eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
883 دنبال‌کننده
6هزار عکس
669 ویدیو
65 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 بامداد 25 مرداد1364 منطقه عملیات فکه ✍️✍️✍️✍️ راوی: 4️⃣ با کمک برادرها معبر رو باز کردیم و بچه های دسته آموزش نظامی رو عبور دادیم. من یک لحظه یاد پرچم ها افتادم که باید ابتدا و انتهای معبر نصب می‌کردیم. از جام بلند شدم و دولا دولا بین دو دویدم ابتدای میدون مین و پرچم ها رو باز کردم و دو طرف معبر که مثل یک کوچه شده بود کوبیدم. دشمن پی درپی منور می‌زد. مثل اینکه معبر رو دیده بود و با خمپاره معبر رو میکوبید. منهم اومدم داخل شیار جانپناه گرفتم تا آتیش سبک بشه. چند دقیقه نگذشته بود که دیدم از پشت سر صدای دارد میاد. اول گقتم شاید بلدوذر یا لودر اومده برای جانپناه درست کردن.اما نزدیکتر که اومد در زیر نور منور دیدم یک سبز رنگ داره به سرعت به سمت ما میاد. خیلی ترسیدم، گفتم دور خوردیم و دشمن اومده ما رو اسیر کنه. یک شیخ روحانی هم اونجا با ما بود. سوال کرد برادر چی شده؟ گفتم: آشیخ به قول امام؛ مکتبی که شهادت داره اسارت نداره. با تعجب پرسید میخوای چیکار کنی؟ یک از کمرم باز کردم بهش دادم و یک نارنجک هم خودم ضامنش رو آزاد کردم و منتظر عکس العمل خشایار شدیم. خشایار چند متر مونده بود به شیار ایستاد و گرد و خاک زیادی هم کرد. تو گرد و خاک دیدم یک دفعه درب روی کلاهک بازشد و یک نفر با زیر پیراهن پرید بیرون و پشت سرش هم با ناباوری دیدم فرمانده تخریب پایین پرید. ضامن نارنجک رو محکم کردم و دویدم سمت خشایار تا مسیر رو اشتباه نرن. شهید سید محمد از دیدن من خیلی خوشحال شد و گفت چه خبر معبر کجاست، سلیمانی کو... با هم به سمت معبر دویدیم و وارد معبرشدیم. دشمن با تیربار سنگین داخل معبر رو می‌زد. من از ترسم که تیر نخورم خودم رو روی زمین می‌کشیدم اما دیدم راست راست داخل معبر داره راه میره. دستش رو کشیدم و با التماس گفتم سید "تو رو به جدت مواظب باش" تیر میخوری، انگار نه انگار. چند قدم که رفتیم برخوردیم به بهرام بیاتی که هنوز توی میدون مین غرق خون افتاده بود و ناله می‌کرد. تا سید رو دید گفت: آقا سید کمک کنید. سید با عتاب رو به من کرد و گفت: خودم بقیه معبر رو میرم، تو اینو کول بگیر و ببر عقب... سید چنان جذبه ای داشت که آدم جرات نمی‌کرد بگه نه. بیاتی رو یک مقدار رو دوشم گرفتم و به سمت انتهای میدون کشیدم. بدنش سنگین شده بود. راننده خشایار هم اومد کمک و به سختی اونو بالای خشایار گذاشتیم تا به عقب بره. باز خودم دویدم داخل معبر و به سمت بالای رفتم. دیدم نیروها دارن میان که از معبر عبور کنند. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 بامداد 25 مرداد1364 منطقه عملیات فکه ✍️✍️✍️✍️ راوی: 5️⃣ ساعت حدود سه و نیم یا چهار صبح بود. بچه های گردانها عقب میومدند و شهدا و مجروحین و اسراء رو هم با خودشون عقب میاوردن. تقریبا همه نیروها عقب رفتند اما سید عقب نمی اومد. هرچی من و سلیمانی بهش التماس می‌کردیم سید گوشش بدهکار نبود. فکرکنم نگران بچه هایی بود که رفته بودن پل های روی رو منهدم کنند. بچه های گردانها عقب رفته بودند اما مشغول انهدام سنگرها و تجهیزات دشمن و کار گذاشتن بودند. هوا دیگه داشت روشن میشد که خبرآوردن که همه بچه های تخریب با اتمام ماموریتشان عقب اومدند. شهید سید محمد هم رضایت داد و عقب اومد. به خط خودمون که رسیدیم داشت نماز صبح قضا می‌شد. نماز رو با لباسهای خونی و با تیمم و بدون اینکه پوتین از پا دربیاریم خوندیم. بعد از نماز سوار تویوتا شدیم