eitaa logo
آمال|amal
351 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
آمال|amal
دوستان میدمنید که چند روز دیگه مدارس شروع میشه😭😂 ما هم درگیر مدرسه و چیز‌های دیگه ایم نمیتونیم خیلی
چند روز دیگه سرکلاس مجازی😂👇🏻 معلم: دیگه کسی پیام نده دانش آموزان : چشم چشم چشم چشم چشم چشم چشم معلم : گفتم حرف نباشه ! دانش آموزان : ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید معلم : ساکت ! دانش آموزان : _ _ _ _ _ _ _ معلم : خب داشتم می گفتم ... دانش آموزان : استاد کجا بودین ؟ بفرمایید استاد ما حواسمون هست . استاد چی میگفتین ؟ میشه دوباره از اول بگین استاد ما نفهمیدیم استاد صداتون نمیاد سلام استاد من تازه اینترنتم وصل شد ببخشید دیر اومدم😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به تو از دور سلام.!💔 @Childrenofhajqasim1399
بسم رب النور💫
'*🌿🙂📎*' ﮼آرامش‌به‌کسانی‌وار‌دمیشود ﮼که‌در‌سفر‌عشق‌هستند!..:)🌿 🎈 🌿' (@Childrenofhajqasim1399)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از  گاندو
📲 ✅ ‏متلاشی شدن یک تیم ‎تروریستی در آذربایجان‌غربی 🔸با اقدامات سربازان گمنام امام زمان (عج) یک تیم تروریستی شناسایی و در مسیر پیرانشهر به نقده متلاشی شد 🔹در این عملیات ۲ تروریست به هلاکت رسیده و تعدادی نیز دستگیر شدند. 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
هدایت شده از  گاندو
⚪️‏رنگ بندی کرونا قبل و بعد از محرم برخلاف تصور ، شیوع کرونا بعد از عزاداری ها تشدید نشد! از زاویه های مختلف میتوان این حقیقت را دید، از یک زاویه میتوان آن را عقلانیت مذهبی نامید یک سوال؟ آنهایی که جامعه مذهبی را با تند ترین ادبیات سرزنش میکردند حاضرند در نگاه خود تجدید نظر کنند؟ ✍آقای تحلیلگر 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
🌹پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله): ‌بدانيد كه حسين درى از درهاى بهشت است، هر كس با او دشمنى كند، خداوند بوى بهشت را بر او حرام مى ‏كند. 📙البرهان‌فی‌تفسیرالقرآن ج۳ ص۲۳۲ @Childrenofhajqasim1399
♨️جمله اے ازعلامه ڪه خیلےھا را گریاند: «ڪسے چھ می داند شاید سوره "یاسین" ھمان "یاحسین" است که بی سر شدھ...» @Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدی گاهی یه دیالوگایی میشنوی با روح و روانت بازی میکنن؟ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @Childrenofhajqasim1399
✨﷽✨ 👈 در گورستان: ✍ بر مزار بی خانه ای نوشته بودند: شکر خدا بالاخره صاحبِ خانە و مکان خویش شدم. بر سنگ قبر فقیری نوشته بودند: پا برهنه به دنیا آمدم، پابرهنه زیستم و پا برهنه به آخرت برگشتم. روی سنگ ثروتمندی خواندم: همه کس را با پول راضی کردم، اما فرشته ی مرگ را نتوانستم راضی کنم. بر مزار دلشکسته ای چنین نگاشته شده بود: قیامتی هست، تلافی می کنم. بر گور جوانی چنین خواندم: یکدیگر را نیازارید. به خدا قسم پشیمان خواهید شد. بر قبر کودکی نوشته بودند: خوشحالم بزرگ نشدم تا به درنده ای تبدیل شوم. بر مزار مادری نگاشته بودند: تو رو خدا مواظب بچه هایم باشید. بر قبر دیوانه ای نوشته بودند: هوشیار به دنیا آمدم، هوشیار زیستم، اما بخاطر رفتارهایتان خودم را به دیوانگی زده بودم. بر سنگ قبر دکتری چنین خواندم: همه چیز چاره و درمانی دارد غیر از مرگ! دنیا مزرعه ی آخرت است. به عاقبت خود بیندیشیم که چه کاشته ایم، چون به جز آن درو نخواهیم کرد... 🔸 از مکافاتِ عمل غافل مَشو 🔸 گندم از گندم بروید... جُو ز جُو @Childrenofhajqasim1399
🔰 پناه زن خداست 🔸 پدرم، برای هدیه ازدواجم تابلویی را دادند که با خط خود، از اباعبدالله الحسین(ع) نوشته بودند: بپرهیز از ظلم به کسی که یاوری جز خدا ندارد.(میخواستند همیشه یادم باشد) 🔹 چون زن در منزل شوهر همه داشته اش را می‌آورد و جز خدا پناهی ندارد، حتی نباید به او گفت بالای چشمت ابروست و گرنه وارد جنگ با خدا شده‌ایم. 📚 به نقل از حجت الاسلام فاطمی‌نیا @Childrenofhajqasim1399
هدایت شده از • انتصار •
‹🌻💛› ‌ - - رَفتَـن‌بِہ‌اِنگلیـس‌وَفَـرآنسِھ‌وَآمریـڪٰآشُـدِھ‌یِہ‌ افتِخـٰآر..!😐 وَلـۍرَفتـَن‌بِہ‌حَج‌واَمـٰآڪِن‌ِ‌مُتَبـرڪِہ‌شُـدِھ‌ موجِـب‌ڪُھَن‌پَـرستۍ..‌‌シ!🙄 ...🚶🏻‍♂ ‌- - 🐣⃟📒¦⇢ •• 🐣⃟📒¦⇢ ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاوقتی که دوستان امام زمان، تو زندگیشون جایی برای امام زمان نباشه..💔 | 📸 | ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @Childrenofhajqasim1399 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
هدایت شده از آنچه باید بدانید✨
سلام. حتما🙃 رفقا حمایت🙂 @NaRvAn20
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_بیست ویکم چند سال بعداز تولدزینب،خدا یک پسربه من داد. بابای مهران اسم
... 🍃🌲 به دخترها اجازه کوچه رفتن نمی دادم.می گفتم"خودتان 4تا هستید؛بنشینیدوباهم بازی کنید." آنها هم توی حیاط کنارباغچه خاله بازی می کردند.مهری که از همه بزرگتر بود، مثل مادرشان بود.برای بچه ها دمپخت گوجه درست می کردو می خوردند.ریگ بازی می کردندو صدایشان در نمی آمد.بچه ها عروسک و اسباب بازی نداشتند.بودجه ی ما نمی رسیدکه چیزهای گران بخریم.دخترهابا کاغذ، عروسک کاغذی درست می کردندو رنگش می کردند.خیلی از همسایه های ما نمی دانستندمن چهار تا دختر دارم.گاهی زینب و شهلا را دیده بودند، اما مینا ومهری غیراز مدرسه جایی نمی رفتند.من هر روز از ایستگاه 6پیاده به ایستگاه 7 می رفتم.بازار ایستگاه 7همه چیز داشت.حقوقمان کارگری بود وزندگی ساده ای داشتیم، اما سعی می کردیم به بچه ها غذای خوب بدهیم.هر روز بازار می رفتم و زنبیل را پر می کردم از جنس هایی که در حد توانم بود.زنبیل را روی کولم میگذاشتم وبه خانه برمی گشتم.زمستان و تابستان،بارسنگین را به کولم می کشیدم.سیرکردن شکم 7تابچه که شوخی نیست.هر روز بازار می رفتم،اما تا شب هرچه بود ونبود می خوردندوتمام میشدو شب دنبال غذا می گشتند. زینب بین بچه هایم ازهمه سازگارتر بود.از هیچ چیز ایراد نمی گرفت.هرغذایی را می خورد.کمترپیش می آمدکه از من چیزی بخواهد.کلاس اول دبستان سرخک خیلی سختی گرفت.تمام بدنش له شده بود.باهمه ی دردی که داشت گریه نمی کرد.زینب را توی پتو پیچیدم وبه درمانگاه بردم.دکتر چندتا آمپول برایش نوشت و من هر روز صبح وبعدازظهراو را به درمانگاه می بردم و آمپول را به اش میزدند.مظلومانه دراز می کشیدو سرش را روی پاهایم می گذاشت.وقتی بلندمی شدم که به درمانگاه ببرمش،زودتد از من پا می شد.اوبدون هیچ گریه و اعتراضی درد آنپول ومریضی را تحمل می کرد.در مدتی که مریض بود دوای عطاری توی آتش می ریختم و خانه را بو می دادم.دکتر گفته بودکه فقط عدس سبز آب پز بدون چاشنی و روغن به اش بدهید.چندین روز غذای زینب همین عدس سبز بودو بس.زینب غذایش را می خوردو دم نمیزد.به خاطرشدت مریضی اش اصلا خوابش نمی برد،ولی صدایش در نمی آمد.زینب از همه ی بچه هایم به خودم شبیه تر بود.صبورامافعال بود.از بچگی به من در کارهای خانه کمک می کرد.مثل خودم زیاد خواب میدید؛ خوابهای خیل قشنگ.همه ی مردم خواب می بینند،اما خواب در زندگی من و زینب نقش عجیبی داشت.انگاربه یک جایی وصل بودیم.زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد،دنبال نماز و روزه و قرآن بود.همیشه می گفتم از هفت تا بچه ی جعفر،زینب سهم من است.انگارقلبمان را باهم تقسیم کرده بودیم.از بچگی دور و برخودم می چرخید.همه ی خواهرو برادرهاو دوستها وهمسایه هارا دوست داشت وانگارچیزی به اسم بدجنسی و حسادت و خودخواهی نمی شناخت.حتی با آدمهای خارج از خانه هم همین طور بود. ... 🌀مارا به دوستانتون معرفی کنید🌀
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ اواخر شهریور بود. همه فامیل تو باغ اناری که داشتیم جمع بودن چونکه وقت جمع کردن انارها رسیده بود. ۸-۹ سالم بیشتر نبود. اون روز تعداد زیادی از کارگران بومی در باغ ما جمع شده بودن برای برداشت انار. ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازی کردن و خوش گذروندن بودیم! بزرگترین تفریح ما در این باغ، بازی گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زیاد انار و دیگر میوه ها و بوته ای انگوری که در این باغ وجود داشت. بعضی وقتا میتونستی ساعت ها قائم شی، بدون اینکه کسی بتونه پیدات کنه. بعد از نهار بود که تصمیم به بازی گرفتیم. من زیر یکی از این درختان قایم شده بودم که دیدم یکی از کارگرای جوونتر، در حالی که کیسه سنگینی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی که مطمئن شد که کسی اونجا نیست، شروع به کندن چاله ای کرد و بعد هم کیسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره این چاله رو با خاک پوشوند. با خودم گفتم: «انارهای مارو می دزی؟ صبر کن بلایی سرت بیارم که دیگه از این غلطا نکنی.» بدون اینکه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازی کردن ادامه دادم، به هیچ کس هم چیزی در این مورد نگفتم. غروب که همه کار گرها جمع شده بودن و میخواستن مزدشونو از بابا بگیرن، من هم اونجا بودم. نوبت رسید به کارگری که انارها رو زیر خاک قایم کرده بود. پدر در حال دادن پول به این شخص بود که من با غرور زیاد با صدای بلند گفتم: «بابا من دیدم که علی‌ اصغر، انارها رو دزدید و زیر خاک قایم کرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، این کارگر دزده و شما نباید بهش پول بدین!» پدر خدا بیامرز ما که هیچوقت در عمرش دستشو رو کسی بلند نکرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من کرد، همه منتظر عکس العمل پدر بودن. بابا اومد پیشم و بدون اینکه حرفی بزنه سیلی محکمی زد تو صورتم و گفت: «برو دهنتو آب بکش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انار هارو اونجا چال کنه، واسه زمستون.» بعدشم رفت پیش علی اصغر، گفت: «شما ببخشش، بچس اشتباه کرد.» پولشو بهش داد، ۲۰ تومان هم گذاشت روش، گفت اینم بخاطر زحمت اضافت. من گریه کنان رفتم تو اطاق، دیگم بیرون نیومدم. کارگرا که رفتن، بابا اومد پیشم، صورتمو بوسید، گفت: «میخواستم ازت عذر خواهی کنم! اما این، تو زندگیت هیچوقت یادت نره که هیچوقت با آبروی کسی بازی نکنی، علی اصغر کار بسیار ناشایستی کرده اما بردن آبروی مردی جلو فامیل و در و همسایه، از کار اونم زشت تره.» شب شده بود، اومدم از ساختمون بیرون که برم تو باغ پیش بچه های دیگه. دیدم علی اصغر سرشو انداخته پایین و واستاده پشت در. کیسه ای تو دستش بود. گفت: «اینو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره!» کیسه رو بردم پیش بابا. بازش کرد. دیدیم کیسه ای که چال کرده بود توشه به اضافه همه پولایی که بابا بهش داده بود. 🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 ✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 @Childrenofhajqasim1399
پسر داییم رفته سربازی برای معرفی اولیه ازش پرسیدن مشکل "قضایی" که نداری؟ اینم برگشته گفته : نه جناب سروان ... فقط نمیدونم چرا هرچی میخورم سیر نمیشم هیچی دیگه بهش گفتن برگرد خونتون تو کلا معافی😂😂😂 @Childrenofhajqasim1399
بھ تعداد نیس بھ معرفتھـ! یوسف‌یازدھ تا‌ برادر‌ داشت حُسینـ♥️₊یھ عباس((: @Childrenofhajqasim1399
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پناه‌من‌حسین«علیه‌السلام»🦋 @Childrenofhajqasim1399
• . چشم‌من‌خشڪ‌شد‌و‌گوهرم‌از‌دستم‌رفت دل‌من‌تیرھ‌شد‌و‌دلبرم‌ا‌زدستم‌رفت من‌کھ‌با‌گریہ‌همه‌چیز‌بہ‌دست‌آوردم با‌گنہ‌برڪت‌چشمــٰان‌تر‌از‌دستم‌رفت...!🚶🏿‍♂"(: ! @Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
بسم رب النور💫
در پناه حق!💫
هدایت شده از تبادلات پر جذب یا زینب
سلام دوستان ببخشید بخاطر مرتب کردن بنرا وتایمشون تا چند روز تب نداریم. برکنار نکنید خواهشاً