1_1659803456.mp3
17.35M
﷽
زمینه محرم ١٤٤٤
حاج مهدی رسولی
@aleyasein
امشب که با تو انس به ویران گرفته ام
ویرانه را به جای گلستان گرفته ام
امشب شب مبارک قدر است و من تو را
بر روی دست خویش چو قرآن گرفته ام
از میزبانی ام خجلم سفره ام تهی ست
نان نیست جان به مقدم مهمان گرفته ام
پاداش تشنه کامی و اجر گرسنگی
گل بوسه ای است کز لب عطشان گرفته ام
از بس که پابرهنه به صحرا دویده ام
یک باغ گل ز خار مغیلان گرفته ام
بر داغدیده شاخۀ گل هدیه می برند
من جای گل، سرِ تو به دامان گرفته ام
زهرا به چادرش ز علی می گرفت رو
من از تو رو به موی پریشان گرفته ام
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غلامرضا_سازگار
@aleyasein
الهی زخم رو بالش نیفته
گذار غم به احوالش نیفته
تموم راه سنگ و خار دیدم
الهی زجر دنبالش نیفته
پای این درد، غم اشکش در اومد
خرابه دم به دم اشکش دراومد
همین که دید زخمای تنت رو
زن غساله هم اشکش دراومد
قدش کوچیکه و ناقه بلنده
غمش قلب منو از سینه کنده
هنوز از کوچه داغ تازه داریم
الهی زجر راهش رو نبنده
تموم روضه ی امشب همینه
واسه غسلت نیومد تا بشینه
هنوزم یادشه زخمای مادر
چطوری زخمتو زینب ببینه
کف پاش داشت باغ لاله میشد
هوا لبریز آه و ناله میشد
غمو "سر بسته" میگم...با قد خم
سه ساله داشت هجده ساله میشد
#مسعود_یوسف_پور
#حضرت_رقیه_س_شهادت
@aleyasein
دنبال آب گشتم و سهمم سراب شد
دنیای کودکانه ام اینجا خراب شد
از بس که من بهانه ی بابا گرفته ام
حتی دل خرابه برایم کباب شد
در آن غروب غم زده یادم نمی رود
تا چشمهای دختر تو گرم خواب شد...
رفتی ... رقیه وقت خداحافظی نبود
رفتی ... ندیدن تو برایم عذاب شد
رفتی و سهم دختر بابایی حرم
بعد از تو ترس و دلهره و اضطراب شد
تا دور دید چشم عموی مرا عدو
آزار کودکان زبان بسته باب شد
یک مرد هم نبود بگوید چقدر زود
بی حرمتی به آل پیمبر ثواب شد
حالا که روی دامن من آرمیده ای
با من سخن بگو ...، دلم از غصه آب شد!
باور نمی کنند که طفلی سه ساله ام
از بس که رنج های دلم بی حساب شد
حالا که بوسه بوسه به زخم تو می زنم
انگار طعم خون دهانم گلاب شد
باید برای مرگ رقیه دعا کنی
شاید شبیه مادر تو مستجاب شد...
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#هادے_ملک_پور
@aleyasein
1_1565041882.mp3
14.73M
﷽
محرم ١٤٤٣
غیر از تو هرچی دلدادگی بود
از بچگی بود و از سادگی بود
@aleyasein
🔶️ بحر مرکب حضرت رقیه سلام الله علیها 🔶️
ای اشک تو کوبنده تر از خطبه ی زینب
شد شام خراب تو، خراب تو مرتب
در بین خرابه همه گفتند: رقیه
ای نام تو در دفع بلا حرز مجرب!
از بس که مقام تو شده خارج از ادراک
خواندند تو را خارجی، ای باطنِ مذهب!