و به عقبه (ع) دردهکده (ص) اومدیم. دیدیم بقیه بچه ها هم اونجا هستند. یک راست رفتم سمت کلمن آب یخ و کلمن رو سرکشیدم. از خستگی روی زمین افتادم. هنوز خورشید بالا نیومده بود و سرو صدای "هندونه خربزه" بچه ها من رو از زمین بلند کرد و با همون دست خونی هندونه رو میزدم رو زمین و میشکافت و با خوردنش رفع تشنگی می‌کردم. حالم که جا آومد یاد رفیقا افتادیم و سراغ یک به یک رو از هم می‌گرفتیم. کلمه"اونم رفت خوش به حالش"بین بچه های تخریب و سایر گردانها رد و بدل می‌شد. تو همون دقایق اولیه بعد از عملیات سر زبونها حماسه خوابیدن رو بود. ما خبر نداشتیم. فقط به خودمون می‌بالیدیم که یک چنین رفیقی داریم. تو دهکده حضرت رسول بودیم (عقبه رزمندگان لشگرحضرت رسول(ص) و سیدالشهداء(ع) درعملیات والفجرمقدماتی) که اخبار ساعت 8 صبح اعلام کرد که 3 دیشب در منطقه فکه توسط رزمندگان اسلام انجام شده و تعداد 35 نفر از دشمن اسیر گرفتن و بعد هم اعلام کرد که از این ساعت رای گیری برای انتخاب هم آغاز شده . ماشین‌ها اومدن و رزمنده ها رو سوار کردن و به عقب بردند. مقر گردان ما در پل کرخه بود و ما ایستگاه صلواتی کرخه پیاده شدیم و رفتیم حموم و از حموم که بیرون اومدیم صندوقهای رای گیری رو آوردند تا رزمندگان رای بدهند. ما هم با کارت پلاک رای دادیم. رای همه ما بود و مسولین رای گیری کارت پلاک جنگی ما رو سوراخ کردن. @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 عملیات عاشورای 3 ✍️✍️ راوی عاشورای3 بود با دشمن درگیر شد همان دقایق اول عملیات گردان علی اصغر علیه السلام با آتش دشمن مجروح شد همه ی کادر گردان وحشت زده دنبال امدادگر میگشتند که یک نوجوون لاغر اندام و نحیف خودش رو رسوند و با دقت و آرامش مشغول بستن زخم های عمو غفار خصوصا شکمش شد که خیلی آسیب دیده بود. اونقدر با حوصله و آرامش کار میکرد که انگار نه انگار که از زمین وزمان آتیش میریزه . همه حیران آرامش این امدادگر به ظاهر کوچولو بودن. از این همه دلاوری حیرت کرده بود که چطوری این رزمنده بدون توجه به این هیاهو داره کارش رو میکنه. این امدادگرهمون رزمنده نحیف و لاغری بود که فرمانده گردان قصد داشت در خط پدافندی فکه اون رو نگهداره و جلو نیاد . کی باور میکرد این نوجوون امدادگر موقع عملیات یک شیرمرده. این امدادگر شجاع ودلیر کسی نبود غیر از که بعدها به رفت ودر تیرماه 66 در عملیات نصر4 به شهادت رسید 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
37.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 منطقه عمومی فکه چهارشنبه 24 آبان 1400 عملیات عاشورای 3 در 25 مرداد ماه سال 1364 توسط رزمندگان لشگر10 انجام شد. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 ❇️ بامداد 25 مرداد 1364 ✍️✍️✍️ راوی برای عملیات عاشورای 3 بنده، و ، مامور شدیم به (ع) که دو یا سه محور داشت و ما محور تپه شتری بودیم. شناسایی توسط انجام شده بود. میدان به شدت سخت و بدجایی بود و زیر سنگر کمین دشمن قرار داشت و سنگر تیربار دشمن به میدان مسلط بود. قرار شد شهید زمانی وارد معبر بشه و مین ها رو خنثی کنه و شهید زعفری هم پشت سرش طناب معبر را روی زمین پهن کنه و من هم اول معبر نیروهای رو برای عبور از معبر هدایت کنم. معبر زیر سنگر کمین دشمن بود و برای اینکه دشمن از مسیر معبر مطلع نشه با سیم تلفن جنگی علامت گذاری کرده بودند . شهید زمانی و شهید زعفری با تجربه ای که داشتند معبر رو به اتمام رسوند و پیام دادن که معبر آماده است برای عبور نیروها و درگیری با دشمن. بنده جلوی ستون قرار گرفته و با همراهی