eitaa logo
آموزش تخصصی تجوید و حفظ و قرائت قرآن کریم
6هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
7.1هزار ویدیو
417 فایل
✨﷽✨ 📖 رسول اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : ✨حاملان وحافظان قرآن مشمول رحمت خاص خداوند هستند.✨ 📣ادمین و پشتیبانی کانال آموزش حفظ قرآن↩️ @meftah68 گروه حفظ ترتیبی https://eitaa.com/joinchat/3090940015C72c3166202
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽📚🕥 📖 (ع) 🌻يكى ديگر از پيامبران اليسع است كه نامش دو بار در قرآن در رديف پيامبران و نيكان و برجستگان آمده است.(671)تعبير قرآن نشان مى‏دهد كه او از پيامبران بزرگ الهى بود. 🌱طبق روايت قبل، او از شاگردان و وصى حضرت الياس عليه‏السلام بود. پس از مقام پيامبرى به سوى قوم الياس (مردم بعلبك) فرستاده شد، و مردم آن جا را به سوى توحيد دعوت كرد، آن‏ها از او اطاعت كردند و مقدمش را گرامى داشتند. 🌻او از پيامبران بنى اسرائيل بود و در زبان عبرى اليسع بن شافات خوانده مى‏شد. اليسع به معنى ناجى (نجاتبخش) است و شافات به معنى قاضى است.(672) 🌱او مردم را به شريعت حضرت موسى عليه‏السلام دعوت مى‏كرد. معجزاتى مانند شفا دادن بيماران، زنده كردن مردگان از او ظاهر شد، و موجب رونق كار او گرديد. (673) 🌻در كتاب حبيب السير آمده: سلسله نسب اليسع به افرائيم بن يوسف مى‏رسد. او بعد از غيبت الياس عليه‏السلام به مقام نبوت رسيد، و به هدايت قوم بنى اسرائيل پرداخت، و پشتوانه محكمى براى حفظ بنى اسرائيل از گزند دشمنان و طاغوتيان بود. هرگاه كفار قصد حمله به بنى اسرائيل را داشتند، او كه از پنهانى‏ها آگاه بود، به بنى اسرائيل خبر مى‏داد، تا خود را براى دفاع آماده سازند. 🌱يكى از شاهان جبار آن زمان كه با بنى اسرائيل دشمنى داشت و همواره با آن‏ها مى‏جنگيد، دريافت كه اخبار جنگ، قبل از حمله به بنى اسرائيل، به آن‏ها مى‏رسد. به اطرافيان خود گفت: چه كسى اسرار ما را به بنى اسرائيل خبر مى‏دهد؟ گفتند: شخصى به نام اليسع اين اخبار را به بنى اسرائيل مى‏رساند، شاه نسبت به اليسع خشمگين شد و دستور دستگيرى او را صادر كرد. مأموران خشن او براى دستگيرى اليسع بسيج شدند و او را دستگير كردند، ولى او در پرتو دعا، به طور معجزه‏آسايى از دست آن‏ها گريخت و نجات يافت. حتى نفرين او باعث شد كه عده‏اى از مأموران شاه، بينايى خود را از دست دادند. 🌻اليسع عليه‏السلام سرانجام، از گروهى از يهود (به خاطر آزارشان) دورى نمود، و همچنان به وظايف پيامبرى ادامه مى‏داد تا از دنيا رفت، به گفته بعضى او ذوالكفل را وصى و جانشين خود قرار داد.(674) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🌿يكى از پيامبران حضرت عُزَير عليه‏السلام است كه نام مباركش يك بار در قرآن آمده، آن جا كه در آيه 30 سوره توبه مى‏خوانيم: ✨✨وَ قالَتِ اليَهُودُ عُزَيرٌ ابنُ اللهِ، ✨✨ يهود گفتند: عُزَير پسر خدا است. 🌿نيز داستانى در قرآن به طور فشرده (در آيه 259 بقره) راجع به مرگ صد ساله شخصى، و زنده شدن او بعد از صد سال آمده كه طبق روايات متعدد، اين شخص همان عُزير پيامبر بوده كه خاطرنشان مى‏شود. 🌿عزير كه نامش در لغت يهود عزراء است در تاريخ يهود داراى موقعيت خاصى است. يهوديان معتقدند كه با بروز بخت النصر پادشاه بابل، و كشتار وسيع او، وضع يهود در هم ريخت. او معبدهاى آنان را ويران كرد و توراتشان را سوزانيد و مردانشان را به قتل رسانيد و زنان و كودكانشان را اسير كرد. سرانجام كورش پادشاه ايران بابل را فتح كرد و روى كار آمد. عزير عليه‏السلام نزد او آمد و براى يهود شفاعت كرد، كورش موافقت كرد، آن گاه يهوديان به شهرهاى خود بازگشتند. در اين هنگام عُزير طبق آن چه در خاطرشان مانده بود، تورات را از نو نوشت و خدمت شايانى در بازسازى جمعيت يهود كرد. از اين رو يهوديان براى او احترام شايانى قايلند و او را نجاتبخش و زنده كننده آئين خود مى‏دانند. 🌿همچنين موضوع باعث شد كه گروهى از يهود را ابنُ الله (پسر خدا) خواندند. 🌿امروز در ميان يهود چنين عقيده‏اى وجود ندارد، ولى اين مطلب (كه در قرآن آمده) حاكى است كه در عصر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم گروهى از يهود بودند كه چنين عقيده‏اى داشتند. 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋مرگ صد ساله عُزَير، و زنده شدنش پس از صد سال‏🦋 🌱در قرآن داستان مرگ صد ساله عزير، و سپس زنده شدن او به طور خلاصه در يك آيه (بقره - 259) آمده است،(675) كه بسيار شگفت‏انگيز است. نظر شما را به شرح آن كه در روايات آمده جلب مى‏كنيم. ✨پدر و مادر عزير در منطقه بيت المقدس زندگى مى‏كردند، خداوند دو پسر دوقلو به آن‏ها داد و آن‏ها نام يكى را عزير، و نام ديگرى را عزره گذاشتند. عزير و عزره با هم بزرگ شدند تا به سن سى سالگى رسيدند، عزير ازدواج كرده بود، و همسرش حامله بود، كه بعدها پسر از او به دنيا آمد.(676) 🌱عزير عليه‏السلام در اين ايام (كه سى سال از عمرش گذشته بود) به قصد سفر از خانه بيرون آمد و با اهل خانه و بستگانش خداحافظى كرد و سوار بر الاغ شد و اندكى انجير و آب ميوه همراه خود برداشت تا در سفر از آن بهره گيرد. ✨عزير از پيامبران بنى اسرائيل بود و همچنان به سفر خود ادامه داد تا به يك آبادى رسيد. ديد آن آبادى به شكل وحشتناكى در هم ريخته و ويران شده است. و اجساد و استخوان‏هاى پوسيده ساكنان آن به چشم مى‏خورد، هنگامى كه اين منظره وحشت‏زا را ديد، به فكر معاد و زنده شدن مردگان افتاد و گفت: اَنِّى يُحيِى هذِهِ اللهُ بعدَ مَوتِها؛ چگونه خداوند اين مردگان را زنده مى‏كند؟ او اين سخن را از روى انكار نگفت، بلكه از روى تعجب گفت. 🌱او در اين فكر بود كه ناگهان خداوند جان او را گرفت، او جزء مردگان در آمد و صد سال جزء مردگان بود، پس از صد سال خداوند او را زنده كرد. فرشته‏اى از طرف خدا از او پرسيد: چقدر در اين بيابان خوابيده‏اى، او كه خيال مى‏كرد، مقدار كمى در آن جا استراحت كرده، در جواب گفت: لَبِثتُ يوماً او بَعضَ يومٍ؛ يك روز يا كمتر. ✨فرشته از جانب خدا به او گفت: بلكه صد سال در اين‏جا بوده‏اى، اكنون به غذا و آشاميدنى خود بنگر كه چگونه به فرمان خدا در طول اين مدت هيچگونه آسيبى نديده است، ولى براى اين كه بدانى يكصد سال از مرگ گذشته، به الاغ سوارى خود بنگر و ببين از هم متلاشى شده و پراكنده شده و مرگ، اعضاء آن را از هم جدا نموده است. 🌱نگاه كن و ببين چگونه اجزاى پراكنده آن را جمع آورى كرده و زنده مى‏كنيم. عزير وقتى اين منظره (زنده شدن الاغ) را ديد گفت: اَعلَمُ اَنَّ اللهُ على كلِّ شى‏ءٍ قَديرٍ؛ مى‏دانم كه خداوند بر هر چيزى توانا است.(677) ✨يعنى اكنون آرامش خاطر يافتم، و مسأله معاد از نظر من شكل حسى به خود گرفت و قلبم سرشار از يقين شد.(678) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋بازگشت عزير به خانه خود🦋 🌱 عزير سوار الاغ خود شد، و به سوى خانه‏اش حركت كرد. در مسير راه مى‏ديد همه چيز عوض شده و تغيير كرده است. وقتى به زادگاه خود رسيد، ديد خانه‏ها و آدم‏ها تغيير نموده‏اند. به اطراف دقت كرد، تا مسير خانه خود را يافت، تا نزديك منزل خود آمد، در آن‏جا پيرزنى لاغر اندام و كمر خميده و نابينا ديد، از او پرسيد: آيا منزل عزير همين است؟ 🌻پيرزن گفت: آرى، همين است، ولى به دنبال اين سخن گريه كرد و گفت: ده‏ها سال است كه عزير مفقود شده و مردم او را فراموش كرده‏اند، چطور تو نام عُزير را به زبان آوردى؟ 🌱عزير گفت: من خودم عزير هستم، خداوند صد سال مرا از اين دنيا برد و جزء مردگان نمود و اينك بار ديگر مرا زنده كرده است. 🌻آن پيرزن كه مادر عزير بود، با شنيدن اين سخن، پريشان شد. سخن او را انكار كرد و گفت: صدسال است عزير گم شده است، اگر تو عزير هستى (عزير مردى صالح و مستجاب الدعوه بود) دعا كن تا من بينا گردم و ضعف پيرى از من برود. عزير دعا كرد، پيرزن بينا شده و سلامتى خود را بازيافت و با چشم تيزبين خود، پسرش را شناخت. دست و پاى پسرش را بوسيد. سپس او را نزد بنى اسرائيل برد، و ماجرا را به فرزندان و نوه‏هاى عزير خبر داد، آن‏ها به ديدار عزير شتافتند. 🌱عزير با همان قيافه‏اى كه رفته بود با همان قيافه (كه نشان دهنده يك مرد سى ساله بود) بازگشت. 🌻همه به ديدار او آمدند، با اين كه خودشان پير و سالخورده شده بودند. يكى از پسران عزير گفت: پدرم نشانه‏اى در شانه‏اش داشت، و با اين علامت شناخته مى‏شد. بنى اسرائيل پيراهنش را كنار زدند، همان نشانه را در شانه‏اش ديدند. 