eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
893 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
695 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 جمع فرماندهان فرمانده (ع) اولین نفرسمت راست او تا آخرین نفر جنگید و نشکست... کسی گریه اش را در صحنه نبرد ندید.. صدایش نلرزید و نترسید... @alvaresinchannel
🍂🍃🌷🍂🍃🌷🍂🍃🌷🍂🍃🌷 🍂🍃🌷 🍂🍃 این تصویر مربوط است به اواسط مهرماه سال 1363 و ایام است که فرمانده میهمان در سر پل ذهاب بود. 💐 از سمت راست حاج محسن سوهانی فرمانده اطلاعات عملیات فرمانده تخریب فرمانده لشگر10 مرحوم صادقی از رزمندگان اطلاعات عملیات برادر حاج رمضان خلیلی پدر 🌹(ع) @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 (رزمندگان تخریب لشگر10) ✅ #عملیات_خیبر_و_بدر و یادبود شهادت فرمانده شهید فرمانده لشگر10 سیدالشهداء(ع) 🔸 مکان : 🔶زمان : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت 7.30 🌟🌷 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 🔴این مصاحبه در تاریخ 29 مرداد سال 1362 بعد از عملیات والفجر2 در منطقه عملیاتی انجام گردیده است و برای اولین بار بعد از 37 سال در منتشر میگردد. 🟢 سردار در تاریخ 25 اسفند ماه سال 1363 در عملیات بدر و در شرق دجله به شهادت رسید و پیکر مطهرش در منطقه عملیاتی بر جای ماند و بعد از 13 سال توسط گروههای تفحص شهدا کشف و بعد از تشییع گسترده در تهران در گلزار شهدای تهران در جوار مزار شهید چمران میهمان خاک شد. @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 سردار شهید حاج کاظم نجفی رستگار فرمانده لشگر10سیدالشهداء(ع) ✍️✍️✍️ راوی :جعفرطهماسبی هنوز هوا روشن بود که حرکت کردیم . سه تا وانت بچه های اطلاعات عملیات و 3 تا وانت هم بچه های تخریب و چند تا ماشین هم بچه ها عملیات و ستاد لشگر10 بودند که به سمت بازی دراز حرکت کردیم و به سختی توانستیم خود را به نزدیکی قله 1150برسونیم . دشمن از روی ارتفاعات "بمو" بر روی این قله دید کامل داشت.زمین مسطح محدودی بالای قله پیدا کردیم و چند تا پتو پهن کردیم و این شد حسینیه ما.بعضی از فرمانده هان میگفتند اینجاجان پناه نداره.اونها نگران بودند که اگر دشمن تیر اندازی کنه و یا با توپ و خمپاره بزنه بچه ها آسیب ببینند اما بچه ها اصرار داشتند که مراسم عزاداری بالای ارتفاع باشه. نماز مغرب و عشاء رو خوندیم و مشغول تعقیبات نماز بودیم که تیر های رسام دشمن بود که از روی ارتفاعات مجاور ما به سمت آسمان شلیک میشد. بعضی ها گفتند اینها برای این است که شب اول محرم شب اول سال قمری است جشن گرفتند و بعضی هم نظرشون بود که شلیک تیرها به خاطر ترس از عملیات رزمندگان است. قبل از عزاداری یکی از دوستان چند جمله از فلسفه قیام امام حسین علیه السلام بیاناتی فرمود و بعد من شروع کردم به روضه خوندن و بعد هم سینه زنی ، که یادمه اون شب از حضرت حر (ع) خوندم و این نوحه رو دم دادم که: من آمدم بر درگهت حسین جان. تاکه شوم خاک رهت حسین جان. ویی که آمال منی.مستحضر از حال منی مظلوم حسین جان. بچه ها سر پا شدند و سنگین سینه میزدند و بعد هم شور حسین جان گرفتیم و در آخر سینه زنی هم شور معروف جبهه رو که تازه رسم شده بود خوندم..قال رسول الله نور عینی...حسین و منی انا من حسینی...حسین جان کربلا...حسین حسین...حسین جان نینوا...