eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
896 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
700 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌺 روز18 اسفند 1362 ✍️✍️ راوی: یه چاله پیدا کردیم که قدری استراحت کنیم و هنوز چند لحظه ای نگذشته بود که دیدم یکی از دور دولا دولا میاد و نفس زنون به ما رسید وگفت من از (ع) هستم! برادرها تو رو خدا بچه های (ع) تو محاصره تانک‌ها هستند و مهماتشون تموم شده به اونا آرپی جی برسونید. من و عباس و چند تای دیگه از بچه های گروهان بلند شدیم . رفتیم چند متر جلو تر دیدیم داخل گونی ها گلوله های آرپی جی هست و فکر کنم هرگونی 5 تا گلوله با خرج داخلش بود. هرکدوم دو تا گونی به دوش کشیدیم و دولا دولا از کنار جاده به سمت جلو حرکت کردیم. هنوز هر وقت یادم میوفته که ما در تیررس شاید بتونم به جرات بگم اقلا 40 تا تانک، داشتیم مهمات جلو می‌بردیم مو به تنم راست میشه. هر چی به پیشونی درگیری نزدیک تر می‌شدیم حرکت به سمت جلو سخت‌تر می‌شد و از طرفی هم خوف داشتیم ترکش به گلوله های آرپی جی اصابت کنه و تو دستمون منفجر بشه. هلیکوپترهایی که بالای سر ما در ارتفاع پایین پرواز میکردند هر از چند گاهی موشک یا رکبار مسلسل هاشون ما رو زمین گیر میکرد. برای در امان ماندن از آتش هلیکوپترها مجبور شدیم توی یک سنگر جانپناه بگیریم چند لحظه گذشت که بلد چی گفت برادرها هلکوپترها رفتند یا علی. از سنگر بیرون اومدیم و حرکت کردیم. از دور چند تا خونه گلی پیدا بود که به اون دهکده می‌گفتند. بچه های تیپ سیدالشهداء(ع) که در اون خط بودن می‌گفتند که ما شب‌ها حمله می‌کنیم این مواضع رو از دشمن می‌گیریم و صبح که هوا روشن میشه دشمن پاتک میکنه و از ما می گیره. در مسیر جاده مالرو نزدیک دهکده شهدای زیادی رو زمین افتاده بودند که سطح جاده کنار پد رو پوشانده بودند و تعداد زیادی شون هم از گروهان قبل از ما بود و از پیکرهای پاره پاره شون معلوم بود تو دل تانک‌ها رفتند. اونجا درگیری تن با تانک بود. هر آن احتمال می‌رفت غیب بشی. یعنی گلوله مستقیم تانک بیاد و تو رو با خودش ببره. با هر جون کندنی بود به تنها خاکریز روی پد رسیدیم اما مگه کسی جرات می‌کرد بره بالا و پشت خاکریز قرار بگیره. چند لحظه مکث کردیم شاید تیربار روی جاده تیر اندازیش متوقف بشه . از روبرو یک یا دو تیر بار چهارلول کالیبر 57 که روی تانک سوار بود و به احتمال 100 درصد با رادار کار می‌کرد نوک خاکریز رو هدف گرفته بود و مثل موریانه خاکریز رو می‌بلعید و هر لحظه از ارتفاع خاکریز کم می‌شد و گاهی هم هلکوپترها بالا میومدند و پشت خاکریز رو می‌زدند و پشت این خاکریز هم پر بود از شهید هایی که لباس‌های نویی به تن داشتند معلوم بود بچه های هستند. از وضعیت به هم ریخته خط پیدا بود از صبح تا حالا که سر ظهر بود چندین مرتبه تانک‌ها رو پس زدند. سینه به خاک‌های کف جاده گذاشته بودم که شهیدی توجه ام رو جلب کرد. دیدم با صورت افتاده و از کمر به پایین رو نداره. معلوم بود گلوله مستقیم تانک اونو به این روز انداخته اما جمله ای روی پشت پیراهنش نوشته که برای من و اونایی که از ترس جان دگمه‌های پیراهنمون روی زمین افتاده بود مثل کمپوت روحیه بود. روی پشت پیراهنش نوشته بود: 🍃🌺 🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅اولین یادواره حسنی(علیه السلام) و شهدای با محوریت و تجلیل از پدران و مادران شهدا در . 🔸زمان:۲۱ اسفند ماه ۱۴۰۱ از ساعت ۹/۳۰ صبح. 🔸مکان:شهر ری، ابن بابویه،روبروی بقعه شیخ صدوق،مجموعه ایوان ری. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 شهادت : جبهه جنوب تاریخ شهادت : 19 اسفند 1366 ✅35سال از شهادت دلاور مرد تخریبچی لشگر10 گذشت یاد و خاطره شیر میدان نبرد شهید غلامرضا رعفری را گرامی میداریم. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 🔸روایت شهید زعفری از عملیات خیبر: بود وبا توی درگیری های کنار هم بودیم..توی محاصره تانکها نزدیک دهکده داخل جزیره گیر افتاده بودیم.خاکریزی که پشتش بودیم باگلوله های مستقیم تانک هر لحظه داشت کوتاه تر میشد.با شهادت و مفدود شدن فاصله مون کم شده بود.دیدم سرصدامیاد نگاه کردم دیدم یکی از به چندمتری ما رسیده.به حاج قاسم اشاره کردم. دیدم تند تند داره حمدوسوره میخونه..بهش گفتم داری فاتحه ی خودت رو میخونی. . دیدم داره با پیم نارنجک ور میره. گفتم: میخواهی چیکار کنی گفت مواظب من باش میرم سراغ تانک.. اگر تانک به خاکریز برسه دخل همه رو میاره در یک آن ، با همه ی توانش دوید سمت تانک واز شنی ها بالا رفت و برجک رو باز کرد و نارنجک رو داخلش انداخت. و تانک رو منفجر کرد. غلام میگفت : وقتی اومد پشت خاکریز تلو تلو میخورد. بهش گفتم برادر اصغری داشت قلبم میومد توی جورابم. گفت خدا بهم رحم کرد. یاد هر دوشون بخیر 10آبانماه سال 66 با انفجار مین والمر از منطقه عملیاتی سردشت پرکشید و هم در 19 اسفند ماه 66 از جبهه جنوب میهمان آسمانیان شد. @alvaresinchnnel
🌹 🔸شهادت 18 اسفند 1362 🔸بازگشت پیکر 1377 ساعت سه و چهار بعد ازظهربود. درمسیر به عقب اومدن مجروح ها که عمده اونها آشنا بودن درخواست می‌کردن؛ برادرها ما رو عقب ببرید. اما امکانش نبود. مجروح های روزهای قبل هم مونده بودند و عروس شهادت اون دور و اطراف چرخ می‌زد. هرکی می‌تونست رو پای خودش عقب بیاد از معرکه بیرون می‌ومد. از دور معلوم بود ستونی از نیرو به سمت خط میاد، نزدیک شدند. سرستون بود، من اون رو دیدم و او هم من رو دید و خوشحال از اینکه سالم برگشتیم با صدای بلند منو صدا کرد. اومدم به سمتش برم که یک گلوله بین من و علی زمین خورد منو به شدت پرت کرد و به سینه کوبید. همه جا رو دود و خاک گرفته بود و دود و خاک که خوابید، رفتم سمت علی که دیدم تو چاله خمپاره افتاده و از شکم به پایین پرخونه. انگار می‌خواست چیزی به من بگه اما نفسش بالا نمیومد. دستش به سمتم دراز بود، دستش رو گرفتم تو دستم. اما دست علی سنگین شد و پلکهاش رو هم افتاد. به خودم اومدم دیدم کریم کسب پرست بالا سرمه و هی من رو صدا میزنه. من هم چشمهام رو باز کردم و گفتم برادر کریم چیزیم نیست و خوشحال شد. گفتم شما برید جلو، من هم حالم جا اومد میام سراغ شما. برید من مسیر رو بلدم. اونها رفتند و به خدا رسیدند و ما موندیم یاد همه شون بخیر.. @alvaresinchannel
🥀💐🥀💐🥀💐🥀💐🥀💐🥀 💐🥀 روزگار وصل یاران یاد باد 19 اسفند ماه 65 در پرکشید فرمانده گردان زهیر(ع) 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🌹 ✍️✍️✍️✍️ راوی: توی جبهه همراه ما بود یادم میاد قبل از عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که میشد داخل جای دکمه روی پیرهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود. تعریف میکرد: حین عملیات خیبر با تعدای از های_اطلاعات_عملیات لشگرسیدالشهداء علیه السلام برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم. در مسیر برگشت یه نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود ریخت روی سر و صورتم . تمام هیکلم گلی شده بود و از طرفی هم از شدت موجب انفجار دیگه نمیتونستم به درستی حرف بزنم . هرطوری بود مسیر رو پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمون رسیدم. قبل از رفتن رو گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز رو به زبان بیارم هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد ... اسم رمز.... اسم رمز... من نتونستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یه لحظه دیدم چند تا از رزمند ه ها اسلحه به دست دورم رو گرفتن. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود . به خیالشون از دشمن اسیر گرفتن. تا اومدم بگم من ایرانی هستم واز بچه های تخریبم دوتا سیلی محکم خوردم. یه لحظه یادم اومد که نشانه ای نشون بدم واز دست بچه های رزمنده خلاص بشم. روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل ها رو از روی و به رزمنده ها نشون دادم عکس امام رو که دیدند من رو رها کردند. توی این گیر رو دار من رو شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت : زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم. من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم شهید زعفری میگفت: اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد در هرصورت دوتا سیلی خوردم غلام میگفت: اون رزمنده ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی و یا باید قصاص کنی. من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم: . 🍃🌹 🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 ✅ 35 سال پیش در آخرین روزهای اسفند سال 66 از جبهه جنوب روح شهید غلامرضا زعفری به معراج رفت. یادش بخیر تخریبچی جیگردار و مخلص..بچه شهسوار بود اما از تهران اعزام شده بود برای جبهه. عملیات محرم برای بچه های لشگر17 در جبهه ی شرهانی معبرزده بود فرمانده ما عاشق غلام بود...میگفت خیلی صاف و زلال است روحش شاد شهیدی بود که رفتنش همه رو غافلگیر کرد با رفتنش همه رو سوزاند. کنار سیدالشهداء(ع) خوش باشد @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ننوشت.. شهادت : 19 اسفند 1366 ✍🏿✍🏿 : یک روز گفت میخوام یک وصیت نامه خ خ خ وشگل برام بنویسی. با تعجب گفتم من برات بنویسم. گفت آره. گفتم حالا چی بنویسم . گفت از اون چیزهای خوبی که خودت بلدی. من هم عین وصیت نامه خودم رو براش نوشتم... بعد گفت بخون چی نوشتی. من هم خوندم و خیلی توی حال رفت و چند تا قطره اشک هم ریخت و آخرش گفت این سفارشات رو به خانواده ام بنویس و بدهی ها و طلب کاری هاش به مردم و خدا رو گفت و نوشتم و اون هم آخر زیرش رو امضاء کرد. 🌹 🍃🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
سی و هشتمین سالگرد گرامیباد یاد و خاطره شهدای عملیات بدر را گرامی میداریم. 20 اسفند 1363 شرق دجله با رمز مبارک @alvaresinchannel
دشمن آماده پاتک شده نگرانی در چشم فرمانده لشگر بچه های تخریب مامور میشوند دژ پشت سر فرمانده را بشکافند @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹 محل درگیری رزمندگان تهران با دشمن در عملیات بدر در شرق دجله. وبدن های شهدا در این منطقه روی خاک افتاد روزهای 22 اسفند تا 24 اسفند ماه سال 63 خط های سفید تو در تو در تصویرحکایت از وارسی و جستجوی بچه های تفحص برای یافتن ابدان شهدا دارد. @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 22 اسفند ماه بر این در وای من قفلی لجوج است بجوش ای اشک هنگام خروج است در میخانه را گیرم که بستند کلیدش را چرا یا رب شکستند؟ @alvaresinchannel
برای مستی دل می کشیم ناز تو را میان میکده داد و هوار بی معناست پیاله ام شده خالی ولی یقین دارم گلایه در حرم سفره دار ، بی معناست 🔷سلام بر شهدائی که بی نشان رفتن 🔷برای عاشق زهرا مزار بی معناست ... @alvaresinchannel
هدایت شده از قنوت قلم
🌹پهلوان شهید سعید طوقانی شهادت ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر ؛ شرق رود دجله عراق سعید میثم لشکر ۲۷ محمدرسول الله (ص) شادی روح شهدای گردان میثم صلوات @ghonooteghalam
✅مهدی طوقانی دنبال محل شهادت برادرش با برادر حاج اصغر ارس از رزمندگان گردان میثم و بلدچی محلی به شرق دجله رفته و نوشته است............. ✍️ روایت مهدی طوقانی 🍂 به سمت شرق دجله راهی می شویم، طبق نشانی، به روستای العزیر محل دفن عزیر نبی (ع) از پیامبران بنی اسرائیل می رسیم. نام مبارک حضرت عُزیر(ع) یک بار در قرآن آمده است؛ وقتی او به قصد سفر از خانه بیرون آمد و در بین راه به یک آبادی رسید که به طور وحشتناکی درهم ریخته و ویران شده بود و حتی استخوان های ساکنان آنجا نیز پوسیده شده بود. با دیدن این منظره وحشتناک به فکر معاد و زنده شدن مردگان افتاد و با خود گفت: چگونه خداوند این مردگان را زنده می کند؟ و.... آری خداوند در این نقطه از زمین عبرت هایی به ما انسان ها نشان داده است! و درست در همین سرزمین، خاک شکافته می شود و پیکر مطهر شهدا به عنوان عبرت های تاریخی به اهل زمین نشان داده می شود. هرلحظه عظمت این سفر برایم آشکارتر میشود. از روی پلی که بر روی رودخانه دجله قرار گرفته به شرق دجله می رویم. به مجنون ترین جزیره عالم آمده ام! آمده ام تا از میان معبرها و نیزارها، به وعده گاه عاشقی برسم! انگار ۱۴۰۰ سال است که سر قرار می آیی، چیزی نیست! پشت سر گذاشتن مسافتی طولانی و خطرات احتمالی منطقه عملیاتی بدر ، به شوق دیدار تو می ارزد! هر اتفاقی ممکن است بیفتد؛ احتمال اینکه روی مین برویم یا حتی توسط نیروهای امنیتی عراق دستگیر بشویم، هست. کمی جلوتر به یک کتیبه سنگی بزرگ می رسیم که ارتش بعث عراق برای تبلیغات نصب کردند و روی آن اینطور حکاکی شده است؛ "تاج المعارک!" حزب بعث، عملیات بدر را تاج المعارک نامید و یکسری آمار کذب، علیه نیروهای ایرانی در مورد آن نوشت. اما از آنجایی که "عدو شود سبب خیر" همین کتیبه سنگی بزرگ و البته کاذب! شاخص ما برای شناسایی منطقه عملیاتی بدر می شود و حاج اصغر بازمانده عملیات بدر، با همین معیار و ذهنیتی که از شب عملیات به یاد دارد اینجا را شناسایی می کند، از جاده خاکی وارد خاکریزهای محل درگیری در سال ۶۳ می شویم، از حاج اصغر می پرسم که: حاجی! مطمئنی همین نقطه است؟ خواب نیستم... حاج اصغر محل شهادت حاج عباس کریمی؛ فرمانده لشکر ۲۷ در عملیات بدر را نشان می دهد و از دور به یک نقطه اشاره میکند: "سعید طوقانی و داوود عابدی هم اونجا تیر خوردند" تازه شد در دل یاران وفا داغ سعید... انگار همین چند دقیقه قبل تیر به سعید اصابت کرده! هنوز خون سعید تازه است! @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منطقه عملیاتی بدر (شرق رود دجله عراق) شهادت تفحص پیکر شهدای گردان میثم ❤️ ✅اصغر ارس: من داوود (شهید داوود عابدی) رو انداختم رو کولم بیارم عقب دیدم سعید اینجا افتاده.... @alvaresinchannel
