#گزارش_تصویری
#هیات_الوارثین(رزمندگان تخریب لشگر10)
به مناسبت سی و پنجمین سالگرد شهادت شهید #رضا_استاد در روز نیمه شعبان و در گلزار شهدای تهران با حضور خانواده شهدا و همسنگران تخریبچی در هوای سرد و بارانی برگزار شد....
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#شب_خیبری_تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام
40 سال قبل روز 7 اسفند سال 1362 ماموریت ابلاغ شد
و شب هشتم به دشمن حمله کردیم
با رمز مبارک یا رسول الله(ص)
@alvaresinchannel
#خیبری_های_مجنون
ماموریت #تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام
#عملیات_خیبر
عملیات خیبر در سوم اسفند ماه سال 1362 با رمز یا رسول الله(ص) در جزایر مجنون انجام شد.
#تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام در مرحله اول عملیات ماموریتی نداشت
مرحله اول عملیات تصرف جزایر و گرفتن سرپل توسط یگانهای عمل کننده بود
مرحله دوم عمليات ،ماموريت تيپ سیدالشهداء(ع) ، عمليات آبي- خاكي در داخل #جزيره _جنوبي و دژ سمت راست، به سمت #پل_طلائيه بود كه #لشكر 41 #ثارالله در جناح راست و #لشكر 27 #حضرت_رسول (ص) در جناح چپ عمليات مي كردند .
روز 7 اسفند بود که تیپ سیدالشهدا ماموریت درگیری با دشمن گرفت و شب هشتم بچه ها به دشمن زدند
#تیپ_سيدالشهداء (ع) در #عمليات_خيبر در 2 مرحله وارد عمل شد
#مرحله_اول در #جزيره_جنوبي بود که گردانهای،
#حضرت_قاسم(ع) به فرماندهی #شهید_حمزه_دولابی
#حضرت_قمر_بني_هاشم(ع) به فرماندهی #شهید_احمد_ساربان_نژاد
#حضرت_علي_اصغر(ع) به فرماندهی برادر احمدلو
#حضرت_علی_اکبر(ع)
#زهير به فرماندهی #شهید_اسکندرلو
وگردان عاشورا به فرماندهی #عباس_قهرودی (گردان عاشورا همگي از پاسداران رسمي پادگان ولي عصرتهران بودند) به منظور پيشروي در دژ و رسيدن به #پل_طلائيه از داخل جزيره وارد عملیات شدند
و #مرحله_دوم كه در تاريخ 9/12/62 در محور #طلائيه و به منظور مقابله با پاتكهاي دشمن وارد عمل شد
علي رغم اينكه تيپ حضرت سید الشهدا(ع) در #عمليات_خیبردر اوج قدرت و توانمندي بسياربالاي خود بود و از قوي ترين و مجربترين فرماندهان در سطوح مختلف بهره مند بود . لاكن درحين اين عمليات . خسارتهاي فراواني ديد، منجمله شهادت #مرتضي_سلمان_طرقي_فرمانده_عمليات- #رحمت_الله_كرد مسئول اطلاعات – #حسين_راحت مسئول محور - #احمد_ساربان_نژاد فرمانده گردان حضرت قمربنی هاشم(ع)و #مرتضي_حمزه_دولابي فرمانده گردان حضرت قاسم(ع)
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹
🌹
#خاطرات_خیبری
#روزی_که_تیپ_سیدالشهداء_علیه_السلام_برای_مقابله_با_دشمن_رفت
روز #هشتم_اسفند_ماه_1362
جزیره مجنون جنوبی
✍️✍️✍️✍️ راوی: #محسن_رضایی(اطلاعات عملیات لشگر10)
زیر دید و تیر مستقیم دشمن از راه مال رو کنار #پد_شرقی از داخل جزیره راه افتادیم به عقب آمدن راه پر از شهید و زخمی هایی بود که روی برانکارد بودند و حمل کنندگان آنها شهید شده بودند.با یکی از دوستان یکی از برانکاردهایی را که مجروح روی آن بود برداشتیم هنوز پنجاه متر نیامده بودیم که گلوله توپی نزدیکمان خورد و نشستیم.. من برگشتم : گفتم به خیر گذشت که دیدم کس دیگری عقب برانکارد را گرفته و دیگر خبری از آن دوستمان که مفقود شد ندارم عده ای از نیروها برای در امان ماندن از آتش دشمن به سمت دیگر پد رفته بودند که چون مسیر برای حرکت مناسب نبود تجمعاتی شکل گرفته بود و چون دشمن پیشروی خود را از پد شرقی هم آغاز کرده بود آنجا گیر افتاده بودند.
تقریبا ۲ کیلومتری عقب آمدیم که تا ساعت ۱۱صبح طول کشید.
#گردان_زهیر به فرماندهی #شهید_اسکندرلووارد باتلاق هور شد و به سمت پد وسط جزیره و تانکهای دشمن هجوم برد نمیدانم این تصمیم خود حاج حسین اسکندرلو بود یا فرمانده تیپ ، ولی آتش مستقیم به یکباره سبک شد که این درگیری تا ساعت دو بعد از ظهر که هوانیروز به کمک آمد طول کشید.
بسیاری از شهدا و مجروحین در منطقه تصرف شده دشمن و ما بین دو خط که حالا صد متر هم نمیشد مانده بودند. یک موتور تریل ۲۵۰ هم از راه رسید #حاج_احمد_غلامی که از ناحیه پا مجروح بود ترکش بود و به عقب انتقالش دادند .
یک تویوتا مینی کاتیوشا هم سر و کله پیدا شد و همه خوشحال شدیم ولی خوشحالیمان زیر آتش بی امان سبک و سنگین دشمن زیاد دوام نیاورد چون 12 تا گلوله بیشتر نداشت و گلوله خود را شلیک کرد و دیگر بی استفاده ماند .
هواپیماهای دشمن دائما بمباران میکردند و بچه ها با آرپی جی ۷ به سمت آنها شلیک میکردند که فایده نداشت. حاج داود فرخزاد یک موشک استینگر"که نمیدانم از کجا آورده بود"روی دوشش گذاشت که به سمت هواپیما های دشمن شلیک کند ولی موشک کلی بوق بوق کرد و شلیک نشد حالا دیگر خود استینگر هم شده بود دردسر.
غروب ساعت و انگشترم که ممکن بود برق بزند و یکدست لباس عراقی که بخاطر خیس شدن لباسها پوشیده بودم را داخل یک کیسه انفرادی عراقی گذاشتم و برای شناسایی رفتم جلو ، به هیچ عنوان نمی شد به مجروحین و شهدا نزدیک شد دو طر ف پد و روی پد عراقیها شیلیکا گذاشته بودند و بی امان شلیک می کردند و منورها پیاپی روشن بود، سمت چپ درگیری بسیار سنگین و با فاصله نزدیک ما در جریان بود که فشار برای عبور از موانع و کانال ۵۰ متری و تصرف خاکریز طلائیه بود ، هوا روشن شده بود که برگشتیم رفتم سراغ کیسه انفرادی ام داخل خانه خشتی که دیدم نیست ، داشتم میگشتم که دیدم داخل کیسه انفرادی آن ماست ریخته اند و برای درست کردن ماست چکیده جلوی خانه خشتی آویزان بود سوال کردم گفتند: که کار حاج داود فرخزاد است وقتی سراغ وسایلم را گرفتم گفت: که ما فکر کردیم وسایل عراقی هاست و بچه وسایلش را برداشته بودند که دیگر پیدا نشد.
هوا که روشن شد آتش دشمن بطورجهنمی زیاد شد دوباره رفتیم جلو ،یک تانک تی ۷۲ دشمن که جلوی آن تیغه بلدوزر بودند مسیر رو برای پیشروی دشمن روی پد پاک میکرد.. اون تانک با تیغه اش تانک منهدم شده رو کنار زد و پیشروی دشمن شروع شد اصلا امکان کنترل دشمن نبود.
بچه ها جانفشانی میکردند و دشمن ذره ذره جلو می آمد ساعت ۱ بعد از ظهر بود غلامزاده (شهید) از #بچه_های_اطلاعات_عملیات مشغول توجیه #ساربان_نژاد_فرمانده_گردان_حضرت_قمر_بنی_هاشم(ع) بود که یک توپ جلوی پد اصابت کرد بعد از انفجار وقتی همه بلند شدند یک ترکش پر پری که سرعتش کمتر بود سر #شهید_ساربان_نژاد را جدا کرد ... محشر کبری بود با توجه به اتفاقی که روز اول افتاد و پد توسط موشها شکافته شد تصمیم گرفتند پد را منفجر کنند تا جلوی حرکت تانکها گرفته شود .
شب با #بچه_های_تخریب و #کوزه_های_انفجاری رفتیم جلو من دو شبانه روز بود که نخوابیده بودم.
ادامه دارد...
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
1️⃣#روزیکه_حاج_علی_دستش_معلول_شد
به روایت #تخریبچی_جانباز
دکتر حاج علیرضا زاکانی
روز 7 اسفند بود که با هلکوپتر وارد جزیره مجنون جنوبی شدیم.به محض ورود به جزیره مواجه شدیم با بمباران هواپیماهای ملخ دار دشمن که از هرسو محل پیاده شدن بچه ها رو بمباران میکردند.به خاطر اینکه بچه ها آسیب نبینند سوار بر کامیونها به جزیره شمالی رفتیم و شب رو در آنجا ماندیم و روز 8 اسفند برای دفع پاتک ها وارد جزیره مجنون جنوبی شدیم.
چون عراق باور نمیکرد رزمنده ای پایش به جزایر برسد میدان مین و موانع خاصی نگذاشته بود و ما #بچه_های_تخریب هم به عنوان احتیاط همراه گردانهای رزمی راهی شدیم.
قرار بود گردان علی اکبر علیه السلام تیپ 10 سیدالشهداء(ع) در تاریکی شب دشمن رو دور بزنه و عقبه اش رو تصرف کنه
با شهید حاج قاسم اصغری پیش فرمانده گردان رفتیم و خودمون رو معرفی کردیم
گفتیم ما #بچه_های_حاج_عبدالله_نوریان هستیم .
فرمانده گردان فهمید ما بچه های تخریب هستیم خیلی خوشحال شد و اجازه پیدا کردیم که با دسته ویژه گردان علی اکبر علیه السلام جلو برویم.ماموریت دسته ویژه این بود که از تاریکی شب استفاده کند و به محل تجمع دشمن حمله کند.چند ساعتی از شب گذشته بود که با دسته ویژه راه افتادیم مسیر ما جاده مالروی کنار پد بود و آنطرف پد در فاصله هفت هشت متری ما دشمن در کمین بود.
به محل درگیری که رسیدیم فرمان حمله صادر شد.
نارنجک بود که بین ما و دشمن رد و بدل میشد و تیربارهای سنگین دشمن تنها خشکی جزیره مجنون که همان پدی بود که ما در دو طرف آن سنگر گرفته بودیم زیر آتش گرفتند و حتی نارنجک ها قبل از اینکه تاخیرشان تمام شود با تیر تیربارها منفجر میشدند.
فرصت نشد ما از آرپی جی استفاده کنیم فقط نارنجک ها به کار اومد.
من آشنایی زیادی با قاسم اصغری نداشتم از عملیات والفجر 4 او رو میشناختم و توی #گردان_تخریب مسوول ترابری بود؟؟؟؟!!!!!!
ماشین نداشت!!!بلکه دو تا قاطر در اختیار داشت که با اونها مهمات و اقلام پشتیبانی رو جابجا میکرد.خیلی کار سختی بود.
به این خاطر بچه ها با او شوخی میکردند و بهش میگفتن قاسم قاطرچی.
من تصورم از قاسم یک همچنین آدمی بود.و نگران بودم که نتونه پابه پای من توی درگیری جلو بیاد.
من هیکل درشت و قوی داشتم و به این توانایی خیلی امیدوار بودم و حالا که درگیری جدی بود میخواستم کمکم کنه اما دیدم که قاسم قاطرچی رو نمیشه کنترل کرد انگار نه انگار دشمن مقابلش داره تیر اندازی میکنه.
