فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای مهارت های زندگی
🇮🇷 قسمت ۴۰۳ : محسن خوش اندام می شود
🇮🇷 موضوع : اهمیت راحتی در لباس
🔮 @amoomolla
🎥 #کارتون #انیمیشن #مهارتهای_زندگی
هدایت شده از غیرتی ها : اخلاق خانواده ، همسرداری و آرامش
🍎 خواهران عزیز ، دخترای گلم !
🌸 خداوند غیور ،
🌸 به شما ، حجاب و عفاف ، هدیه داده
🌸 تا با آن ،
🌸 از شر هوس بازان و گرگ صفتان ،
🌸 در امان ، بمانید .
🌺 پس مراقب عفت و حجاب و حیای خود باشید
🌺 و اگر محجبه اید ، قدر خودتان را بدانید .
💟 @ghairat
#داستان_تخیلی_معمایی_هیجانی_ماجراجویی_کودکانه
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۶۸ 🌷
🇮🇷 ناگیتان با تمام افرادش ،
🇮🇷 به طرف قصر برگشتند .
🇮🇷 ناراحتی و عصبانیت از شکستش ،
🇮🇷 در چهره او پیدا بود .
🇮🇷 چینپو به ناگیتان گفت :
👽 قربان !
👽 من فکر می کنم
👽 همه قدرت اون پسره ، توی سلاح هاشه
👽 اگه ما بتونیم سلاحش رو بگیریم
👽 اون دیگه هیچ قدرتی نداره
🔥 ناگیتان گفت :
🔥 آره امّا چطوری ؟!
🇮🇷 یکی از جن های کافر گفت :
☠ ما می تونیم نامرئی بشیم
☠ می تونیم بریم خونشون
☠ و زمانی که خوابه ، سلاحهاش رو بگیریم
🇮🇷 یکی دیگر از جنیان گفت :
💀 اصلا می تونیم اونو تسخیر کنیم
🔥 ناگیتان گفت : یعنی چی ؟!
🇮🇷 جن گفت :
☠ ما جن ها چنین قدرتی داریم
☠ که می تونیم در بدن انسان ها نفوذ کنیم
☠ و روح و فکر و مغز و قلب اونها رو ،
☠ به دست بگیریم یا از کار بندازیم .
🇮🇷 ناگیتان با تعجب گفت :
🔥 جدی می گی ؟!
🔥 چرا اینو زودتر نگفتید ؟!
🇮🇷 ناگیتان کمی مکث کرد و به فکر فرو رفت .
🇮🇷 سپس گفت :
🔥 پس امشب برید سر وقتش
🔥 اگه تونستید خودشو با سلاح هاش ،
🔥 پیش من بیارید
🔥 پاداش خوبی بهتون میدم .
🇮🇷 جاوید شاه گفت :
🍂 اگه شب برید ، پیداش نمی کنید
🔥 ناگیتان گفت : منظورت چیه ؟!
🇮🇷 جاوید شاه گفت :
🍂 نواب کسی نیست که یک جا مستقر باشه
🍂 اون ماهی یک بار خونه شو عوض می کنه
🍂 و با حمله امروز صبح به خونه شون ،
🍂 حتماً امشب جاشو عوض کرده .
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 آموزش حرف غین ( غ _ ـغـ _ غـ )
🇮🇷 ویژه پیش دبستانی ها و اولی ها
@amoomolla
#آموزش_حروف_الفبا
✍ مشق مذهبی
🇮🇷 حرف غین ( غ _ ـغـ _ غـ ) در سوره ها
👈 سوره غافر ، سوره تغابن ، سوره غاشیه
🔮 @amoomolla
#مشق_مذهبی #آموزش_حروف_الفبا
📚 داستان عاشقانه و هیجانی نیلوفر 📚
📖 خلاصه :
🌸 نیلوفر دختر فقیری بود
🌸 که برای امورات زندگی اش ،
🌸 دزدی و کارهای زشت انجام می داد .
🌸 که ناگهان روزی ،
🌸 با مردی با جذبه و با شخصیت ،
به نام احمد ، آشنا می شود .
🌸 صد دل عاشق احمد می شود
🌸 اما احمد ، متاهل است و دوتا فرزند دارد ؛
🌸 همیشه سر به زیر و با حیا و با عفت است
🌸 و به هیچ زنی غیر از همسر خودش ،
🌸 نگاه نمی کند .
🌸 نیلوفر در موسسه آقا احمد ،
مشغول به کار می شود .