🌱در عين حال براى اين كه اطمينانشان بيشتر گردد، بزرگ به بنى اسرائيل به عزير گفت: 🌻ما شنيديم هنگامى كه بخت النصر بيت المقدس را ويران كرد، تورات را سوزانيد، تنها چند نفر انگشت شمار حافظ تورات بودند. يكى از آن‏ها عزير عليه‏السلام بود، اگر تو همان عزير هستى، تورات را از حفظ بخوان. 🌱عزير تورات را بدون كم و كاست از حفظ خواند، آن گاه او را تصديق كردند و به او تبريك گفتند، و با او پيمان وفادارى به دين خدا بستند. ولى به سوى كفر، اغوا شدند و گفتند: عزير پسر خدا است.(679) 🌻شخصى از حضرت على عليه‏السلام پرسيد: آيا پسرى بزرگتر از پدرش سراغ دارى؟ فرمود: او پسر عزير است كه از پدرش بزرگتر بود و در دنيا بيشتر عمر كرد. 🌱راهب مسيحى از امام باقر عليه‏السلام پرسيد: آن كدام دو برادر بودند كه دو قلو به دنيا آمدند، و هر دو در يك ساعت مردند، ولى يكى از آن‏ها صدو پنجاه سال عمر كرد، ديگرى پنجاه سال؟(680) 🌻امام باقر عليه‏السلام پاسخ داد: آنها عزير و عزره بودند كه هر دو از يك مادر دوقلو به دنيا آمدند، در سى سالگى عزير از آن‏ها جدا شد، و صد سال به مردگان پيوست، و سپس زنده شد و نزد خاندانش آمد و بيست سال ديگر با برادرش زيست و سپس با هم مردند، در نتيجه عزير پنجاه سال، و عزره صد و پنجاه سال عمر نمود. (681) پايان داستان‏هاى زندگى عزير عليه‏السلام 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🌱در قرآن مجيد به صراحت نامى از حضرت خضر عليه‏السلام نيامده، ولى طبق روايات متعدد، منظور از آيه 65 سوره كهف (كه مربوط به داستان موسى و مرد عالم است و قبلا در زندگى موسى عليه‏السلام ذكر شد) حضرت خضر عليه‏السلام است، كه خداوند او را در آيه مذكور، چنين توصيف كرده است: فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا؛ 🌿 موسى و يوشع، در آن جا بنده‏اى از بندگان ما را يافتند كه رحمت و موهبت عظيمى از سوى خود به او داده، و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بوديم. 🌱بنابراين خضر مطابق اين آيه، از بندگان خاص خدا است كه مشمول رحمت مخصوص الهى بوده از جانب خداوند علم لدنى داشت. 🌿مطابق پاره‏اى از روايات، نام او تاليا بن ملكان بود، و خضر لقب او است، زيرا خضر به معنى سبزى است و او هر كجا گام مى‏نهاد به بركت قدومش زمين سرسبز مى‏شد. 🌱از بعضى از روايات استفاده مى‏شود كه او از پيامبران بود، چنان كه بعضى آيات سوره كهف (مانند آيه 82 كهف: ما فَعَلتُهُ عَن اَمرِى و مانند آيه 80 فَاَرَدنا اين مطلب را تاييد مى‏نمايد.) 🌿و طبق روايات متعدد، حضرت خضر عليه‏السلام از يك عمر طولانى تا قيامت برخوردار است و هم اكنون زنده مى‏باشد.(682) او از ياران ذوالقرنين بود كه شرح حال ذوالقرنين ذكر خواهد شد. 🌱و از امام باقر عليه‏السلام نقل شده فرمود: خضر عليه‏السلام پيامبر مرسل بود، خداوند او را به سوى قوم خود فرستاد، او آنها را به توحيد و ايمان به پيامبران و رسولان و كتاب‏هاى آسمانى دعوت كرد و معجزه او اين بود كه در هر كجا از چوب خشك و زمين خالى از گياه مى‏نشست، آن چوب و زمين، سرسبز و خرم مى‏شد.از اين رو او با اسم خضر (كه به معنى سبز است) ناميده شد. ا🌿و از نوادگان حضرت نوح عليه‏السلام بود، و سلسله نسب او را چنين نوشته‏اند: تاليان بن ملكان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح.(683) 🌱در رابطه با حضرت خضر عليه‏السلام روايات و داستان‏هاى بسيارى در كتب حديث ما آمده، كه اگر گردآورى شود، كتاب قطورى خواهد شد. 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋بردگى خضر عليه‏السلام از تاجر بازار🦋 🔰 روزى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب خود فرمود: آيا مى‏خواهيد خاطره‏اى از خضر عليه‏السلام براى شما نقل كنم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم. 🔰پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: روزى خضر عليه‏السلام در يكى از بازارهاى بنى اسرائيل عبور مى‏كرد، ناگهان فقيرى كه او را مى‏شناخت نزد او آمد و تقاضاى كمك كرد. 🌿خضر عليه‏السلام گفت: ايمان به خدا دارى، ولى چيزى نزدم نيست تا به تو بدهم. 🔰فقير گفت: آثار نورانيت و خير در چهره تو مى‏نگرم، و اميد خير از تو دارم تو را به وجه (آبروى) خدا به من كمك كن.(684) 🌿خضر عليه‏السلام گفت: مرا به امر عظيم (آبروى خدا) قسم دادى، چيزى ندارم (ولى نمى‏توانم از اين امر عظيم كه نام بردى بگذرم) جز اين كه مرا به عنوان برده (غلام) بگيرى و در اين بازار بفروشى، و پولش را براى خود بردارى. فقير گفت: آيا چنين كارى روا است؟ 🔰 خضر گفت: به حق مى‏گويم كه تو مرا به امر عظيم سوگند دادى. من نمى‏توانم اين نام عظيم را ناديده بگيرم، مرا بفروش. 🔰فقير: خضر را به تاجرى به مبلغ چهارصد درهم فروخت، و آن پول را براى خود برداشت و رفت. 🌿خضر عليه‏السلام مدتى نزد اربابش ماند، ولى ديد اربابش كارى را بر عهده او نمى‏گذارند. 🌿روزى به اربابش گفت: تو مرا براى خدمت خريده‏اى، دستور بده تا كارى را براى تو انجام دهم. 🌿تاجر گفت: من خوش ندارم كه تو را به زحمت بيفكنم، تو پيرمرد سالخورده‏اى هستى. خضر گفت: نه، كار براى من زحمت نيست. 🌿تاجر سنگ بزرگى را در گوشه خانه‏اش نشان داد كه لازم بود شش نفر كارگر در طول يك روز بتوانند آن سنگ را از آن جا بردارند و بيرون ببرند و گفت: اين سنگ را از خانه خارج كن. 🔰خضر عليه‏السلام در همان ساعت، آن سنگ را برداشت و به تنهايى آن را بيرون برد. تاجر به او گفت: آفرين، كار را بسيار نيكو انجام دادى، با قدرتى كه هيچكس آن قدرت را ندارد. 🔰پس از مدتى تاجر تصميم گرفت به مسافرت برود، به خضر گفت: من تو را امين يافتم، تو را در خانه‏ام مى‏گذارم، نسبت به اهل خانه‏ام جانشين خوبى باش تا باز گردم، و من خوش ندارم تو را به زحمت افكنم. خضر گفت: زحمت نيست، هر كارى مى‏خواهى بفرما انجام دهم. تاجر گفت: مقدارى خشت درست كن و آماده نما تا باز گردم. 🌿تاجر به مسافرت رفت و پس از مدتى بازگشت ديد خضر عليه‏السلام ساختمان خانه او را به طور محكم و عالى درست كرده است، به خضر گفت: تو را به وجه (آبروى) خدا سوگند مى‏دهم بگو تو كيستى و كارت چيست؟ 🌿 خضر گفت: تو مرا به امر عظيم كه وجه خدا باشد سوگند دادى، و همين وجه خدا مرا به بندگى او واداشته است، من خضر هستم كه نامم را شنيده‏اى. فقيرى از من تقاضاى كمك كرد. در نزدم چيزى نبود كه به او بدهم. مرا به وجه خدا قسم داد، ناگزير خودم را بنده او نمودم، او مرا به تو فروخت و پولش را گرفت و رفت. 🔰اين را بدان كه اگر شخصى را به وجه و آبروى خدا سوگند دهند، تا كارى را انجام دهد، و آن شخص قدرت انجام آن كار را داشته باشد ولى انجام ندهد، در روز قيامت به گونه‏اى محشور مى‏شود كه در صورتش گوشت و خون نيست، و تنها استخوانى كه بر اثر به هم خوردنشان صدايش به گوش مى‏رسد، در چهره او دميده مى‏شود. تاجر معذرت خواهى كرد و گفت: من تو را نشناختم و به تو زحمت دادم. خضر گفت: اشكالى ندارد تو به من لطف و مهربانى نمودى. 🌿تاجر گفت: پدر و مادرم به فدايت، در مورد خود و اهل خانه‏ام هر گونه كه مى‏خواهى رفتار كن .اختيار ما با تو است، و اگر بخواهى تو را آزاد كردم هر جا مى‏خواهى برو. خضر گفت: دوست دارم مرا آزاد كنى تا به عبادت خداوند پردازم. تاجر او را با كمال معذرت خواهى آزاد نمود. 🔰خضر عليه‏السلام گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه توفيق بندگى درگاهش را به من عنايت فرمود، و مرا در پرتو بندگيش، از انحرافات نجات داد. (685) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋نصيحت خضر عليه‏السلام به موسى عليه‏السلام‏🦋 🌱هنگامى كه در ماجراى ملاقات موسى و خضر (كه داستانش در زندگى موسى گذشت) خضر خواست از موسى عليه‏السلام جدا شود، موسى عليه‏السلام از خضر عليه‏السلام تقاضاى اندرز و نصيحت كرد. خضر عليه‏السلام گفت: ✨1 - به آن كس (خداوند) بپيوند كه پيوستن به او براى تو زيانى ندارد، و پيوستن به غير او سودى براى تو نخواهد داشت. ✨2 - از لجاجت پرهيز كن. ✨3 - از حركت بى هدف و بدون نياز، دورى كن. ✨4 - خنده بى جا و بدون تعجب نكن. ✨5 - خطاكار را به خاطر خطايش سرزنش نكن (با ملايمات او را از خطايش بازدار و گرنه جرى‏تر مى‏شود). ✨ 6 - در مورد خطاهاى خود، در درگاه خدا گريه كن.(686) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋وسعت علم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و وصى او🦋 🌷 هنگامى كه موسى عليه‏السلام از خضر عليه‏السلام جدا شد، و به خانه‏اش بازگشت، برادرش هارون عليه‏السلام از موسى عليه‏السلام پرسيد: چه خاطره‏اى از ملاقات با خضر عليه‏السلام دارى برايم بيان كن. 