ماها از کنار پد نارنجک می انداختیم اما قاسم سعی میکرد فاصله اش با دشمن حداقل بشه
توی این زد و خورد نارنجکی مقابل من افتاد و تا اومدم به خودم بیام منفجرشد و ترکشی به سرم اصابت کرد. قاسم دوید سمت من و امدادگرها اومدند و زخم سرم رو بستند..درگیری سختی بود ما آمادگی حمله به این تعداد نیروی دشمن رو نداشتیم...یک تعداد از بچه ها شهید ومجروح شدند..دیدم قاسم نگرانه!!!گفت علی میتونی ادامه کار بدی گفتم آره ..چیزیم نیست...گفت آرپی چی رو به من بده.من هم قبول کردم و وقت حرکت دیدم یک قبضه تیربار روی زمین افتاده ، برداشتم و با قاسم به محل تجمع دشمن حمله کردیم.توی تاریکی هوا نیروهای ما با دشمن قاطی شده بودند.و درگیری تن به تن بود.من خیال میکردم خودم جیگردارم اما پیش قاسم کم آوردم.دیدم یک ستون از روی پد بدو رد می شوند.اومدم رگبار تیربار رو به سمتشون بگیرم.قاسم داد زد علی!!!!نزنی.بچه ها خودمون هستن.یکی از اونها صدا رو که شنید سمت ما اومد و صدا زد.
برادرها !!روی جاده یک قبضه تیربارچهارلول دشمن هست که مدام شلیک میکنه و تلفات میگیره.کمک کنید تا تیربار خاموش بشه.با قاسم حرکت کردیم و دولا دولا از کنار جاده مالرو میرفتیم .قاسم خیلی بی محابا جلو میرفت...گفتم قاسم مواظب باش دور نخوریم.به پشت سر هم نگاه کن..فاصله ما با دشمن خیلی کمه...شاید اسیر بشیم...قاسم اصلا حرفهای من رو متوجه نمیشد...فاصله ما با تیربار دشمن چند متری بیشتر نبود و آتش لوله تیربار در اون تاریکی شب یک لحظه خاموش نمیشد.
همینطور که دولا دولا میرفتیم من احساس کردم که سینه ام سوخت و در یک لحظه تیربار از دستم افتاد.
خیال کردم دست راستم کنده شد.افتادم روی زمین.
قاسم دید همراهش نمیرم برگشت بالا سرم.
گفت علی چی شد؟؟؟؟گفتم قاسم مثل اینکه تیر خوردم
گفت کجات تیر خورده ؟؟؟گفتم گردنم وکمرم بی حس شده.
قاسم پیراهن من رو پاره کرد
تیر از گردنم وارد ریه ام شده بود و از پشت کمرم بیرون رفته بود.
🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
ادامه دارد👇🏿👇🏿👇🏿👇🏿
2️⃣ #روزیکه_حاج_علی_دستش_معلول_شد
به روایت #تخریبچی_جانباز
دکتر حاج علیرضا زاکانی
نگران بودم که هوا داخل ریه ام بشه.من قبلا آموزش امدادگری دیده بودم به قاسم گفتم یک گاز استریل توی کوله ام هست بردار و با آب قمقمه ات خیس کن و روی محل ورود گلوله بگذار.قاسم زود زخم من رو بست اما دیدم نفسم بالا نمیاد .مثل اینکه از محل خروج گلوله هوا داخل ریه ام میشد.قاسم گفت علی من میرم کمک بیارم.قاسم رفت و من بیهوش شدم.
مثل اینکه قاسم رفته بود سر وقت تیربارچی دشمن و او رو به هلاکت رسونده بود.
آفتاب که بالا اومد و صورتم گرم شد بهوش اومدم.. من توی شانه جاده افتاده بودم ودیدم بچه هایی که جلو رفته بودند دارند با عجله بر میگردند و صدای غرش تانک ها هم داره میاد.قاسم اومد بالای سرم و گفت علی زنده ای.
گفتم میبینی که زنده ام.
گفتم بی وفا تو رفتی کمک بیاری .
گفت علی شرمنده ام.
گفتم قاسم چه خبره
گفت علی عقب نشینی شده.باید زود منطقه رو تخلیه کرد همه دارند عقب میرن پاشو کمکت کنم بریم عقب گفتم من نمیتونم تکان بخورم و باز این دفعه هم گفت :پس من میرم و کمک میارم
قاسم که رفت یک رزمنده دیگه بالا سرم رسید.
برادر آقا بزرگی(در عملیاتهای بعد به شهادت رسید) بود
اون بچه شهریار بود
گفت برادر دستت رو دور گردن من حلقه کن و از جا بلند شو تا با هم عقب بریم چند قدم که را رفتیم من روی زمین افتادم هم درد میکشدم و هم به خاطر اینکه خون زیادی از بدنم خارج شده بود ضعف شدیدی همه وجودم رو گرفته بود دیگه نیمه جون بودم گفتم برادر
من رو رها کن و تا دشمن نیومده خودت رو عقب بکش
اون شروع کرد گریه کردن
او رفت با 4 نفر و یک برانکارد برگشت.
من رو روی برانکارد گذاشتند
باید دولا دولا عقب میرفتند و دشمن هم آتش پرحجم خودش رو روی پد متمرکز کرده بود و با هر سوت خمپاره و توپ برانکارد رو رها میکردند و روی زمین میخوابیدند و من از فاصله نیم متری روی زمین می افتادم.
من از شدت درد با عصبانیت سر آقا بزرگی داد زدم که برادر من اصلا نمیخوام عقب بیایم
اون چهار نفر من رو رها کردند و رفتند و چند لحظه بعد دیدم آقا بزرگی باز اومد و هفت هشت تا از بچه های تخریب هم همراهش هستند
اونها زیر برانکارد رو گرفتند و من رو تا پد هلکوپتر آوردند و من به عقب تخلیه شدم...
@alvaresinchannel
#چهل_سال_قبل
8 اسفند 1362- جزیره مجنون
#روزی_که_حاج_کاظم_گریست
✍️✍️✍️✍️راوی : #حاج_داوود_فرخزاد
✅بچه های تیپ سیدالشهداء علیه السلام دو تا تانک در #جزیره_مجنون داخل دهکده که نقطه درگیری تیپ بود غنیمت گرفتند.
#شهید_حاج_کاظم_رستگاربه ما ماموریت داد که بریم و تانک ها رو عقب بیاریم
وقتی به منطقه درگیری رسیدیم برادراحمدساربان #فرمانده_گردان_قمر_بنی_هاشم_علیه_السلام اونجا بود. احمد که از ماموریت ما با خبر شد گفت : نمیگذارم تانک ها رو عقب ببرید چون این تانک ها آرم ارتش عراق داره و در مسیر عقب بردن امکان داره رزمنده ها به حساب تانک دشمن شما رو با آرپی جی بزنند.
هر کاری کردیم احمد راضی نشد که تانک ها رو ما ببریم و ما هم به عقب برگشتیم.
ده دقیقه نشد که خبر دادند #احمد_ساربان با اصابت گلوله مستقیم تانک به سرش به شهادت رسیده.
احمد آرزوش بود که مثل اربابش امام حسین علیه السلام بی سر بشه. که به آرزوش رسید.پیکر مطهر شهید احمد ساربان نژاد را جلوی قرارگاه تاکتیکی تیپ سیدالشهداء(ع) داخل جزیره آوردند.تا نگاه #حاج_کاظم که به پیکر بی سر احمد ساربان نژاد افتاد زار زار گریه کرد.من تا آن موقع گریه حاج کاظم را بالای سر شهید ندیده بودم.
@alvaresinchannel
🔷 سردار شهید عباس حسنی
معاون گردان تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع)
به روایت #شهید_حاج_عبدالله_نوریان
فرمانده گردان تخریب لشگر10
برای شناسایی و انجام عملیات خیبر خیلی تلاش کرد و #قوت_قلب_حاج_عبدالله نوریان فرمانده گردان تخریب بود.
شهید نوریان اصرار داشت که عباس جلو نرود و کنار دستش باشد. او میدانست او چه گوهری است.
حاج عبدالله در وصف این شهید میگفت: "که عباس معاون و کمک کار ما بود.
برای #عملیات_خیبر پیش من آمد و خیلی اصرار کرد و گفت برادر عبدالله اگر بگویی نرو نمیروم .اما اینبار به من اجازه بده و بعد هرکجا گفتی میروم و این گونه من راضی شدم" او با اولین گردانهای تیپ سیدالشهداء علیه السلام وارد جزیره مجنون شد و در نبرد سختی با دشمن در تاریخ 8 اسفند 62 به #شهادت رسید.
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺 @alvaresinchannel
🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷🍃✨🌷
🌷
#عروسی_خوبان
#شهید_خیبری
#شهید_محمود_بهرامی
#عملیات_خیبر
زمستان سال 62 بود که خانواده از #محمود خواستند که تشکیل زندگی دهد.
پدرش در نزدیکی منرلشان برای #عروس و #داماد خانه مناسبی خرید و دستی به سر و روی خانه کشید تا حجله گاه فرزند دلبندش محمود باشد.
اما محمود میخندید و میگفت:
این خانه مبارک صاحبش باشد.اما من دوست ندارم سندی از دنیا به نام من باشد. #من_شهید_میشوم_و_این_خانه_میماند.
دیماه 62بود که محمود #کارت_عروسی خود را در #ضریح_امام_رضا(ع) و #حضرت_معصومه(س) انداخت و یقین داشت که آنها در میهمانی او شرکت میکنند... بساط جشن عروسی محمود در تالاری در تهران مهیا شد و میهمانان او بچه های رزمنده و بسیجی بودنداو اصرار داشت که بالباس #سبز_سپاه_دامادیش را جشن بگیرداما #مادرش دست بردارنبود و به خواهش مادر کت وشلوار سفیدی به تن کرد.دو هفته بیشتردرکنار شریک زندگی اش نبود وساکش را بست وخودش را به جبهه رساند.سردارشهید محمودبهرامی درتاریخ 7 اسفندماه سال 62 در جزیره مجنون به شهادت رسید وپیکر مطهرش خردادماه سال 75 در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) به خاک رفت
@alvaresinchannel
#سکوی_پرواز
#مقتل_شهید_حاج_حسین_خرازی
فرمانده لشگر #امام_حسین_علیه-السلام
#مقابل_سنگر_بچه_های_تخریب
تکمیلی #کربلای_5
8 اسفند 65
@alvaresinchannel
#حنظله_تخریبچی
شهید محمود بهرامی
شهادت:جزیره مجنون
۷ اسفند ۱۳۶۲
شهدا را خدا انتخاب میکنند
خانم مستانه (همسر شهید)
دو روز از عروسیمان گذشته بود که بچههای گردان به محمود آقا خبر دادن عملیات در پیش است. ایشون هم اومد خونه گفت باید برم منطقه، عملیات نزدیکه. من هم گفتم آخه ما تازه دو روزِ که زندگی رو شروع کردیم، کجا میخوایی بری؟ گفت عملیات حساسه باید برم. در دی ماه سال 62 بود که برف سنگینی باریده و جادهها بسته شده بود و نتونست با اتوبوس خودش رو به منطقه برسونه، برگشت خونه میخواست با موتور بره که من اجازه ندادم. از این که نزاشتم با موتور بره خیلی ناراحت شده بود ولی خب هوا خیلی سرد بود و خیابانها همه یخ بسته بود.
در این فاصله که تلاش میکرد خودش رو به منطقه برسونه، من خیلی گریه و بیتابی میکردم اومد به من گفت؛ اگه بخوایی اینجوری ناراحتی کنی دلم هوایی میشه و نمیتونم اونجا بمونم. عمر ما دست خداست، الان احتمال داره من برم بیرون و در تصادف جان خودم رو از دست بدم پس بهتره انسان به تکلیفش عمل کنه. بعد برای من خاطرهای از خنثیسازی میدان مین تعریف کرد و گفت؛ در یکی از میدان مینها وقتی سرگرم خنثی کردن یک مین بودم پاشنه پام کاملا روی یک مین رفت برگشتم و دور زدم دیدم پام کامل رفته بود روی مینِ خنثی نشده و اون مین به خواست خدا عمل نکرد. شهادت دست خداست و شهدا رو خدا انتخاب میکنه. بعد از این که این خاطره رو تعریف کرد بهشون گفتم اگر قرار بر شهادت شما شد دعا کن من هم عمرم به پایان برسه، وقتی این حرف من رو شنید خیلی ناراحت شد. به من گفت؛ داری کفران نعمت میکنی شما باید از حضرت زینب (س) درس بگیری و پیامرسان و ادامه دهنده راه ما باشید. اگر هم من شهید شدم شما نباید اصلا گریه و زاری کنی. بعد از این که خاطره رو برام تعریف کرد و باهم این صحبت ها رو کردیم قدری آرومتر شدم و محمود آقا هم در موعد مقرر به منطقه رفت.
@alvaresinchannel