🌸 برای جلب توجه احمد هر کاری می کند
🌸 حتی تیپ و ظاهر خودش را عوض کرد
🌸 اما باز با بی محلی های احمد ، روبرو شد
🌸 در نهایت به سراغ همسر احمد رفته ،
🌸 و از او می خواهد تا شوهرش احمد را ،
🌸 به ازدواج با او راضی کند .
🌸 که ناخواسته وارد ماجراجویی شده
🌸 و با باند خطرناکی ، مبارزه می کند .
📚 داستان عاشقانه و هیجان انگیز نیلوفر
📚 در کانال ۳۰۰۰ نفره غیرتی ها 👇👇
https://eitaa.com/ghairat/3051
#داستان_تخیلی_معمایی_هیجانی_ماجراجویی_کودکانه
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۶۹ 🌷
🇮🇷 ناگیتان به دوستانش گفت :
🔥 خب چکار کنیم ؟!
🔥 کجا پیداش کنیم؟!
🇮🇷 یکی از جنیان گفت :
☠ نواب هر شب موقع نماز ، تو مسجده
☠ می تونید عده ای رو به مسجد بفرستید
☠ تا بعد از نماز ، تعقیبش کنن
☠ و اگر جاشو پیدا کردن ، به ما بگن
🇮🇷 ناگیتان گفت :
🔥 خب چرا شما نمیرید ؟!
🔥 شما هم می تونید نامرئی بشید
🔥 هم می تونید تو بدن انسانها نفوذ کنید
🔥 اگه شما برید که خیلی بهتره ؟!
🇮🇷 جن گفت :
☠ درسته ولی ،
☠ ما نمی تونیم نزدیک مسجد بشیم
☠ اگه نزدیک مسجد بشیم ،
☠ نابود می شیم .
🇮🇷 ناگیتان ، عده ای را به طرف مسجد فرستاد
🇮🇷 تا نواب را زیر نظر داشته باشند .
🇮🇷 نواب ، در مسجد ،
🇮🇷 مشغول خواندن نماز جماعت بود .
🇮🇷 پس از نماز ، بلند شد
🇮🇷 و با اجازه امام جماعت مسجد ،
🇮🇷 یک مسئله از احکام گفت
🇮🇷 و یک مسئله از اخلاق بیان کرد .
🇮🇷 و پس از آن ،
🇮🇷 به پیروزی بر فضائیان و اجنه اشاره کرد .
🇮🇷 و بر لزوم آزادی زندانیان و ادامه انقلاب
🇮🇷 تا محو کامل حکومت فاسد ، تاکید کرد .
🇮🇷 نواب ، با عده ای از اهالی محل ،
🇮🇷 از مسجد بیرون آمد .
🇮🇷 و افراد ناگیتان نیز ،
🇮🇷 پشت سر آنان حرکت می کردند .
🇮🇷 نواب ، با دو نفر دیگر ،
🇮🇷 وارد یک خانه شدند .
🇮🇷 یکی از اهالی محل به نام اکبری ،
🇮🇷 به نواب پیشنهاد داده بود
🇮🇷 تا چند روز در خانه آنان بماند .
🇮🇷 نواب نیز پیشنهاد او را پذیرفت .
🇮🇷 و با خواهرش مرضیه ، به خانه آنها آمد .
🇮🇷 افراد ناگیتان ،
🇮🇷 تا چند ساعت منتظر نواب شدند
🇮🇷 وقتی دیدند که نواب ،
🇮🇷از آن خانه بیرون نمی آید .
🇮🇷 مطمئن شدند که مکان جدید نواب ،
🇮🇷 همین جاست .
🇮🇷 به سرعت به طرف قصر برگشتند
🇮🇷 و اجنه را با خبر کردند .
🇮🇷 اجنه نیز ، به طرف نواب حرکت کردند .
🇮🇷 همه در خواب بودند .
🇮🇷 به اتاقی که نواب و خواهرش ،
🇮🇷 در آن خواب بودند ، داخل شدند .
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
⁉️ معماهای مذهبی 🤔
💠 ۱. امام اول ؟
💠 ۲. آخرین پیامبر ؟
💠 ۳. بیرون رفتن زن با آن حرامه ؟
💠 ۴. معنی بقره ؟
💠 ۵. امام نهم ؟
👈 باهوشا بسم الله
🔮 @amoomolla
#چیستان #معما #سوال
محتوای تربیت کودک
⁉️ معماهای مذهبی 🤔 💠 ۱. امام اول ؟ 💠 ۲. آخرین پیامبر ؟ 💠 ۳. بیرون رفتن زن با آن حرامه ؟ 💠 ۴. معنی
⁉️ پاسخ معماهای مذهبی 🤔
💠 ۱. امام اول ؟
👈 امام علی علیه السلام
💠 ۲. آخرین پیامبر ؟
👈 حضرت محمد صلی الله علیه و آله
💠 ۳. بیرون رفتن زن با آن حرامه ؟
👈 آرایش
💠 ۴. معنی بقره ؟
👈 گاو ماده
💠 ۵. امام نهم ؟
👈 امام محمد تقی ( امام جواد علیه السلام )
🔮 @amoomolla
#چیستان #معمای_مذهبی #سوال_مذهبی
⁉️ معماهای مذهبی 🤔
💠 ۱. اولین سوره از جزء سی ؟!
🔹 ۲. بچه های زرنگ می خونن ؟!
💠 ۳. مردی که بدون پدر و مادر بدنیا آمد ؟!
🔹 ۴. هم سوره قرآن است هم بله انگلیسی ؟!
💠 ۵. امام دوم ؟!
👈 باهوشا بسم الله
🔮 @amoomolla
#چیستان #معما #سوال
#داستان_تخیلی_معمایی_هیجانی_ماجراجویی_کودکانه
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۷۰ 🌷
🇮🇷 نواب و مرضیه ، خواب بودند .
🇮🇷 یکی از اجنه ها ، داخل بدن نواب شد .
🇮🇷 و دو اجنه دیگر ، به دنبال سلاح ها رفتند .
🇮🇷 نواب ، از خواب پرید .
🇮🇷 و دیوانه وار به دور خود می پیچید .
🇮🇷 به حیاط خانه رفت و دور حوض دوید .
🇮🇷 و سر خود را به دیوار می کوبید .
🇮🇷 مرضیه با ترس از خواب بیدار شد .
🇮🇷 و با نگرانی ، به دنبال نواب می دوید .
🇮🇷 نواب نیز ، داد و فریاد می کرد .
🇮🇷 که باعث بیدار شدن صاحب خانه شد .
🇮🇷 آن دو اجنه ای که دنبال سلاح ها بودند
🇮🇷 موفق شدند آن سلاح ها را پیدا کنند .
🇮🇷 می خواستند آنها را بردارند
🇮🇷 که ناگهان صدایی از پشت آمد که می گفت :
🔮 شما اینجا چکار می کنید ؟!
🇮🇷 آن دو اجنه ، روی خود را به عقب برگرداندند
🇮🇷 جن سفید پوشی را دیدند .
🇮🇷 که با لبخند ایستاده
🇮🇷 دستش را به طرف آنان ، دراز کرده ،
🇮🇷 و انگشتری نورانی در در دستش بود .
🇮🇷 دو اجنه به او گفتند :
☠ تو دیگه کی هستی ؟!
🇮🇷 جن سفید پوش با همان لبخند ، گفت :
🌸 هیدرا هستم ، در خدمتم
🇮🇷 دو اجنه گفتند :
☠ هیدرا از اینجا برو ! ما با تو کاری نداریم
🇮🇷 هیدرا لبخندی زد و گفت :
🌸 بله می دونم ؛ امّا من با شما کار دارم
🇮🇷 آقای اکبری ، محکم نواب را گرفته بود .
🇮🇷 خانواده اش ، ترسیده بودند
🇮🇷 و مرضیه نیز ، به خاطر نواب گریه می کرد
🇮🇷 ناگهان ، هیدرا از اتاق نواب بیرون آمد .
🇮🇷 و به طرف نواب آمد .
🇮🇷 مرضیه ، از دیدن جن سفید ، وحشت کرد
🇮🇷 خانواده اکبری به درون خانه فرار کردند
🇮🇷 آقای اکبری نیز با ترس گفت :
🌟 تو کی هستی ؟!
🌟 تو خونه من چکار می کنی ؟!
🌟 توی اتاق نواب ، چکار داشتی ؟!
🇮🇷 هیدرا ، نگاهی به صاحب خانه کرد
🇮🇷ِ لبخندی زد
🇮🇷 و به سرعت به درون جسم نواب رفت .
🇮🇷 مرضیه دستش را جلوی دهانش گذاشت .
🇮🇷 جیغ و فریاد کشید .
🇮🇷 و بعد از چند دقیقه ،
🇮🇷 جن سیاهی از درون نواب بیرون آمد .
🇮🇷 و به دنبال آن ، هیدرا بیرون آمد .
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla
30.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای شهر موشکی
🇮🇷 قسمت سوم : کادوی دانشمندان جوان
🔮 @amoomolla
🎥 #کارتون #انیمیشن #شهرموشکی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 قرائت حدیثی از امام حسن مجتبی علیه السلام توسط فاطمه خانم
🌸 موضوع : شوخی های افراطی
@amoomolla
محتوای تربیت کودک
⁉️ معماهای مذهبی 🤔 💠 ۱. اولین سوره از جزء سی ؟! 🔹 ۲. بچه های زرنگ می خونن ؟! 💠 ۳. مردی که بدون پد
🌹 پاسخ معماهای مذهبی 😍
💠 ۱. اولین سوره از جزء سی ؟!
👈 سوره نَبَأ
🔹 ۲. بچه های زرنگ می خونن ؟!
👈 درس
💠 ۳. مردی که بدون پدر و مادر بدنیا آمد ؟!
👈 حضرت آدم علیه السلام
🔹 ۴. هم سوره قرآن است هم بله انگلیسی ؟!
👈 یس ( سوره یاسین )
💠 ۵. امام دوم ؟!
👈 امام حسن مجتبی علیه السلام
🔮 @amoomolla
#چیستان #معما #سوال
🌷 آموزش انگلیسی مذهبی 🌷
🇮🇷 خدا رو شکر
🌸 thank God
🇮🇷 تلفظ : تَنک گاد
@amoomolla
#آموزش_انگلیسی_مذهبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای مهارت های زندگی
🇮🇷 قسمت ۴۲۴ : دوقولوهای بی حوصله
🇮🇷 موضوع : برای کودکان وقت بگذارید
🔮 @amoomolla
🎥 #کارتون #انیمیشن #مهارتهای_زندگی
لطفا این کانال سالم و ارزشی و فرهنگی را ،
به دوستان و مخاطبینتان ، معرفی کنید .
#داستان_تخیلی_معمایی_هیجانی_ماجراجویی_کودکانه
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۷۱ 🌷
🇮🇷 هیدرا به سرعت ، به درون جسم نواب رفت .
🇮🇷 و جن سیاه را ، از بدن نواب بیرون کرد .
🇮🇷 به دنبال آن ، هیدرا نیز بیرون آمد .
🇮🇷 و انگشترش را به طرف آن جن گرفت .
🇮🇷 سپس نور زردی از انگشترش خارج کرد .
🇮🇷 و آنرا مثل یک طناب ، به دور جن پیچید .
🇮🇷 و او را به بند کشید .
🇮🇷 نواب ، بیهوش به زمین افتاد .
🇮🇷 هیدرا نیز ،
🇮🇷 وقتی ترس مرضیه و خانواده اکبری را دید
🇮🇷 دوباره لبخندی زد و گفت :
🌸 نترسید ، من دوست شما هستم .
🌸 اومدم به نواب کمک کنم .
🇮🇷 سپس هیدرا به طرف نواب رفت .
🇮🇷 مرضیه ، چوبی را بلند کرد
🇮🇷 و به هیدرا گفت :
🌹 نزدیکش نشو
🌹 اگه بهش دست بزنی ، می زنمت
🇮🇷 هیدرا لبخندی زد و گفت :
🌸 نترسید دختر خانم ، کاریش ندارم
🌸 فقط می خوام کمکش کنم
🇮🇷 هیدرا بالای سر نواب رفت .
🇮🇷 و اسم اعظم را برای او زمزمه کرد .
🇮🇷 نواب ، آرام چشمانش را باز کرد و به هوش آمد
🇮🇷 صاحب خانه نیز ، او را بلند کرد
🇮🇷 و زیر بغلش را گرفت ؛
🇮🇷 و او را به طرف اتاقش برد .
🇮🇷 مرضیه ، جلوتر از همه وارد اتاق شد
🇮🇷 تا هم در را باز کند و هم اتاق را تمییز نماید
🇮🇷 که ناگهان جیغ زنان ،
🇮🇷 با ترس فراوان و فریادکنان ،
🇮🇷 به سرعت ، از اتاق بیرون آمد .
🇮🇷 آقای اکبری ، از دیدن ترس او نگران شد
🇮🇷 و با ترس گفت :
🌟 چی شده دخترم ؟!
🇮🇷 مرضیه با وحشت گفت :
🌷 دوتا دیگه مثل این سیاهه ، تو اتاق هستند .
🇮🇷 هیدرا گفت :
🌸 نترسید چیزی نیست
🌸 خودم اونا رو بستم
🌸 نمی تونن به شما آسیبی برسونن
🇮🇷 صاحب خانه ، نواب را به اتاق برد
🇮🇷 او را آرام سر جایش خواباند .
🇮🇷 سپس دستش را گرفت و با لبخند گفت :
🌟 حالت خوبه پسرم ؟!
🇮🇷 نواب گفت :
🌹 آره فکر کنم خوبم
🌹 چی شده بود ؟ چه اتفاقی افتاد ؟!
🌟 ادامه دارد ...🌟
📚 نویسنده : حامد طرفی
🔮 @amoomolla