نشسته بودم و توی عالم خودم داشتم نگاش میکردم که یهو متوجه شدم آقای معلم بالای سرمه و تا بیام بجنبم و مخفیش کنم، برداشتش و شروع کرد به خوندن!
اون چند ثانیه یه عمر طول کشید.
چیزی که آقای معلم داشت نگاه میکرد این بود: یه کارت عروسی دستساز با یه نقاشی عاشقانه وسطش و اسم من و دختری که اون زمان توی تخیلم همسر آیندهم شده بود!!
و من ده سال یا کمتر سن داشتم!!
گویا از همون اوایل دوراندیش بودن و مرد زن و زندگی بودن از صفات بارز من بوده!!
سوتی دادن جلو معلم خودش خیلی بود ولی قسمت وحشتناکش این بود که تا مدتها اسباب خنده و مسخرهبازی همکلاسیهایی باشم که انگار از من «پسرتر» بودن و این نوع احساسات براشون در حکم پوشیدن جوراب شلواری صورتی بود!!
آقای معلم چند لحظهای بهم نگاه کرد... کارت رو گذاشت لای دفترم و خیلی آروم و متین گفت، مبارک باشه.
پ ن۱: معلم عزیز و فرهیخته، آقای باقری... روحت شاد.
پ ن۲: اگه سوتیهایی که دادید قابل گفتنه بگید ما هم بشنویم!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #مدرسه #معلم #سوتی #کلاس #کارت_عروسی #عاشقانه #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری
#procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6