eitaa logo
محتوای تربیت کودک
10.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
92 فایل
معرفی کانالهای جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film چیستان و معما @moaama_chistan داستان و رمان @dastan_o_roman شعر و سرود @sorood_sher مدیر : حامد طرفی @amoo_molla مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool شرایط تبلیغ @tabligh_amoo گزارش فعالیت @amoomolla_news
مشاهده در ایتا
دانلود
🍎 خواهران عزیز ، دخترای گلم ! 🌸 خداوند غیور ، 🌸 به شما ، حجاب و عفاف ، هدیه داده 🌸 تا با آن ، 🌸 از شر هوس بازان و گرگ صفتان ، 🌸 در امان ، بمانید . 🌺 پس مراقب عفت و حجاب و حیای خود باشید 🌺 و اگر محجبه اید ، قدر خودتان را بدانید . 💟 @ghairat
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۶۸ 🌷 🇮🇷 ناگیتان با تمام افرادش ، 🇮🇷 به طرف قصر برگشتند . 🇮🇷 ناراحتی و عصبانیت از شکستش ، 🇮🇷 در چهره او پیدا بود . 🇮🇷 چینپو به ناگیتان گفت : 👽 قربان ! 👽 من فکر می کنم 👽 همه قدرت اون پسره ، توی سلاح هاشه 👽 اگه ما بتونیم سلاحش رو بگیریم 👽 اون دیگه هیچ قدرتی نداره 🔥 ناگیتان گفت : 🔥 آره امّا چطوری ؟! 🇮🇷 یکی از جن های کافر گفت : ☠ ما می تونیم نامرئی بشیم ☠ می تونیم بریم خونشون ☠ و زمانی که خوابه ، سلاحهاش رو بگیریم 🇮🇷 یکی دیگر از جنیان گفت : 💀 اصلا می تونیم اونو تسخیر کنیم 🔥 ناگیتان گفت : یعنی چی ؟! 🇮🇷 جن گفت : ☠ ما جن ها چنین قدرتی داریم ☠ که می تونیم در بدن انسان ها نفوذ کنیم ☠ و روح و فکر و مغز و قلب اونها رو ، ☠ به دست بگیریم یا از کار بندازیم . 🇮🇷 ناگیتان با تعجب گفت : 🔥 جدی می گی ؟! 🔥 چرا اینو زودتر نگفتید ؟! 🇮🇷 ناگیتان کمی مکث کرد و به فکر فرو رفت . 🇮🇷 سپس گفت : 🔥 پس امشب برید سر وقتش 🔥 اگه تونستید خودشو با سلاح هاش ، 🔥 پیش من بیارید 🔥 پاداش خوبی بهتون میدم . 🇮🇷 جاوید شاه گفت : 🍂 اگه شب برید ، پیداش نمی کنید 🔥 ناگیتان گفت : منظورت چیه ؟! 🇮🇷 جاوید شاه گفت : 🍂 نواب کسی نیست که یک جا مستقر باشه 🍂 اون ماهی یک بار خونه شو عوض می کنه 🍂 و با حمله امروز صبح به خونه شون ، 🍂 حتماً امشب جاشو عوض کرده . 🌟 ادامه دارد ...🌟 📚 نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 آموزش حرف غین ( غ _ ـغـ _ غـ ) 🇮🇷 ویژه پیش دبستانی ها و اولی ها @amoomolla
✍ مشق مذهبی 🇮🇷 حرف غین ( غ _ ـغـ _ غـ ) در سوره ها 👈 سوره غافر ، سوره تغابن ، سوره غاشیه 🔮 @amoomolla
📚 داستان عاشقانه و هیجانی نیلوفر 📚 📖 خلاصه : 🌸 نیلوفر دختر فقیری بود 🌸 که برای امورات زندگی اش ، 🌸 دزدی و کارهای زشت انجام می داد . 🌸 که ناگهان روزی ، 🌸 با مردی با جذبه و با شخصیت ، به نام احمد ، آشنا می شود . 🌸 صد دل عاشق احمد می شود 🌸 اما احمد ، متاهل است و دوتا فرزند دارد ؛ 🌸 همیشه سر به زیر و با حیا و با عفت است 🌸 و به هیچ زنی غیر از همسر خودش ، 🌸 نگاه نمی کند . 🌸 نیلوفر در موسسه آقا احمد ، مشغول به کار می شود . 🌸 برای جلب توجه احمد هر کاری می کند 🌸 حتی تیپ و ظاهر خودش را عوض کرد 🌸 اما باز با بی محلی های احمد ، روبرو شد 🌸 در نهایت به سراغ همسر احمد رفته ، 🌸 و از او می خواهد تا شوهرش احمد را ، 🌸 به ازدواج با او راضی کند . 🌸 که ناخواسته وارد ماجراجویی شده 🌸 و با باند خطرناکی ، مبارزه می کند . 📚 داستان عاشقانه و هیجان انگیز نیلوفر 📚 در کانال ۳۰۰۰ نفره غیرتی ها 👇👇 https://eitaa.com/ghairat/3051
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۶۹ 🌷 🇮🇷 ناگیتان به دوستانش گفت : 🔥 خب چکار کنیم ؟! 🔥 کجا پیداش کنیم؟! 🇮🇷 یکی از جنیان گفت : ☠ نواب هر شب موقع نماز ، تو مسجده ☠ می تونید عده ای رو به مسجد بفرستید ☠ تا بعد از نماز ، تعقیبش کنن ☠ و اگر جاشو پیدا کردن ، به ما بگن 🇮🇷 ناگیتان گفت : 🔥 خب چرا شما نمیرید ؟! 🔥 شما هم می تونید نامرئی بشید 🔥 هم می تونید تو بدن انسانها نفوذ کنید 🔥 اگه شما برید که خیلی بهتره ؟! 🇮🇷 جن گفت : ☠ درسته ولی ، ☠ ما نمی تونیم نزدیک مسجد بشیم ☠ اگه نزدیک مسجد بشیم ، ☠ نابود می شیم . 🇮🇷 ناگیتان ، عده ای را به طرف مسجد فرستاد 🇮🇷 تا نواب را زیر نظر داشته باشند . 🇮🇷 نواب ، در مسجد ، 🇮🇷 مشغول خواندن نماز جماعت بود . 🇮🇷 پس از نماز ، بلند شد 🇮🇷 و با اجازه امام جماعت مسجد ، 🇮🇷 یک مسئله از احکام گفت 🇮🇷 و یک مسئله از اخلاق بیان کرد . 🇮🇷 و پس از آن ، 🇮🇷 به پیروزی بر فضائیان و اجنه اشاره کرد . 🇮🇷 و بر لزوم آزادی زندانیان و ادامه انقلاب 🇮🇷 تا محو کامل حکومت فاسد ، تاکید کرد . 🇮🇷 نواب ، با عده ای از اهالی محل ، 🇮🇷 از مسجد بیرون آمد . 🇮🇷 و افراد ناگیتان نیز ، 🇮🇷 پشت سر آنان حرکت می کردند . 🇮🇷 نواب ، با دو نفر دیگر ، 🇮🇷 وارد یک خانه شدند . 🇮🇷 یکی از اهالی محل به نام اکبری ، 🇮🇷 به نواب پیشنهاد داده بود 🇮🇷 تا چند روز در خانه آنان بماند . 🇮🇷 نواب نیز پیشنهاد او را پذیرفت . 🇮🇷 و با خواهرش مرضیه ، به خانه آنها آمد . 🇮🇷 افراد ناگیتان ، 🇮🇷 تا چند ساعت منتظر نواب شدند 🇮🇷 وقتی دیدند که نواب ، 🇮🇷از آن خانه بیرون نمی آید . 🇮🇷 مطمئن شدند که مکان جدید نواب ، 🇮🇷 همین جاست . 🇮🇷 به سرعت به طرف قصر برگشتند 🇮🇷 و اجنه را با خبر کردند . 🇮🇷 اجنه نیز ، به طرف نواب حرکت کردند . 🇮🇷 همه در خواب بودند . 🇮🇷 به اتاقی که نواب و خواهرش ، 🇮🇷 در آن خواب بودند ، داخل شدند . 🌟 ادامه دارد ...🌟 📚 نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
⁉️ معماهای مذهبی 🤔 💠 ۱. امام اول ؟ 💠 ۲. آخرین پیامبر ؟ 💠 ۳. بیرون رفتن زن با آن حرامه ؟ 💠 ۴. معنی بقره ؟ 💠 ۵. امام نهم ؟ 👈 باهوشا بسم الله 🔮 @amoomolla
31.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی روز اردو 🇮🇷 بخش اول 🔮 @amoomolla 🎥
⁉️ پاسخ معماهای مذهبی 🤔 💠 ۱. امام اول ؟ 👈 امام علی علیه السلام 💠 ۲. آخرین پیامبر ؟ 👈 حضرت محمد صلی الله علیه و آله 💠 ۳. بیرون رفتن زن با آن حرامه ؟ 👈 آرایش 💠 ۴. معنی بقره ؟ 👈 گاو ماده 💠 ۵. امام نهم ؟ 👈 امام محمد تقی ( امام جواد علیه السلام ) 🔮 @amoomolla
⁉️ معماهای مذهبی 🤔 💠 ۱. اولین سوره از جزء سی ؟! 🔹 ۲. بچه های زرنگ می خونن ؟! 💠 ۳. مردی که بدون پدر و مادر بدنیا آمد ؟! 🔹 ۴. هم سوره قرآن است هم بله انگلیسی ؟! 💠 ۵. امام دوم ؟! 👈 باهوشا بسم الله 🔮 @amoomolla
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۷۰ 🌷 🇮🇷 نواب و مرضیه ، خواب بودند . 🇮🇷 یکی از اجنه ها ، داخل بدن نواب شد . 🇮🇷 و دو اجنه دیگر ، به دنبال سلاح ها رفتند . 🇮🇷 نواب ، از خواب پرید . 🇮🇷 و دیوانه وار به دور خود می پیچید . 🇮🇷 به حیاط خانه رفت و دور حوض دوید . 🇮🇷 و سر خود را به دیوار می کوبید . 🇮🇷 مرضیه با ترس از خواب بیدار شد . 🇮🇷 و با نگرانی ، به دنبال نواب می دوید . 🇮🇷 نواب نیز ، داد و فریاد می کرد . 🇮🇷 که باعث بیدار شدن صاحب خانه شد . 🇮🇷 آن دو اجنه ای که دنبال سلاح ها بودند 🇮🇷 موفق شدند آن سلاح ها را پیدا کنند . 🇮🇷 می خواستند آنها را بردارند 🇮🇷 که ناگهان صدایی از پشت آمد که می گفت : 🔮 شما اینجا چکار می کنید ؟! 🇮🇷 آن دو اجنه ، روی خود را به عقب برگرداندند 🇮🇷 جن سفید پوشی را دیدند . 🇮🇷 که با لبخند ایستاده 🇮🇷 دستش را به طرف آنان ، دراز کرده ، 🇮🇷 و انگشتری نورانی در در دستش بود . 🇮🇷 دو اجنه به او گفتند : ☠ تو دیگه کی هستی ؟! 🇮🇷 جن سفید پوش با همان لبخند ، گفت : 🌸 هیدرا هستم ، در خدمتم 🇮🇷 دو اجنه گفتند : ☠ هیدرا از اینجا برو ! ما با تو کاری نداریم 🇮🇷 هیدرا لبخندی زد و گفت : 🌸 بله می دونم ؛ امّا من با شما کار دارم 🇮🇷 آقای اکبری ، محکم نواب را گرفته بود . 🇮🇷 خانواده اش ، ترسیده بودند 🇮🇷 و مرضیه نیز ، به خاطر نواب گریه می کرد 🇮🇷 ناگهان ، هیدرا از اتاق نواب بیرون آمد . 🇮🇷 و به طرف نواب آمد . 🇮🇷 مرضیه ، از دیدن جن سفید ، وحشت کرد 🇮🇷 خانواده اکبری به درون خانه فرار کردند 🇮🇷 آقای اکبری نیز با ترس گفت : 🌟 تو کی هستی ؟! 🌟 تو خونه من چکار می کنی ؟! 🌟 توی اتاق نواب ، چکار داشتی ؟! 🇮🇷 هیدرا ، نگاهی به صاحب خانه کرد 🇮🇷ِ لبخندی زد 🇮🇷 و به سرعت به درون جسم نواب رفت . 🇮🇷 مرضیه دستش را جلوی دهانش گذاشت . 🇮🇷 جیغ و فریاد کشید . 🇮🇷 و بعد از چند دقیقه ، 🇮🇷 جن سیاهی از درون نواب بیرون آمد . 🇮🇷 و به دنبال آن ، هیدرا بیرون آمد . 🌟 ادامه دارد ...🌟 📚 نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
31.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی روز اردو 🇮🇷 بخش دوم 🔮 @amoomolla 🎥
30.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای شهر موشکی 🇮🇷 قسمت سوم : کادوی دانشمندان جوان 🔮 @amoomolla 🎥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 قرائت حدیثی از امام حسن مجتبی علیه السلام توسط فاطمه خانم 🌸 موضوع : شوخی های افراطی @amoomolla
🌹 پاسخ معماهای مذهبی 😍 💠 ۱. اولین سوره از جزء سی ؟! 👈 سوره نَبَأ 🔹 ۲. بچه های زرنگ می خونن ؟! 👈 درس 💠 ۳. مردی که بدون پدر و مادر بدنیا آمد ؟! 👈 حضرت آدم‌ علیه السلام 🔹 ۴. هم سوره قرآن است هم بله انگلیسی ؟! 👈 یس ( سوره یاسین ) 💠 ۵. امام دوم ؟! 👈 امام حسن مجتبی علیه السلام 🔮 @amoomolla
🌷 آموزش انگلیسی مذهبی 🌷 🇮🇷 خدا رو شکر 🌸 thank God 🇮🇷 تلفظ : تَنک گاد @amoomolla
32.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 فیلم سینمایی روز اردو 🇮🇷 بخش سوم ( آخر ) 🔮 @amoomolla 🎥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 کارتون زیبای مهارت های زندگی 🇮🇷 قسمت ۴۲۴ : دوقولوهای بی حوصله 🇮🇷 موضوع : برای کودکان وقت بگذارید 🔮 @amoomolla 🎥
لطفا این کانال سالم و ارزشی و فرهنگی را ، به دوستان و مخاطبین‌تان ، معرفی کنید .
🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۷۱ 🌷 🇮🇷 هیدرا به سرعت ، به درون جسم نواب رفت . 🇮🇷 و جن سیاه را ، از بدن نواب بیرون کرد . 🇮🇷 به دنبال آن ، هیدرا نیز بیرون آمد . 🇮🇷 و انگشترش را به طرف آن جن گرفت . 🇮🇷 سپس نور زردی از انگشترش خارج کرد . 🇮🇷 و آنرا مثل یک طناب ، به دور جن پیچید . 🇮🇷 و او را به بند کشید . 🇮🇷 نواب ، بیهوش به زمین افتاد . 🇮🇷 هیدرا نیز ، 🇮🇷 وقتی ترس مرضیه و خانواده اکبری را دید 🇮🇷 دوباره لبخندی زد و گفت : 🌸 نترسید ، من دوست شما هستم . 🌸 اومدم به نواب کمک کنم . 🇮🇷 سپس هیدرا به طرف نواب رفت . 🇮🇷 مرضیه ، چوبی را بلند کرد 🇮🇷 و به هیدرا گفت : 🌹 نزدیکش نشو 🌹 اگه بهش دست بزنی ، می زنمت 🇮🇷 هیدرا لبخندی زد و گفت : 🌸 نترسید دختر خانم ، کاریش ندارم 🌸 فقط می خوام کمکش کنم 🇮🇷 هیدرا بالای سر نواب رفت . 🇮🇷 و اسم اعظم را برای او زمزمه کرد . 🇮🇷 نواب ، آرام چشمانش را باز کرد و به هوش آمد 🇮🇷 صاحب خانه نیز ، او را بلند کرد 🇮🇷 و زیر بغلش را گرفت ؛ 🇮🇷 و او را به طرف اتاقش برد . 🇮🇷 مرضیه ، جلوتر از همه وارد اتاق شد 🇮🇷 تا هم در را باز کند و هم اتاق را تمییز نماید 🇮🇷 که ناگهان جیغ زنان ، 🇮🇷 با ترس فراوان و فریادکنان ، 🇮🇷 به سرعت ، از اتاق بیرون آمد . 🇮🇷 آقای اکبری ، از دیدن ترس او نگران شد 🇮🇷 و با ترس گفت : 🌟 چی شده دخترم ؟! 🇮🇷 مرضیه با وحشت گفت : 🌷 دوتا دیگه مثل این سیاهه ، تو اتاق هستند . 🇮🇷 هیدرا گفت : 🌸 نترسید چیزی نیست 🌸 خودم اونا رو بستم 🌸 نمی تونن به شما آسیبی برسونن 🇮🇷 صاحب خانه ، نواب را به اتاق برد 🇮🇷 او را آرام سر جایش خواباند . 🇮🇷 سپس دستش را گرفت و با لبخند گفت : 🌟 حالت خوبه پسرم ؟! 🇮🇷 نواب گفت : 🌹 آره فکر کنم خوبم 🌹 چی شده بود ؟ چه اتفاقی افتاد ؟! 🌟 ادامه دارد ...🌟 📚 نویسنده : حامد طرفی 🔮 @amoomolla
🌷 شعر کودکانه سوره نصر 🌷 🌸 با کمک خداوند 🌸 پیروزی سر رسیده     🌸 فتح شده شهر مکه    🌸 دشمن چه ناامیده 🌸 آدما دسته دسته 🌸 می‌آن به دین خدا  🌸 سوره ی نصر چی میگه ؟ 🌸 اسلام پیروزه هر جا 💟 @amoomolla