eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
1.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
974 ویدیو
74 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 لشگر 10 سیدالشهدا علیه السلام لشگر 10 سیدالشهدائ علیه السلام در اولین ساعات رو اول اسفند سال 64 در شهر فاو مقابل دشمن حاضر شد و از سپیده دم روز اول اسفند به مقابله پاتک های سنگین دشمن رفت. ابتدا السلام به فرماندهی و سپس السلام به کارگرفته شد. بچه ها مردانه جنگیدند. کار بچه های تخریب و مهندسی در این دو روز و در مقابله با پاتک ها عالی بود. مین گذاری در مسیر خودروهای زرهی و نفرات دشمن تلفات زیادی گرفت و ماموریت دیگ بچه های تخریب شکافتن جاده در مسیر مانور ستون زرهی دشمن بود که نیمه شب روز دوم اسفند با نظارت انجام شد و در سپیده دم روز 2 اسفند سال 64 فرمانده دلاور جبهه حاج عبدالله با آتش خمپاره زمانی دشمن و اصابت ترکش به سر به شدت مجروح شد و به اغماء رفت. یاد همه ی اون دلاوری ها بخیر @alvaresinchannel
به روایت فرمانده تخریب و مهندسی رزمی لشگر10 ساعت ده ‌و‌نیم شب تا یازده‌صبح به همراه نيروها راه رفتم، به جایی رسیدیم و دستور توقف دادند. از خستگی با تجهیزات خوابم برد؛ اما یک‌دفعه با صدای انفجار از خواب پریدم: دیدم هواپیماها دارند بمباران می‌کنند. از آن طرف هم بچه‌ها داد می‌زدند که تانک‌ها دارند می‌آیند. در آن موقع ما سی ـ چهل نفر بیش‌تر نبودیم و تنها سلاح‌مان دو ـ سه قبضه آر.پی.جی7 و چندتايي هم اسلحه کلاشینکف و نارنجک بود. تانک‌ها جلو می‌آمدند كه من دیدم یک تانک در فاصله سی‌ ـ چهل متری من است و دارد نزدیک و نزدیک‌تر می‌آید. هر چه داد زدم، بچه‌ها نشنیدند. انگاری کسی توی آن گیر‌و‌دار، متوجه من و تانک نشد. اگرنزدیک تر مي‌آمد، بيش‌تر بچه‌ها را شهيد مي‌كرد. خودم را آماده مرگ کردم: دو ـ سه‌تا نارنجک برداشتم و شهادتین را زیر لب خواندم و به طرف تانک خيز برداشتم. ناگهان از سمتي دیگر، متوجه شدم که تانک‌هاي دشمن دارند فرار می‌کنند! باور کنید که اگر آن موقع این مزدورها را می‌گرفتی و ازشان می‌پرسیدی که برای چه دارید فرار مي‌کنید؟ خودشان هم نمی‌دانستند چرا؟! در مصاف با آن امكانات و تجهيزات دشمن، ما تقريباً دست‌خالي به حساب مي‌آمديم؛ اما به واسطه عنايت خداوندي و و خوفی که خداوند تبارك و تعالي به وسيله فرشته‌هايش توی دل دشمن انداخته بود، تانک‌ها فرار کردند. 🍃🌺 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌿🌹 ✍️✍️✍️ :راوی قرار شد برای احیاء بریم دزفول . علاقه خاصی به مردم دزفول داشت واین تیکه کلامش بود که .. اون شب بعد از نماز مغرب و عشا زود شام خوردیم و با چند تا وانتی که داشتیم همه رفتیم دزفول… رفتیم یکی از مسجد های قدیمی که چند تا پله هم میخورد و شبستان مسجد توی گودی قرار داشت اونجا مراسم احیا و به سر گرفتن قران با حال خوبی برگزار شد.. ساعت 12 شب بود که مراسم تموم شد و ما به مقر" "کنار کرخه برگشتیم . به مقر که اومدیم ساعت 1 نیمه شب بود و تا اذان صبح 3 ساعتی وقت بود..شهید نوریان اصرار داشت بچه ها تاسحر بیدار باشند تا رو درک کنند. پشنهاد داد که بخونیم به من نگاه کرد و گفت: مرشد حالش رو داری و من هم قدری مکث کردم و گفتم برادر عبدالله یه کاریش میکنیم با بلندگوی تبلیغات اعلام شد که برادرها برای مراسم به حسینیه بیایید. اون مقطع لشگرسیدالشهداءعلیه السلام حدود صد تا نیرو بیشتر نداشت..عمده بچه ها اومدند و برادر عبدالله خودش رحل و مفاتیح رو جلوی من گذاشت و گفت بسم الله و خودش هم پشت سر من نشست من هم شروع کردم ..سبحانک یا لا اله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یارب….اللهم انی اسئلک بسمک یا الله یا رحمان و یا رحیم….بچه ها با گریه و اشک ؛ فقرات دعا رو با من همراهی میکردند..و شهید نوریان هم با گویش مخصوص خودش ذکر سبحانک یا لا اله الا انت رو میگفت… هرچی در دعا جلو تر میرفتیم احساس میکردم تعداد همراهان دعا داره کمتر میشه ازسی امین فراز دعا که گذشتیم کمتر از ده نفر با من سبحانک یا لا اله الا انت میگفتند…اما برادر عبدااله هنوزسفت وسخت جواب میداد..دعای جوشن کبیر رو ادامه دادم.فکر مبکنم دعا هنوز به نیمه نرسیده بود که دیدم در جواب دادن ذکر دعا انگار صدای شهید نوریان هم نمیاد،آب دهنم رو قورت دام تا یک لحظه استراحتی به حنجره خسته داده باشم که شنیدم صدای خور خور میاد اما روم نمیشد برگردم و پشت سرم رو نگاه کنم بازم دعا رو ادامه دادم و در موقع جواب دادن ذکر دعای جوشن برایم یقین شد که هیچکس غیر خودم بیدار نیست و همه خوابند …برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم اکثر بچه ها دراز به دراز توی حسینیه خوابیده اند و بعضی ها هم توی سجده صدای خورخورشون میاد…شهید نوریان هم توی سجده بود… با خودم گفتم حتما برادر عبدالله توی حال رفته و داره در سجده با خدا مناجات میکنه…اما صورتم رو که نزدیکش بردم دیدم نه ایشون اصلا مثل اینکه توی این دنیا نیست…من هم مفاتیح رو بستم و کنار بچه ها خوابیدم…اون شب یکی از شبهایی بود که خواب به من خیلی مزه کرد....وقتی از خواب بیدارشدم که شهید نوریان داشت در گوشم میگفت برادر…الصلاه..الصلاه…چشمام رو که باز کردم.. شهید نوریان گفت:مرشد دعا رو تا کجاش خوندی من وسطش خوابم برد … من هم به خنده گفتم برادر عبدالله خواب بودیم و مقدراتمون رو نوشتند خدا بدادمون برسه… 🌿🌹🌹 🌿🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 به یاد فرمانده قربانگاه فرمانده گردان تخریب لشگر10 🔴 نکته تصویر این است که شهید حاج عبدالله بالا سر قربانی نشسته و در یک دست قمقمه آب و در دست دیگر کارد. ظاهر عکس این است که ذابح ذبح خودش بوده. باورش سخت است حاج عبدالله فرد رقیق القلبی بود به قول معروف آزارش به مورچه نمیرسید اما اینجا قضیه فرق میکنه اینجا فرمان الهی است ✅فرمانده ما در اجرای فرمان الهی بود روحش شاد باشه @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 🇮🇷 🔴 . دکتر حاج علیرضا زاکانی ✅ حاج عبدالله اهل تهجد و شب ‌زنده‌داری‌ بود. یکبار او را در بهشت زهرا(س) دیدم. باهم سلام و علیک کردیم. دوباره او را در قطعه 27 دیدم. او مرا ندید. از لابلای مزار شهدا عبور می‌کرد، لا اله‌الا‌الله می‌گفت و می‌لرزید. پیش خودم می‌گفتم: «او چه می‌گوید؟ چه می‌بیند که این گونه می‌لرزد.» 🔸بچّه های گردان(تخریب) هر کدام به نوعی از او بهره می بردند. هر کس در مرتبه ای. حالا هم که به رسیده، هدایت های او قطع نشده. در گرفتاری های زندگی می رویم سر قبر او، متوسل می شویم و از کمک هایش بهره مند میشویم. 🔶 فرمانده تخریب و مهندسی رزمی لشگر10 در عملیات والفجر8 و در شهر فاو در اولین روزهای اسفند سال 1364 به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای چیذر به خاک سپرده شد. @alvaresinchannel
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 🔴 فایل صوتی از فرمانده گردان مهندسی و تخریب لشگر10 ☑️ برای روز اول عملیات والفجر8(جزیره ام الرصاص) ساعت 5 غروب است . داره کمک میکنه به حاج فضلی فرمانده لشگر10 و حاج جعفر جنگروی برای هدایت عملیات و در مورد آخرین وضعیت گزارش میدهد. @alvaresinchannel
🌹🍃🌹🍃 فرمانده تخریب و مهندسی لشگر10سیدالشهداء(ع) ✍🏿✍🏿 راوی : 👇👇👇👇 این متن رو با حوصله تا آخرش بخونید حاجی هرکجا میرفت با خودش معنویت رو هم میبرد. توی مسایل معنوی ، کشته و مرده بود. حاج عبدالله تجربه کرده بود که اگر نماز قبول شد بقیه کارها هم قبول میشه.. یکی دو هفته قبل از شهادتش با وجود اینکه مسوولیت سنگین مهندسی لشگر رو هم به عهده داشت و مدام جهت احداث سنگر و استحکامات در خط در رفت وآمد بود و از طرفی هم بچه های تخریب مشغول تمرینات غواصی در رودخانه کارون بودند و تقریبا روزی 15 ساعت در آب سرد غواصی میکردند .شبها اکثرا بیدار بودند و یکی دو ساعت به از آب بیرون میومدند و بعضی ها از شدت سرما و خستگی خوابشون میبرد.توی این شرایط شد و برای خوندن نماز شب رفت داخل حسینیه. دیدند مثل همه سحرها حسینیه شلوغ نیست . بعد از نماز با بلند گو اعلام کردند برادرها برای صبحگاه مقابل حسینیه حضور پیدا کنند. همه که جمع شدند .بعد از قرآن و دعای صبحگاهی حاج عبدالله صحبتهاش رو شروع کرد.. چهره گرفته حاجی نشان عدم رضایت توش بود. حاجی شروع کرد از نماز گفتن.با حالت التماس میگفت..برادرها چرا تا موقع اذان توی چادرها خوابید. . و ادامه داد: آنکس که شب را تا به صبح خوابید عمرش گذشت . آنکس که شب را تا به صبح به شب زنده داری گذراند.عمرش گذشت. آنکس که بد بود عمرش گذشت. آنکس که خوب بود عمرش گذشت. عمر ما به هرنحوی که گذشت ، گذشت و دیگر برنمیگردد. دیروز گذشت و امروز هم دارد به ما میگوید من آمدم و اگر بروم دیگر برنمیگردم. با این گفته حاجی سرها پایین افتاد و صدای گریه بچه ها بلند شد. و ادامه داد....... . هرکس باید جوابگوی اعمالش باشد. . بچه های تخریب باید یکساعت قبل از اذان صبح بیدارباشند ومشغول عبادت . منتظرنباشید بلند گو اذان پخش کند و با اذان بلند گو برای نماز مهیا شوید. . اینجا همه بچه ها صدا بگریه بلند کردند. شاید خواننده این سطور بگوید عجب فرمانده خودخواهی. چه توقعی از یک عده جوون که تا پاسی از شب در آب سرد زمستان رودخانه کارون مشغول غواصی بودند دارد..اما اینگونه نبود.. ..او از خستگی و تلاش بچه های تخریب خبر داشت.اما او یک مربی و مرشد بود.و با بچه هاش پیمان بسته بود که با هم طی طریق کنند و کسی در راه از بقیه جانماند. حاجی وقتی گریه بچه ها رو دید.به خودش خطاب کرد که:یکی بگوید بیچاره تو برو به داد خودت برس!!!!!من انشاءالله به داد خودم میرسم.شما هم به داد خود برسید که وقت تنگ است. بچه ها باور کنید که وقت نیست. حاجی دست راستش رو بالا آورد و رو به بچه ها گفت :برادرها!!!!چه کسی دستش پره !!!منکه دستم خالیه. یکی از رزمنده های مسن تر گردان برای اینکه فضا رو عوض کنه..گفت :حاج آقا ، انشاءالله که دستشون پره و برای تایید حرفهاش ، گفت: برادرها صلوات بفرستند. بعد از فرستادن صلوات.حاجی بر افروخته شد و گفت :هرکسی دستش پره..اینجا چه میکنه..اگر دستتون پره بلند شوید و بروید...ودست خالیش را به بچه ها نشان داد و با حالت تضرع گفت: ... 🍃🌺🌿🍃🌺🌿🌺🌿🍃🌺🌿🍃🌺🌿🍃🌺🌿 🍃🌺🌿 @alvaresinchannel
لشگر 10 سیدالشهدا علیه السلام لشگر 10 سیدالشهداء علیه السلام در اولین ساعات روز اول اسفند سال 64 در شهر فاو مقابل دشمن حاضر شد و از سپیده دم روز اول اسفند به مقابله پاتک های سنگین دشمن رفت. ابتدا السلام به فرماندهی و سپس السلام به کارگرفته شد. بچه ها مردانه جنگیدند. کار بچه های تخریب و مهندسی در این دو روز و در مقابله با پاتک ها عالی بود. مین گذاری در مسیر خودروهای زرهی و نفرات دشمن تلفات زیادی گرفت و ماموریت دیگ بچه های تخریب شکافتن جاده در مسیر مانور ستون زرهی دشمن بود که نیمه شب روز دوم اسفند با نظارت انجام شد و در سپیده دم روز 2 اسفند سال 64 فرمانده دلاور جبهه حاج عبدالله با آتش خمپاره زمانی دشمن و اصابت ترکش به سر به شدت مجروح شد و به اغماء رفت. یاد همه ی اون دلاوری ها بخیر @alvaresinchannel
✅🔶 در روز 2 اسفند ماه 1364 در کنار دژ کارخانه نمک در اثر اصابت ترکش خمپاره به پشت سرش به اغماء رفت و روز 4 اسفند 1364 روح مطهرش از به آسمان پرواز کرد و جسم بیجانش در گلزار شهدای امام زاده علی اکبر(ع) چیذر در خاک آرمید. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 عکس یادگاری فرماندهان لشگر10 سال 1362 از سمت راست 🔹 🔹 🔹سردار حاج داوود فرخزاد ☑️@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌺 به روایت فرمانده تخریب و مهندسی رزمی لشگر10 ساعت ده ‌و‌نیم شب تا یازده‌صبح به همراه نيروها راه رفتم، به جایی رسیدیم و دستور توقف دادند. از خستگی با تجهیزات خوابم برد؛ اما یک‌دفعه با صدای انفجار از خواب پریدم: دیدم هواپیماها دارند بمباران می‌کنند. از آن طرف هم بچه‌ها داد می‌زدند که تانک‌ها دارند می‌آیند. در آن موقع ما سی ـ چهل نفر بیش‌تر نبودیم و تنها سلاح‌مان دو ـ سه قبضه آر.پی.جی7 و چندتايي هم اسلحه کلاشینکف و نارنجک بود. تانک‌ها جلو می‌آمدند كه من دیدم یک تانک در فاصله سی‌ ـ چهل متری من است و دارد نزدیک و نزدیک‌تر می‌آید. هر چه داد زدم، بچه‌ها نشنیدند. انگاری کسی توی آن گیر‌و‌دار، متوجه من و تانک نشد. اگرنزدیک تر مي‌آمد، بيش‌تر بچه‌ها را شهيد مي‌كرد. خودم را آماده مرگ کردم: دو ـ سه‌تا نارنجک برداشتم و شهادتین را زیر لب خواندم و به طرف تانک خيز برداشتم. ناگهان از سمتي دیگر، متوجه شدم که تانک‌هاي دشمن دارند فرار می‌کنند! باور کنید که اگر آن موقع این مزدورها را می‌گرفتی و ازشان می‌پرسیدی که برای چه دارید فرار مي‌کنید؟ خودشان هم نمی‌دانستند چرا؟! در مصاف با آن امكانات و تجهيزات دشمن، ما تقريباً دست‌خالي به حساب مي‌آمديم؛ اما به واسطه عنايت خداوندي و و خوفی که خداوند تبارك و تعالي به وسيله فرشته‌هايش توی دل دشمن انداخته بود، تانک‌ها فرار کردند. 🍃🌺 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 به یاد فرمانده قربانگاه فرمانده گردان تخریب لشگر10 🔴 نکته تصویر این است که شهید حاج عبدالله بالا سر قربانی نشسته و در یک دست قمقمه آب و در دست دیگر کارد. ظاهر عکس این است که ذابح ذبح خودش بوده. باورش سخت است حاج عبدالله فرد رقیق القلبی بود به قول معروف آزارش به مورچه نمیرسید اما اینجا قضیه فرق میکنه اینجا فرمان الهی است ✅فرمانده ما در اجرای فرمان الهی بود روحش شاد باشه @alvaresinchannel