eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
92 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مدیر : حامد طرفی @amoo_molla مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ آموزش انگلیسی مذهبی 🌹 من می خواهم نماز بخوانم 🌹 I want to pray 🌹 تلفظ : آی وانت تو پرِی ———————————————— ✍ مفردات : ❄️ I ( i ) : من : آی ❄️ want : خواستن : وانت ❄️ pray : نماز خواندن : پرِی 🇮🇷 @amoomolla
✍🏻 🌸 مردِ با غیرت خوبه 🌸 مهربون و جذابه 🌸 حافظ خانواده است 🌸 پر نور مثل آفتابه 🌸 پسرِ با غیرت رو 🌸 خداوند دوست میداره 🌸 تاج مردونگی رو 🌸 روی سرش میذاره 🌸 غیرت چیه بچه ها ؟ 🌸 چه جوری میشه معنا ؟ 🌸 یه پسرِ با غیرت 🌸 کجاها میشه پیدا 🌸 غیرت یعنی حفاظت 🌸 از وطن و مملکت 🌸 از زن ، دختر و ناموس 🌸 از انقلاب و عزت 🌸 غیرت یعنی شرافت 🌸 غیرت یعنی دیانت 🌸 غیرت یعنی شجاعت 🌸 غیرت یعنی رشادت 🌸 الگوی غیرت فقط 🌸 امیر المومنینه 🌸 هم حافظ ناموسه 🌸 هم نگهبان دینه 🎼 @sorood_sher
📙 داستان کوتاه شهید غیرت 🌹 جمعه ، ساعت نُه و نیم شب بود 🌹 آقا حمید خوش غیرت ، 🌹 دنبال دخترش آوا رفت . 🌹 آوا خانه رفیقش بود . 🌹 آقا حمید ، به فلکه سه گوش رسید 🌹 ناگهان متوجه می شود 🌹 که سه پسر اراذل اوباش ، 🌹 افتاده اند به جان دوتا دختر . 🌹 اراذل اوباش ، مزاحم دختران شدند 🌹 به دختران چنگ می اندازند 🌹 مچ دختران را ، 🌹 به زور می گیرند و می کشند 🌹 پسران اراذل ، 🌹 می خواهند دو دختر را ، 🌹 به زور داخل ماشین ببرند 🌹 اما دختران ، خود را عقب می کشند 🌹 و اراذل همچنان وحشیانه ، 🌹 دختران را می کشیدند . 🌹 آقا حمید ، از دیدن این صحنه ها ، 🌹 غیرتی می شود 🌹 و برای نجات دختران ، 🌹 به آن طرف خیابان می رود . 🌹 با خودش می گفت : 🌹 این دختران و هر دختری ، 🌹 مثل دختر من آوا هستند . 🌹 حتی اگر بی حجاب باشند . 🌹 همه دختران ایران و مسلمان ، 🌹 ناموس من هستند و برام مقدسند 🌹 حمید خوش غیرت ، 🌹 پا توی پیاده رو می گذارد . 🌹 اول به آرامی با اراذل حرف می زند 🌹 آنها را نصیحت می کند 🌹 اما انگار آنها ول کن نبودند ، 🌹 دختران هم از ترس اراذل ، 🌹 به خود می لرزیدند . 🌹 سپس حمید داد زد : 🌼 آنها را ول کنید چه کارشان دارید ؟!  🌼 مگر خودتان ناموس ندارید ؟! 🌹 ناگهان یکی از پسران اراذل ، 🌹 پیراهن سیاه خود را بالا می زند 🌹 و چاقویی را از کمرش بیرون می آورد 🌹 آقا حمید با ، 🌹 با لگد به طرف اراذل می رود 🌹 پسرک با چاقویش ، 🌹 به سینه آقا حمید می زند 🌹 پسر بدجنس دوم نیز ، 🌹 به پشت آقا حمید می رود . 