🌷موسى عليه‏السلام فرمود: با خضر عليه‏السلام كنار دريا نشسته بوديم. ناگاه پرنده به پيش ما فرود آمد و قطره آبى را از دريا به منقارش گرفت و سپس به طرف مشرق افكند، بار ديگر قطره آبى به منقار گرفت و آن را به سوى مغرب افكند، سپس قطره ديگرى آب به منقار گرفت و آن را به سوى آسمان افكند، بار چهارم قطره آبى از دريا به منقار گرفت و به سوى زمين افكند، براى بار پنجم با منقارش قطره آبى گرفت و سپس به دريا انداخت. 🌷ما از اين حادثه شگفت زده شديم، خضر از آن پرنده پرسيد: اين كارها چيست كه انجام دادى؟ آن پرنده جواب نداد. 🌷در اين هنگام شخصى به صورت صياد به نزديك ما آمد و به ما نگاه كرد و گفت: براى چه شما را در مورد كارهاى آن پرنده متحير مى‏نگرم؟ 🌷 موسى و خضر گفتند: آرى، حيرت ما در مورد راز اين حركاتى است كه آن پرنده انجام داد. صياد گفت: من مردى صياد هستم و راز آن را مى‏دانم، ولى شما هر دو پيامبر هستيد و راز آن را نمى‏دانيد. 🌷موسى و خضر گفتند: ما چيزى جز آن چه را كه خداوند به ما بياموزد نمى‏دانيم. 🌷صياد گفت: اين پرنده دريايى است و نامش مسلم است، زيرا وقتى آواز مى‏خواند در آواز خود مى‏گويد: مسلم. 🌷اما اين كه: قطره آب دريا را به منقار گرفت و به آسمان و زمين و مشرق و مغرب و بالا و پايين ريخت مى‏خواست بگويد: بعد از شما در آخر الزمان پيامبرى (پيامبر اسلام) مبعوث مى‏شود كه امت او مشرق و مغرب را مى‏گيرند (در شب معراج) به آسمان مى‏رود و سپس (پس از رحلت) در زمين دفن مى‏گردد. 🌷و اما اين كه آب در منقارش را به دريا ريخت خواست بگويد: علم اين عالِم (خضر) در نزد علم او (پيامبر اسلام) مانند قطره نسبت به دريا است، سپس وصى و پسرعمويش (حضرت على عليه‏السلام) وارث علم او مى‏شود. 🌷گفتار آن صياد ما را از حيرت بيرون آورد و آرام گرفتيم، سپس آن صياد پنهان شد، فهميديم كه او فرشته‏اى بود كه خداوند او را نزد ما كه ادعاى كمال مى‏كرديم فرستاده بود [تا بفهميم دست بالاى دست بسيار است، و در نتيجه مغرور نشويم‏(687) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 تسليت خضر عليه‏السلام به بازماندگان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم‏ 🌺امام باقر عليه‏السلام فرمود: هنگامى كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم رحلت كرد، آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم آنچنان اندوهگين شدند كه از شدت ناراحتى درازترين شب‏ها را مى‏گذراندند (چشمشان به خواب نمى‏رفت) تا آن جا كه آسمان بالاى سرشان، و زمين زير پايشان را فراموش كردند، زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، خويش و بيگانه را با هم متحد و دوست كرده بود، و همه را حامى دين نموده بود. در اين حال، شخصى بر آن‏ها وارد شد كه خودش را نمى‏ديدند ولى سخنش را مى‏شنيدند (كه به عنوان تسليت) مى‏گفت: 🌺درود و رحمت و بركات خدا بر شما خاندان باد، با وجود خدا و در سايه لطف الهى، هر مصيبتى، قابل تحمل است، و هر از دست‏رفته‏اى را جبرانى است، هر انسانى مرگ را مى‏چشد، و قطعا خداوند در روز قيامت، پاداش شما را به طور كامل خواهد داد،... بر خدا توكل كنيد و به او اعتماد نماييد... شما را به خدا مى‏سپارم و سلام بر شما باد. 🌺شخصى از امام باقر عليه‏السلام پرسيد: اين تسليت از جانب چه كسى براى آن‏ها آمد؟ امام باقر عليه‏السلام فرمود: مِنَ اللهِ تَبارَكَ وَ تَعالى‏: از جانب خداوند متعال.(688) 🌺 [و از ثعلبى روايت شده كه اميرمؤمنان عليه‏السلام به حاضران فرمود: صاحب صدا، برادرم خضر عليه‏السلام است كه شما را در مورد مصيبت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تسليت مى‏گويد.(689) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋پاسخ امام حسن عليه‏السلام به پرسش‏هاى خضر عليه‏السلام‏🦋 🌱عصر خلافت ابوبكر بود. حضرت على عليه‏السلام همراه فرزندش حسن عليه‏السلام و سلمان در مكه در مسجد الحرام (كنار كعبه) نشسته بودند. ناگاه مردى خوش‏قامت كه لباس‏هاى زيبا پوشيده بود، به نزديك آمد و به حضرت على عليه‏السلام سلام كرد: و در محضر آن‏ها نشست و چنين گفت: 🌱اى اميرمؤمنان! از شما سه مسأله مى‏پرسم، اگر پاسخ آن را دادى، مى‏فهمم آن‏ها كه حق شما را غصب كردند دنيا و آخرت خود را تباه ساخته‏اند (و تو به حق هستى) وگرنه آن‏ها و شما در يك سطح، برابر هم هستيد. على: آن چه خواهى بپرس. 🌱ناشناس: 1 - به من خبر بده وقتى كه انسان مى‏خوابد، روحش به كجا مى‏رود؟ 2 - چگونه انسان چيزى را به ياد مى‏آورد و چيزى را فراموش مى‏كند؟ 3 - چگونه افراد به دايى يا عموى خود شباهت پيدا مى‏كنند؟ 🌱 در اين هنگام على عليه‏السلام به فرزندش حسن عليه‏السلام متوجه شد و فرمود: اى ابامحمد! پاسخ اين مرد را بده! 🌱حسن مجتبى عليه‏السلام به مرد ناشناس رو كرد و پاسخ او را چنين بيان كرد: 🌱1 - انسان هنگامى كه مى‏خوابد روح او(690) به باد مى‏پيوندد و آن باد به هوا آويخته مى‏شود، تا هنگامى كه بدن انسان براى بيدار شدن حركت مى‏كند، در اين هنگام خداوند به روح اجازه مى‏دهد تا به پيكر صاحبش باز گردد، پس از اين اجازه، آن روح، باد را و باد هوا را جذب كرده و روح به پيكر صاحبش باز مى‏گردد، و در آن آرام مى‏گيرد، و اگر خداوند به روح اجازه بازگشت نداد، هوا باد را و باد روح را جذب كرده، و تا روز قيامت روح به پيكر صاحبش باز نمى‏گردد. 🌱2 - در مورد يادآورى و فراموشى، پاسخ اين است كه قلب انسان بر اساس حق قرار دارد، و روى حق طَبَقى افكنده شده، اگر انسان در اين هنگام صلوات كامل بر محمد و آلش صلى الله عليه و آله و سلم فرستاد، آن طبق از روى حق برداشته شده و قلب روشن مى‏شود و انسان مطلب فراموش شده را به ياد مى‏آورد، و اگر صلوات كامل نفرستاد، آن طبق بر روى حق پرده مى‏افكند و در نتيجه قلب تاريك شده و انسان در ميان فراموشى مى‏ماند. 🌱3 - در مورد شباهت نوزاد به دايى يا عموى خود، از اين رو است كه: هنگامى كه مرد با آرامش خاطر با همسرش آميزش كرد و در اين حال نطفه فرزند منعقد گرديد، آن فرزند به پدر و مادرش شباهت مى‏يابد، و اگر او با پريشانى و اضطراب با همسرش آميزش نمود و در اين حال نطفه فرزند منعقد گرديد، آن فرزند به دايى يا عمويش، شباهت مى‏يابد. 🌱مرد ناشناس كه در مورد پاسخ سه سؤال خود به طور كامل قانع شده بود، برخاست و مكرر به يكتايى خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و وصايت على عليه‏السلام و ساير امامان عليهم السلام تا حضرت قائم (عجل الله تعالى فرجه الشريف) گواهى داد، و از آن جا رفت. 🌱حضرت على عليه‏السلام به فرزندش حسن عليه‏السلام فرمود: به دنبال اين مرد ناشناس برو ببين كجا مى‏رود. حسن عليه‏السلام به دنبال او حركت كرد، ولى او را ديد وقتى كه از مسجد بيرون رفت، از نظرها غايب شد. حسن عليه‏السلام نزد پدر بازگشت و از غايب شدن او خبر داد. 🌱على عليه‏السلام از حسن عليه‏السلام پرسيد: آيا دانستى كه او چه كسى بود؟ 🌱 حسن عليه‏السلام: خدا و رسول و اميرمؤمنان آگاه‏ترند. على عليه‏السلام: او خضر عليه‏السلام بود!(691) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 شركت خضر عليه‏السلام همراه امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در تاسيس مسجدجمكران‏ 🌺شيخ عفيف و صالح، حسن بن مُثله جمكرانى ماجراى مسجد جمكران را چنين نقل مى‏كند: شب سه شنبه هفدهم ماه رمضان 373 ه.ق در سراى خود خوابيده بودم. نيمه شب بود. ناگاه عده‏اى به خانه‏ام آمدند و مرا از خواب بيدار كردند و گفتند: برخيز و امر حضرت مهدى صاحب الزمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را اجابت كن كه تو را مى‏طلبد. 🌷حسن بن مُثله مى‏گويد: برخاستم و آماده شدم و حركت كردم و چون به در خانه‏ام رسيدم جماعتى از بزرگان را ديدم، سلام كردم، جواب سلام را دادند، و خوش آمد گفتند و مرا به آن جايگاه كه اكنون مسجد جمكران در آن جا واقع شده، بردند، نگاه كردم ديدم تختى در آن جا نهاده شده، و فرشى نيكو بر روى آن تخت، گسترده‏اند، و بالش‏هاى نيكو بر آن نهاده‏اند، و جوانى حدود سى ساله بر روى تخت بر بالش‏ها تكيه كرده، و پيرمردى در پيش روى او نشسته و كتابى در دست گرفته و براى آن جوان مى‏خواند. ديدم بيش از شصت مرد كه بعضى جامه‏هاى سفيد و بعضى جامه‏هاى سبز بر تن داشتند، در گرداگرد آن جوان، بر روى زمين نماز مى‏خواندند. 