به روایت از همسر #شهید :
از دو ماه قبل #اعزام، کیفش را بسته بود. جایی را در خانه برای کیف در نظر گرفته بود و میگفت حتی جایش را تغییر نده. یک قفل کوچک هم روی زیپ زده بود تا سر وقت کیفش نرویم.
گاهی که احساس میکردم واقعا دیگر میرود و تحمل این موضوع برایم سخت میشد کیفش را در کمد میگذاشتم تا جلوی چشمم نباشد و ببینم و اذیت شوم😭. به خانه که میآمد و کیف را سر جایش نمیدید ناراحت میشد.
😭
🍃🌷🍃
یک ماه قبل از #اعزام خبر دادند که فلان روز جلوی #تیپ باشید، آن روز باهم برای #بدرقه رفتیم، کار بانکش را انجام داده بود و با وجود #مخالفت بانک مرخصی #بدون حقوق گرفت.
🍃🌷🍃
و به سرپرستش گفت احترام شما برای من واجبه ولی چه اجازه بدهید چه ندهید من باید بروم. آن روز اسمش در لیست نبود و رفتنش منتفی شد، گفتند به زودی #اعزام خواهید شد.
🍃🌷🍃
خیلی #تلاش کرد و #خواهش کرد که او را #ببرند اما موفق نشد و به خانه برگشتیم، خیلی #ناراحت بود طوری که تا به آن روز او را اینطور #ندیده بودم. حتی حس کردم میخواهد جای خلوتی باشد تا به دور از چشم بچهها #گریه کند.😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
از دو ماه قبل #اعزام، کیفش را بسته بود. جایی را در خانه برای کیف در نظر گرفته بود و میگفت حتی جایش را تغییر نده. یک قفل کوچک هم روی زیپ زده بود تا سر وقت کیفش نرویم.
گاهی که احساس میکردم واقعا دیگر میرود و تحمل این موضوع برایم سخت میشد کیفش را در کمد میگذاشتم تا جلوی چشمم نباشد و ببینم و اذیت شوم😭. به خانه که میآمد و کیف را سر جایش نمیدید ناراحت میشد.
😭
🍃🌷🍃
یک ماه قبل از #اعزام خبر دادند که فلان روز جلوی #تیپ باشید، آن روز باهم برای #بدرقه رفتیم، کار بانکش را انجام داده بود و با وجود #مخالفت بانک مرخصی #بدون حقوق گرفت.
🍃🌷🍃
و به سرپرستش گفت احترام شما برای من واجبه ولی چه اجازه بدهید چه ندهید من باید بروم. آن روز اسمش در لیست نبود و رفتنش منتفی شد، گفتند به زودی #اعزام خواهید شد.
🍃🌷🍃
خیلی #تلاش کرد و #خواهش کرد که او را #ببرند اما موفق نشد و به خانه برگشتیم، خیلی #ناراحت بود طوری که تا به آن روز او را اینطور #ندیده بودم. حتی حس کردم میخواهد جای خلوتی باشد تا به دور از چشم بچهها #گریه کند.😭😭
🍃🌷🍃