🌹 حمید یک لگد دیگر ، 🌹 به پسر جلویی می زند . 🌹 و پسر دوم ، از عقب ، 🌹 چاقویش را ، تند تند ، 🌹 به پشت آقا حمید فرو می کند 🌹 پسر اول ، باز از جلو ، 🌹 چاقو را در سینه حمید می زند 🌹 پسر سوم هم ، 🌹 ایستاده است فقط نگاه می کند . 🌹 دختری که ماسک زده ، 🌹 می گوید او را نزنید . 🌹 چاقوها ، از جلو و عقب ، 🌹 توی بدن آقا حمید می روند . 🌹 حمید نمی تواند نفر عقب را بزند . 🌹 او را محاصره کرده بودند 🌹 حمید با دست خالی ، 🌹 گاهی لگد می زد و گاهی مشت . 🌹 و آن اراذل بدجنس ، 🌹 ناجوانمردانه ، 🌹 به حمید چاقو می زدند . 🌹 دو مرد رهگذر سر رسیدند . 🌹 اراذل اوباش ، 🌹 می ترسند و فرار می کنند 🌹 حمید دستش را ، 🌹 روی سینه اش می گذارد . 🌹 پیراهن حمید ، از جلو عقب ، 🌹 خونی شد . 🌹 خیلی درد می کشید . 🌹 از درد به خود می پیچید . 🌹 می خواهد ماشین بگیرد 🌹 تا به بیمارستان برود 🌹 اما گیج شده بود 🌹 همه جا برای او تیره و تار شده بود 🌹 یک موتوری می رسد . 🌹 حمید را که می بیند سوارش می کند . 🌹 پیراهن حمید ، پرخون تر شده بود . 🌹 موتور سوار ، بیشتر گاز می دهد 🌹 سر چهار راه دادگستری ، 🌹 یک نفر سرش را ، 🌹 از ماشین بیرون می آورد 🌹 و به موتورسوار می گوید : 🌼 آقا این دوستت تلوتلو میخورد . 🌹 موتورسوار ، می خواست 🌹 حمید را درست کند 🌹 اما ناگهان ، 🌹 حمید روی آسفالت می افتد 🌹 ترافیک می شود . 🌹 مردم او را دوره می کنند . 🌹 اما حمید به سختی نفس می کشید 🌹 دخترش آوا ، از بازی خسته شده بود 🌹 نشسته است و ثانیه می شمارد 🌹 تا پدرش حمید زود بیاید 🌹 و او را به خانه ببرد 🌹 اما از بابا حمید خبری نیست . 🌹 آوا شماره خانه را می‌ گیرد 🌹 و با مامان می گوید : 🌼 مامان جون ! چرا بابا نیومده ؟! 🌹 یک نفر زنگ می زند به ۱۱۵ 🌹 اورژانس به چهارراه آمد 🌹 اما حمید ، توی کما رفته بود . 🌹 آوا و مادرش ، نگران حمید شدند . 🌹 ساعت یازده شب ، 🌹 از فرمانداری ، 🌹 به همسر حمید ، زنگ می زنند 🌹 و با لحنی ناراحت می گویند : 🌼 آقای شما با کسی خصومت دارد ؟ 🌹 همسر حمید می گوید : 🌼 نه چرا می پرسید ؟ 🌼 یعنی دوباره به خاطر امر به معروف 🌼 کاری کرده ؟ 🌹 گفتند : 🌼 متاسفانه آقا حمید شهید شده . 🌹 چند روز بعد ، 🌹 آوا به مادرش گفت : 🌼 مامان ! بابا کجاست ؟! 🇮🇷 @amoomolla
🌹 غيرت ، از ايمان است 🌹 و بى غيرتى از نفاق . 💎 إنَّ الغَيرَةَ مِن الإيمانِ ، 💎 و إنّ المَذاءَ مِن النِّفاقِ . ✍ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله 📚 كنز العمّال : ۷۰۶۵ 🇮🇷 @amoomolla
🌹 هيچ كس غيرتمندتر از خدا نيست 🌹 به خاطر همین 🌹 کارهای زشت را حرام کرده است 🌹 چه آشكار باشند چه پنهانی 💎 لا أحَدَ أغيَرُ مِن اللّه ِ ؛ 💎 فلذلكَ حَرَّمَ الفَواحِشَ 💎 ما ظَهَرَ مِنها و ما بَطَنَ ✍ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله 📚 الدرّ المنثور : ۳/۴۴۷ 🇮🇷 @amoomolla
🤔 ۷۱۴ 🧠 چه کسی از مردان ایرانی 🧠 به شهید غیرت معروف شد ؟! 🧠 @moaama_chistan 🇮🇷 @amoomolla
مداحی غیرت ، نریمانی .mp3
6.56M
🎧 مداحی فوق العاده زیبا 👌🏻 در مورد غیرت 🎙 سید رضا نریمانی 🎼 @sorood_sher ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 👨🏻‍🏫 @amoomolla 🏴
✍ ضرب المثل در مورد غیرت 🌸 ۱. به رگ غیرتش برخورده 🌸 ۲. غيرت بی بصيرت ، مثل آتشی بی نور است 🌸 ۳. کل جذابیت مرد به غیرتشه 🌸 ۴. مردی که غیرت ندارد ، هیچ ندارد 🇮🇷 @amoomolla
تا اینجای مسابقه سرباز امام زمان ۱ 👈 ۷۵ سین سرباز امام زمان ۲ 👈 ۱۵۲ سین سرباز امام زمان ۳ 👈 ۵۸۰۰ سین سرباز امام زمان ۴ 👈 ۴۴۰۰ سین سرباز امام زمان ۵ 👈 ۵۶ سین سرباز امام زمان ۶ 👈 ۶۳ سین سرباز امام زمان ۷ 👈 ۳۹ سین سرباز امام زمان ۸ 👈 ۴۴ سین سرباز امام زمان ۹ 👈 ۴۸۰ سین سرباز امام زمان ۱۰ 👈 ۴۳۴ سین سرباز امام زمان ۱۱ 👈 ۴۲ سین سرباز امام زمان ۱۲ 👈 ۹۱ سین سرباز امام زمان ۱۳ 👈 ۳۸ سین سرباز امام زمان ۱۴ 👈 ۴۰ سین سرباز امام زمان ۱۵ 👈 ۴۵ سین سرباز امام زمان ۱۶ 👈 ۱۲۳ سین سرباز امام زمان ۱۷ 👈 ۱۸۲ سین سرباز امام زمان ۱۸ 👈 ۴۴ سین سرباز امام زمان ۱۹ 👈 ۷۳ سین سرباز امام زمان ۲۰ 👈 ۷۱ سین سرباز امام زمان ۲۱ 👈 ۴۵ سین سرباز امام زمان ۲۲ 👈 ۴۹ سین سرباز امام زمان ۲۳ 👈 ۵۱ سین سرباز امام زمان ۲۴ 👈 ۵۱۰۰ سین سرباز امام زمان ۲۵ 👈 ۵۰ سین سرباز امام زمان ۲۶ 👈 ۲۱۷ سین سرباز امام زمان ۲۷ 👈 ۵۷ سین سرباز امام زمان ۲۸ 👈 ۶۹ سین سرباز امام زمان ۲۹ 👈 ۶۰ سین سرباز امام زمان ۳۰ 👈 ۶۲ سین سرباز امام زمان ۳۱ 👈 ۶۱ سین سرباز امام زمان ۳۲ 👈 ۵۹ سین سرباز امام زمان ۳۳ 👈 ۶۳ سین سرباز امام زمان ۳۴ 👈 ۶۳ سین سرباز امام زمان ۳۵ 👈 ۵۲۰۰ سین سرباز امام زمان ۳۶ 👈 ۹۹ سین سرباز امام زمان ۳۷ 👈 ۱۰۰۰ سین سرباز امام زمان ۳۸ 👈 ۶۶ سین سرباز امام زمان ۳۹ 👈 ۳۴ سین سرباز امام زمان ۴۰ 👈 ۱۶۷ سین سرباز امام زمان ۴۱ 👈 ۴۶۳ سین برای دیدن همه بنرهای مسابقه ، به کانال زیر مراجعه کنید . 👇 ✅ @seen_game زمان پایان مسابقه ۲۲ شهریور ساعت ۲۲ همزمان با آغاز امامت امام زمان علیه السلام
83.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم سینمایی دختر شیطان 🎞 ساخت مشترک ایران و هند 🎬 تخیلی 👽 ، کمدی 😂 📼 بخش اول 🇮🇷 @amoomolla
61.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم سینمایی دختر شیطان 🎞 ساخت مشترک ایران و هند 🎬 تخیلی 👽 ، کمدی 😂 📼 بخش دوم 🇮🇷 @amoomolla
69.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم سینمایی دختر شیطان 🎞 ساخت مشترک ایران و هند 🎬 تخیلی 👽 ، کمدی 😂 📼 بخش سوم و آخر 🇮🇷 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان دوازده مرد با غیرت 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
🌹 یکی از الگوهای بارز غیرت دینی ، 🌹 حضرت ابراهیم علیه‌السلام است . 🌹 ایشان یک تنه در مقابل تمام کفار 🌹 قرار گرفت 🌹 حاضر شد در آتش سوزانده شود 🌹 اما حاضر نشد از عِرق مذهبی‌ اش 🌹 پایین بیاید . 🌹 ما هم باید همینطور باشیم . 🌹 نگذاریم کسی یا رسانه ای ، 🌹 علیه دین و مذهب ما ، 🌹 یا مراجع و بزرگان و علمای ما ، 🌹 چیزی بگوید یا بنویسد . 🇮🇷 @amoomolla
📗 داستان کوتاه رئیس ساواک و آیت الله قاضی 🌟 رئیس ساواک به دیدن آیت الله قاضی طباطبایی رفت . مسئولین همه نشسته بودند . ناگهان یکی از آنها گفت : ☘ اعلی حضرت به روحانیت خیلی علاقه مند است ، فقط یک سید یاغی ای هست که قیام کرده ( منظورش امام خمینی بود ) . 🌟 تا آیت الله قاضی این جمله را شنید ، بلند شد و خواست صندلی را به سمت او پرت کند . 🌟 این غیرت مذهبی است که اجازه نداد به مرجع تقلیدش ، رهبرش ، امامش و مقدسات توهین بشود . 🌟 شهید نواب هم همین طور بود 🌟 تا فهمید به پیامبر و ائمه علیهم السلام توهین شده است ، 🌟 پول قرض گرفت و اسلحه ای خرید 🌟 تا کسروی را ترور کند . 🇮🇷 @amoomolla
📙 داستان کوتاه شکست قهرمانانه 📗 بخش اول 🏹 فقط چند دقیقه به شروع مسابقه باقی مانده بود . هیجان خاصی سراسر سالن را گرفته بود . عده‌ای من را و عده‌ای حریفم را که هنوز نمی دانستم چه کسی بود تشویق می کردند . 🏹 راستش چندان هم برایم مهم نبود 🏹 من برای رسیدن به مرحله ی پایانی مسابقات کاراته بین مدارس ، هفته‌ها زحمت کشیده بودم ؛ 🏹 البته رسیدن به چنین جایگاهی را مسلماً مدیون راهنمایی‌های دایی ام بودم . فنونی که به من یاد داده بود ، خیلی در پیروزی‌هایم مؤثر بود . 🏹 به یاد زحمات و سختی‌هایی که در طول این مدت کشیده بودم افتادم . چه شبها که تا صبح مشغول تمرین بودم . 🏹 چه روزها که از بسیاری از لذت‌هایم صرف نظر کردم و وقتی همه ی دوستانم به شادی و تفریح مشغول بودند ، من در حال انجام تمریناتم بودم . حالا هم حق داشتم به مرحله ی پایانی مسابقات برسم. 🏹 بعد از آن همه تمرین و با لطف خدا توانسته بودم تمام رقیبانم را شکست دهم و الان در آخرین مرحله برای رسیدن به قهرمانی قرار گرفته بودم . 🏹 خیلی به خود و توانایی‌هایم ایمان داشتم . مطمئن بودم اگر بتوانم روی حریف و مبارزه‌ام تمرکز کنم ، بدون شک این مرحله را هم با موفقیت به پایان می رسانم . 🏹 مربی ، آخرین نکته‌ها را گفت و سپس با اشاره ی داور وارد میدان مبارزه شدم . 🏹 راستش را بخواهید ، قرار گرفتن در چنین فضایی کمی برای آدم استرس آور بود ؛ اما سعی می کردم تا جایی که می شود احساساتم را کنترل نمایم و به ترسم غلبه کنم . نباید اجازه می دادم چنین احساساتی ، تمام کارها و آرزوهایم را خراب کند. 🏹 هدف من از شرکت در این مسابقات ، تنها برنده شدن و جایزه‌ گرفتن بود ؛ چون قرار بود قهرمان مسابقات همراه تیم ورزشی به مناسبت روز اربعین به کربلا بروند . 🏹 من تا حالا کربلا نرفته بودم؛ اما عشق زیارت امام حسین علیه السلام ، تمام وجودم را پر کرده بود. حالا چه افتخاری بالاتر از این که در روز اربعین در چنین جای مقدسی باشم ؟! 🏹 هیچ راه دیگری غیر از برنده شدن در مسابقه پایانی نداشتم. اگر در این قدم پایانی شکست می خوردم ، سفر به کربلا فعلاً تا مدتها بعد عقب می افتاد و من در روز اربعین فقط باید حسرت بودن در کربلا را می خوردم . 🏹 نه ... امکان ندارد ببازم . 🏹 من حتماً باید در این مسابقه پیروز شوم . علاوه بر سفر کربلا ، پیروزی در این مسابقه ، خوشحالی خانواده‌ام را نیز درپی داشت . نمی توانستم آنها را ناامید کنم. 🏹 به هر حال وارد میدان مبارزه شدم 🏹 و منتظر آمدن حریفم شدم. 🏹 چند لحظه بعد که حریفم را دیدم 🏹 دهانم از تعجب باز ماند. 🏹 علی حریف من در مسابقه ی فینال شده بود. باور کردنی نبود. علی ، یکی از هم کلاسی‌هایم بود و من او را از قبل می شناختم. پدر ازکارافتاده‌اش، مادر زحمتکشش، وضع بد زندگی و خانه ی فقیرانه ی آنها ، همه در یک لحظه جلوی چشمانم پدیدار شد. 🏹 اصلاً نمی توانستنم درست فکر کنم 🏹 هزاران سؤال بی جواب در ذهنم نقش بسته بود؛ 🏹 اما مهم ترین سؤال این بود: 🏹 من چگونه می توانستم علی را شکست بدهم؟ 🏹 او یکی از بهترین دوستانم بود. 🏹 به علاوه، او هم حتماً به خاطر برنده شدن و رفتن به کربلا به این مسابقات آمده بود. اگر در این مسابقه شکست می خورد، تمام آرزوهایش به باد می رفت ، 🏹 واقعاً باید چکار می کردم؟! 🏹 در همین فکرها بودم که مسابقه شروع شد. همان چیزی که از آن می ترسیدم اتفاق افتاده بود. 🏹 تمرکزم را از دست داده بودم؛ 🏹 مخصوصاً زمانی که خانواده ی علی را بین تماشاچی‌ها دیدم که با چه ترس و نگرانی ای ، مسابقه را تماشا می کردند، 🏹 به کلی دگرگون شدم.
📙 داستان کوتاه شکست قهرمانانه 📗 بخش دوم / آخر 🏹 مربی من ، از گوشه ی میدان فریاد می کشید : « حواست کجاست ؟ چکار داری می کنی؟» 🏹 اما من حواسم آن جا نبود. 🏹 علی سعی می کرد حمله کند 🏹 و من مدام جا خالی می دادم. 🏹 باید هرچه زودتر تصمیم می گرفتم 🏹 از یک طرف آن همه برای رسیدن به چنین جایگاهی زحمت کشیده بودم، 🏹 و از طرف دیگر 🏹 می دانستم که علی و خانواده‌اش 🏹 چقدر برای پیروزی در این مسابقه زحمت کشیده‌اند. 🏹 تنها چیزی که برایم معلوم شده بود 🏹 این که من تصمیم نداشتم علی را شکست دهم. 🏹 اگرچه در ابتدا خودم هم از این فکر شوکه شدم، تصمیمی بود که گرفته بودم. 🏹 بدون شک ، هرکس دیگری به جای علی بود تمام تلاشم را برای شکست دادنش به خرج می دادم؛ اما قضیه ی علی فرق می کرد. 🏹 شاید او خیلی بیشتر از من به جایزه ی این مسابقه احتیاج داشت. 🏹 بعد از رسیدن به چنین جایگاهی ، دلم نمی خواست من آن کسی باشم که او را از رسیدن به پیروزی باز بدارد. 🏹 احساس می کردم با این کار ، اگرچه به کربلا نمی رسم اما امام حسین خیلی بیشتر خوشحال می شود. 🏹 چندان تلاشی برای مبارزه نکردم. 🏹 علی به راحتی و با چندین ضربه ی محکم ، من را زمین زد و قهرمان شد. 🏹 بعد هم با خوشحالی دوید و خواهرهای کوچکش را که از شدت خوشحالی گریه می کردند بغل کرد. 🏹 آن روز ، لذت بخش ترین ضربه‌های دردناک را در تمام طول مسابقات تجربه کردم. 🏹 آن روز اگرچه باختم، 🏹 اما پدر و مادرم ، حسابی من را برای تمام موفقیت‌هایم تشویق کردند. 🏹 خودم هم اگرچه شکست خورده بودم، نه تنها ناراحت نبودم بلکه از نتیجه کارم حسابی هم خوشحال و راضی بودم و این خوشحالی ، زمانی به اوج خودش رسید که متوجه شدم ، پدرم برای روز شهادت امام رضا علیه السلام ، بلیت مشهد گرفته . نویسنده : امین ریسمان کارزاده 📚 @dastan_o_roman ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📲 کانال محتوای تربیت کودک 🇮🇷 @amoomolla
74.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم سینمایی صورتی 🎬 اجتماعی ، طنز ، کمدی 😂 📼 بخش اول 🇮🇷 @amoomolla
74.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 فیلم سینمایی صورتی 🎬 اجتماعی ، طنز ، کمدی 😂 📼 بخش دوم و آخر 🇮🇷 @amoomolla
حضرت دریا به سبک سلام فرمانده .mp3
6.87M
🎧 سرود زیبای " حضرت دریا " 🎼 به سبک سلام فرمانده 🎧 صوتی 🎙 گروه همخوانی انصارالمهدی (عج) 🎼 @sorood_sher 🇮🇷 @amoomolla
هدایت شده از توکل بر خدا
سلام . کتابچه ها چند روز پیش به دستم رسید ، محتوای خیلی خوبی داره و بسیار مفیده برای دانش آموزان . خیلی ممنون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥇 حنانه برنده مدال نجوم حنانه هم مدال اخلاق دارد هم مدال نجابت 🇮🇷 @amoomolla