#عکسنوشته #آمرین
#حدیث
☀️امام علی علیه السلام فرمودند: غایت دین، امر به معروف و نهی از منکر است.
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
💎احیای واجب فراموش شده...
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
#پویش_حجاب_فاطمے
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
نور
به هر کس که میخواهد مهاجرت کند نشانی باغ انار را بدهید. اینجا پناهنده شود. اینجا در بهشت زندگی میکنیم. اینجا قلباً و دروناً دیش دیری دیدین و گیش گیری گیدینِ آرامی در قلبمان مدام تکرار میشود.
اینجا کمپین هایمان تمیز است. آب داریم. نهال داریم. درخت داریم. مولاتی های خوشگل داریم. بچه هایمان متن های خوشجل و موشجل مینویسند. چت میکنند و زیرش مینویسند کاریکلماتور و داستانک و مونولوگ، فکر میکنند ما خر هستیم. اینجا مدام نور میخوریم. حتی آروغهای نورانی ما از همه آنچه در جهان مادی است خوشبوتر است. اینجا دلها زاویه دار نیست. اینجا دستگاه های لجن خوار قلبها را روزانه پاک میکنند.
ما به هر مسافر بی پناهی کنار درخت کهن جا می دهیم. اینجا نهال ها سرهاشان به روی نور است...اینجا تمام عروس ها با خواهرشوهرها گل میگویند و گل میشنوند. اینجا عروس و مادرشوهر مثل عسل و روغن هستند نه کارد و پنیر.
مادر همه ما بچه شیعه ها هزاران سال پیش این زمین را برایمان خریده...به هرکداممان یک تکه زمین به وسعت چند هزار میلیارد کهکشان میرسد. ما نور میخوریم، ما نور هستیم. درختهای نورانی که باید نور تولید کند.
اگر دلت گرفته و میخواهی مهاجرت کنی به کهکشان باغ انار بیا...همین گوشهها یک اقیانوس نور تحویل بگیر و میلیاردها عروس دریایی تربیت کن...البته قول شوهر نمیدهیم. چند بار دیگه هم گفتم. شوهر کلا کم شده. بله...در حد چند تا وسیله اصلی میتونم جهیزیه عروسهای دریایی رو بدم. بله دیگه. ما باید برای فتح جهان واقعا باید پاک و تمیز و رویایی بشویم. مثل عروس. البته بعضی وقتا عروس تعریفی میشویم.
زنهار... بانگ الرحیل بر آورده اند. اهل مهاجرت به سرزمین نور هستی؟
#واقفی
#مهاجرت
#باغ_انار
#نور
#عروس_دریایی
﷽؛اینجا با هم یاد میگیریم. با هم ریشه می کنیم. با هم ساقه میزنیم و برگ میدهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس.
نشانی باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
دوتاازدخترای کوچمون که پنجم ابتدایی بودن باموهای بلندبدون روسری تیشرت آستین کوتاه یکیشون باشلوارک داشتن دوچرخه سواری میکردن
صداشون کردم اومدن سمتم اسم یکیشونومیدونستم از اون یکی اسمشوپرسیدم صباوالنا
باهاشون یکم خوش وبش کردم
ازشون پرسیدم ازاینکه دخترین راضی هستین ؟
گفتن یعنی چی؟
گفتم یعنی اینکه دوس داشتین گنجشک بودین یاپسر یاخرگوش یاهرچی که دوس دارین؟
هردوتاشون گفتن نه ازدختربودنمون راضی هستیم
خداروشکرکردم
گفتم شماکه خودتونم ازدختربودنتون راضی هستین چرالباس مناسب نپوشیدین؟
گفتن مثلاچی؟
گفتم شماکه به سن تکلیف رسیدین نبایدموهاتون بدنتون روکسی ببینه اونم الکی حیف نیس
کلی براشون توضیح دادم که خداماخانم هاوشمادخترهاروخیلی دوس داره
دوس نداره هرکی به هرجامون نگاکنه
بعدچن دقیقه حرف زدن یکیشون یه حرفی زدکه تعجب کردم بهم گفت خاله چقدآدم آرامش میگیره وقتی داری حرف میزنی
تعجب کردم دخترتو سن یازده سالگی آرامش نداره!
