eitaa logo
کتیبه تاک
341 دنبال‌کننده
6 عکس
2 ویدیو
1 فایل
#کتیبه_تاک را #به_زبان_مادری #لب_خوانی کنیم
مشاهده در ایتا
دانلود
بانوی وحی! هستی پیغمبر! در خانه ی تو عشق فراوان است از کوه نور غار حرا می گفت: إقرأ... که خانه، خانۀ قرآن است تابیده نور وحی به تقدیرت، خورشید و ماه یکسره تسخیرت بی شک شکوه آیۀ چشمانت، با اولین نگاه مسلمان است در خانۀ تو نورِ علی نور است، بال فرشته فرش قدم هایت قرآن بخوان و سورۀ کوثر را، تفسیر کن، که خانه چراغان است سجاده را به سمت خدا وا کن، در آینه دوباره تماشا کن: تسبیح پاره پارۀ اشک تو، معراج عاشقانۀ باران است چادر نماز لیلةالاسرا را، وقت دعا دوباره گل افشان کن آیینۀ حدیث کسایی تو، آیینه‌ای که طلعت ایمان است بانوی شاعرانه ترین ایجاز، اعجاز وحی نامۀ بیت النور وقتی که واژه های تو را دارم، حتی سرودن غزل آسان است س
جاری شده با اشک هایت سرمه از چشمت از گونه هایت پاک کن بخت سیاهت را
غیر تو هیچ کسی همنفس آینه نیست تا تو هستی، دل ما در هوس آینه نیست واله خود شده در دام خودت افتادی هیچ کس چون تو اسیر قفس آینه نیست دم به دم آه نکش، آینه زنگاری شد سنگ‌دل! آه تو فریادرس آینه نیست آینه فلسفۀ چشم تو را درک نکرد بگذر از آینه، جز آه پس آینه نیست آینه از تو مکدر، تو مکدر از او آه! غیر از تو کسی هم‌نفس آینه نیست
چقدر ماه شده ماه نیمه رمضان مبارک است سحرگاه نیمه رمضان ع
نذر امیرالمؤمنین مگر اندوه شب‌های علی را چاه می‌فهمد؟ کجا درد دل آیینه‌ها را آه می‌فهمد؟ شب تاریک کوفه، کوچه‌ها در خواب خاموشی فقط حال یتیمان را نگاه ماه می‌فهمد به دام خویش افتادند بوجهلان صفینی فریب کفر را کی لشکر گمراه می‌فهمد؟ خوارج چیزی از پند علی هرگز نفهمیدند کجا آفاق را اندیشه‌ی کوتاه می‌فهمد؟ مسیر کهکشان‌ها با نگاهش می‌شود روشن ولی این قوم آیا راه را از چاه می‌فهمد؟ علی درد دلی انبوه دارد ، بغض دارد ، آه... مگر درد دل آیینه‌ها را آه می‌فهمد؟
بترس از منِ بی‌‌هم‌صدا، بترس از من! که نیستم به کسی مبتلا، بترس از من! اگرچه کنج قفس زخمی و زمین‌گیرم عقاب تیزپرم، بی‌هوا بترس از من! شبیه آه در آیینه‌ها اثر دارم شبیه آهِ در آیینه‌ها بترس از من! هزار بار سرم را به صخره کوبیدم هنوز موّاجم، ناخدا بترس از من! شرار صاعقه‌ام، خشک و تر نمی‌دانم الا غریبه، الا آشنا بترس از من! به هر کجا بروی در پی‌ات روان هستم به هر کجا، به هر آن ناکجا بترس از من! شبیه سد ترک خورده‌ام، مرا مشکن بترس از این که نباشم، هلا، بترس از من!
سال‌ها شعر نگفتم که تو شاعر باشی شهرآشوب غزل‌های معاصر باشی خواستم در شب پرواز غزل گریه کنی خواستم بغض پرستوی مهاجر باشی زیر لب زمزمه کردی: «غزلی در راه است» جاده می‌خواست که اندوه معابر باشی جاده می‌خواست قدم‌های تو را بشمارد جاده می‌خواست غریبانه مسافر باشی سال‌ها شعر نگفتم که غزل گریه کنی سال‌ها هم‌قدمم باشی و شاعر باشی
دنبال تو گشتیم به هر گوشه بامی برقع بزنی یا نزنی ماه تمامی
چون شمع باید از سر درد ایستاده سوخت من قطره قطره قامت خود را قدم زدم @golchine_sher
عشق گاهی اتفاقی حلقه بر در می زند هر کجا که عشق باشد شعر هم سر می زند
نیمه‌شب بود، دلم گفت: قلم بردارم یا‌علی گفته و در جاده قدم بردارم کوله‌بار سفرم هر چه سبک‌تر، بهتر دست از این سفرۀ بی‌برکت غم بردارم شک ندارم که برات سفرم را آن شب که دگرگون شده، رفتم که علم بردارم... روضه‌خوان گفت به من راه حرم نزدیک است با دل سوخته گر چند قدم بردارم دم در پیرزنی گفت که چشمش کم‌سوست باید آن‌جا کمی‌از خاک حرم بردارم در دلم شوق زیارت به خودم می‌گفتم: صحن ایوان طلا پیش پیمبر دارم آه، اما حرمش گنبد و گلدسته نداشت...
با کفش وصله دار رسید از راه، از امتداد جادۀ پایین شهر از رد پای گمشده اش پیداست، دلشورۀ پیادۀ پایین شهر با آن که رنج کارگری سخت است، با آن که داغ بی پدری سخت است از هر چه تیرآهن پولادین، محکمتر است ارادۀ پایین شهر وقت ناهار نان و پنیری خورد، از بغض های خود دل سیری خورد در سفره نان خشک فقط مانده، چون سفره های سادۀ پایین شهر بعد از نماز دست دعا برداشت، تنها به یاد مادر بیمارش از دسترنج کارگری می کرد، نذر امامزادۀ پایین شهر تنگ غروب خسته تر از دیروز، چون آفتاب یخ زده راهی شد با رد پای گمشده اش می رفت، در امتداد جادۀ پایین شهر
می ریخت رقص روسری ات گل به زیر پات  روییده بود دشت تغزل به زیر پات   هرجا قدم زدی فوران کرد چشمه ای  در صخره ها نبود تحمل به زیرپات وقتی نسیم رفتن تو می وزید، دشت  گسترده بود فرش گلایل به زیر پات حالا تومانده ای و همین خاطرات تو  دیگر نریخت دشت مغان گل به زیر پات  سارا! تلاطم ارس از اشک های توست از سیل اشک غرق شده پل به زیر پات  دارد صلابت سبلان آب می شود  در دره های غرق تامل به زیر پات  یک شب بیا به دشت مغان ای عروس ایل! تا بشکند سکوت شب ِ کلبه زیر پات https://eitaa.com/aliasgharshiri
کبوتربازِ عاشق حسرت دیرینه‌ای دارد قفس ها خالی اند و نامه ی ننوشته بسیار است
شاعری که منزوی تر شد در انزوای کوچک خود هم نماند ورفت بر گونه ام سرشک یتیمی نشاند و رفت از ترمه های خیس تغزل سرشت خود پروانه های پیرهنش را پراند و رفت زرتشت آتشین اوستا و زند بود در زندگان* جواهر آذر نشاند و رفت شد ماندگار ترک غزل های منزوی غارتگری که سرو چمان را خماند و رفت «لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد» این بغض را به سوز غزلواره خواند و رفت از کنج کوچک قفس خاک پر کشید در انزوای کوچک خود هم نماند و رفت
شعری برای کرب و بلا خواند شاعری هنگام نقد، حرمله ها بیشتر شدند
تو می‌آیی جهانم رنگ‌های شاد می‌گیرد نگاهم از نگاهت عاشقی را یاد می‌گیرد تمام کوچه را لی‌لی‌کنان در باد می‌رقصی چه بی‌تابانه رقص روسری در باد می‌گیرد میان بادبادک‌ها تماشایی است پروازت نگاهت زندگی را هرچه باداباد می‌گیرد میان چشم‌هایت عشق موروثی است، می‌دانم که در من شعله‌ی آن حسن مادرزاد می‌گیرد تو با لبخندهایت صبح رستاخیز دنیایی جهان با خنده‌هایت رنگ عشق‌آباد می‌گیرد نمی‌دانم که این دنیا برایت خانه‌ی امنی است؟ نمی‌دانم که دنیا عاقبت بنیاد می‌گیرد؟ برایت عشق می‌خواهم، برایت عاشقی مجنون کسی که تیشه را از پنجه‌ی فرهاد می‌گیرد
شهر من قم نیست اما در حریمش زنده ام در هوای حق حق هر یاکریمش زنده ام در حرم، در خلوت شب های احیا تا سحر محو کاشی های رحمان و رحیمش زنده ام در هوای تازه اش هر دم مداوا می شوم هر نفس با ربناهای نسیمش زنده ام من پر از شب های پروین خوانی ام کنج حرم تا سحر با قصه ی اشک یتیمش زنده ام در میان تیمچه، در ازدحام رنگ ها در میان نقش بازار قدیمش زنده ام دود اسفند حرم حرزالامان شهر شد تا نفس دارم فقط با این شمیمش زنده ام
سلام و مهر دو مجموعه و را از انتشارات سوره مهر می توانید تهیه کنید لینک خرید مجازی book.icfi.ir
شنیدم فاصله ها دارن به مقصد می رسن همه ی مسافرا دارن به مشهد می رسن دارن از راه می رسن یکی یکی مسافرا تا حرم چیزی نمونده، خوش به حال زائرا خوش به حال زائری که اولین بار اومده دلشو نذر حرم کرده، پی یار اومده عکس گنبد توی آیینه ی اشکاش جاریه داره دل دل می کنه، منتظر دلداریه دستشو رو سینه برد، عرض ارادت بکنه درد دل زیاد داره، می خواد که خلوت بکنه اشکاشو پاک می کنه، اما یه بغض بی صدا می گه یا امام رضا، امام رضا، امام رضا
بیتوته شبی با نازلی! اگر چه یکسره تلخ است روزگار قدری بخند، بلکه بگیرم کمی قرار «نازلی بهار خنده زد و ارغوان شکفت» «گل داد یاس پیر» پس از عمری انتظار گلدان پشت پنجره میگفت با نسیم «بودن بِه از نبود شدن، خاصه در بهار» بیزارم از سکوت تو، از بغض واژه‌ها شوری بزن به حنجرۀ زخمی سه‌تار در این هوای مانده غزل منزوی شده است یک دم هوای تازه ندیدم در این دیار «نازلی! سخن بگو!» غزلت را تمام کن در تنگنای حادثه «دست از گمان بدار»
بارها با آن که توفیق زیارت داشتم در دل درمانده اما باز حسرت داشتم گرچه عمری من نمک گیر قمم، فرقی نداشت حس من این است در مشهد اقامت داشتم با هم از پرواز می گفتیم روی گنبدت کاش با بچه کبوترها رفاقت داشتم مادرم پیغام داده دست خالی برنگرد مادرم تنها خبر دارد که حاجت داشتم شعر را روی بلیت خود نوشتم، ای عزیز! در ضریح انداختم آنچه بضاعت داشتم باید از هر خادمت کسب حلالیت کنم تا تو را پیدا کنم، هر صبح زحمت داشتم https://eitaa.com/aliasgharshiri
صدا پیچیده در کوه مه آلودی، صدای کیست؟ به روی ابرهای این حوالی ردپای کیست؟ نگاه قاصدک ها بی خبر در حیرت و اندوه ندانستند اما این صدای آشنای کیست؟ صدایی مانده از روز ازل در سینه کوه است ملائک می شناسند این صدا قالوا بلای کیست گلستان گشته کوهی که به دل آتشفشان دارد صدا این بار می گوید که شرح ماجرای کیست به ابراهیم نازل شد تمام محکمات کوه چه بشکوه است می دانم طنین ربنای کیست صدا پیچید در کوه و به هر وادی رسید اندوه میان چشم های غرق حیرت، این عزای کیست؟ https://eitaa.com/aliasgharshiri
مثل زبان مادری‌ام دوست دارمت چون شعرهای آذری‌ام دوست دارمت در خواب‌های کودکی‌ام دیده‌ام تو را صد بار گفته‌ام: پری‌ام! دوست دارمت در کهکشان روسری‌ات، گوشواره را من خوشه خوشه مشتری‌ام، دوست دارمت الهام شاعرانة من چشم‌های توست از ابتدای شاعری‌ام دوست دارمت سَندن سورا کی یوخدو منیم آیری سِوگیلیم مثل زبان مادری‌ام دوست دارمت https://eitaa.com/aliasgharshiri