🌺آن پيرمرد كه حضرت خضر عليه‏السلام بود مرا روى تخت نشانيد(692) و حضرت امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) (آن جوان) مرا به نام خود خواند و فرمود: برو به حسن بن مسلم بگو تو چند سال است اين زمين را آباد مى‏كنى و ما خراب مى‏كنيم، پنج سال زراعت كردى، بار ديگر امسال شروع به زراعت كردى، بايد هر چه از اين سود برده‏اى برگردانى، تا در همين محل، (از همان سود زراعت) مسجد بنا كنند. به حسن بن مسلم بگو اينجا زمين شريفى است، خداوند متعال اين زمين را از زمين‏هاى ديگر برگزيده، و ارجمند نموده است. تو آن را گرفته و به زمين خود ملحق نموده‏اى، اگر از اين كار دورى نكنى، بلاى خداوند از ناحيه‏اى كه گمان نمى‏برى بر تو فرو مى‏ريزد. حسن بن مثله عرض كرد: اى سيد و مولاى من، لازم است علامتى و نشانه‏اى در اختيارم بگذارى، زيرا مردم سخن مرا بدون علامت و نشانه نمى‏پذيرند. 🌹امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) فرمود: نزد سيد ابوالحسن برو و به او بگو برخيزد و بياييد و آن مرد (حسن بن مسلم) را بياورد، و منفعت چند ساله را از او بگيرد، و به ديگران بدهد تا صرف در بناى ساختمان مسجد شود، باقى وجوه را نيز از رَهَق واقع در ناحيه اردهال كه ملك ما است بياورد، و ساختمان مسجد را تمام كند، و نصف رهق را وقف اين مسجد كرديم كه هر ساله وجوه در آمد آن را بياورد و در ساختمان اين مسجد به مصرف برسانند. 🌷به مردم بگو به اين محل اشتياق داشته باشند و آن را عزيز بدارند، و در آن چهار ركعت نماز بخوانند، دو ركعت نماز تحيت مسجد، در هر ركعتى يك بار الحمد و هفت بار قل هُوَ اللهُ اَحَد، و در ركوع و سجود، هفت بار ذكر ركوع و سجود را بخوانند. 🌺سپس دو ركعت نماز صاحب الزمان بگذارند: در ركعت اول، هنگامى كه در سوره حمد به آيه اءِيَّاكَ نَعبُدُ وَ اءِيَّاكَ نَستَعِين رسيدند آن را صد بار بگويند، ركعت دوم را نيز به همين طريق انجام دهند. ذكر ركوع و سجود را در هر ركعت هفت بار بگويند و بعد از نماز، يك بار تهليل لا اله الا الله بگويند، سپس تسبيح فاطمه زهرا عليهاالسلام را بگويند، آن گاه سر بر سجده نهاده و صد بار بر پيامبر و آلش، صلوات بفرستند، هر كس اين دو نماز را بخواند، گويى آن را در خانه كعبه خوانده است... .(693) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋من خضر شيعه على عليه‏السلام هستم‏🦋 🌱عمش روايت كرده و مى‏گويد: در مدينه بانويى سياه چهره و نابينا را ديدم به تشنگان آب مى‏داد و مى‏گفت: به عشق و حب على عليه‏السلام بنوشيد. 🌱پس از مدتى به مكه رفتم او را بينا يافتم، به مردم آب مى‏داد و مى‏گفت: به عشق على عليه‏السلام بنوشيد، همان كسى كه چشمم را بينا كرد. 🌱نزدش رفتم و گفتم: اى خانم! تو در مدينه نابينا بودى و مى‏گفتى به عشق على عليه‏السلام بنوشيد، ولى اكنون تو را بينا مى‏نگرم، ماجراى تو چيست؟ 🌱 او چنين پاسخ داد: مردى را ديدم نزد من آمد و گفت: اى بانو! تو كنيزه آزاد شده على عليه‏السلام و از دوستان آن حضرت هستى؟ گفتم: آرى. گفت: خدايا! اگر اين بانو راست مى‏گويد، او را بينا كن! 🌱سوگند به خدا به دعاى او بينا شدم، به سؤال كننده گفتم تو كيستى؟ گفت: اَنَا الخِضرُ وَ اَنا مِن شِيعَةِ عَلِىِّ بنِ اَبِيطالِب؛ 🌱من خضر هستم و من شيعه على عليه‏السلام مى‏باشم.(694) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋نويد خضر به نيايشگر مأيوس‏🦋 🌱شخصى بود، نيمه‏هاى شب برمى‏خاست و در تاريكى و تنهايى، به دعا و نيايش مى‏پرداخت و با سوز و گداز خاصى، الله الله مى‏گفت. 🌱مدت‏ها او به چنان توفيقى دست يافته بود. تا اين كه شيطان از حال و قال آن مرد خدا، بسيار غمگين و خشمگين شد، در كمين او قرار گرفت تا او را بفريبد، سرانجام در قلب او القاء كرد كه: اى بينوا، چرا آن قدر الله الله مى‏گويى؟ دعاى تو به استجابت نمى‏رسد، به اين دليل كه مدتهاست كه خدا را صدا مى‏زنى، ولى خدا حتى يك بار هم، به تو لبيك نگفته است! 🌱همين القاء شيطانى (كه او نمى‏دانست از كجا آمد؟ قلب او را شكست، و مأيوسانه گفت: به راستى چه فايده؟ هر چه دعا ميكنم، نتيجه‏بخش نيست... 🌱شبى با همين حال و دل شكسته و روح افسرده، خوابيد. در عالم خواب خضر پيامبر عليه‏السلام را ديد، خضر عليه‏السلام به او گفت: چرا اين گونه مأيوس و افسرده‏اى؟ چرا راز و نياز و نيايش با خداى خود را ترك نموده‏اى، و چون پشيمانى نااميد، از مناجات با خدا، كنار كشيده‏اى؟ 🌱 او در پاسخ گفت: زيرا از در خانه خدا رانده شده‏ام و چنين فهميده‏ام كه اين در، به روى من بسته است، از اين رو نااميد شده‏ام: گفت: لبيكى نمى‏آيد جواب زان همى ترسم كه باشم رد باب 🌱حضرت خضر عليه‏السلام به او فرمود: اى نيايشگر بى نوا، خداوند به من الهام كرد كه به تو بگويم: تو خيال مى‏كنى جواب خدا را بايد از در و ديوار بشنوى؟ همين كه الله الله مى‏گويى، دليل آن است كه: جذبه الهى تو را به سوى خودش مى‏كشاند، و دعايت را به استجابت رسانده است.(695) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 ⚫️در چه گذشت... ()🦋 🌸 اصحاب امام حسین در روز عاشورا از اینکه لحظه وصال محبوب نزدیک است بسیار خوشحال بودند. 🌺حبیب ابن مظاهر با آن سن و سال و کهولت،شادان و خندان بر یاران وارد شد، یزید ابن حصین بر وی خرده گرفت که حالا وقت خنده نیست. ✨حبیب گفت: اگر الان نخندم کی بخندم،بخدا قسم همینکه این جماعت با شمشیرهایشان با ما حمله کنند سریعا وارد بهشت میشویم. بریر ابن خضیر هم به ترتیب به شوخی و مزاح پرداخت و حرفهای حبیب را تکرار کرد.. 🌟آری این حرکت از ایمان عمیق یاران کربلا خبر میدهد که میدانند در تاریخ بشریت از گذشته و آینده چه در بستر چه در میدان نبرد هیچکس مرگی چنین با عزت و افتخار نصیبش نشده که نصیب یاران کربلای حسینی شده است.. 🔥حمله شمر برای آغاز جنگ 🌷 امام حسین علیه السلام در حال تعقیب نماز صبح بود که صدای شیپور صدای عمر سعد بلند شد و لشکریان کوفه اطراف خیمه های حسینی به تاخت و تاز پرداختند. ⚡️چون با خندق و آتش مواجه شدند شمر ملعون با صدای بلند گفت: حسین! قبل از قیامت به سوی آتش شتاب کردی! 🌹 امام علیه السلام در پاسخ شمر گفت: تو پسر زن بزچران چنین میگویی؟ تو به آتش سزاوارتری🔥 ✳️ مسلم ابن عوسجه خواست تیری به سمت شمر رها کند که امام مانع شد و فرمود: من دوست ندارم شروع کننده ی جنگ باشم.. ✍ادامه دارد... 📕اعیان الشیعه ج 1ص601 📒 بحار ج 45 ص 73 📘 حیات الحسین ج 3 ص 177 📗کامل ج 4 ص 60 🏴🏴 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 ▁▂▄▅▆▇█ صًّلًّیًّ اًّلًّلًّهًّ عًّلًّیًّکًّ یًّاًّ اًّبًّاًّعًّبًّدًّاًّلًّلًّهًّ █▇▆▅▄▂▁ 📖 (ع) 🦋 🦋نصيحت جالب خضر عليه‏السلام و على عليه‏السلام‏🦋 🌤روزى حضرت خضر عليه‏السلام به محضر اميرمؤمنان على عليه‏السلام آمد. پس از احوالپرسى، على عليه‏السلام به او فرمود: سخن حكيمانه‏اى بگو 🗣 خضر گفت: ما احسَنَ تَواضُعُ الاغنِياءِ لِلفُقَراءِ قُربَةً الى اللهِ؛ ❗️تواضع ثروتمندان نسبت به تهيدستان براى رضاى خدا، چقدر زيبا است! 🗣خضر عليه‏السلام گفت: سزاوار است اين سخن را با طلا نوشت. 💫 تواضع زگردن فرازان نكوست گدا گر تواضع كند خوى او است بزرگان نكردند در خود نگاه خدابينى از خويشتن‏بين مخواه بلندى چو خواهى تواضع گزين كه اين بام را نيست سُلَّم جز این 💫 🌌شبى حضرت على عليه‏السلام خضر عليه‏السلام را در خواب ديد و از او درخواست نصيحت كرد. خضر عليه‏السلام دست خود را به على عليه‏السلام نشان داد. 🖐 ✍على عليه‏السلام مشاهده كرد كه در كف دست او با خط سبز چنين نوشته شده: قد كُنتَ ميِّتاً فَصِرتَ حيّاً وَعَن قليلٍ تَعُودُ ميِّتاً فابنِ لِدارِ البَقاءِ بَيتاً وَدَعْ لِدارِ الفَنَاءِ بَيتاً يعنى: مرده بودى زنده شدى، و به زودى مرده مى‏شوى، بنابراين براى خانه بقا، خانه بساز و خانه فانى را رها كن.⚰ ادامه دارد.... 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥 ●❅✺✻صلی الله علیک یا اباعبدالله ❅✺✻● 📖 (ع) یازدهم‌🦋 🦋دعاى پُر پاداش‏🦋 🌤روزى حضرت على عليه‏السلام مشغول طواف كعبه بود، ناگاه ديد مردى پرده كعبه را به دست گرفته و چنين دعا مى‏كند: 🤲يا مَن لا يَشغُلهُ سَمعٌ عَن سَمعٍ، يا مَن لا يُغَلِّطُهُ السائِلُونَ، يا مَن لا يَتَبَرَّمُ اِلحاحُ المُلِحِّينَ اَذِقنِى بَردَ عَفوِكَ وَ حَلاوَةَ مَغفِرَتِكَ؛ 🤲اى خدايى كه شنيدنت تو را از شنيدنى‏هاى ديگر غافل نكند، اى خدايى كه در دريافت سؤال تقاضاكنندگان اشتباه نمى‏كنى، اى خدايى كه اصرار اصراركنندگان تو را آزرده نمى‏كند، خنكى عفوت، و شيرينى آمرزشت را به من بچشان. 