چشمهامو بستم و شمردم
ده ... بیست... سی... چهل...
صدای دویدن و تلاش برای مخفی شدن رو میشنیدم...
صدای آروم آواز یاکریم روی درخت انگور که با اومدن یک عده گنجشک شلوغ و پر سر و صدا گم شد.
صدای گفتگوی خانمها درباره معصوم خانم و دخترش که عروس محبوب خانم شده. صدای پای مادربزرگ و بعد از اون صدای ظریف النگوهاش و سینی استکانهای چای...
صدای آشنای لحاف دوزی که با اون کمون بزرگش سوار بر دوچرخه از پشت دیوار رد میشد.
صدای شاعرانه آب حوض که داداش کوچیکه آرامششو بهم زده بود و باهاش بازی میکرد...
باز هم شمردم...
پنجاه... شصت... هفتاد... هشتاد... نود... صد.
و چشمهامو باز کردم...
تنها روی کاناپه گوشه آپارتمان تنگم نشستهم و همه اون چیزا مخفی شدن. چقدر سریع... مگه چشمهای من چقدر بسته بود؟ حتما الان همشون منتظرن من برم و پیداشون کنم...
با صدای هشدار باطری موبایلم به خودم میام.
چایی یخ کردمو برمیدارم و یه جرعه سر میکشم. سرد و تلخ.
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #تفریح #حیاط #چای #مادربزرگ #قایم_موشک #قایم_باشک #سبزی_پاک_کردن #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری
#procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
کلاس دوم دبستان بودم و خانم معلمی داشتیم که خیلی به من علاقه و لطف داشت. و طبیعتا منم دوستش داشتم. و این شرایط در اون سالها خیلی کم پیش میومد!
یه روز دفتر دیکته بچه ها رو تصحیح میکرد که رسید به من. دفترمو نگاه نکرده پس داد و گفت تو که غلط نداری بگیر برو! منم از اون روز به بعد خودم بعضی کلمهها رو عمدا غلط مینوشتم و خودم هم زیرش خط میکشیدم!
یه روز بعد از تعطیلی مدرسه جلوی در مدرسه سوار تویوتا کورونای آبی رنگش اومد کنارم و صدا زد بیا سوار شو... منم جلوی بچه ها با تفاخر سوار ماشینش شدم. تا سوار شدم چشمم به جاسیگاری ماشینش افتاد که پر از فیلتر سیگار بود. پرسیدم: شما سیگار میکشید؟ لحظهای کوتاه چشماش بیحرکت موند و سریع گفت نه بابا... ماشین بابامه... بابام سیگار میکشه.
منم یکی از فیلتر سیگارها رو برداشتم و گفتم باباتون ماتیک میزنه؟! (اون موقعها به رژ لب میگفتیم ماتیک!)... بدون این که نگام کنه گفت: گفتی خونتون کدوم خیابونه؟!
مدتها بعد از مادرم شنیدم که مادرمو کشیده کنار و پرسیده شما موقعی که علی رو باردار بودین چی میخوردین؟!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #تفریح #معلم #مدرسه #سیگار #ماشین #دبستان #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
خیلی به این فکر میکنم که «بازی» چیه؟ به نظر میاد که بازی یه کار حاشیهایه که اگه نباشه، اتفاق خاصی نمیفته... ولی واقعا اینطوری نیست. در همه جای دنیا، با هر سطح سواد و فرهنگ، با هر نوع عقیده، زن و مرد، پیر و جوون... همه به بازی علاقه دارند. حتی حیوانات هم بازی میکنن و این خیلی جالبه.
به نظرم نمیشه با نگاه یه آدم بزرگ بازی کردن رو کامل آنالیز کرد. اگه میخوایم بفهمیم بازی یعنی چی، باید کودک باشیم و بازی رو حسش کنیم. همونطور که سالها پیش با تمام وجودمون غرق لذت بازی میشدیم.
ولی با این وجود، یه چیزی بود که لذت بازی کودکانه ما رو چند برابر میکرد... یادتون میاد چی بود؟
این که یهو بزرگترها بچه میشدن و وارد بازی ما میشدن!!
من فکر میکنم این دیگه آخرین حد لذتیه که یه کودک میتونه تجربه کنه.
گاهی کودکی کنیم... کودکی کردن دل خوش نمیخواد... بلکه خودش باعث خوشی دل میشه... امتحان کنیم..😉
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #بازی #تفریح #آب_بازی #بزرگترها #آدم_بزرگ #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6