حسین حسین... وقتی بچه ها حسین حسین میگفتند صداشون با برخورد به صخره ها و در تاریکی شب توی ارتفاعات میپیچید انگار روی تمام قله ها سینه زنی برپا شده .... از روی تمامی قله ها از قعر دره های بازی دراز صدای حسین جان به گوش میرسید به طوری که فرماندهان تذکر دادند زود جلسه رو تمام کنید..چون نگران بودند این سروصدا به دشمن برسه و ارتفاعات رو زیر آتیش بگیرند...اداره سینه زنی از دست من نوحه خون خارج شده بود و هیچ جور نمیشد بچه ها رو آروم کرد...تازه از وسط حلقه عزاداری نوحه شور عوض شد و دیدم بچه ها میخونند...شور شهادت به سرم آمده...کرببلا در نظرم آمده...و یک صدا فریاد میزنند ..حسین جان زیارت...حسین جان شهادت.... اونشب اونقدر بچه ها بر سر و سینه زدند تا از حال رفتند ... آنشب حال عجیبی بود . حتی بعد از اتمام عزاداری بعضی ها هنوز گریه میکردند. فردای اونروز یعنی روز اول محرم وقتی اومدیم حسینیه گردان تخریب لشگر10 در سرآبگرم برای نماز ظهرو عصر دیدیم شهید حاج کاظم رستگار به عنوان امام جماعت جلو ایستاده و نماز رو به امامت ایشون خواندیم و بعد از نماز ایشون چند دقیقه صحبت کردند و در آخر صحبتشون فرمودند که شنیدم دیشب برای عزاداری رفتید بازی دراز؟؟؟؟ عزاداری تون قبول باشه...اما اگرخدای نکرده اتفاقی می افتاد چی...من به فرمانده هاتون تذکر میدم که دیگه از این کارها نکنند... 🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت، مزار عاشقان و عارفان و دل سوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود. ((امام خمینی ره)) خدایی سلام الله علیها دارالشفاست حس وحال گلزار شهدای تهران عصرهای پنجشنبه وشب های جمعه قابل وصف نیست باید توی این سرزمین قرار بگیری تا حالش رو ببری در یک جا آرمیده و محل نزول رحمت الهی است حال و هوای جبهه رو اونجا میتونی استشمام کنی همه هستند مگر نه اینکه شهیدان زنده هستند .. یعنی اینکه ما پیش زنده ها میریم. از لحظه ای که وارد حریم شهدا میشی انگار آغوش باز میکنند و تو رو در آغوش میکشند. اصلا طول زمان تا وقتی که میونشون هستی معنی نداره مخلص کلام اینکه تعالی در چند دقیقه ای ماست و یه عده دارند از تشنگی تلف میشند. اوج لذت شبهای جمعه گلزار شهدای تهران موقع نماز مغرب و عشاست.چون همه از گوشه و کنار جمع میشوند و در یک صف به نماز می ایستند. و بعد از نماز و تا پاسی از شب ، شب های دوکوهه قابل تکرار است. هر قطعه ی شهدا جای جنگ شده دل دنیاگرفته ی ماهم بهردیدار یار تنگ شده 🌹 🌹🌹 🌹🌹🌹@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 آخرین مراسم دعای ندبه سال 1401 صبح امروز 26 اسفندماه با نوای گرم حاج جعفر طهماسبی و به یاد سردار و با حضور خانواده های معظم شهدا و ایثارگران ساعت 7/30 صبح در مهدیه شهدای بهشت زهرای تهران برگزار شد. در پایان این مراسم از کتاب که زندگی نامه نورمحمدی به قلم خانم لیلا رستم خانی می باشد رونمایی شد. شهید رسول کشاورز نورمحمدی معاون گردان امام سجاد(ع) لشگر10سیدالشهداء(ع) متولد 1344 بود و اول بهمن 1365 عملیات کربلای 5 منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در قطعه 29 گلزار شهدای بهشت زهرای تهران آرام گرفت. @alvaresinchannel
در سالگرد آسمانی شدن پدر تنها یادگار فرمانده شهید لشگرده سیدالشهداء(ع) ✅ محدثه خانم رستگار در سی وهشتمین سالگرد پدر 🔸 او چهل روزه بود که پدرش آسمانی شد دختری که روی بابارو ندید تو خیالش عکس باباشو کشید همه خاطرات زندگیش شده درد دل کنار یک عکس شهید @alvaresinchannel
