای پریدن نمانده با پر زخمی
پرپر و پژمرده ام خودم ولی امشب
مست تو ام ای گل معطر زخمی
نور تو در کنج آن تنور چه می کرد؟
ای سرِ خاکستری شده ،سر زخمی
ای به فدای سرت بیا که ببندم
زخم جبین تو را به معجر زخمی
#سوم_محرم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#هادی_ملک_پور
@aleyasein
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
به صبح دولت من آسمان خورَد غبطه
که نیمهشب به برم آفتاب میآید
نسیم شام نگشته اگر به دور سرت
چرا به سوی خرابه، خراب میآید؟
هنوز در غم بیآبی لب تو ببین
که چشمهچشمه ز چشمانم آب میآید
قرار بود که در خواب بینمت ورنه
«شب وصال به چشم که خواب میآید؟»
جز اینکه شویَمَت از اشک خویش، ای گل من!
دگر چه کار ز دست گلاب میآید؟
هر آنکه دید سرت را میان دستم گفت:
چقدر عکس تو امشب به قاب میآید
رسید اگر به اجابت تعجبی نکنم
دعای خستهدلان مستجاب میآید
#سوم_محرم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#جواد_هاشمی_تربت
@aleyasein
همان سروی که تندیس وقار و استقامت شد
وجودش شاه تیغی با صلابت در علامت شد
علی مرتضی در باطن و زهراست در ظاهر
ظهور آیه ی نوراست و مروارید عصمت شد
صحیح ترجمان رب خدرالقدس یعنی که
غبار چادر او موجب ایجاد خلقت شد
مفاتیح لبش غرق زیارتهای مأثوره است
قنوتش جلوه کرد و قبه ای از استجابت شد
غزل ها حُرّ توّابند و منبرها به استغفار
تمامش دون شأن زینب است آنچه روایت شد
دو فرزندش دم "یا نور" و "یا قدوس" او هستند
دو تا قرص قمر تقدیم خورشید امامت شد
به سوی ماه روی نیزه قامت بست عاشورا
چه خوشحال است تقدیم امامش این دو رکعت شد
دو تا فرزند اسماء و دو تا اسماء حسنایند
دو حرف از اسم اعظم که در این مقتل تلاوت شد
یکی پهلوش شد زخمی، یکی بازوش شد زخمی
مصیبت های پشت در، میان این دو قسمت شد
دو لاله یا دو ریحانه، دو کوه شانه در شانه
به روی خاک افتادند، یعنی که قیامت شد
محمد پاسبان پیکر زخمی عونش شد
محمد تا زمین افتاد جسم عون غارت شد
ملائک تا دم خیمه، خبر بردند با گریه
به روی بالها تشییع دو خورشید طلعت شد
ولی از خیمه ی چشمش نیامد اشک یک لحظه
میان خیمه ی خود باز مشغول عبادت شد
از اینکه در میان معرکه زهرا نشد او را
از اینکه جان نداده پای او، غرق خجالت شد
دو تا دلبند روی نیزه ها دارد ولی هر شب
هلال خویشتن را دید و مشغول زیارت شد
کسی که پرده دار محملش بودند مریم ها
حریمش هتک حرمت شد، گرفتار اسارت شد
#چهارم_محرم
#جوانان_حضرت_زینب_علیهم_السلام
#محسن_حنیفی
@aleyasein
"دویدهایم که همراه کاروان باشیم
رسیدهایم که در جمع عاشقان باشیم
به شوق اوج گرفتن ستاره آمدهایم
که خاکبوس قدمهای آسمان باشیم
شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟
خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم
دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است
چگونه شاهد این درد بیکران باشیم؟
دویده در رگ ما خون جعفر طیّار
زمان آن شده تا عرش، پرزنان باشیم
دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست
اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم
دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید
همان که آرزوی مادر است، آن باشیم"
#چهارم_محرم
#جوانان_حضرت_زینب_علیهم_السلام
#سید_محمد_جواد_شرافت
@aleyasein
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جر حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت «یاسین» بلند شد
در خاطرم، به جز غمِ «کوثر» نداشتم
در خلوت خیال خودم، اشک ریختم
اما به هیچ رو، مژهای تر نداشتم
اینقدر بیوفایی و، اینقدر بیکسی
در نیمروز واقعه، باور نداشتم
دریای بیکرانِ شهادت، که موج زد
من در صدف، به غیر دو گوهر نداشتم...
تا جامۀ شهادتشان را، به تن کنند
چشم از جمال روشنشان برنداشتم
ای باغبان عاطفه! از من قبول کن
غیر از دو ارغوانِ معطّر نداشتم
سهم من، از تمام چمن، شد همین دو گل
شرمندهام که هدیۀ دیگر نداشتم!
تا در رکاب عشق، نگفتند ترک سر
از زانوی مشاهده، سر برنداشتم...
در سایهسار خیمه، نشستم پس از وداع
تاب نگاههای برادر نداشتم
پرواز تا حضور برادر، محال بود
میسوختم ز هجر، ولی پر نداشتم
چشم و دلم به باغ گل امروز روشن است
شکر خدا «دو لالۀ پرپر» هم از من است
#چهارم_محرم
#جوانان_حضرت_زینب_علیهم_السلام
#محمد_جواد_غفورزاده
@aleyasein
مردی هنوز چشم به راه جواب ماست
یک کربلا مقابل هر انتخاب ماست
#قاسم_صرافان
@aleyasein
شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
پیش مادر بیشتر دختر شکایت می کند
پیش شوهر بیشتر همسر شکایت می کند
پیش مولا تا شهادت، حرفی از کوچه نزد
فاطمه پیش علی از در شکایت می کند
دختر این خانواده فرق دارد با همه
چونکه این دختر به پیغمبر شکایت می کند
این وسط یک دختری روی عمو حساس بود
می رود هی پیش آب آور شکایت می کند
هر کسی از یک نفر گاهی شکایت می کند
دائما دختر ز یک لشکر شکایت می کند
دست می گیرد به پهلو و ز جا پا می شود
درد پهلو دارد و کمتر شکایت می کند
مثل زهرا چشم هایش تار می بیند ولی
از غم باباش، چون مادر شکایت می کند
سر می آید، پیش بابا می نشیند روی خاک
قبل هر چیزی ز موی سر شکایت می کند
قدری از شمر و سنان و حرمله می گوید و
بعد هم از غارت معجر شکایت می کند
بین جای سنگ و جای چوب و جای خیزران
بیشتر از جای آن خنجر شکایت می کند
#حضرت_رقیه #شام #شعر_روضه_اسارت #کاروان_اسرا #حضرت_زینب #امام_حسین #شعر_روضه #وحید_محمدی
@aleyasein
شعر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
قبل از این بر تن تو برگ و بری بود پدر
قبل از این بر تن من بال و پری بود پدر
خواب بودم که تو رفتی، جگرم سوخت ولی
همه ی غصه ی من بی خبری بود پدر
بعد تو رفت به غارت همه ی حاصل من
بعد تو قسمت من خونجگری بود پدر
سایه ات بر سر نی سایه ی روی سر من
سر تو بر نوک نیزه چه سری بود پدر
من که از شام فقط خاطره ی بد دارم
سفر شام عجب بد سفری بود پدر
سر بازار، سر کوچه، سر هر گذری
بعد تو قسمت ما در به دری بود پدر
کوچه در کوچه، بیابان به بیابان تا شام
قصه ی آبله و پای پَری بود پدر
من اگر زنده ام از معجزه ی زینب توست
همه جا بر تن زارم سپری بود پدر
به سر ما سرِ سرنیزه ی دشمن می خورد
اگر از داغ تو چشمان تری بود پدر
ماجرایی شده پیدا شدن این لب تو
نیمه شب، کاش که نورِ بصری بود پدر
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
#وحید_محمدی
#شعر_روضه_اسارت
@aleyasein
شعر روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
تو با سر آمدی پس پیکرت کو؟
عزیز مادرم بال و پرت کو؟
عجب رویی، عجب چشمی، چه مویی
پدر، عمامه ی پیغمبرت کو؟
تو رفتی، رفت معجرها به غارت
نپرس از من عزیزم معجرت کو؟
چرا تنهایی ای بابای زخمی
علیِ اکبرت کو اصغرت کو؟
عمو من را به روی دوش می برد
بگو پس شانه ی آب آورت کو؟
گمانم چون برایم مو نمانده
حیا کردی نگفتی گلْ سرت کو
نمی بینم شبیه قبل اصلا
پدر جان خواهر غم پرورت کو؟
پدر جان موی من در خیمه ها سوخت
تو بابا جان بگو موی سرت کو؟
شنیدم غارتت کردند بابا
عزیز فاطمه انگشترت کو؟
تو که از صورتت چیزی نمانده
پدر جان زخم های حنجرت کو؟
شنیدم یک نفر خنجر کشیده
به جای بوسه های مادرت... کو؟
وحید محمدی
۹۹/۱/۱۷
#حضرت_رقیه س
#سوم_محرم
#شب_سوم_محرم
@aleyasein
شعر روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
با اینکه بی بال و پری داری میایی
در خواب دیدم، بهتری، داری میایی
با چند تایی روسری داری میایی
دور سرت، آخر سری داری میایی
با گریه ام آخر تو را آوردم اینجا
از بین آن تشت طلا آوردم اینجا
از حال و روز من خبر داری، نداری
از من خبر در این سفر داری، نداری
اصلا خبر از این جگر داری، نداری
اصلا ببینم موی سر داری، نداری
هر چند مثل تو سرم آتش گرفته
اما تنور خانه خولی نرفته
دلشوره دارم، رنگ و رویم را ببینی
وضع لبان ذکر گویم را ببینی
این آهن دور گلویم را ببینی
می ترسم این اوضاع مویم را ببینی
موی مرا خار مغیلان شانه کردند
شمر و سنان بین بیابان شانه کردند
اصلا گمان کن دخترت قامت کمان نیست
اصلا گمان کن عمه جانم نیمه جان نیست
اصلا درون قافله شمر و سنان نیست
انگشترت در دست های ساربان نیست
اصلا گمان کن دخترت تنها نبوده
اصلا گمان کن حرمله با ما نبوده
این داغ بی بال و پری گفتن ندارد
این لحظه های آخری گفتن ندارد
این ماجرای روسری گفتن ندارد
این غصه بی معجری گفتن ندارد
اصلا بگو دختر لباس نو به تن داشت
من هم گمان کردم پدر جانم کفن داشت
این روزها من از در و دیوار خوردم
در کوچه خوردم، آه، در بازار خوردم
از بام ها سنگ از سر آزار خوردم
سیلی ز دست زجر بد کردار خوردم
این زجر یک ذره مروت هم ندارد
می خواست عمدا اشک من را دربیارد
یک جای سالم در تمام صورتت نیست
بابا بگو این لخته ها روی لبت چیست
خون از لبان خشک تو بدجور جاریست
ابرو و چشمان و لب و رگ هات خونیست
اصلا چگونه باید این سر را ببوسم
باید دوباره زیر حنجر را ببوسم
وحید محمدی
۹۸/۱۲/۲۵
#حضرت_رقیه (س)
#شب_سوم_محرم
#سوم_محرم
@aleyasein
شعر روضه
شب سوم محرم
حضرت رقیه سلام الله علیها
پدرم جنگ چیز خوبی نیست
نیزه و سنگ چیز خوبی نیست
زخم روی لبت مرا دق داد
لب خون رنگ چیز خوبی نیست
زخم پیشانی ات به من فهماند
تیزی سنگ چیزی خوبی نیست
ازدحام و شلوغی معبر
کوچه ی تنگ چیز خوبی نیست
دست هاشان به صورتم می خورد
سوزش چنگ چیز خوبی نیست
پیش غم دیده ها پدر جانم
دف و آهنگ چیز خوبی نیست
پا که از التهاب آبله ها
بشود لنگ چیز خوبی نیست
وحید محمدی
وامی از شعر آقای اللهیاری
@aleyasein
شعر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
از غصه ی این فاصله بگذار نگویم
از غربت این قافله بگذار نگویم
از شمر نگو تو، به تلافیش پدر جان
از چشم بد حرمله بگذار نگویم
از قصه ی این صورت زخمی که نگفتی
از قصه ی این آبله بگذار نگویم
من پیر شدم جان تو آن دم که به پا شد
دور سر تو هلهله... بگذار نگویم
افتاد به بازارِ غلامان و کنیزان
روزی گذر قافله... بگذار نگویم
از بابت این درد سرِ معجر پاره
دارم ز عمویم گله... بگذار نگویم
بابا صدقه هیچ ولی خاری و دشنام
دادند به این عائله... بگذار نگویم
هر گاه سرت خورد زمین عمه زمین خورد
دق کرد از این قائله... بگذار نگویم
#وحید_محمدی
#حضرت_رقیه
#امام_حسین_علیه_السلام
@aleyasein
مناجات و گریز به روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
آخر این درد جدایی کار دستم می دهد
آخر این سر به هوایی کار دستم می دهد
لحظه هایی که نباشم یاد تو بد می شوم
لحظه های بی خدایی کار دستم می دهد
مطمئنم روز محشر آه حسرت می کشم
این سحر ها بی دعایی، کار دستم می دهد
آسمانی نیستم چون چشم هایم پاک نیست
این خطای چشم، جایی کار دستم می دهد
عابسم کن، خالصم کن، بین این روضه خودت
عاقبت پرمدّعایی کار دستم می دهد
کاسه ی من را خودت با اشک پر کن یا حسین
چشم خشک من خدایی کار دستم می دهد
ای فدای دختری که با سرِ بر نیزه گفت:
ای پدر جان این جدایی کار دستم می دهد
گیر افتادم میان زجر و شمر و حرمله
تنگنای کوچه هایی کار دستم می دهد
معجرم را سفت با دستم گرفتم بر سرم
آه امّا بی حیایی، کار دستم می دهد
#مناجات
#حضرت_رقیه
#غزل_ابتدای_جلسه
@aleyasein
شعر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
از غم هجر پدر ناله کشیدن سخت است
طعنه از حرمله و شمر شنیدن سخت است
چقدر بر تن تو زخم بیابان مانده
من بمیرم، به روی خار دویدن سخت است
چقدر جسم شما آب شده بی بی جان
غل و زنجیر به دنبال کشیدن سخت است
چشم تار تو شده علت افتادن ها
نیمه شب باشد و تاریک، ندیدن سخت است
تو که از عمر کمت خیر ندیدی بی بی
مثل زهرا، چقدر زود خمیدن سخت است
چقدر پشت سر قافله ها جا ماندی
این همه درد کشیدن، نرسیدن سخت است
به نوک نیزه نظر می کنی و می گویی:
دل از این ماه دل آرام بریدن سخت است
#حضرت_رقیه
#وحید_محمدی
#شعر_روضه
@aleyasein