زهرای سه ساله! سه شب قدر تو هستی
خم شد قد مهتاب به تعظیم تو هر شب
در محشرِ این دشت، تو آن فاطمه ای که
با دست ابالفضل نشسته ست به مرکب
در اوج عطش نیز پی آب نرفتی
ای کوثر لب تشنه ی از اشک لبالب
اشک است سلاحی که تو در معرکه داری
کافیست که ای ابر بلا دیده! بباری
سوگند به صدیقه صغری شدن تو
ای نور! به آئینه ی زهرا شدن تو
عالم همه از امر تو در بند دوام است
گر دست به نفرین بزنی کار تمام است
در چشم من ای شان تو از ساره فراتر
جا دارد اگر سنگ شود دست ستمگر
حرمت شکنی را ز تو آغاز نکردند
از معجر صبرت گره ای باز نکردند
با آه تو هر لحظه به پاخواسته طوفان
کی راه تو سد میشود از خار مغیلان
خصم از سرِ طوفان تو در خار و خس افتاد
آمد پی تو زجر، ولی از نفس افتاد
فریاد شدی حنجره در حنجره از خشم
زد معجر تو دست خودش را گره از خشم
با آبله از پا ننشستی
آئینه ای اما نشکستی
بغض تو قدم به نینوا زد
آه تو شرر به خیمه ها زد
این دشت در اشک دیده ات سوخت
از آتش غیرتت برافروخت
پیغمبر اشک! وقت هجرت
بر ناقه نشستی از جلالت
آنروز رسالت تو غم بود
بر شانه ی زخمی ات علم بود
ای عرش خدا غلام رویت
ای حور و پری کنیز کویت
ای بسته کمر به خدمتت عرش
ای بال فرشته ها تو را فرش
مرهون دم تو ماسواالله
زیر علم تو ماسوالله
گفتم ز مقام تا بدانند
آنها که تو را کنیز خوانند
تفسیر رسای این قیامی
تو زینب خورد سالِ شامی
تُجزَونَ عَذابَ هَونٍ الیوم ( احقاف ۲۰)
آیات غضب بخوان بر این قوم
آهت نفسی گذشت بر باد
دیوار خرابه را تکان داد
از آه تو پشت باد لرزید
کاخ ستم زیاد لرزید
ای آینه ی زینب! بر جمعیت سرکش
آن بازدم و دم را چون تیغ دو دم برکش
ای معجر صبر تو چون مشتِ گره خورده
حجب تو گران آمد بر دشمن دلمرده
ای در نفست طوفان! ای تیر غمت بران
از ناله ی تو یک آن، شد کاخ ستم ویران
بر خصم زبون آورد، بانگ رجزت حمله
هیهات من الذله...هیهات من الذله...
ای طایفه ی سفله، هیهات من الذله
مائیم و همین جمله، هیهات من الذله
از اشک چنان رودی، در صبر چنان کوهی
از داغ چه بنویسم؟ پیغمبر اندوهی
نطقت رجزت بغضت، اشکت نفست آهت
برخیز و قیامت کن، در فرصت کوتاهت
تو فاطمه و مسجدت اینبار خرابه ست
قدم میزنی آرام
دریغا که تو را یک تن از این طایفه نشناخت
قدم میزنی آرام
قدم های تو بر جان همه لرزه برانداخت
نگهبان به خدا قافیه را باخت
کسی زهره ندارد که تو را باز بدارد ز سخن
ای همه اندوه و محن
خطبه بخوان
اشک تو کوبنده ترین خطبه ی شام است
و هنگام قیام است
قیامت شده در خطبه ی غرای تو پیدا
تویی آن زینت زینب
جبروت علی عالی اعلا
احدی باز ندارد ز سخن نطق تو را
آینه حضرت زهرا!
تو نیازی که به شمشیر نداری
فقط این بس که به نفرین نفسی دست برآری
همه دیدند که دستان تو بالاست
نگهبان به سرش شاید و اماست
دلش غرق محاباست
زمان گنگ و جهان مست و فلک لال و ملک ساکت و خاموش...
مگر واسطه گردد پدرت تا نزنی دست به نفرین
طبق زر
سر بابای تو
ای داد از این لحظه ی کوتاه
چهل ساله شدی یک شبه بانوی سه ساله!
چه بگویم ز غمت آه...