🗣على عليه‏السلام به او فرمود: دعايت را شنيدم. 🗣 او كه خضر عليه‏السلام بود گفت: اين دعا را بعد از هر نمازى بخوان، سوگند به خدايى كه جان خضر در دست اوست، اگر گناهت به اندازه تعداد ستارگان، و ريگ‏ها و خاك‏هاى زمين باشد، خداوند سريعتر از يك چشم به هم زدن، آن‏ها را مى‏بخشد. ادامه دارد..... 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥 ▁▂▄▅▆▇█ اًّلًّسًّلًّاًّمًّ عًّلًّیًّکًّ یًّاًّ اًّبًّاًّعًّبًّدًّاًّلًّلًّهًّ █▇▆▅▄▂▁ 📖 (ع) 🦋 🦋سلام خضر علیه السلام به علی علیه السلام به عنوان چهارمین خلیفه🦋 👥اميرمؤمنان حضرت على عليه‏السلام كه همواره همراه و همراز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و از هر گونه فداكارى در راه پيشبُرد اهداف عاليه اسلام و بزرگداشت صداى وحى كه از زبان محمد صلى الله عليه و آله و سلم بر مى‏خاست، دريغ نداشت، مى‏گويد: با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از راه‏هاى مدينه در حركت بوديم، ناگاه با پيرمرد بلندقامت چهارشانه‏اى كه محاسن و ريش پرى داشت، ملاقات نموديم. او با كمال احترام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سلام كرد و احوالپرسى نمود، سپس به من رو كرد، و گفت: السَّلامُ عَلَيكَ يا رابعَ الخَليفَةِ وَ رحمَةُ اللهَ وَ بَرَكاتُهُ؛ سلام و درود و مهر خداوند بر تو اى چهارمين خليفه! 💠در اين هنگام متوجه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شد و گفت: آيا چنين نيست؟ 🔹️ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم او را تصديق كرد. آن گاه پيرمرد، از نزد ما به سويى رفت (عجبا! اين چه منظره‏اى بود، او كه از چهره تابناكش، شكوه و شخصيتش آشكار بود، به راستى چرا مرا چهارمين خليفه خواند؟ و چرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را تصديق كرد؟ چه خوب است معماى اين رازها برايم آشكار گردد.) 💠- اى رسول خدا! اين گفتارى كه آن پيرمرد گفت، چه بود؟ به راستى تو همان هستى كه او بازگو نمود. (اينك گوش كن تا برايت توضيح دهم.) 🔸️پيامبر: او حرف درستى زد و سخن حكيمانه‏اى گفت: به راستى تو همان هستى كه او بازگو نمود. (اينك گوش كن تا برايت توضيح دهم.) 📗خداوند در قرآن (به فرشتگان) مى‏فرمايد: من در زمين پديد آورنده خليفه هستم.اولين خليفه و جانشينى كه خداوند در زمين براى خود قرار داد، حضرت آدم عليه‏السلام است. 💠در مورد ديگر مى‏فرمايد: اى داوود! ما تو را در زمين خليفه نموديم، طبق ميزان حق و عدالت بر مردم حكومت كن. از اين رو داوود خليفه دوم است. 🔹️در جاى ديگر مى‏فرمايد: موسى عليه‏السلام به برادرش هارون عليه‏السلام گفت: در ميان قوم من جانشين من باش! و امور آنان را اصلاح كن! بنابراين هارون خليفه سوم است. 💠بالاخره در اين آيه مى‏فرمايد: اعلانى است از طرف خداوند، و رسول او به مردم، در مجمع عظيم اسلامى (حج) كه خدا و رسول او از مشركان بيزارند. 🔸️اعلان كننده و مبلغ از ناحيه خداوند و رسول او، تو هستى! تو وصى و وزير و اداكننده وام من هستى! تو همانگونه مى‏باشى كه هارون براى موسى عليه‏السلام بود - گرچه بعد از من پيامبرى نخواهد آمد - روى اين اساس همان گونه كه آن پيرمرد بلندقامت تو را خليفه چهارم خواند، چهارمين خليفه هستى! ❓آيا مى‏خواهى بدانى او چه كسى بود؟ على عليه‏السلام: آرى، مى‏خواهم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم: او برادر تو خضر عليه‏السلام بود. ▪︎¤پايان داستان‏هاى زندگى حضر عليه‏السلام ¤▪︎ 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋ديدار زكريا عليه‏السلام از غذاهاى بهشتى در كنار محراب مريم عليهاالسلام‏🦋 💠حضرت مريم عليهاالسلام به خدمتگزارى مسجد بيت المقدس مشغول شد و خداوند او را براى اين مقام پذيرفت. 🔷️ به گفته بعضى نشانه پذيرش خداوند اين بود كه مريم عليهاالسلام بعد از بلوغ و دوران خدمتگزارى بيت المقدس، هرگز عادت ماهانه نديد تا به دور شدن از آن مركز روحانى مجبور نگردد. 🔶️مريم عليهاالسلام آن چنان به عبادت خدا مشغول بود كه روزها روزه مى‏گرفت و شب‏ها به عبادت مى‏پرداخت، او آن چنان در پرهيزکارى و معرفت و شناسايى پروردگار پيش رفت كه از اخبار و دانشمندان پارساى آن زمان نيز پيشى گرفت. 💠هنگامى كه زكريا عليه‏السلام كنار محراب او قرار مى‏گرفت و براى ديدار او مى‏آمد، غذاهاى مخصوصى در كنار محراب او مشاهده مى‏كرد، كه شگفت‏زده مى‏شد، روزى به او گفت: 🔷️يا مَريمُ اَنِّى لَكِ هذَا؛ 🔶️اى مريم! اين غذاها (و ميوه‏هاى غير فصل) را از كجا آوردى؟ 💠مريم عليهاالسلام در جواب گفت: 🔷️هُوَ مِن عندِ اللهِ اِنّ اللهَ يَرزُقُ مِن يشاءُ بِغيرِ حِسابٍ؛ 🔶️اين از طرف خدا است، و او است كه هر كس را بخواهد، بى حساب روزى مى‏دهد. 💠آرى به اين ترتيب خداوند غذاهاى بهشتى غير فصل را به مريم مى‏رسانيد. 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋دعاى گيراى زكريا عليه‏السلام و اجابت آن، و ولادت يحيى عليه‏السلام‏🦋 💠حضرت زكريا عليه‏السلام هميشه اهل دعا و راز و نياز بود، ولى ديدن منظره غذاهاى بهشتى كنار محراب حضرت مريم عليهاالسلام، و استجابت دعاهاى مريم عليه‏السلام، گويى جرقه‏اى بود كه چاشنى قلب او را منفجر كرد و سخت تحت تأثير قرار گرفت. سال‏ها بود تقاضاى فرزندى از خدا نموده بود، تا پس از او وارث او گردد، ولى نتيجه نگرفته بود. 🔷️شايد زكريا عليه‏السلام ديگر اميد نداشت تا داراى فرزند شود، زيرا هم خودش به نهايت پيرى رسيده بود و هم همسرش پير شده بود، چنان كه از ابن عباس نقل شده: زكريا صد و بيست سال داشت، و همسرش داراى نود و هشت سال بود 🔶️اما ديدار منظره ميوه‏هاى بهشتى تابستانى در فصل زمستان و بر عكس، روح و جان او را سرشار از اميد كرد، و دريافت كه مى‏تواند در فصل پيرى داراى ميوه فرزند شود، چنان كه مريم عليهاالسلام در غير فصل ميوه، داراى ميوه‏هاى گوناگون شده است. در همين جا بود كه به خدا عرض كرد: 📘رَبِّ هَبْ لِى مِن لَّدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاء؛ 💠خداوندا! از طرف خود، فرزند پاكيزه‏اى (نيز) به من عطا فرما، كه تو دعا را مى‏شنوى. 🤲 🔷️طولى نكشيد كه فرشتگان در آن موقع كه او در محراب ايستاده، مشغول نيايش بود، صدا زدند: كه هان اى زكريا! خداوند تو را به يحيى بشارت مى‏دهد، در حالى كه كلمه خدا (حضرت عيسى عليه‏السلام) را تصديق مى‏كند و آقا و رهبر خواهد بود، و از هوى و هوس بركنار، و پيامبرى از صالحان است. 🔶️زكريا عليه‏السلام (كه به چگونگى داشتن فرزند در سنين پيرى مى‏انديشيد) گفت: 🗣 💠پروردگارا! چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد در حالى كه پيرى به من رسيده، و همسرم نازا است. 🔷️خداوند به او فرمود: اين گونه خداوند هر كاری را كه بخواهد انجام مى‏دهد. 💠زكريا عليه‏السلام مى‏خواست قلبش سرشار از يقين گردد و ايمانش به مرحله شهود برسد (چنان كه ابراهيم خليل عليه‏السلام براى آرامش قلبش، تقاضاى مشاهده صحنه معاد كرد از اين رو به خدا عرض كرد: پروردگارا! نشانه‏اى براى من قرار بده! 🤲 🔷️خداوند فرمود: 📘آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزًا وَاذْكُر رَّبَّكَ كَثِيرًا وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَالإِبْكَارِ؛ 🔶️نشانه تو آن است كه سه روز، جز به اشاره و رمز، با مردم سخن نخواهى گفت. (و زبانت، بدون علّت ظاهرى، از كار مى‏افتد.) پروردگار خود را (به شكرانه اين نعمت بزرگ،) بسيار ياد كن، و به هنگام صبح و شام، او را تسبيح بگو.🤲 💠زكريا از محراب عبادتش به سوى مردم آمد و با اشاره به آن‏ها گفت: صبح و شام (به شكرانه اين نعمت) خدا را تسبيح گوييد. 🤲 🔷️آرى، اين علامت آشكار شد، زكريا عليه‏السلام ديد بدون علت زبانش بسته شد وى هنگام ذكر خدا زبانش گشوده مى‏شد، او از همين راه دريافت و يقين كرد همان خدايى كه زبان بسته را براى ذكرش مى‏گشايد، قادر است كه رَحِم بسته (بر اثر نازايى) را بگشايد و از آن، فرزندى به وجود آورد. 🔷️او در اين سه روز، با اشاره لب‏ها و تكان دادن سر، با مردم سخن مى‏گفت، و بقيه را به ذكر خدا و سپاسگزارى پروردگار به خاطر بشارت به داشتن فرزند اشتغال داشت. 🤐 💠طولى نكشيد كه همسر زكريا عليه‏السلام احساس باردارى كرد، و پس از مدتى يحيى عليه‏السلام چشم به جهان گشود و حضرت زكريا و همسرش، پس از سال‏ها اميد و آرزو داراى فرزندى مبارك شدند. 