#دلنوشته
دلم بدجوری به حال چشمهایم سوخت.
غیر از آن سنگینی بارشهای دلتنگی همیشگی،
مجبور شد از ترس اینکه نتواند باز هم ببیندش، منتکشی دلم را بکند.
دل باید جلوی پاها را میگرفت تا نَدَوَند و جلوی دستها را، تا نگیرند.
حالا تازه اول کار بود؛
سنگینی کار دستوپا هم، به دوش چشمها افتاد.
چشمها باید با پرتاب نگرانی به اطراف، فریاد میزدند؛
بلکه پاهای برای دویدن و دستهای برای گرفتن، پیدا بشود.
او، آن طرف خیابان، زمین خورده بود،
و من بدجوری دلم به حال چشمهایم میسوخت...
[1396.8.10 - بامداد2:10]
🌐 @aliebrahimpour_ir
#چشم_نوشت (بهجای #دلنوشته )
هیچکس به خوبی ما #موتورسوار ها، نمیتواند ببیند،
جنازههای پهنشده این یاکریمهای ساده را
که آنقدر ماشین از رویشان رد شده که با کاردک هم نمیشود جمعشان کرد!
حتی گاهی نمیشود تشخیص داد واقعا یاکریماند یا بچه گربه.
هیچکس؛
البته به جز عابرها...
[1396.8.13 - 14:30]
🌐 @aliebrahimpour_ir
❄️ #زمستان_نویسی ❄️
بیچاره #زمستان !
اسمش بد در رفته،
به سردی؛
به ناامیدی.
مگرنه، اگر راستش را بخواهید،
بهترین فصل است.
زمستان، «رو» بازی میکند؛
ظاهرش سردترین؛
اما گرمترین فصل است.
چون گرماها را نشان میدهد.
خودش را بدنام کرده تا نشانمان بدهد:
سردهای #گرم_نما را
و گرمهای #واقعی را.
زمستان، تنها فصلی است که میتواند این کار را بکند؛
خب مگر عیار گرمی،
جز در دل سردی، مشخص میشود؟؟
زمستان با اینکار،
متواضعانه امیدوارترمان میکند به زندگی؛
تا از گرمنماها،
به گرماهای واقعی فرار کنیم...
#زمستان عزیزم؛ دوستت دارم.💙
[ به جای #دلنوشته ]
[96.10.1 - 2:00 بامداد]
🌐 @aliebrahimpour_ir
📌 #اگه_دوسم_داری
✅دیشب؛ ساعت۱۱ونیم؛ موقع دیدن سریال #جونگ_میونگ :
- اگه دوسم داری، امتحانتو #صفر بگیر.
- خب دوست دارم ولی چرا صفر؟ اینطوری باز شهریور باید بیام بدم. خودت اذیت میشی باز.
- خب بده، عوضش میفهمم که دوسم داری.
- بعدش بیام اینستا استوری کنم بنویسم صفر شدم و این صفرشدن "نتیجهی زن" است.(زن را میکِشم و محکم ادا میکنم) بعدم تگت میکنم و به کل جهان خبر میدم. خوبه؟ (ریز میخندم)
- (میخندد) نه که اینطوری "صفر شدم #نتیجه_زن گرفتن"! به خاطر ثابت کردن #عشق! بفهمم منو بیشتر دوس داری.
✅امروز؛ ظهر، حرم:
امروز آمدم کتابخانه. محدوده را تا قبل از امتحان رساندم. رفتم سر جلسه و نشستم. برگه ها توزیع شد. سوال اول را که کامل نوشتم، نگاهی به ساعت کردم. یهربع گذشته بود. خودکار را گذاشتم زمین. پنجدقیقه صبر کردم؛ بیستدقیقه الزامی اول جلسه که گذشت، بلند شدم و برگه را تحویل دادم.
امتحانات #حوزه، بالاخره باید به یک دردی در زندگیام بخورد دیگر؛ نه؟
فکر کنم بیشترین فایده را هم، همین امتحان #فلسفه پایهده داشت!
#صفر گرفتمش.❤
🌐 @aliebrahimpour_ir #دلنوشته ۱۳۹۸.۴.۳
#خدایا
🌸 ممنونم از تو.
تو در این #ماه_رمضان به من محبت کردی؛ رحمت و فضل و احسانت را به من چشاندی. این اولین ماه رمضانی است که از تمام شدنش ناراحت هستم؛ غصهدارم.
🌼من البته خودم میدانم و اینقدرها شعورم میکشد که لیاقت این محبت را نداشتم، ولی تو پُرمحبت هستی که اینطور از من پذیرایی کردی. کاری کن که باز هم شعورم بکشد. ممنونم از تو. ببخشید که آنجوری که شایسته نتیجه پذیرایی تو است، آدمحسابی نشدم.
🌺ببخشید که در این ماه مهمانی، کاری نکردم. افسوس میخورم؛ اینقدر تلاشم کم بود که خودم کاملا کمبودنش را تصدیق میکنم! راستش ته دلم به این خوش بود که مهمان خر صاحبخانه است؛ برای همین شل کردم...
🍀ولی صفا کردم با تو. حال کردم با تو. عشق کردم با تو. دلیلش را نمیدانم چرا. اگر میدانستم و میتوانستم به یک کاری منسوبش کنم، اینقدر خجالتزده نبودم. تو آقایی کردی، محبت کردی.
🌟همین صفا و محبتی که پیدا شد را، دقیقا همین را، همین را قبول کن به عنوان کار. به همین مزد بده؛ مزد فراوان و بزرگ؛ همانقدر که به عزیزانت میدهی. برای تو که این کار بزرگ نیست! کار همیشگی تو همین است!
🌸دوست داشتم ادامه داشت این ماه زیبا. تو باز نور بفرستی و من مزهمزه کنم. این دوستداشتنم را تو بگیر و مراقبتش کن.
🌺بعدا هم تحویلم میگیری؟ نگرانم. تو رو جان عزیزانت (محمد، علی، فاطمه،... و مهدی درودتبرآنها)، بعد از ماه رمضان هم همینطور تحویلم بگیر. مراقبم باش.
☘ الان که دوباره متنم را خواندم، دیدم چه نگرانی باکلاسی دارم! "نگران از ادامهداشتن تحویلگرفتن". اوهوع! من شعورم به اینجور چیزها قد نمیداده. من مطمئنم تو داری با من یک کاری میکنی. تو به من محبت داری. این را میفهمم. نگهمدار.
🌼 منتظر مهمانیهای بعدی و پُرسوپرایز تو هستم. مثلا از همین فردا شروع کن. یاعلی.
@aliebrahimpour_ir #دلنوشته