فقط آه کشم آه
ای داد از آن خرابه ی غم، ای داد
هر لحظه به یاد مادرش می افتاد
بازوی کبود و چشم کم سویی داشت
زینب بدن سه ساله را غسل نداد
در آتشِ خیمه، آتشِ در می دید
هم سوخت هم افتاد زمین، زجر کشید
کیفیت درد بازو و پهلو را
از فاطمه ی سه ساله باید پرسید...
#مسعود_یوسف_پور
@aleyasein
چرا دیر اومدی پیشم؟
دخترت رو دوست نداری؟
انتظارشو نداشتم
که بری و جام بذاری
چرا اینقدر پریشونی؟
الهی دورت بگردم
کاشکی دستام کمی جون داشت
موهاتو شونه می کردم
از همون وقتی که رفتی
دل دخترت کبابه
چرا تا رسیدی بابا
بوی نون گرفت خرابه؟
من غذا نخواسته بودم
بس که از زندگی سیرم
بغلم نکردی؟…باشه
من تو رو بغل می گیرم
نمیگی که دخترت رو
چرا با خودت نبردی؟
لااقل بگو بابایی
منو دست کی سپردی؟
چادرم تو صحرا گم شد
اما روسریم نیفتاد
گوشوارم رو پس می گیرم
عمه قولشو بهم داد
روسریم یخورده سوخته
غم نخور عیبی نداره
عموم از سفر که برگشت
یدونه نوشو میاره
چی میشه بازم بخندی؟
دلم از غصه رها شه
دندونم شکسته، اما
شیریه…غمت نباشه
شب خرابه سرده، اما
هرجوری شده میخوابم
خاکی ام؟ عیبی نداره
نوه ی ابوترابم
اینا چیزی نیس بابایی
همشون میگذره میره
اما چند روزه کلافم
زبونم همش میگیره
دخترت شیرین زبون بود
بود ولی از این به بعد نیست
بخدا جواب اشکام
خنده های ابن سعد نیست
تا زمانی که تو شامم
حال و روز من همینه
یا پیشم بمون بابایی
یا که باز بریم مدینه
نه…دیگه طاقت ندارم
بعیده این گره وا شه
دخترت میخواد بمیره
دعا کن حاجت روا شه
#سیدجعفر_حیدری
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#زمزمه
@aleyasein
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیه
حاضرم پایِ سرِ تو سرِ خود را بدهم
جایِ پيراهنِ تو معجرِ خود را بدهم
سرِ بابایِ من و خِشت محال است عمه
عمه بگذار كه اول پرِ خود را بدهم ...
... پهن كن تا كه سرِ خار نگيرد به لبش
كم اگر بود پرِ ديگر خود را بدهم
زيورآلات مرا دختر همسايه گرفت
نذرِ انگشتَرَت انگشترِ خود را بدهم
مویِ من سوخته و مویِ پدر سوخته تر
حاضرم پایِ همين سر، سرِ خود را بدهم
ديد ما تشنه یِ آبيم خودش آب نخورد
خواست تا ديده یِ آب آور خود را بدهم
به دلم آمده يك وقت خجالت نكشم
پایِ لطفش نفسِ آخر خود را بدهم
علی اکبر لطیفیان
@aleyasein
#بیقراری_حضرت_رقیه_س
#در_خرابه_شام_برای_پدر
در خرابه دختری جا مانده بود
حسرتِ دیدارِ بابا مانده بود
از فراقِ دیدنِ روی پدر_
کنجِ این ویرانه تتها مانده بود
تا در آن ویرانه ی شامِ خراب
لاله ای در چنگِ خارا مانده بود
بس دویدش بینِ خارِ بوته ها
تیغِ خارا در کفِ پا مانده بود
ای عدو سیلی مزن، بر رُخِ نیلی مزن
بس که جسمش تازیانه خورده بود
هر کبودی بر تنش جا مانده بود
محنتِ ایام و دردِ بی کسی
در سکوتِ سینه غوغا مانده بود
انتظارِ لحظه ها آمد به سر
تا که آن روی طبق وا مانده بود
آن سرِ خونینِ از پیکر جدا
صحبتِ آغوشِ غمها مانده بود
ای عدو سیلی مزن، بر رُخِ نیلی مزن
خلوتِ تنهاییِ خود با پدر
مدتی در خوابِ رؤیا مانده بود
سر گرفت و تا که بر دامن نهاد
گوش بر آهنگِ لالا مانده بود
از سرِ شب او نشست و تا سحر_
انتظارِ صبحِ فردا مانده بود
صبح آمد دید در آغوشِ غم_
طفلکی در خوابِ بابا مانده بود
ای عدو سیلی مزن، بر رُخِ نیلی مزن
در کنارِ رأسِ خونینِ پدر
لاله ای در خون شکوفا مانده بود
هر چه درد و رنجِ دوران دیده بود
خاطراتِ سینه اش جا مانده بود!