🤱🏻 🔷️شايد اين حادثه مقدمه‏اى بود تا اذهان مردم براى تولد حضرت عيسى عليه‏السلام بدون پدر آماده گردد، و بدانند همان خدايى كه قادر است از زن و شوهر پير فرزندى به وجود آورد، قدرت آن را دارد كه به بانويى بدون شوهر، فرزندى بدهد. 🔶️به هر حال بايد به خدا توكل كرده و قدرت بى كران او را باور نمود و نسبت به الطاف ذات اقدس او اميد سرشار داشت.🙏 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥 اَُلَُسَُلَُاَُمَُ عَُلَُیَُکَُ یَُاَُ اَُبَُاَُعَُبَُدَُاَُلَُلَُهَُ 📖 (ع) 🦋 🦋گريه حضرت زكريا عليه‏السلام براى مصائب امام حسين عليه‏السلام‏🦋 💠حضرت زكريا عليه‏السلام از درگاه خداوند خواست تا نام‏هاى پنج تن آل عبا را به او بياموزد. خداوند نام آن‏ها را به او آموخت. 🔷️زكريا عليه‏السلام هرگاه نام محمد صلى الله عليه و آله و سلم، على عليه‏السلام، فاطمه عليهاالسلام، و حسن عليه‏السلام را به زبان مى‏آورد غم و اندوه از او برطرف مى‏شد. ولى وقتى كه نام حسين عليه‏السلام را به زبان مى‏آورد، بى اختيار منقلب شده و اشكهايش جارى مى‏گشت و نفسهايش به شماره مى‏افتاد. 😢 🔶️روزى به خدا عرض كرد: خداوندا! چه شده كه وقتى نام محمد صلى الله عليه و آله و سلم، على عليه‏السلام، فاطمه عليهاالسلام و حسن عليه‏السلام را به زبان مى‏آورم، اندوهم بر طرف مى‏گردد، ولى همين كه نام حسين عليه‏السلام را به زبان مى‏آورم منقلب مى‏شوم، و اشكهايم سرازير مى‏شود؟ ❓ 💠خداوند ماجراى جانسوز شهادت حسين عليه‏السلام را به او خبر داد و فرمود: 📘 _كاف اشاره به كربلا است، اشاره به هلاكت عترت حسين عليه‏السلام است، اشاره به يزيد ستمگر است كه موجب ظلم به حسين عليه‏السلام مى‏شود، اشاره به عطش حسين عليه‏السلام است، و اشاره به صبر او است. 🔶️وقتى زكريا قضيه حسين عليه‏السلام را شنيد، سه روز از مسجد بيت المقدس بيرون نيامد و براى مصائب حسين عليه‏السلام گريه و ناله كرد😭 🔷️و گفت: خدايا! آيا على و فاطمه عليهماالسلام را به چنين مصيبت جانسوزى مبتلا مى‏كنى؟!..❓ 💠آن گاه عرض كرد: خدايا! به من فرزندى بده كه در اين سنين پيرى چشمم از او روشن گردد. سپس علاقه آن فرزند را در قلبم بيفكن، آن گاه همانگونه كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم حبيبت را، به فاجعه جانسوز قتل فرزندش مبتلا كردى، مرا نيز به فاجعه جانسوز قتل پسرم مبتلا گردان تا من نيز همدرد پيامبر اسلام گردم. 🔶️خداوند حضرت يحيى عليه‏السلام را به زكريا داد و همين حضرت يحيى عليه‏السلام به خاطر نهى از منكر، به فرمان طاغوت زمان، كشته شد و سرش را در ميان طشت طلا نهادند و جريان شهادتش شبيه شهادت حسين عليه‏السلام، جانسوز بود.😭 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋نجات زكريا از تنهايى‏🦋 🌻سالها بود كه حضرت زكريا عليه‏السلام از تنهايى و نداشتن فرزند كه يار و ياور او باشد، رنج مى‏برد، و با اميدى سرشار به خدا دل مى‏بست و از خدا مى‏خواست كه او را تنها نگذارد. 💚 سرانجام خداوند او را از تنهايى بيرون آورد، و يحيى عليه‏السلام را به او داد، و زندگى او و همسرش را با داشتن چنين فرزندى نورانى، سامان بخشيد. 🍀خداوند از اين رو آن‏ها را مورد الطاف سرشارش قرارداد كه در انجام نيكى‏ها سرعت مى‏نمودند و همواره به خاطر عشق به رحمت خدا، و ترس از عذاب او، او را مى‏خواندند، و خضوع و اخلاص خاصى در درِ خانه خدا داشتند. 🌻يحيى عليه‏السلام همدم و مونس خوبى براى پدر و مادرش بود، و عصاى پيرى آن‏ها در جهت ظاهر و باطن به شمار مى‏رفت، و به راستى كه آن‏ها را از تنهايى بيرون آورد، و فرزند صالحى براى آن‏ها شد. 💚آرى كسانى كه با قلبى صاف و پاك، واخلاصى بى شائبه به درگاه خداوند بروند اين گونه به نتيجه درخشان مى‏رسند، و زندگى با صفا و درخشنده پيدا مى‏نمايند. 👇👇👇👇 🍀اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran
▂▃▄★ یا ابا عبدالله★▄▃▂ ﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋شهادت جانسوز حضرت زكريا عليه‏السلام‏🦋 ❇هنگامى كه حضرت مريم عليهاالسلام به قدرت الهى بدون شوهر باردار شد (چنان كه شرح حالش در زندگى عيسى عليه‏السلام ذكر مى‏شود) شيطان وسوسه‏گر به ميان بنى اسرائيل رفت و اين تهمت ناجوانمردانه و بسيار زشت را به مردم القاء كرد كه اگر مريم عليه‏السلام باردار شده، كار زكريا عليه‏السلام است. 🍀همين تهمت ناجوانمردانه باعث شد كه عده‏اى از اشرار تصميم گرفتند حضرت زكريا عليه‏السلام را به قتل برسانند. ❇ به همين منظور به سوى او هجوم بردند. او از دست آن‏ها گريخت. در بيابان به نزديكى درختى رسيد. آن درخت به زبان آمد و 🍀 گفت: اى پيامبر خدا نزد من بيا. زكريا كنار آن درخت رفت، درخت شكافته شد، زكريا به داخل تنه درخت رفت، سپس تنه درهم به هم پيوست و به اين ترتيب آن درخت به زكريا عليه‏السلام پناه داد. ❇ابليس به آن جا رسيد و گوشه‏اى از عباى زكريا عليه‏السلام را گرفت و در بيرون درخت نگه داشت، سپس ديد گروهى در جستجوى كسى هستند، از آن‏ها پرسيد در جستجوى چه كسى هستيد؟❓ گفتند: در جستجوى زكريا عليه‏السلام هستيم. 🍀ابليس گفت: او كنار اين درخت آمد و جادو كرد، بر اثر سحر و جادو او تنه اين درخت شكافته شده او به درون اين درخت رفت. نشانه‏اش همين قسمت عباى او است كه در بيرون درخت مانده است. ❇آن‏ها تبر تهيه كردند و همچنين ارّه آوردند و آن درخت را قطع كرده سپس با اره قطعه قطعه كردند. به اين ترتيب زكريا عليه‏السلام مظلومانه در ميان آن درخت به شهادت رسيد. 🍀خداوند بر آن سنگدلان جاهل غضب كرد، بدترين خلق خود را بر آنها مسلط نمود بكه انتقام خون حضرت زكريا عليه‏السلام را از آن‏ها گرفت. ❇پس از شهادت زكريا عليه‏السلام خداوند فرشتگان را كنار پيكر مطهر او فرستاد. آن‏ها آمدند و بدن زكريا عليه‏السلام را غسل دادند و كفن كردند، و سه روز پشت سر هم آمدند و نماز بر آن خواندند، سپس او را به خاك سپردند. 🔚پايان داستان‏هاى زندگى حضرت زكريا عليه‏السلام 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥 📖 🦋مكافات عمل قاتل حضرت يحيى عليه‏السلام و سكوت‏كنندگان‏🦋 🌱امام صادق عليه‏السلام فرمود: 🌱 🔰اءنّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ اِذا اَرادَ اَن يَنتَصِرَ لِاَولِيائِهِ اِنتَصَرَ لَهُم بِشرارِ خَلقِهِ... وَ لَقَد اِنتَصَرَ لِيَحيَى بنِ زَكَرِيّا بِبُختِ نَصرٍ؛ ♻️همانا خداوند متعال هرگاه اراده يارى‏طلبى براى دوستانش كند، از بدترين خلايقش براى آن‏ها يارى مى‏طلبد، چنان كه در مورد (انتقام‏گيرى از خون) يحيى عليه‏السلام از بخت النصر يارى طلبيد.(757) 🔰وقتى كه سر يحيى عليه‏السلام را از بدن جدا نمودند، قطره‏اى از خونش به زمين ريخت، و جوشيد، و هر چه خاك بر سر آن ريختند، خونِ در حال جوشش، از ميان خاك بيرون مى‏آمد، و تلِّى از خاك به وجود آمد ولى خون از جوشش نيفتاد و تلى سرخ ديده مى‏شد. ❇️طولى نكشيد كه يكى از ياغيان آن عصر به نام بخت‏النصر كه قبلا هيزم‏كن بود و اراذل و اوباش را كه با او دوست بودند، به دور خود جمع نمود و شورش كردند. آن‏ها به هر جا مى‏رسيدند مى‏كشتند و غارت مى‏كردند تا به شهر بيت المقدس رسيدند و آن جا را تصرف نمودند و همه طاغوتيان و سران را با سخت‏ترين وضع كشتند، تا اين كه چشم بخت النصر به تلّ سرخى افتاد، پرسيد: اين تل چيست؟ گفتند: مدتى قبل شاه اين منطقه حضرت يحيى عليه‏السلام را كشت، و سرش را از بدنش جدا كرد. خون او به زمين چكيده و جوشيد و هر چه بر سر آن خون خاك ريختند از جوشش نيفتاد، سرانجام تلى از خاك سرخ به وجود آمد و همچنان آن خون مى‏جوشد. ❇️بخت النصر گفت: آن قدر از مردم اينجا را بر سر اين تل بكشم تا خون از جوشش بيفتد. (اين تصميم نيز مكافات عمل مردم بيت المقدس و اطراف آن بود كه در قتل مظلومانه يحيى عليه‏السلام سكوت كردند و به شاه هوسباز قاتل، اعتراض ننمودند.)(758) ❇️به فرمان بخت النصر هفتاد هزار نفر از مردم را روى آن تل كشتند تا، خون يحيى عليه‏السلام از جوشش بيفتد، اما همچنان خون مى‏جوشيد. بخت النصر پرسيد: آيا ديگر شخصى در اين منطقه باقى مانده است؟ گفتند: يك نفر پيرزن در فلان جا زندگى مى‏كند. گفت: او را نيز بياوريد و روى اين تل بكشيد. مأموران به اين فرمان عمل كردند و آن گاه خون از جوشش افتاد.(759) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 🦋كشته شدن بخت النصر به دست يك غلام ايرانى‏🦋 🌱بخت النصر پس از فتح شام و منطقه بيت المقدس و فلسطين، به بابل (واقع در سرزمين عراق) رفت، در آن جا شهرى ساخت، و چاهى در آن جا حفر كرد و سپس حضرت دانيال پيامبر را دستگير كرده و در ميان آن چاه افكند، و ماده شيرى را در ميان آن چاه انداخت تا او را بدرّد. 🦁ماده شير، گل چاه را مى‏خورد، و از شير خود به دانيال مى‏نوشانيد. پس از مدتى خداوند به يكى از پيامبران وحى كرد، كنار فلان چاه برو و به دانيال عليه‏السلام آب و غذا برسان. 💢او كنار چاه آمد و صدا زد: اى دانيال! دانيال گفت: بلى، صداى دورى مى‏شنوم. 💢آن پيامبر گفت: اى دانيال! خدايت سلام رسانيد، و براى تو غذا و آب فرستاده است. آنگاه آن آب و غذا را به وسيله دلو، وارد چاه كرد. 🤲حضرت دانيال عليه‏السلام حمد و سپس مكرر گفت، و خدا را سپاسگزارى بى‏حد نمود. 🌱در همين عصر بخت النصر در عالم خواب ديد سرش آهن شده، پاهايش به صورت مس در آمده، و سينه‏اش طلا گشته است. وقتى كه بيدار شد منجمين را احضار كرد و گفت: من در عالم خواب چه خوابى ديده‏ام؟ منجمين گفتند: نمى‏دانيم، تو آن چه را در خواب ديدى براى ما بگو تا ما تعبير كنيم. 🌱بخت النصر ناراحت شد و به آن‏ها گفت: من سال‏ها است به شما رزق و روزى مى‏دهم، ولى شما نمى‏دانيد كه من چه خوابى ديده‏ام، پس چه فايده‏اى براى من داريد؟ آن گاه دستور داد همه آن‏ها را اعدام كردند. 🌱در اين هنگام يكى از حاضران به بخت النصر گفت: اگر علم و معرفت در نزد كسى مى‏جويى، تنها در نزد آن كسى (دانيال) است كه در چاه زندانى مى‏باشد، و ماده شير نه تنها به او آزار نرسانده بلكه گل مى‏خورد و به او شير مى‏دهد. 🌱بخت النصر مأموران را نزد او فرستاد و او را حاضر كردند، به او گفت: من چه خوابى ديده‏ام؟ 🌱 دانيال: در خواب ديده‏اى سرت آهن شده و پاهايت مس شده‏اند و سينه‏ات طلا گشته است. 🌱بخت النصر: آرى، همين خواب را ديده‏ام، بگو بدانم تعبيرش چيست؟ 🌱 دانيال: تعبيرش اين است كه غلامى ايرانى بعد از سه روز تو را مى‏كشد. 🌱بخت النصر: من داراى هفت قلعه (شهر) هستم و در كنار هر دروازه آن چند نگهبان وجود دارد، به علاوه بر درگاه هر دروازه‏اى يك مرغابى وجود دارد هر شخص غريبى به آن جا آيد فرياد مى‏كشد و مأموران او را دستگير خواهند كرد. دانيال: همانگونه كه گفتم خواه و ناخواه، حادثه رخ مى‏دهد. 🌱بخت النصر براى احتياط به لشگر خود فرمان آماده‏باش داد، و گفت: هر شخص غريبى را ديديد هر كس باشد بكشيد. سپس به دانيال گفت: تو بايد در اين سه روز در همين جا بمانى، اگر اين سه روز گذشت و من آسيبى نديدم، تو را خواهم كشت. 💢دانيال در همان جا زندانى شد، روز اول و دوم خطر گذشت، روز سوم فرا رسيد، در آن روز بخت النصر در قصر خود غمگين و دلتنگ شد، تصميم گرفت به حياط قصر برود و پس از گردش و هواخورى اندك، به قصر باز گردد و روز خطر به پايان رسد. وقتى كه از قصر بيرون آمد، با جوانى كه از نژاد ايرانى بود و او را به عنوان پسر خود برگزيده بود و نمى‏دانست كه او از نژاد ايرانى است، ملاقات كرد و شمشيرش را به او داد و به او گفت: اى پسرخوانده! همينجا مراقب باش كسى وارد قصر نشود، هر كسى وارد شد - گرچه خودم باشم - او را بكش. ♨️غلام ايرانى شمشير را به دست گرفت (پس از اندكى بخت النصر وارد قصر شد) غلام با شمشير به او حمله كرد و او را كشت. 💢در آن هنگام كه بخت النصر در خون خود مى‏غلطيد به غلام گفت: چرا مرا كشتى؟ 💢غلام گفت: خودت فرمان دادى و گفتى هر كس - گر چه خودم باشم - اگر وارد قصر شدم، او را بكش. من به فرمان تو عمل كردم. 💢بخت النصر در آن جا هر چه فرياد زد كسى صداى او را نشنيد، و سرانجام به هلاكت رسيد و مردم از شرش نجات يافتند.(760) آرى به قول ناصر خسرو: 💢روزى زسر سنگ عقابى به هوا برخاست بهر طلب طعمه پر و بال بياراست از راستى بال منى كرد و همى گفت: كه امروز همه ملك جهان زير پر ماست گر به سر خاشاك يكى پشه بجنبيد جنبيدن آن پشه عيان در نظر ماست بسيار منى كرد وز تقدير نترسيد بنگر كه از اين چرخ جفا پيشه چه برخاست ناگه زكمينگاه يكى سخت كمانى تيرى به قضا و قدر انداخت بر او راست چون خوب نظر كرد پر خويش در آن ديد گفتا زكه ناليم كه از ماست كه بر ماست خسرو تو برون كن زسر اين كبر و منى را ديدى كه منى كرد عقابى چه بر او خاست 🔚پايان داستان‏هاى زندگى حضرت يحيى عليه‏السلام 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
📚🕙📚 (ع) 🔷 ویژگیهای حضرت ادریس علیه السلام : يكى از پيامبران كه نامش در قرآن دو بار آمده‏(72) و در آيه 56 سوره مريم به عنوان پيامبر صديق ياد شده، حضرت ادريس است كه در اين جا نظر شما را به پاره‏اى از ويژگى‏هاى او جلب مى‏كنيم: ادريس كه نام اصيلش اخنوخ است در نزديك كوفه در مكان فعلى مسجد سهله مى‏زيست. او خياط بود و مدت سيصد سال عمر نمود و با پنج واسطه به آدم عليه‏السلام مى‏رسد. سى صحيفه از كتاب‏هاى آسمانى بر او نازل گرديد. تا قبل از ايشان مردم براى پوشش بدن خود از پوست حيوانات استفاده مى‏كردند، او نخستين كسى بود كه خياطى كرد و طرز دوختن لباس را به انسان‏ها آموخت و از آن پس مردم به تدريج از لباس‏هاى دوخته شده استفاده مى‏كردند. او بلندقامت و تنومند و نخستين انسانى بود كه با قلم خط نوشت و بر علم نجوم و حساب و هيئت احاطه داشت و آن‏ها را تدريس مى‏كرد. كتاب‏هاى‏ آسمانى را به مردم مى‏آموخت و آن‏ها را از اندرزهاى خود بهره‏مند مى‏ساخت، از اين رو نام او را ادريس (كه از واژه درس گرفته شده) نهادند. خداوند بعد از وفاتش، مقام ارجمندى در بهشت به او عنايت فرمود و او را از مواهب بهشتى بهره‏مند ساخت. ادريس عليه‏السلام بسيار درباره عظمت خلقت مى‏انديشيد و با خود مى‏گفت: اين آسمان‏ها، زمين، خلايق عظيم، خورشيد، ماه، ستارگان، ابر، باران و ساير پديده‏ها داراى پروردگارى است كه آنها را تدبير نموده و سامان مى‏بخشد، بنابراين او را آن گونه كه سزاوار پرستش است، پرستش كن.(73) ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕙📚 (ع) 🔷 فرازهايى از اندرزهاى ادريس عليه‏السلام‏ اى انسان! گويى مرگ به سراغت آمده، ناله‏ات بلند شده، عرق پيشانيت سرازير گشته، لبهايت جمع شده، زبانت از حركت ايستاده، آب دهانت خشك گشته، سياهى چشمت به سفيدى دگرگون شده، دهانت كف كرده، همه بدنت به لرزه در آمده و با سختى‏ها و تلخى‏هاى مرگ دست به گريبان شده‏اى. سپس روحت از كالبدت خارج شده و در برابر اهل خانه‏ات جسد بدبويى شده‏اى و مايه عبرت ديگران گذشته‏اى. بنابراين هم اكنون به خودت پند بده و درباره مرگ و حقيقت آن عبرت بگير، كه خواه ناخواه به سراغت مى‏آيد و هر عمرى گرچه طولانى باشد به زودى به دست فنا سپرده مى‏شود. اى انسان! بدان كه مرگ با آن همه دشوارى، نسبت به امور بعد از آن كه حوادث هولناك و پروحشت قيامت مى‏باشد آسان‏تر است، متوجه باش كه ايستادن در دادگاه عدل الهى براى حسابرسى و جزاى اعمال آن قدر سخت و طاقت‏فرسا است كه نيرومندترين نيرومندان نيز از شنيدن احوال آن ناتوانند.(74) ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕙📚 (ع) 🔷 فرازهايى از اندرزهاى ادريس عليه‏السلام‏ اى انسان! گويى مرگ به سراغت آمده، ناله‏ات بلند شده، عرق پيشانيت سرازير گشته، لبهايت جمع شده، زبانت از حركت ايستاده، آب دهانت خشك گشته، سياهى چشمت به سفيدى دگرگون شده، دهانت كف كرده، همه بدنت به لرزه در آمده و با سختى‏ها و تلخى‏هاى مرگ دست به گريبان شده‏اى. سپس روحت از كالبدت خارج شده و در برابر اهل خانه‏ات جسد بدبويى شده‏اى و مايه عبرت ديگران گذشته‏اى. بنابراين هم اكنون به خودت پند بده و درباره مرگ و حقيقت آن عبرت بگير، كه خواه ناخواه به سراغت مى‏آيد و هر عمرى گرچه طولانى باشد به زودى به دست فنا سپرده مى‏شود. اى انسان! بدان كه مرگ با آن همه دشوارى، نسبت به امور بعد از آن كه حوادث هولناك و پروحشت قيامت مى‏باشد آسان‏تر است، متوجه باش كه ايستادن در دادگاه عدل الهى براى حسابرسى و جزاى اعمال آن قدر سخت و طاقت‏فرسا است كه نيرومندترين نيرومندان نيز از شنيدن احوال آن ناتوانند.(74) ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕙📚 (ع) 🔷 هدايت شدن هزار نفر با راهنمايى‏هاى ادريس عليه‏السلام‏ ادريس همچنان با بيانات شيوا و اندرزهاى دلپذير و هشدارهاى كوبنده، قوم خود را به سوى خدا دعوت ميكرد. در اين مسير با طايفه‏اى از قوم خود ملاقات نمود كه همه بت پرست بودند و در انواع انحراف‏ها و گمراهى‏ها گرفتار بودند. ادريس به اندرز و نصيحت آن‏ها پرداخت و آن‏ها را از انجام گناه سرزنش نموده و از عواقب گناه هشدار داد و به سوى خدا دعوت كرد. آن‏ها يكى پس از ديگرى تحت تأثير قرار گرفته و به او پيوستند. نخست تعداد هدايت‏شدگان به هفت نفر و سپس به هفتاد نفر رسيد. به همين ترتيب يكى پس از ديگرى هدايت شدند تا به هفتصد نفر و سپس به هزار نفر رسيدند. ادريس از ميان آن‏ها صد نفر از برترين‏ها را برگزيد، و از ميان صد نفر، هفتاد نفر، و از ميان هفتاد نفر ده نفر، و از ميان ده نفر، هفت نفر را انتخاب نمود. ادريس با اين هفت نفر ممتاز، دست به دعا برداشتند و به راز و نياز با خدا پرداختند، خداوند به ادريس وحى كرد، و او و همراهانش را به عبادت دعوت نمود، آن‏ها همچنان با ادريس به عبادت الهى پرداختند تا زمانى كه خداوند روح ادريس عليه‏السلام را به ملأ اعلى برد.(76) ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕙📚 (ع) 🔷 مبارزه ادريس با طاغوت عصرش‏ ادريس عليه‏السلام تنها به عبادت و اندرز مردم اكتفا نمى‏كرد، بلكه به جامعه توجه داشت كه اگر ظلمى به كسى شود، از مظلوم دفاع كند و در برابر ظالم، ايستادگى نمايد. به عنوان نمونه به داستان زير توجه نماييد: در عصر او پادشاه ستمگرى حكومت مى‏كرد، ادريس و پيروانش از اطاعت شاه سر باز زدند و مخالفت خود را با طاغوت، آشكار ساختند، از اين رو آن‏ها را از اطراف دستگاه آن شاه جبار، به عنوان رافَضى (يعنى ترك كننده اطاعت شاه) خواندند. روزى شاه با نگهبانان خود در بيابان، به سير و سياحت و شكار مشغول بود كه به زمين مزروعى بسيار خرم و شادابى رسيد، پرسيد: اين زمين به چه كسى تعلق دارد؟ اطرافيان گفتند: به يكى از پيروان ادريس. شاه صاحب آن ملك را خواست و به او گفت: اين ملك را به من بفروش. او گفت: من عيالمند هستم و به محصول اين زمين محتاج‏تر از تو مى‏باشم و به هيچ عنوان از آن دست نمى‏كشم. شاه بسيار خشمگين شد، و با حال خشم به قصرش آمد، چون همسرش او را خشمگين يافت، علت را پرسيد و او جريان را بازگو كرد و با همسرش در اين مورد به مشورت پرداخت، و به اين نتيجه رسيدند كه رهنمودهاى ادريس، مردم را بر ضد شاه، پرجرأت و قوى دل كرده است.  همسر شاه كه يك زن ستمگر و بى‏رحم بود گفت: من تدبيرى مى‏كنم كه هم تو صاحب آن زمين شوى و هم مردم با تبليغات وارونه، رام و خام شوند. شاه گفت: آن تدبير چيست؟ زن كه حزبى به نام ازارقه (چشم كبودها) از افراد خونخوار و بى‏دين تشكيل داده بود، به شاه گفت: من جمعى از حزب ازارقه را مى‏فرستم تا صاحب آن زمين را به اينجا بياورند و همه آن‏ها شهادت بدهند كه او آيين تو را ترك كرده، در نتيجه كشتن او جايز مى‏شود، تو نيز او را مى‏كشى و آن سرزمين خرم را تصرف مى‏كنى. شاه از اين نيرنگ استقبال كرد و آن را اجرا نمود و پس از كشتن آن شيعه ادريس، زمين‏هاى مزروعى او را تصرف و غصب نمود. حضرت ادريس از جريان آگاه شد و شخصاً نزد شاه رفت و با صراحت به او اعتراض كرده، آيين او را باطل دانست و او را به سوى حق دعوت نمود، و سرانجام به او گفت: اگر توبه نكنى و از روش خود برنگردى، به زودى عذاب الهى تو را فراخواهد گرفت، و من پيام خود را از طرف خداوند به تو رساندم. همسر شاه، به او گفت: هيچ ناراحت مباش، من نقشه قتل ادريس را طرح كرده‏ام، و با كشتن او رسالتش نيز باطل مى‏شود. آن نقشه اين بود كه چهل نفر را مخفيانه مأمور كشتن ادريس كرد، ولى ادريس توسط مأموران مخفى خود، از جريان آگاه شد و از محل و مكان هميشگى خود به جاى ديگر رفت، و آن چهل نفر در طرح خود شكست خوردند و مدت‏ها گذشت تا اين كه عذاب قحطى، كشور شاه را فرا گرفت كار به جايى رسيد كه زن شاه، شب‏ها به گدايى مى‏پرداخت تا اين كه شبى سگ‏ها به او حمله كردند و او را پاره پاره نموده و دريدند. بلاى قحطى نيز بيست سال طول كشيد و سرانجام، آن‏ها كه باقى مانده بودند به ادريس و خداى ادريس ايمان آوردند و كم كم بلاها رفع گرديد. و ادريس پيروز شد.(77) ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
💛اول هر کار با نام خدا * می شود رو سوی مقصد ره گشا می کنم آن قصه دِلکش بیان * از عدم هستی چگونه شد عیان تا خدا از روی حکمت این چنین * با ملایک گفت خواهم در زمین خلق سازم آدمی با ماء و طین * روح خود را با گِلَش سازم عجین 🌿هنگامی که خداوند جهان هستی را آفرید، و سیارات و ستارگان را خلق کرد، زمین و فرشتگانی را نیز بیافرید تا ستایش کننده او، و فرمان بُردار فرموده های او باشند. در این میان زمین را پدید آورد و گیاهان و کوهها و رودها و دریاها را آفرید🌎 💛 و موجوداتی بر روی آن قرار داد تا از آفریده های او استفاده درست کنند و بر روی زمین زندگی کنند، گونه ای از این موجودات گروهی از جنّیان بودند که همیشه در حال جنگ و ستیز و فساد بودند تا اینکه خداوند فرشتگان را به جنگ آنان فرستاد و همه جنگ ستیزان را از میان برداشت و گروهی را نیز به اسارت گرفت که شیطان در میان آن اسیران بود و در آن زمان، کودکی بیش نبود و فرشتگان او را به عرش بردند و به او درس عبادت آموختند تا پروردگار خویش را عبادت کند. 🌿زمانی گذشت و خداوند تصمیم بر خلقت موجودی دیگر یعنی انسان گرفت و به ملائک فرمود؛ «می خواهم بهترین مخلوقاتم یعنی انسان را بیافرینم و او را جانشین خود در روی زمین قرار دهم.» و خداوند مهربان، به جبرئیل فرمان داد، تا از زمین گسترده، دشتها و بیابانهای آن، چهار نوع گِل را بیاورد. گِلی که سفید، سیاه، سرخ و خاکی رنگ باشد و باز به او فرمان داد تا چهار نوع آب، از تمام آبها و دریاهای زمین بیاورد، آبی که گوارا و شیرین، تلخ، شور و گنداب باشد تا آب گوارا برای گلوی آدم، آب شور در چشمان آدم، آب تلخ در گوش های او و آب گنداب را در میان بینی او جاری سازد. بی شک اگر وجود آدمی از یک نوع گل و یک نوع آب سرشته می شد، تمامی انسانها به یک شکل و یک نوع بودند. هنگامی که جبرئیل به زمین آمد تا مُشتی گِل بردارد، زمین در مقابل او پاسخ داد، به خدا پناه می برم اگر از من چیزی جدا سازی، جبرئیل بازگشت و خداوند اسرافیل و میکائیل را برای این کار، فرستاد، زمین در مقابل آنها هم همین جمله را تکرار کرد. 💛بار آخر خداوند ملک الموت را مأمور آوردن گِل کرد و ملک الموت به زمین چنین گفت؛ به خدا پناه می برم اگر به سوی خداوند باز گردم و مشتی از تو را به همراه خود نبرم و اینگونه زمین راضی شد و گِل وجود آدمی بدست ملک الموت به سمت پروردگار آورده شد. 🌿بالاخره آدم آفریده شد و از چهار نوع گل و چهار نوع آب که آب گوارا، را در حلق آدمی ریخت تا تناول غذا برای او لذت بخش باشد و آب شور را در چشمانش تا باعث بقاء و سلامت مردمک چشم باشد و آب تلخ را در گوش او تا از ورود حشرات جلوگیری کند. آری خداوند آدم را خلق کرد، بدون پدر و مادر تا دلیلی محکم بر قدرت الهی باشد.🧔 هنگامی که خداوند روح را از طریق خود و از سرانگشتان پای آدمی در او می دمید و روح هنوز به زانوی وی نرسیده بود که آدمی تلاش کرد تا از جای خود بلند شود، ولی نتوانست، و بعد از آفرینش آدم از باقی مانده گِل که از دنده های سمت چپ قفسه سینه آدم بود حوا را آفرید، به همین خاطر دنده های قفسه سینه مردان سمت چپ یک دنده کمتر از دنده های سمت راست می باشد. آری آدم از گِل و حوا از آدم آفریده شد و خداوند حوا را آفرید تا برای آدم همدم و انیس باشد. 💛دلیل نامیدن آدم به این نام، به این خاطر است که او از اَدیم و پوسته زمین آفریده شده است، اَدیم نام یکی از لایه های درونی زمین است و آدم از لایه چهارم خلق گردیده است. و حوا را به این جهت حَوا نام نهاد که او از حَی یعنی آدم خلق شد. خداوند درون انسان نیروی شهوت، غضب و عقل را قرار داد که دو نیروی اول باعث فساد و جهل او می باشد و نیروی عقل او را از ارتکاب به عمل ناشایست باز می دارد، خداوند صفات آرزو، حرص، طمع، نیکی، سرکشی و شتاب را هم در وجود آدم قرار داد و خداوند انسان را از شتاب آفرید . بعد از اینکه خداوند موجود دیگری را خلق کرده بود فرشتگان ناراحت بودند و به خدا عرض کردند؛ 🌿پروردگارا! کسانی را می آفرینی که در روی زمین مشغول فساد و خونریزی باشند، در حالی که ما فقط تو را می پرستیم و تمام اوقاتمان را به ذکر تو پرداخته ایم. خداوند نیز در جواب آنها فرمود؛ 📗«إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» ) آنچه من می دانم شما نمی دانید. من از آفرینش این موجود چیزی را درک می کنم که شما نمی دانید و بعدا برایتان آشکار خواهد شد، پس بر این موجود سجده کنید چرا که این امر من است. 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran