eitaa logo
از هر دری سخنی
608 دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
6.5هزار ویدیو
420 فایل
آشفتگیه،بایدببخشید... ارتباط با مدیر @Behesht123
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی اینگونه القاء می شود که علامه طباطبایی و امثال ایشان در گذشته و حال، انقلابی نبوده اند . گذشته از اینکه تمام شاگردان به دردبخور حضرت رضوان الله تعالی علیه، شاگردان علامه بوده اند، سند زیر یکی از گواهان بطلان تصور مذکور است. 💢 نامه خیلی محرمانه درباره سوابق علامه طباطبایی و افتتاح حساب بانکی ایشان جهت کمک به فلسطینیان @sadoghi5 @alfavayedolkoronaieh🌱
⁉️حضور آیت‌الله مصباح در جلسات محرمانه حکومت اسلامی شهید بهشتی 🔹 آیت‌الله یزدی: «یک بار شهید بهشتی قبل از پیروزی انقلاب به قم آمدند و در جلسه ای محرمانه با حضور ده-دوازده تن از علماء از جمله آقایان محفوظی، طاهری، و آذری، شرکت کردند... آن شهید در ابتدای جلسه عنوان کردند که ما باید راجع به شکل حکومت اسلامی، در اینجا بحث کنیم و این بحث تا کنون در جایی مطرح نشده است. برای پربار شدن بحث، باید تمام اسناد و مدارک موجود در این رابطه اعم از قرآن و حدیث گردآوری شود و بعد کار طبقه بندی و تنظیم آنها صورت گیرد تا در نهایت بتوان به شکل کار تحقیقی و دانشگاهی ارائه نمود.» به روایت آیت اللّه یزدی، این جلسات فکری-مطالعاتی محرمانه برگزار می شد اما جالب آنکه، محرمانه بودن جلسات تنها از ترس ساواک نبوده، بلکه مخالفت‌های برخی حوزویان نسبت به مسأله حکومت اسلامی نیز دلیل دیگر این مخفی کاری دانسته شده است: 🔹«وجه محرمانه بودن جلسه هم صرفاً ترس از نبود، بلکه واهمه از حضراتی بود که تحقیق در خصوص مسأله حکومت اسلامی را نالازم و میدانستند!»(نخستین پیش‌نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، ص87-86) @Bonyadtarikh @alfavayedolkoronaieh🌱
🔶 تو آزادی! ✍ رهبر معظم انقلاب اسلامی 🌀 روزی در سلول با دو نفر از هم سلولی ها نشسته بودم. یکی از آنها فردی روحانی بود و دیگری نیز از مجاهدان مخلص بود. او نواده ی مرحوم شاه آبادی بود. مأمور طبق معمول آمد و گفت: علی کیست؟ 🌀 من علی هستم، 🌀 علی چی؟ 🌀 علی خامنه ای. 🌀 سر و صورتت را بپوشان و دنبال من بيا. 🌀 مرا به اتاق کاوه برد. به محض آنکه چشمش به من افتاد، گفت: شما آزاد هستی! 🌀 خیلی تعجب کردم. آنچه را از رئیس بازجوها شنیده بودم، باور نمی کردم، از اتاق او بیرون آمدم. این بار به من اجازه داده شـد از اتاق بازجو بدون پوشاندن سر و صـورت بیرون بیایم. چون پوششی بر چهره نداشتم، برای نخستین بار راهروی زندان را می دیدم. 🌀 هر کس بعداً خبر آزاد شدن مرا شنید، دچار تعجب شد و اولین سؤالش این بود: چرا شما را آزاد کردند؟ 🌀 و من فوراً پاسخ می دادم: به مقامات زندان اعتراض کنید! 🌀 اول به سلول رفتم و دیدم یکی از دو هم سلولی در آنجا است و دیگری نیست. از آزادی من خوشحال شد. با او خداحافظی کردم، سپس مرا به اتاق لباس ها بردند. این همان اتاقی است که هنگام ورود به زندان، لباس هایمان را آنجا در آوردیم و لباس ها هنوز همان جا بود. 🌀 نزدیک غروب بود و هوا هنوز گرم. آزادی من مقارن با اواخر تابستان بود، در حالی که لباس هایم زمستانی بود، چون در زمستان بازداشت شده بودم. 🌀 قبا و عبا و عمامه را پوشیدم. از در ورودی زندان بیرون رفتم، همه چیز تازگی داشت. هرچه می دیدم، جالب بود: مردم، ... راه رفتن بدون نگهبان، چراغ هایی که پس از عادت به تاریکی طولانی، اکنون چشم هایم را می آزردند. 🌀 من در زندان همواره صحنه ی آزاد شدن خودم را در خواب می دیدم؛ مثل سایر زندانیان که آنچه را دلشان آرزو می کند، در خواب می بینند، ولی آیا این، باز خواب بود؟ به سمت توپخانه {میدان امام خمینی فعلی} رفتم که نزدیک زندان است. مقدار کمی هم پول با خود داشتم. احساس گرسنگی کردم، غذا خریدم و خوردم؛ بدون آنکه فکر کنم شخصی مانند من باید مقید باشد و در کوچه و خیابان چیزی نخورد. 🌀 سپس به منزل دکتر بهشتی تلفن کردم. باور نمی کرد: ... این شمایید؟ بیرون آمده اید؟ چگونه شما را آزاد کردند؟ سپس گفت: من مشتاقانه منتظر شما هستم. 🌀 به خانه آقای بهشتی رفتم. برادر شفیق هم آنجا بود. می خواسته از خانه ی آقای بهشتی خارج شود، ولی وقتی تلفن کردم، مانده بود تا مرا ببیند. نخستین چیزی که در قیافه ی من توجه آنها را جلب کرد، صورت تراشیده ی من بود، تعجب کردند. 🌀 گفتم: تراشیدند، ولی دوباره مانند اولش خواهد شد! 🌀 ساعتی آنجا ماندم. بعد مبلغی پول گرفتم و به منزل برادر بزرگترم که ساکن تهران بود، رفتم. از آنجا با مشهد تماس گرفتم، بعد هم به مشهد رفتم. 📙 خون دلی که لعل شد {خاطرات حضرت آیت‌الله العظمی سید علی خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی}، گردآورنده: محمد علی آذرشب، مترجم: محمد حسین باتمان غلیچ، ناشر: انتشارات انقلاب اسلامی، ص ۲۶۴ - ۲۶۶ @khateratenghelab @alfavayedolkoronaieh🌱
🔶 مرا را اعدام می کنند. 📢 عزت الله مطهری {عزت شاهی} 🌀 در زندان کمیته مشترک بدبختی عمده من این بود که از این طرف، کسی را دستگیر می کردند و می آمد و حرف هایی می زد و من باید آن را با هزار زور و زحمت و تحمل شلاق درست می کردم. از آن طرف، یکی دیگر دستگیر می شد و مسائل جدیدی لو می رفت. هرچه قسم می خوردم به قرآن، به خدا که همه چیز را گفته ام، دوباره فردای آن قسم و آیه، کسی دیگر می آمد و قضایای تازه ای رو می شد. 🌀 من در شرایطی که داشتم، نمی گفتم حرفی ندارم بزنم، می گفتم یادم نیست. اگر چیزی هم باشد به یاد ندارم، بر سر همین دستگیری های مرتبط یا پیغامی که به حسین جنتی فرستاده بودم مرا تا سر حد مرگ زدند تا اینکه حسین زاده آمد، ضامنم شد. 🌀 گفت: مرا می شناسی؟ 🌀 گفتم: بله! 🌀 گفت: تو واقعاً حرف هایت را زده ای؟ 🌀 گفتم: بله به خدا! 🌀 گفت: به خدا و پیغمبر که اعتقاد نداری، قسم نخور، آنها اینجا نیستند تا اگر قسمت دروغ از آب درآمد از خودشان دفاع کنند، به جان من قسم بخور که تمام حرف هایت را زده ای، می دانی که اگر قَسمت دروغ از آب در آید چه کارت می کنم؟ 🌀 گفتم: بله. 🌀 با خود در آن حال و روز اندیشیدم که قسمی بخورم و خودم را از این شرایط مرگ آور نجات دهم تا بعد که کمی حالم بهتر شد، فکر کنم که چه باید بکنم. 🌀 گفتم: آقای حسین زاده به جان شما قسم من چيزی ندارم بگویم، هرچه هست گفته ام. 🌀 گفت: خیلی خب بازش کنید. 🌀 صبحانه نخورده بودم و بی حال بودم، یک استکان چای داغ و نصف لیوان شیر به من دادند. چند کلمه از حرف های گذشته ام را برایشان به تکرار نوشتم. 🌀 حسین زاده گفت: ببریدش! 🌀 فکر کردم که فعلا کاری به کارم نخواهند داشت و می توانم روی همان تخت بخوابم. ده دقیقه بیشتر طول نکشید که دوباره به سراغم آمدند که فلان فلان شده حالا به جان آقای حسین زاده قسم دروغ می خوری! مرا بردند و این بار مثلاً اعلامیه ای، چیزی رو کردند که تو در باره آن حرف نزدی، معلوم بود که همه این قضایا فیلم است، می خواستند مرا آزمایش کنند. 🌀 گفتم: یادم نیست! 🌀 حسین زاده هم آمد. همه آمدند که چه؟ که عزت به جان حسین زاده قسم دروغ خورده است. خلاصه ریختند روی سر من و کتکم زدند تا آنجا که آن مطلب یا اعلامیه را قبول کردم. کار که تمام شد، مرا به اتاق حسینی بردند. 🌀 حسینی گفت: عزت آن دفعه به جان حسین زاده قسم خوردی این دفعه به جان من قسم بخور. 🌀 گفتم: دیگر به جان هیچ کس قسم نمی خورم. آقای حسینی ببین! من نمی گویم که حرفی ندارم، ولی یادم نیست، خاطر جمع باشید من هیچ چیز یادم نیست. 🌀 حسینی که دید نمی خواهم حرف بزنم، بلافاصله همان جا از دیوار آویزانم کرد و شروع به شلاق زدن نمود، شلاق روی شلاق، زخم روی زخم. این صحنه ها زیاد تکرار می شد و بی محابا مرا می زدند. بیشتر بدنم زخم شده بود. گوشت ساق پایم گندیده و ریخته بود. برای پانسمان، پارچه ای را به اندازه پنج سانتی می بریدند، چرب می کردند و به صورت فتیله در زخم هایم فرو می بردند. 🌀 دیگر به کتک خوردن عادت کرده بودم، اگر چند روزی کتک نمی خوردم ناراحت می شدم، کاری می کردم که مرا بزنند. عملاً بازجویی ام تمام شده بود و دیگـر مدرکی نداشتند، اما از روی کینه و انتقام همچنان کتکم می زدند. می خواستند اعصابم را خرد کنند و به لحاظ روحی و روانی مرا به هم بریزند. 🌀 در سال قبل - ١٣٥٢ - بازجویم کمالی بود، او یک بار در شرایطی که پشت بند افتاده بودم بالای سرم آمد و گفت: عزت! تو سال گذشته دهان مرا سرویس کردی، آبرویم را بردی، حرف نزدی تا اینکه خودت هم به این وضع گرفتار شدی، می بینی! اینها تو را می کُشند، بیا کمک کن تا از چنگ اینها در بیاورمت و نجاتت دهم. حرفی بزن، چیزی بگو تا بهانه ای داشته باشم و پرونده ات را خودم بگیرم. 🌀 به اصطلاح داشت خرم می کرد، اما کور خوانده بود. گفتم: من چیزی ندارم، اینها هم که می گویند دروغ است. مرا می زنند تا مجبور شوم به دروغ، حرف هایی بگویم تا دلشان خوش باشد. آقای کمالی! از من گذشته، دیگر فایده ای ندارد مرا اعدام خواهند کرد. پس بگذار هرچه زودتر هر چه دلشان می خواهد بنویسند تا تکلیف من یکسره شود، خودم هم دیگر خسته شده ام. 🌀 بدین ترتیب ترفند کمالی هم نگرفت و دست از پا درازتر برگشت. ♻️ رضا عطارپور مجرد معروف به دکتر حسین‌ زاده، محمد علی شعبانی معروف به دکتر حسینی و فرج الله سیفی کمانگر معروف به کمالی از بازجویان ساواک در زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری بودند. 📙 خاطرات عزت شاهی، تدوین و تحقیق: محسن کاظمی، ناشر: شرکت انتشارات‌ سوره مهر، چاپ نوزدهم: ۱۳۹۰، ص ۳۱۱ - ۳۱۲ @khateratenghelab @alfavayedolkoronaieh🌱
. . ♻️ از پدرم پرسیدم برای چی انقلاب کردید؟ گفت: 1. انقلاب کردیم اول برای . برای اینکه پهلوی به هویت شیعی ما حمله‌ور شده بود، اول با زور و چکمه بعد با تبلیغات و رسانه به جان دین مان افتاده بودند. از حجاب تا روضه عاشورا. در عصری بودیم که بردن نام (ع) در این کشور قدغن بود. می‌خواستیم به عصری برسیم که میلیون‌ها نفر در به زیارت سمبل انسانیت و آزادگی بروند. می‌خواستیم به مقام انسانیت برسیم. 2. انقلاب کردیم برای . برای استقلال ایران. کشورمان زیر لگد انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها له شده بود. 50 هزار مستشار امریکایی از ما کاپیتولاسیون و حق توحش می‌گرفتند و شاه مملکت بدون اجازه آنها آب نمی‌خورد! 3. انقلاب کردیم برای ایران. برای خاک ایران. شاه، سرزمین و 32 جزیره زیبای آن را به انگلیسی‌ها و وهابی‌ها بخشید و گفتند دخترمان بود شوهرش دادیم. انقلاب کردیم تا بقیه خاک وطن را شوهر ندهند. 4. انقلاب کردیم برای عزت و حیثیت‌مان. در عصری که بر سر در باشگاه‌های انگلیس در ایران در وطن خودمان می‌نوشتند: ورود سگ و ایرانی ممنوع. 5. انقلاب کردیم برای نجات و فکرمان. در عصری که تعداد کاباره‌ها و قمارخانه‌ها و فاحشه‌خانه‌ها از تعداد کتابخانه‌ها و دانشگاه‌ها بیشتر بود، انقلاب کردیم تا فکر و فرهنگ ایرانی لگدمال نشود. حقیری داشتیم که صریحا می‌گفت: شما هرگز میکل‌آنژ یا باخ نداشتید. شما حتی یک آشپز بزرگ نداشته اید.. شما هیچ چیز بزرگ و فوق‌العاده عرضه نکرده‌اید. هیچ چیز." 6. انقلاب کردیم برای حفظ دختران و پسران‌مان. از چنگ حکومتی که دستاوردش برای زنان ایران «شهر نو» بود و 50 هزار رسمی. از شر حکومتی که از خود شاه تا برادران و خواهرش اشرف، مافیای بین‌المللی مواد مخدر بودند و درخت نحس اعتیاد را در ایران کاشتند. 7. انقلاب کردیم برای نجات از عقب ماندگی . از کشوری که 57 سال تحت سلطنت پهلوی بود و 68 درصد مردمش بیسواد نگه داشته بودند، در حالی‌که آمریکا ناسا داشت، هند ماهواره به فضا فرستاده بود، ترکیه متروی 50 ساله داشت ولی ما هیچ نداشتیم. تا برسیم به کشوری که طی 40 سال 93 درصد مردمش باسواد شوند. و رتبه علمی 16 ام جهان باشیم. 8. انقلاب کردیم برای . از عصری که نیمی از جمعیت ایران سوءتغذیه داشتند و بجای خانه، در یک "اتاق" زندگی می‌کردند. (فیلم‌فارسی‌ها شاهد است)، از عصری که نیازهای اولیه زندگی (آب و برق و گاز و یخچال و کولر) یک آرزو بود. تنها 45 شهر ایران آب لوله کشی داشت، 96 درصد روستاها برق نداشت، تنها 9 شهر گاز لوله‌کشی داشت. از عصری که 46 درصد مردم ایران زیر خط فقر زندگی می‌کردند، مترو و سیستم فاضلاب و موشک و زیردریایی و.. رویا بود! تا برسیم به عصری که همه 1100 شهر ایران و 34 هزار روستا آب دارند، همه شهرها و تمام روستاهای بالای 40 خانوار برق دارند. 95 درصد جمعیت ایران گاز دارند و برای رفع فقر، از کمیته امداد تا بهزیستی و صدها خیریه ساختیم. 9. انقلاب کردیم برای حتی و بهداشت‌‌مان. از عصری که مردم ما درگیر شپش بودند، حتی وقتی‌ همسر شاه را پشه سالک گزید، و برایمان از هند و بنگلادش و پاکستان پزشک و پرستار می‌آوردند. از عصری که سن امید به زندگی‌مان فقط 54 سال بود! تا برسیم به عصری که سن امید به زندگی‌مان به بالای 75 سال رسیده. و جزء 10 کشور دارای بهترین سیستم پزشکی هستیم. 10. انقلاب کردیم برای . تا از شر چنگال آهنین نجات یابیم. یک سازمان تروریستی وحشی که به اذعان شخص شاه 3000 زندانی سیاسی داشت. از حکومت وحشت شاهنشاهی که فالاچی، خبرنگار آمریکایی متعجبانه به شاه می‌گوید: «مردم ایران با شنیدن اسم شاه در خیابان‌ها می‌کنند. می‌ترسند کلمه‌ای بر زبان آورند.» 11. انقلاب کردیم برای اینکه باشیم، نه رعیت. برای نجات از 2500 سال شاهنشاهی که مردم در آمد و شد این شاه و آن شاه، هیچ کاره بودند تا حکومت در دست ما مردم باشد. برای اینکه شاه مان با کودتا و دستور اجنبی نیاید. برای اینکه از رئیس جمهور تا خبرگان از مجلس تا شورای شهر و شورای مدرسه کودکانمان را خودمان انتخاب کنیم. 12. انقلاب کردیم برای تشکیل حکومتی که ثمره 1400 سال صبر و خون دل خوردن و مسلمانان راستین است. تا به جرم مسلمان بودن و شیعه بودن کشته نشویم. انقلاب کردیم تا نام خدا و پیامبر و امیرمومنان را بر ماذنه‌ها بشنویم. تا طعم حکومت عدل و مرحمت را بچشیم. تا با در هر جای جهان بجنگیم و پناه مظلومان باشیم. تا کانون انسانیت و مهربانی و مبارزه با شیاطین بزرگ و کوچک باشیم. ✍️ دکتر الهه خانی @yadegaranir @alfavayedolkoronaieh🌱