#الا_لعنه_الله_علی_القوم_الظالمین
#نازدانه_امام_حسین_ع
#تازیانه_خرابه_شام
#بوستان_دامنت_از_خون
#چرا_گلزار_شد
#هستی_محرابی
@aleyasein
#یا_رقیه
#روضه
.
ای سر در خون خضاب ای لاله ی خوشبوی من
لطفاً از پیشم نرو امشب بمان پهلوی من
زانوانت را نیاوردی سرم بی بالش است
لا اقل بگذار امشب سر روی زانوی من
قصد دارم وا کنم این پلکهای بسته را
کن تماشایم ولی بابا ! نپرس از موی من
اصلاً امشب من قراری می گذارم با خودت
من به ابروی تو می گِریم تو بر ابروی من
غصه ی من را نخور آنقدر محکم هم نبود
جای سیلی ماند تنها بیست شب بر روی من
#محسن_ناصحی
@aleyasein
داغ بی بال و پری را پر روایت میکند
غصه ی این داغ را پر پر روایت میکند
ماجرای ظهر و گودال و سری بر نیزه را
زخم های مانده بر حنجر روایت می کند
روضه های غارت عصر پر از تشویش را
صورتی تَف دیده، بی معجر روایت میکند
رنج های کوفه را خواهر روایت کرده بود
رنج های شام را دختر روایت میکند
قصه ی بازار را سر بسته باید نقل کرد
چشم خواب ساقی لشکر روایت می کند
روضه را حالا خودت از این سر خونی بخوان
روضه را مکشوف تر این سر روایت میکند
وحید محمدی
#امام_حسین #کاروان_اسرا #کوفه #شام #روضه_شب_جمعه #حضرت_زینب #حضرت_رقیه
@aleyasein
افتاده باز کار به دستِ کریم ها
مارانوشته اند گدا از قدیم ها
شانه زده به زلف کمندی نسیم ها
باید کشید نازِ نگاهِ یتیم ها
دستِ دعا به خاکِ قدم های او بزن
عبدِ خداست کودکِ ده سالهی حسن
ده ساله بود قامتش اما وقار داشت
بالایِ چشم خویش دوتا ذوالفقار داشت
مثلِ ابالحسن سخنش اقتدار داشت
بر یاریِ عمو جگری بی قرار داشت
شهر مدینه با پدرش عهد بسته بود
از کودگی کنارِ بزرگان نشسته بود
با چشمِ خویش رفتنِ عشاق دیده بود
شش ماهه هم به فیضِ شهادت رسیده بود
او را عمو به بندِ محبت کشیده بود
دستش به دستِ عمهی قامت رشیده بود
بوسید دست عمه به او التماس کرد
جان کند تا ز خیمه خودش را خلاص کرد
پایِ برهنه جانب گودال می دوید
در بین ازدحام عجب موقعی رسید
فریادهای مادرِ سادات را شنید
فوری حسین پیکر او در بغل کشید
می خواست تا که ضربه نبیند ولی نشد
نیزه به پهلویش ننشیند ولی نشد
لعنت به حرمله گلویِ تشنه باز شد
این خون به رویِ چشم حسین چاره ساز شد
اصلاً تمام کشتن این طفل راز شد
اما مقابل پدرش سرفراز شد
می خواست دست وپا بزند نیزه ها نذاشت
بابایِ خود صدا بزند نیزه ها نذاشت
در قتلگاه هر دو بدن زیرو رو شده
نیزه به رویِ نیزه به پیکر فرو شده
با پنجه های گرگ تنش جستجو شده
عریان به دستِ لشگرِ بی آبرو شده
مقتل نوشته با عجله مو کشیده اند
مثل کبوتری سر او را بریده اند
در قتلگاه روی تن او قدم زدند
با نعل تازه هر دو بدن را بهم زدند
یک عده جا نبود اگر ضربه کم زدند
بر نیزه جسم بی سر او چون عَلَم زدند
زینب گرفته دست به سر می کند نگاه
درهم شده حسین و حسن بین قتلگاه
#قاسم_نعمتی
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
@aleyasein
#مخمس
#لبیک_یاحسین
ققنوس غم صلا زده لبیک یاحسین
عشّاق را صدا زده لبیک یاحسین
نقشی به هر کجا زده لبیک یاحسین
بر پرچم عزا زده لبیک یاحسین
آتش به قلب ها زده لبیک یاحسین
بیرق به پا کنید که هنگام ماتم است
دمّامه آورید که داغ دمادم است
احوال آسمان و زمین جمله در هم است
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
دنیا تو را صدا زده لبیک یا حسین!
ای روشن از تجلی تو آسمان من
سرشار از محبت و عشقت جهان من
ای عبد خانوادگیت خانمان من
خورده است مُهر مِهر تو بر قلب و جان من
این مُهر را خدا زده لبیک یا حسین
معراج آیتی ز مقام و جلال تو
قوسین شرح ابروی همچون هلال تو
دیگر نیامده است و نیاید مثال تو
فرمود مصطفی به بیان کمال تو،
بر عرش کبریا زده لبیک یاحسین
ما کیستیم تا که فدای سرت شویم
یا جان نثار و سینه زنِ اصغرت شویم
خواهیم اگر که خاک ره خواهرت شویم،
باید مدافع حرم دخترت شویم
بر دهر پشت پا زده، لبیک یاحسین
شکر خدا که داغ تو بر جان خریده ایم
گشتیم در جهان و تو را برگزیده ایم
عشقت چه کرده با دلِ ما و چه دیده ایم
در شاهراه کوی شهادت شنیده ایم
آغاز و انتها زده لبیک یاحسین
فطرس گواه میدهد آقایی تو را
حر دیده است حسن پذیرایی تو را
تاریخ شاهد است شکیبایی تو را
زینب لوای غربت و تنهایی تو را
در دشت کربلا زده لبیک یاحسین
داغی که آب خواستنت بی جواب ماند،
داغی که پیکرت وسط آفتاب ماند،
آن داغ حسرتی که به قلب رباب ماند،
آن صحنه ای که از تو و بزم شراب ماند،
آتش به قلب ها زده لبیک یاحسین
#سید_روح_الله_مؤید
@aleyasein
یا رقیه س
تشنه بودم دشمنت فهمید و سقا را گرفت
کودکی ساحل نشین بودم که دریا را گرفت
با برادرها دلم خوش بود اکبر را زد و
از نگاهم آن عزیزِ ارباّ اربا را گرفت
دید من گهواره جنبان علی اصغر شدم
تیر را در چله کرد و کودک ما را گرفت
کودکی های مرا طاقت نیاورد آخرش
پیش چشمم داخل گودال بابا را گرفت
روی خاک افتادی و تاریک شد بعد از تو دشت
از شب ما لذت خورشید فردا را گرفت
پای نی با دیدنت خوش بودم اما برنتافت
نیزه را برداشت از من آن تماشا را گرفت
دید داری یاد مادر می کنی با دیدنم
از تو و از عمه زینب باز زهرا را گرفت
#محسن_ناصحی
@aleyasein
السلام علیک یا رقیه بنت الحسین (ع)
سخت است دختر باشی وماتم ببینی
منزل به منزل در اسیری غم ببینی
از خواب برخیزی بجای ناز بابا
گیسوی خودرا دست نامَحرَم ببینی
آن چادری که سالها محکم گرفتی
در دست ِ این وآن چنان پرچم ببینی
گفتم نزن ،لج کرد،تازه ناسزا گفت:
فریاد زد بدتر از این را هم ببینی
خورده کسی تا حال سیلیِّ دودستی
تا چند ساعت چهره را مُبهَم ببینی
یک دختر شامی به همبازیِ خود گفت :
دختر شده تاحال ، قامت خم ببینی
گفت آن یکی، پیشش نرو از خارجی هاست
باید که مویش را چنین در هم ببینی
امشب سرت را می کشانم تا خرابه
از نِی، نه ، از نزدیک احوالم ببینی
ای سربریده من بغل می خواهم امشب
اصلاً دلت آمد که من را کم ببینی
یا چشم من تار است یا تغییر کردی
چشمان خود واکن که من را هم ببینی
موی بلندی داشتم با معجرم سوخت
یک فاطمیه غم در این چشمم ببینی
عمه نبود امروز می رفتم کنیزی
جای تو خالی بود که ترسم ببینی
#قاسم_نعمتی
@aleyasein
1_1660664465.mp3
24.17M
﷽
محرم ١٤٤٤
طواف روی نیزه ها، قبول باشه
اصغرت نخورده آب، قبول باشه
حاجی اینهمه ثواب، قبول باشه
@aleyasein
1_1660764451.mp3
19.04M
محرم ١٤٤٤
ممنون ازینکه آمدی آقای ما شدی
ممنون از اینکه نوکر این خانه ما شدیم
@aleyasein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روضه حضرت رقیه حاج سعید حدادیان و سید مجید بنی فاطمه برای داغ از دست دادن همسر و فرزند حامد سلطانی مجری برنامه حسینیه معلی در شب سوم محرم
@aleyasein
4_5917900313192302578.MP3
992.6K
آنهایی که حسین(ع) را کشتند کسانی بودند که با چشم اشک او را کشتند و محب او بودند ولی..
#عین_صاد
استاد علی صفایی حائری
@aleyasein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #استوری | مراسم تشییع پیکر مطهر پنج شهید مدافع حرم، به ویژه شهید بیسر سردار عبدالله اسکندری
🔷 دوشنبه ۱۰ مرداد، ساعت ۱۸
🔹 مشهد، عرصه میدان شهدا
@aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_پنجم_محرم_حضرت_عبدالله_ابنالحسن_علیهالسلام
مثل یک صاعقه تکبیرِ حسن میآمد
یازده ساله ترین شیرِ حسن میآمد
بر تن از پیرهن خویش کفن ساخته است
او حسینیهای از خشتِ حسن ساخته است
رگِ گردن متورم شده یعنی لبیک
مُشتهایش متراکم شده یعنی لبیک
یازده جرعهی ناب از یَمِ حیدر خورده است
خوب پیداست که بر غیرتِ او برخورده است
دست حق بر درِ خیبر بخورد میفهمند
به رگ غیرت او بَر بخورد میفهمند
او یتیمی است که نعلین ندارد حتی
فکر صد خُم در آن بین ندارد حتی
او نمیدید که خاری به کف پایش بود
دامن پیرهنش زیر قدمهایش بود
چند باری به زمین خورد ولی باز دوید
تا که زهرا به زمین خورد علی باز دوید
خیره چشمانِ تَرَش رو به همان منظره بود
دورِ گودال فقط دایره در دایره بود
همه با خاطرهی بغضِ علی جمع شدند
حلقه در حلقه به یک نقطه ؛ ولی جمع شدند
حلقهها تنگتر از تنگتر از قبل شده
قلبها سنگتر از سنگتر از قبل شده
باید از بینِ همه رد بشود میداند
نه محال است مردد بشود میداند...
رد از شد حلقهی پیرانِ عصازن و سپس از وسطِ جمعیتی سنگ به دامن
نه فقط سنگ که چوب و شن و آهن
بعد از آن سخت دوید
از دو سه تا حلقهی اسبان سواری
وصدای نفس و شیهه و کوبیدن سُمها
همهسو هولِ قدمها وعَلَمها
به خودش گفت کمی مانده برو از وسط اینهمه جامانده برو
پیش میرفت ولی حلقهی یک لشکر شد
متراکم متراکم متراکمتر شد
داشت از بین همین فاصلهها رد میشد
از دل هلهلهها، هرولهها رد میشد
رد شد از حلقهی سرنیزه و از حلقهی شمشیر و کمانگیر و
کف پاش پُر از خون و تَنِ کوچک مجروح دوید و
لب گودال رسید و
ته گودل چه دید و...
که سنان بود و سنان داشت
نیزهای فاتحه خوان داشت
حرمله غرقِ عرق چشم بر آن نیمه جان داشت
آخرین تیر خودش را به کمان داشت
مادری موی کَنان سینه زنان پیش عمو بود ولی قدِ کمان داشت
پدرش بود عمو بود پدرش بر سر او بود...
پسر اُفتاد سر اُفتاد چه بد بال و پر اُفتاد
تنی روی تن اُفتاد حسن اُفتاد
راه یک تیرِ سهشعبه به دو حنجر اُفتاد
نالهای بین گلو بود که زهرا غش کرد
او در آغوش عمو بود که زهرا غش کرد
کاش جبریل جراحات دو تَن را میبست
کاش میشد که علی چشم حسن را میبست
باز از خاک حسن مادر خود را برداشت
شمر تا کُندترین خنجر خود را برداشت...
(حسن لطفی ۴۰۱/۰۵/۱۱)
@aleyasein
#حضرت_عبدالله
#گودال_قتلگاه
#گودال
#شب_پنجم
دست اگر از پوست آویزان شود
خوش تر است از این که بار جان شود
جان اگر در مقتلت قربان شود
مرگ در آغوش تو آسان شود
با تو در این بحر هم رنگم عمو
با گلو و دست میجنگم عمو
نیزه ها رفتند بین پهلویت
سنگ جا خوش کرده روی ابرویت
چنگی افتاده به موج گیسویت
دست من قربان دست و بازویت
با خودم آوردم آنچه هست را
پس پذیرا باش از من دست را
مادرت هم دست داده پای یار
من چرا بی بهره باشم یک کنار
تیر ها و تیغ های آبدار
ساقی جسمت شدند ای شهسوار
داری ای شه خانه خانه میشوی
چون اناری دانه دانه میشوی
ای به قربان قد و بالای تو
کاش در گودال باشم جای تو
میکشم این نیزه را از نای تو
تا ته این قصه هستم پای تو
با تو تا اعماق این غم میروم
زیر سُمّ اسبها هم میروم
لحظه ای این قوم کور شب پرست
برنمیدارند از جان تو دست
استخوان هایت شبیه نی شکست
نیزه ای راه گلو را بسته است
آمدم آغوش وا کن جان من
آمده گودال بابایم حسن
دشمنم با هر که با تو بد کند
کاش دستم از تو دردی رد کند
کار سرو امروز کوته قد کند
کاش تیری حنجرم را سد کند
کیف کن از غیرتم دور از وطن
حرمله زانو زده در نزد من
#محمد_علی_بقایی
@aleyasein
اي آنكه نظر به نيمه ي پُر داري
يك سنگ، ميانِ اينهمه دُر داري،
ناخالصي ام را به عنايت بردار!
آنگونه عنايتي كه با حُر داري
#عارفه_دهقانی
#محرم
@aleyasein
1_1661451306.mp3
25.24M
﷽
#محرم ١٤٤٤
حق داری نشناسی پیر شدم
حق داری نشناسی زمینگیر شدم
@aleyasein