🔴 شهادت: 26/12/1363 مصطفی نزدیک به بیست ماه توی گردان ما توقف داشت و عملیات بدر به سکوی پرواز پا گذاشت و..... پرید. مصطفی را همه به بندگی ، سادگی ، کم حرفی ، اخلاص ، مهربانی ، سخت کوشی ، نترسی و..... دهها هنر دیگه میشناختن و همه اینها رو اضافه کنید که او هم قاری فرآن بود و هم مداح اهل بیت(ع). 🔸وصف مصطفی را باید از شنید که تعریف کرد : که در عملیات خیبر باور نمیکردم این جوان ساده و کم حرف که همیشه سرش پائینه ، اینقدر جیگر داشته باشه. سید میگفت: اون هایی که مدعی معنویت بودن زیر آتیشی که از زمین و آسمون توی میبارید معنویتشون آب میشد اما مصطفی هر چی کار سختر میشد انگار موتورش داغتر میشد. 🔸 یک روز برای ما گفت که برادرها : بعضی از بچه های گردان که بین شما زندگی میکنند از اولیاء خدا هستند . کسی بین شماست که اهل محاسبه و مراقبه است و تاکید کرد که اگر در پایان روز بخواهد بشمرد چند کلمه حرف زده میتواند.... و همه میدونستن که او فقط مصطفی است . 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
✅ یاد و خاطره شهدای در را گرامی میداریم @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 روایت 🔸 از مداحی که با مراجعه به قرآن زمان شهادتش را فهمید. دوستی داشتیم به نام او در لشگر10 سیدالشهداء(ع) ، آدم ویژه‌ای بود. در مجموع بچه‌های گردان تخریب، ویژگی‌های خاصی داشتند. در تخریب اخلاص بسیار بالایی بود. چون بچه‌ها سر و کارشان با بود آن هم در شب، در عملیات با آن استرس و فشار خیلی اخلاص می‌خواهد با مین کار کردن؛ چون هر لحظه ممکن است مین منفجر شود و طرف را تکه تکه کند. ویژگی‌های «مصطفی مبینی» ویژگی بود که ما هر بار عملیات می‌شد، می‌گفتیم: «مصطفی در این عملیات حتماً شهید می‌شود». قبل از یکی از رفقای ما به نام در خواب دیده بود چند نفر از بچه‌ها از جمله مصطفی، شهید می‌شوند. آمد و رو به بعضی بچه‌ها گفت شما شهید می‌شوید. مصطفی گفت: «اجازه بدهید من به قرآن رجوع کنم!» او به قرآن رجوع کرد، بعد لحظاتی گفت: «نه من در این عملیات شهید نمی‌شوم». 🔸 شد. ما می‌خواستیم حرکت کنیم. آقای جعفر طهماسبی رو به مصطفی گفت: «مصطفی تو این بار دیگر حتماً رفتنی هستی!» مصطفی قرآن را باز کرد، آیه 12 سوره طه آمد. «إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» مصطفی گفت: «من این بار رفتنی هستم...». مصطفی ظهر روز ششم عملیات در شرق دجله کنار ما نماز می‌خواند که در حال جان دادن بود که ما آوردیمش عقب و شهید شد... بعضی‌ها با قرآن چنین سَر و سِر دارند. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 🔴روزی که با مصطفی دداش شدم شهادت 26 اسفند 1363 شرق دجله ✅زمستان سال 63 بود و فقط 20 روز به شهادتش مونده بود توی حرم امام هشتم علی ابن موسی الرضا علیه السلام و پائین پای حضرت توی خودم بودم و داشتم زیارت جامعه کبیره میخوندم که بوی عطر تیروز تندی به مشامم رسید و دست گرمی دستهام رو گرفت ... دیدم مصطفی است و اون هم یک مفاتیح دستشه... اول خیال کردم اون هم اومده با همدیگه زیارت بخونیم .. اما دیدم نه التماس دعا داره... گفت : بیا اینجا توی (ع) با هم دادش بشیم . اول یه خورده جا خوردم و نه و نو کردم اما هم از راه رسید و سه تایی با هم دست ها رو به هم دادیم و با نفس پاکش از روی مفاتیح شروع کرد به خوندن.. وَآخَيْتُكَ فِى اللهِ، وَصافَيْتُكَ فِى اللهِ، وَصافَحْتُكَ فِى اللهِ، وَعاهَدْتُ اللهَ وَمَلائِكَتَهُ وَكُتُبَهُ وَرُسُلَهُ وَاَنْبِيآءَهُ وَالاَْئِمَّةَ الْمَعْصُومينَ عَلَيْهِمُ السَّلامُ عَلى اَنّى اِنْ كُنْتُ مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفاعَةِ وَ اُذِنَ لى بِاَنْ اَدْخُلَ الْجَنَّةَ لا اَدْخُلُها اِلاّ وَ اَنْتَ مَعى . با تو در راه خدا برادر می شوم; با تو در راه خدا راه صفا و صمیمیت در پیش می گیرم; با تو در راه خدا دست می دهم و با خدا، ملایکه، کتابها، فرستادگان و پیامبرانش و ائمه معصومین(ع) عهد می بندم که اگر از اهل بهشت و شفاعت شده، اجازه ورود به بهشت یافتم، داخل آن نشوم مگر آنکه تو با من همراه شوی. و بعد گفت بگو قبلت و من هم گفتم و باز خوند: اَسْقَطْتُ عَنْكَ جَميعَ حُقُوقِ الاُخُوَّةِ ما خَلاَ الشَّفاعَةَ وَالدُّعآءَ وَالزِّيارَةَ همه حقوق برادری را ساقط کردم جز شفاعت و دعا و زیارت، شهدا به قولشون عمل میکنند.. مصطفی عهد کرد که اگر از اهل بهشت و شفاعت شد و اجازه ورود به بهشت پیدا کرد داخل نشه مگر آنکه ما هم همراهش باشیم انشاءالله (راوی : جعفرطهماسبی) @alvaresinchanne
🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹 🌹🥀 ✍️✍️✍️ راوی: اسفند ماه سال 63وقتی بدستور فرمانده بزرگوار برای به قصد زدن جاده به همراه عده ای دیگه از همرزمان به منطقه مربوطه اعزام شدیم حالا بنا به دلایلی عملیات لو رفته بود و ماهم تو ماموریت خودمون موفق نبودیم یه عده از بچه ها شهید و یه عده هم مجروح شده بودن منم از ناحیه دست و پا جراحت سطحی برداشته بودم و باتوجه به اینکه توی خاک دشمن بودیم باید یه جورایی خودمو به عقب میرسوندم:تنها بودم بحمدالله خودمو تقریبا از تیررس دشمن دور کرده بودم رسیدم به یه روستایی فکر کنم اسمش بود کنار یه دیوار کاه گلی حرکت میکردم یه اطاقکی بود یه سوراخ مثل سوراخ سنگر روش بود نگاه کردم دیدم دونفر هیکلی و درشت اندام اون تو کنار هم نشسته بودن هنوز متوجه من نشده بودن منم اول فکر کردم. بچه های ارتشی خودمونن برای همین بی مقدمه گفتم : حاجی درب این اطاق کجاس.. منم بیام داخل.. یکی از اونا با حالت تعجب و ترس زول زد بهم و گفت من که تا اون روز این کلمه رو نشنیده بودم پیش خودم فکر کردم حتما میگه از اون طرف بیاتو . برای همین دو قدم جلو نرفته بودم که یهویی دیدم صدای تیراندازی میاد اونم از توی همون سوراخ سنگر مانند!! منم تا این صحنه رو دیدم دو تا نارنجک همراه داشتم ، خم شدم رفتم زیر همون سوراخ اطاقک ... بعد شم یکی از اون نارنجکارو هدیه کردم به اون بعثیای نامرد. چون شوخی رو خودشون شروع کردن. با منفجر شدن نارنجک بلافاصله صدای تیراندازی قطع شد منم بدون اینکه پشت سرمو نگاه کنم با همون وضعیت (جراحت) سریع اونجارو ترک کردم . 🍁🍁🍁🍁🍁هاقف کلمه عربی (عراقی) و به فارسی یعنی بایست 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹 🔹 اسارت شرق دجله اسفند ماه سال 63 وقتی بدستور فرمانده بزرگوار برای به قصد زدن پل ارتباطی جاده الاماره ; بصره به همراه عده ای دیگر از اعزام میشوند در حالیکه از ناحیه دست و پا جراحت برداشته بودند به اسارت دشمن در می آیند و مرداد ماه سال 69 با سربلندی به آغوش میهن عزیزمان بازمیگردند. @alvaresinchannel