میگفتن ماروبی حجاب دیدن تموم شده
گفتم اشکال نداره ازاین به بعدلباس مناسب یه دخترمتین وخانوم روبپوشین
بالاخره قبول کردن که دیگه خوب لباس بپوشن وروسری سرکنن
راستی اونیکه اسمش صبابودمیگف من نیم تنه دارم بیرون میپوشم
اگه قرارباشه لباس بلندتربپوشم بایداینوبندازم دور دیگه خریدم بایدبپوشمش
گفتم نه بیرون نندازش بیرون هم نپوش گف پس چیکنم
گفتم میتونی توخونه پیش پدرت ومادرت بپوشی
اینطوری لباست هم حروم نمیشه
خداکنه دفعه بعدی که دیدمشون باپوشش مناسب ببینم خدایاکمکشون کن
انشاءالله خداوامام زمان راضی باشه
#خاطره_ارسالی_اعضا
#امربمعروف_و_نهیازمنکر
#جواب_تذکر_تشکر_است
♦✿ @amershavim ✿♦
سلام علیکم.
دوستانی که مایلند در دور بعدی آموزش وزن و قافیه شرکت کنند، میتونند از الان ثبت نام مقدماتی رو انجام بدهند و اسم بنویسند تا در موقع تکمیل ظرفیت کلاس، جانمونند.
برای اسم نویسی به آیدی ادمین کانال مراجعه بفرمایید:
@Kaviiir
﷽
یک تیر و دو نشان
📣📣📣️انجام نماز و روزه ی قضا به نیت درگذشتگان و اموات شما، توسط افراد آگاه به امور شرعی، مربیان و فراگیران مورد اطمینان موسسه موعود، بصورت صحیح و با رعایت مسائل شرعی، انجام می شود
🔰️مبالغ هدیه، بر اساس نرخ اعلام شده توسط دفتر مقام معظم رهبری در تهران می باشد
💠یکسال نماز قضا: ۵/٠٠٠/٠٠٠ تومان
💠یک ماه روزه قضا: ۲/۵٠٠/٠٠٠ تومان
کلیه ی هدایای دریافتی، صرف احیا و آموزش واجب فراموش شده می شود
🔻جهت ثبت درخواست خود، مقدار نماز و روزه را به شناسه کاربری زیر اعلام نمایید👇
@vajeb_ghaza
*نشر بلامانع است
کادرهایی مناسب تذکر نوشته برای نوجوانان 😍
مخصوصا اگه آشنا باشه
#امربمعروف_و_نهیازمنکر
#جواب_تذکر_تشکر_است
♦✿ @amershavim ✿♦
بالهای پرواز
ادامه خاطره مسافرت: و ما فهمیدیم که اون مسافر کسی نیست جز، خواهرزاده آقای راننده. چون خود راننده شر
ادامه خاطره مسافرت😅
بعد که مریم کوچولو سوار شد آقای مسافر گفت ببخشید من گفتم کمربندشو ببندیدا، من چون سال ۹۶ خواهر زاده های خودم اومده بودن تهران با دامادمون، لباس فروشی داره بنده خدا، بعد بین راه گرفتار میشن. یه ماشین میزنه بهشون، خواهرزادههام که همون موقع خواب بودن و کمربندم نبستن همون در جا تموم کردن. دامادمون خودش کمربندشو بسته بوده، اون فقط یه خورده زخم و زیلی شد.
آخ که وقتی این مسافر اینا رو تعریف میکرد چقدر ناراحت شدم. همه گفتیم خدا رحمتشون کنه، واقعا خدا صبرتون بده
بنده خدا بیشتر یاد ناراحتیاش افتاد...چون ادامه داد:
_ یکیشون ۱۹ سالش بود. یکیشون ۲۱. هنوز ۶ ماه از فوت مادِرِشان نگذِشته بود که ای اتفاق افتاد. دو روز بعدش میشد ۶ ماه. مادِرِشان سرطان گرفت. چند ماهی زنده بود و بعدش...
بازم سعی کردیم باهاش همدردی و همدلی کنیم. همه متاثر شدیم.
_ اصلا مادِرمانم بِرا همین مریض شد دیه (دیگه) . سَکتِه کرد افتاد رو دسِمان(دستمان).
تازه اون وقت بود که فهمیدم چرا باید الان این بنده خدا بیمارستان باشه. یا مادرش چرا باید سکته کنه بیارنش تهران. یاد مادرم افتادم. و خواهرم که بخاطر سرطان فوت شد.
بخاطر همینم با لحنی که حزنش ناخودآگاه و عجیب بود خیلی کوتاه گفتم حق داره مادرتون. خدا صبر و سلامتی بده. البته اگه قصد نداشتم درباره امربمعروف و نهیازمنکر باهاشون حرف بزنم کلا سکوت میکردم. ولی نمیتونستم وقتی داره از جگر سوخته مادرش حرف میزنه بی تفاوت باشم و بعد شروع کنم دم از دین بزنم.
داداشم و راننده هم همینطور. مریم کوچولو هم که اصلا دیده نمیشد فسقلی.
_ حالا ساعت ۴ تصادف کردن، تا شب کسی زنگ نِزِده اینایه برسانن بیمارستان.
حالم بدتر شد. باورش برام سخت بود. باز ادامه داد:
_ او سالِ نود و شیش که پول ارزش داشت مثل حالا که نِبود او موقع ۳۰ میلیون تومن پول داده بود رفته بود جنس خریده بود بِرا مغازهش. هِمونم مردم اِزش دزدیدن....
وای دیگه برق از سرم پرید....بندگان خدا! دلم واسه داماده خیلی سوخت. در عرض ۶ ماه زن و بچه و زندگی و سرمایه و همه چیزش از دست رفته بود. و به حال مادرش. بنده خدا از کل خانواده دخترش هیچکس نمونده بود.... خیلی دردناک بود. چه امتحان سختی خدا ازشون گرفته بود.
میگفت مادرم هم بعد از اون ۲۰ سال پیرتر شد. بابام ام حالش بد شد. برا همِهمان سخت بود خدایی.
به فکر رفتم... چطوری میشد اینا رو به امربمعروف و نهیازمنکر دعوت کرد؟
اینا که آدمای سالم و دیندار و خیرخواهی بودن، اینا اگر بدونن امربمعروف و نهیازمنکر واجبه چه کارا که از دستشون بر نمیاد.
رسیدیم به پمپ بنزین. پیاده شدیم. چون ماشین گازسوز بود. میخواست گاز بزنه. متاسفانه راننده خواهر زادهش رو پیاده نکرد.
داداشم با تلفن حرف زد. زنگ زد به اون یکی داداشم. گفت یکی از بچههاش بعد از ما گریه کرده. دلم تنگ شد و غصه خوردم واسه اون اشکی که بچه ریخته. حتی اونم که ساکت بود میدونم چون ازش خواهش کردم خودشو کنترل کرد. خدا منو ببخشه. اصلا نمیتونم اشکاشو ببینم. حالا عذاب وجدان گرفتم. میگم کاش میذاشتم گریه کنه. اقلا خالی میشد.
داداشم گفت خوب دعات برآورده شدا
دقت کردم. دیدم راست میگه. هر چی که توی ترمینال از خدا درباره این سفر خواسته بودم بهم داد.
پس بازم دعا کردم که بهم کمک کنه تا بتونم اونا رو به خود فریضه امربمعروف و نهیازمنکر دعوت کنم.
بنزین زدن تموم شد. سوار شدیم.
اینبار تا برسیم...
#ادامه_دارد
#امربمعروف_و_نهیازمنکر
#جواب_تذکر_تشکر_است
♦✿ @amershavim ✿♦