برادران اطلاعات عملیات نیروها رو برای عبور از معبر حرکت دادیم. به اول میدان مین که رسیدیم شهید زعفری و شهید زمانی ایستاده بودند. قرار شد شهید زمانی جلوی ستون بره من وسط میدان مین و شهید زعفری هم همان جا سر معبر بمونه. حدود سی چهل نفر را رد کردیم که ناگهان یکی در 5 یا 6 قدمی من کمی از مسیر معبر منحرف شد. اصلا نمیشد باصدای بلند زیر کمین حرف زد با صدای توگلویی گفتم حاج آقا... برادر ... که ناگهان بازانو رفت روی مین گوشتکوبی( پومز2) و مین منفجر شد و با صدای انفجار دشمن هوشیار شد و آتش دشمن روی معبر شروع شد . یه تعداد اونجا شهید و جروح شدند اما بچه ها از معبر عبور کرده و با دشمن درگیر شدند. عملیات ایضایی بود فقط قرار بود که از دشمن تلفات بگیریم و برگردیم. وقتی که با ستون به عقب برمیگشتیم دیدم شهید زمانی انتهای معبر ایستاده . بعد از حال و احول و با هم ستون بچه های رزمنده رو از معبر رد کردیم و در همین حین یه خمپاره 60 نزدیکمان به زمین خورد و ترکشی به گلوی اصابت کرد و ایشان غلت زد و داخل افتاد و به شهادت رسید. در آخرین روزهای اسفند سال 1367 در جنوب به شهادت رسید و در روستای لزربن شیرود در خاک آرمید @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مزار شهادت 25 مرداد 1358 مصادف با 22 ماه مبارک رمضان گلزار شهدای تهران قطعه 24 ردیف 27 شماره 18 🟢 شهید محمد نوژه با خلبان همراهش برای رعب و وحشت ضد انقلاب که برای تصرف شهر پاوه از هر طرف هجوم آورده بودند با هواپیمای فانتوم در آسمان شهر حاضر شده و اقدام به شکستن دیوار صوتی میکند که با آتش تیربار ضدانقلاب هواپیمایش مورد اصابت قرار میگیرد و با کوه برخورد کرده و به همراه همسنگرخلبانش شهید سید عبدالله بشیری موسوی اهل زنجان به شهادت میرسند و به خاطر این دلاورمردی پایگاه شکاری همدان را به نام او نامگذاری میکنند. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 26 مرداد ماه 1358 مصادف با 23 ماه رمضان ✅شب های قدر اولین ماه رمضان پس از پیروزی انقلاب اسلامی که مصادف با مرداد ماه سال 1358 بود صفحات زرینی را در تاریخ دفاع جوانان غیرتمند این سرزمین به ثبت رسانده است. مردان غیوری که جان شیرین را به کف گرفتند و به مصاف ضد انقلاب رفتند و حماسه ای را در در ماه رمضان سال 58 رقم زدند. 🔴 غیور مردان تهرانی هم در این حماسه مشارکت داشتند. پاسدارانی که از پادگان ولیعصر(ع) تهران برای مقابله با ضد انقلاب عازم شدند و در حماسه 6 روزه پاوه شربت شهادت نوشیدند. این حماسه آفرینان مظلوم در قطعه 24 گلزار شهدا مدفون میباشند که وظیفه است با زیارت قبور رنگ پریده و غبارگرفته شان یادشان را زنده کنیم. @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
33.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 قطعه 24 ردیف 27 🔶 ضد انقلاب با حمله به شهر پاوه این شهر را به تصرف در آورد و حماسه آفرینان پاوه با فرمان امام و با فرماندهی شهیدان در 27 مرداد مصادف با 24 ماه رمضان سال 1358 این شهر را از تصرف ضدانقلاب آزاد نمودند. در چهل و چهارمین سالگرد شهیدان یادشان را گرامی میداریم. @alvaresinchannel
یاد و خاطره دلاورمردی را گرامی میداریم گردان تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) در فعالیت خود در سال های دفاع مقدس ، 5 نفر از رزمندگان آن به اسارت دشمن بعثی درآمدند. برادر عباس باقری برادر مجید مطیعیان سال 1362 برادر مجید مهرورز برادر جعفر حیدریان برادر حاج عبدالله سمنانی @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 🟢بر یاران روایت شاهد عینی: گروه‌های ضد انقلاب وقتی که وارد بیمارستان شدند و بیمارستان را به تصرف درآوردند، مدافعین شهر را در روی تخت یک به یک با فجیع‌ترین وضع ممکن به شهادت رساندند. نیروهای ضد انقلاب این افراد را با به شهادت رساندن با موزاییک به سر آنها می زدند تا آنها شهید شوند! را که برای ساخت و بازسازی بیمارستان در حیاط بیمارستان وجود داشت به می ریختند و با آن آن ها را خفه می کردند، بعضی ها را هم با سلاح هایشان به شهادت رساندند. آنها حاضر نبودند حتی با گلوله به رزمندگان اسلام بزنند! همه رزمندگان را با به شهادت رساندند و پس از پنج - شش روز همچنان جنازه این عزیزان جلوی آفتاب مانده بود. @alvaresinchannel
روایت شهید چمران از شهادت یکی از شهدای روز بیست و پنجم مرداد 1358 در جریان حمله گروهک‌ ضد انقلاب دموکرات به بهداری پاوه و محاصره بهداری شهید فوزیه شیردل است. شهیدی که شهید مصطفی چمران نحوه شهادتش را این گونه روایت می‌کند: دختر پرستاری که پهلویش هدف گلوله دشمن قرار گرفته بود خون لباس سفیدش را گلگون کرده بود، 16 ساعت مانده بود و خون از بدنش می‌رفت و پاسداران هم که کاری از دستشان بر نمی‌آمد گریه می‌کردند... این فرشته بی‌گناه ساعاتی بعد، در میان شیون و ضجه‌ زدن‌ها جان به جان آفرین تسلیم کرد. عده‌ای مجروحان و شهدا از جمله شهید فوزیه شیردل را سوار هلی‌کوپتر می‌کردند، همه چیز آماده شد و هلی‌کوپتر صعود کرد، اما از روی اضطراب رگبار گلوله‌ها خلبان که می‌خواست هرچه زودتر اوج بگیرد، کنترل خود را از دست داد و پروانه هلی کوپتر با تپه جنوبی تصادف کرد و شکست و تعادل خود را از دست داد و درست در کنار انبار مهمات و مواد انفجاری که تازه تخلیه شده بود، محصور شد پره‌‌های شکسته شده همچنان با دیوار عمارت بهداری اصابت می‌کردند و کابین خلبان متلاشی شده بود و جسد نیمه‌جان دو خلبان آن به بیرون آویزان شده بود، مجروحان داخل هلی‌کوپتر همه شهید شده بودند و از همه غم‌انگیزتر جسد همان دختر پرستاری بود که گلوله پهلویش را شکافته و بعد از 16 ساعت خون‌ریزی بدرود حیات گفته بود، پایش در داخل هلی‌کوپتر و بدنش با روپوش سفید خونین از هلی‌کوپتر آویزان شده بود و دست‌های آویزانش بر روی خاک کشیده می‌شد." @alvaresinchannel
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🔷 خاطره جذاب و شیرین از زندان بعثیها به روایت جعفر طهماسبی ✅ او میگفت توی اسارت به من میگفتند “قاسم شر خر” من زیر بار زور خواسته های دشمن نمیرفتم و به این خاطر هم خیلی کتک میخوردم. یک روز من رو در حالتی که سینه هام رو به تخت سفت بسته بودند خوابوندند و مزدور بعثی شروع کرد از کف پاهام کابل رو زدن…از کف پا شروع میکرد و تا پشت گردن ادامه میداد و گاهی هم با همه غیضش به سرم میکوبید.. و من هم با هر بار زدن در حالیکه به او میخندیدم میگفتم “آخ”…. و گاهی این آخ ها رو میکشیدم و اون سرباز بعثی محکم تر میزد… تا اینکه عصبانی شد و به زبان عربی گفت: “لا آخ”… و باز شروع کرد به زدن..و من هم با هر ضربه او اینبار من میگفتم “اوخ” و او باز تند تر میزد و دوباره در حالیکه عرق کرده بود باز با عصبانیت گفت:”لا آخ و لا اوخ” و من هم با همه دردی که میکشیدم گفتم “نعم سیدی” و باز زدن شروع شد… اینبار از شدت درد میگفتم: “ایخ”… اینبار سرباز عراقی که کلافه شده بود گفت: “لا آخ و لا اوخ و لا ایخ” و کابل رو به گوشه ای پرت کرد و گفت:”امشی” شهید حاج ابوالقاسم آقایی با کاروان آزادگان در مردادماه ۶۹ ، سر افراز به میهن برگشت و چند ماه بعد از اسارت صدمات ولطمات اسارت خودنمایی کرد. این رزمنده غیور ارتش جمهوری اسلامی در آخرین روز پائیز سال ۹۰ و در روز شهادت سیدالساجدین علیه السلام خرقه تهی کرد و به یاران شهیدش پیوست…عاش سعیدا و مات شهیدا @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یااباعبدالله همیشه اول هرماه افضل الاعمال سلام برسر بالای نیزه ها دادم قسم به زلف پریشان تو روی نیزه هلال دیدم و یاد هلال افتادم زتشنگی ترک افتاده بود بر لب تو کنار راس تو باخنده آب میخوردند به روی صندوق حمل سر تو هرشهری به پیش دیدهء زینب.... میخوردند @alvaresinchannel
0016363.m4a
5.95M
25 مرداد 64 جانشین گردان تخریب لشگر10 🔴 در آموزش ها به ما آموخته بودند که وقتی معبر لو رفت باید بزنید روایت حاج محمد عدالتی معاون گردان علی اصغر(ع) از معبری که شهید اصغری باز کرد شنیدنی است او روایت میکند: برادر اصغری در حالیکه تیربار دشمن در فاصله سه متری سمت چپ معبر او شلیک میکرد معبری به عرض دو نیم متر باز کرد. نکته جالب روایت او این است که او هم نمیداند که شخصی که خود را روی سیم خاردار انداخت و رزمندگان برای حمله به دشمن از روی او عبور کردند همان تخریبچی بود که معبر زد. @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 ✅ فیلمی از جلسه فرماندهان لشگر27 در 🟢فرمانده تیپ عمار ، حدعملیاتی تیپ را توضیح میدهد بهمن ماه 1361 قرارگاه تاکتیکی لشگر27 در حضور فرمانده لشگر27حضرت رسول(ص) حاج علی فضلی 🌹 در تاریخ 13 آبان 1362 در جریان عملیات والفجر4 در دشت پنجوین به شهادت رسید. @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 ✍️✍️✍️ راوی: جعفر طهماسبی ✅پنجشنبه هفتم خرداد سال 99 بود دوستان خبر دادند که پیکر یکی از شهدای فاطمیون برای دفن در قطعه ۵۰ به گلزار شهدای بهشت زهرا (س) آمده. سوال کردم تازه شهید شده و یا اینکه از شهدایی است که پیکرش بعد از ماه‌ها تفحص شده؟ جواز دفن را دیدم. تاریخ شهادت بهمن ۹۸ ذکر شده بود، یعنی اینکه بیش از چهار ماه از شهادتش می‌گذشت؛ اما شنیدم که در تابوت فقط راس شهید را تشییع می‌کنند. تابوت شهید را بالای قبر برای دفن قرار دادند. حرف از مادر و خواهر شهید نبود. فقط نام برادرش را می‌بردند تا برای آخرین بار با برادرش وداع کند. من هم کفش‌ها را کندم و آستین‌ها را بالا زدم تا شهید مدافع حرم دیگری را در خاک بخوابانم. به توفیق الهی و لطف شهدا، پیکر مطهر تعداد زیادی از شهدای مدافع حرمی که در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) دفن شدند را در خاک گذاشتم. خیلی از آن‌ها بی‌سر بودند و رگ‌های گردنشان روی خاک قرار گرفت، اما این شهید با همه آن‌ها فرق داشت. این شهید پیکرش بی‌سر نبود بلکه سرش بی‌پیکر بود. وقتی بند‌های کفن را باز کردم با وسواس خاصی سراغ سرش رفتم. سرش را داخل پارچه‌ای سفید پیچیده بودند. تصورم این بود که جمجمه‌اش در پارچه پیچیده شد، اما سیاهی موی پرپشت و یک دست مشکی این جوان ۲۲ ساله‌ شهید متحیرم کرد. بیش از چهار ماه از شهادتش گذشته بود. مقداری خاک آغشته به تربت کربلا و مهر کربلا زیر گونه شکسته‌اش قرار دادم و تلفین خوانده شد. دست راستم را پشت سرش گذاشته بودم و با ذکر تلقین تکان می‌دادم. حالم دست خودم نبود. چند وقت قبل بدن بی‌سر شهید اصغر پاشاپور و این بار سر بی‌بدن شهید محمد ناطقی. بعد از تلقین هم کفن کربلا رسید و سر بی‌بدن در آن پیچیده شد. حکایت عجیبی بود. ✅ شما هم اگر توفیق پیدا کردید و گلزار شهدای تهران رفتید قطعه 50 چند تا ردیف پشت سر فاتحه‌ای بر مزار شهید بی‌بدن «محمد ناطقی» بخوانید. ان‌شاءالله در روز حشر شفیع ما باشند.» @alvaresinchannel