سروده شاعر اهل بیت(ع) ✅ سلامِ خیل ملائک به محضرِ شهدا به پیر عشق ،خمینی به رهبر شهدا قرارِ قلبِ شکسته بهشت‌ِزهرا شد بهشتِ ماست قبور مطهّر شهدا نهاده دست به سینه هم قیام کنیم برای عرض ادب در برابر شهدا حیاتِ دین خدا ضامنش همین خون‌هاست درود حق به سپاه دلاور شهدا عجب شکوه عظیمی است در صفِ محشر عبور قافله سالارِ بی سرِ شهدا چه عاشقانه نشستند پای دلبر خویش چه دلبری است و اللهِ دلبرِشهدا بدون شک همه مهمان فاطمه گشتند که هست مادر ارباب مادر شهدا کسی اگر سندش را طلب نمود ،بگو: شمیم سیب، می‌آید ز پیکر شهدا به راه دین همه هستی خود فدا کرند عطا کنیدبه ما هم ز باور شهدا خدا کند که نفس های آخر ماهم شود شبیه نفس های آخر شهدا بخوان وصیت این پیرهای سیروسلوک نشین عزیز دلم پای منبر شهدا وصال خواهی اگر راهکار آن اشک است که گریه های سحر هست کوثرِ شهدا عبور کن شبی از سیمِ خاردار نفس که راه یابی از این در به معبر شهدا @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ✍️✍️✍️ راوی : سوار قایقها شدیم وغروب به وارد شدیم. از قایق ها پیاده شدیم از همه جا تیر میومد. باید زود عبور میکردیم توی همین جابجایی یکی از بچه ها به نام هاشم یه تیر به گلویش اصابت کرد و در دم شهید شد.. کنار یه خاکریز داخل هور جان پناه گرفتیم و صبر کردیم تا فرمان برسد. و هم از میهمان گردان بودند. البته کمک بود و هم مسوولیت یکی از گرو هانها را داشت. یک ساعت مانده به صبح حرکت کردیم و قبلش از غروب تا ان مو قع زیر اتش بودیم .. رفتیم و با دشمن در گیر شدیم از روبرو و چپ و راست ما را می زدند. توی یه حالت افتاده بودیم و از همه طرف آتیش روی ما بود . از راست می زدی از چپ می خوردی و برعکس . روبرو هم که مشخص بود . هوا که روشن شد فرمانده صلاح ندید انجا بمانیم و گفت برگردید عقب... ما باور نمی کردیم وبچه ها حاضر به عقب نشینی نبودند. وقتی با داد وفریاد فرمانده هان مواجه شدیم فهمیدیم قضیه جدی است. کم کم بچه ها به عقب بر می گشتند. دلشان نمی امد چون پیکر دوستانشون که با صورتهای خاک الوده شهید شده بودند روی زمین افتاده بود . عقب نشینی خیلی درآور بود . دشمن از پشت سر هم آتیش سنگینی میریخت و بایستی سریع تر از منطقه درگیری دور بشی و حتی فرصت وداع با بدن های مطهر بهترین رفیقات هم نبود . واقعا لحظات سخت و نفس گیری بود باید بدن های بیجان دوستان شهیدت را رها میکردی. امکان عقب آوردن شهدا و مجروحین نبود . دشمن هر لحظه جلوتر میومد و اگر دیر میجنبیدی اسیر میشدی . به یک خاکریز رسیدیم قرار شد اونجا خط دفاعی تشکیل بدهیم و مقابل دشمن بایستیم .24 نفر بیشتر نبودیم و دشمن هم داشت پاتک میکرد. عده ای قلیل مقابل یک لشکر دشمن. یک انجار مهیبی کنار دستم شد انگار یکی یه سیلی محکم توی صورتم زد با موج انفجار فک و دندان ها و سرم آسیب جدی دید. که تا۲۴ساعت دیگر دهانم برای خوردن باز نمی شد. با همون حال صبر کردیم تا نیمه شب شد و راه افتادیم سمت عقب . هر دو نفر یک شهید را هم عقب آوردیم. در حین عقب اومدن یه جاهایی به باتلاق و آب میرسیدیم و مجبور بودیم شهید رو از داخل آب ببریم . به اسکله رسیدیم . هوا خیلی سرد بود و ما هم سر تا پا خیس و گلی بودیم . من با برادر شاطری از سوز سرما داخل یه سنگر شدیم را داخل پتو گذاشته بودند. به ذهنمون زد ، برای خلاصی از سرما از پتو ها یی که به دور شهدا پیچیده بودند استفاده کنیم اما گفتیم این اهانت به شهید می شود . دو باره می گفتیم شهید که یخ نمی کند. باز دلمان نمی امد .. به هر حال تا صبح باسرما صفا کردیم و دست به پتو ها نزدیم .تا بعد از ظهر انجا بودیم و بعد با بر گشتیم . شهید_طو قانی و... را جا گذاشتیم و آمدیم و بعد از چندین سال پیکر مطهرشان بازگشت.... روحشون شاد باشه 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel