eitaa logo
آموزش تخصصی تجوید و حفظ و قرائت قرآن کریم
5.8هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
6.8هزار ویدیو
404 فایل
✨﷽✨ 📖 رسول اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : ✨حاملان وحافظان قرآن مشمول رحمت خاص خداوند هستند.✨ 📣ادمین و پشتیبانی کانال آموزش حفظ قرآن↩️ @meftah68 گروه حفظ ترتیبی https://eitaa.com/joinchat/3090940015C72c3166202
مشاهده در ایتا
دانلود
دو پسر آدم و ازدواج آن‏ها حضرت آدم عليه‏السلام و حوا عليهاالسلام وقتى كه در زمين قرار گرفتند، خداوند اراده كرد كه نسل آن‏ها را پديد آورده و در سراسر زمين منتشر گرداند. پس از مدتى حضرت حوا باردار شد و در اولين وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، يكى دختر و ديگرى پسر به دنيا آمدند. نام پسر را قابيل و نام دختر را اقليما گذاشتند. مدتى بعد كه حضرت حوا بار ديگر وضع حمل نمود، باز دو قلو به دنيا آورد كه مانند گذشته يكى از آن‏ها پسر بود و ديگرى دختر. نام پسر را هابيل و نام دختر را ليوذا گذاشتند. فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسيدند.براى تأمين معاش، قابيل شغل كشاورزى را انتخاب كرد، و هابيل به دامدارى مشغول شد. وقتى كه آن‏ها به سن ازدواج رسيدند (طبق گفته بعضى:) خداوند به آدم عليه‏السلام وحى كرد كه قابيل با ليوذا هم قلوى هابيل ازدواج كند، و هابيل با اقليما هم قلوى قابيل ازدواج نمايد.(49) حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ كرد، ولى هواپرستى باعث شد كه قابيل از انجام اين فرمان سرپيچى كند زيرا اقليما هم‏قُلويش زيباتر از ليوذا بود، حرص و حسد آن چنان قابيل را گرفتار كرده بود كه به پدرش تهمت زد و با تندى گفت: خداوند چنين فرمانى نداده است، بلكه اين تو هستى كه چنين انتخاب كرده‏اى؟(50) @amozeshtajvidhefzquran
📚🕙📚 (ع) 🔷 گفتگوى جبرئيل با آدم عليه‏السلام‏ در روايت آمده: آدم و حوا عليهماالسلام وقتى كه از بهشت دنيا اخراج شدند، در سرزمين مكه فرود آمدند، حضرت آدم عليه‏السلام بر كوه صفا در كنار كعبه، هبوط كرد و در آن جا سكونت گزيد و از اين رو آن كوه را صفا گويند كه آدم صفى الله (برگزيده خدا) در آن جا وارد شد. حضرت حوا عليهاالسلام بر روى كوه مَروه (كه نزديك كوه صفا است) فرود آمد و در آن جا سكونت گزيد. آن كوه را از اين رو مروه گويند كه مرئه (يعنى زن كه منظور حوّا باشد) در آن سكونت نمود. آدم عليه‏السلام چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گريه كرد. جبرئيل نزد آدم عليه‏السلام آمد و گفت: اى آدم! آيا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نيافريد، و روح منسوب به خودش را در كالبد وجود تو ندميد، و فرشتگانش بر تو سجده نكردند؟! آدم گفت: آرى، خداوند اين گونه به من عنايت‏ها نمود. جبرئيل گفت: خداوند به تو فرمان داد كه از آن درخت مخصوص بهشت نخورى، چرا از آن خوردى؟ آدم عليه‏السلام گفت: اى جبرئيل! ابليس سوگند ياد كرد كه خيرخواه من است و گفت: از اين درخت بخورم. من تصور نمى‏كردم و گمان نمى‏بردم موجودى كه خدا او را آفريده، سوگند دروغ به خدا، ياد كند.(43) ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕙📚 (ع) 🔷 سرنشينان كشتى نوح عليه‏السلام‏ از آن جا كه طوفان نوح عليه‏السلام جهانى بود و سراسر كره زمين را فرا مى‏گرفت، بر نوح عليه‏السلام لازم بود كه براى حفظ نسل حيوانات و حفظ گياهان، از هر نوع حيوان، يك جفت سوار كشتى كند و از بذر يا نهال گياهان گوناگون بردارد. روايت شده؛ امام صادق عليه‏السلام فرمود: پس از پايان يافتن ساختمان كشتى، خداوند بر نوح عليه‏السلام وحى كرد كه به زبان سِريانى اعلام كن تا همه حيوانات جهان نزد تو آيند. نوح اعلام جهانى كرد و همه حيوانات حاضر شدند. نوح عليه‏السلام از هر نوع از حيوانات يك جفت (نر و ماده) گرفت و در كشتى جاى داد.(101) در قرآن، اين مطلب را چنين مى‏خوانيم كه خداوند مى‏فرمايد: هنگامى كه فرمان ما (به فرا رسيدن عذاب) صادر شد، و آب از تنور به جوشش آمد، به نوح گفتيم: از هر جفتى از حيوانات (نر و ماده) يك زوج در آن كشتى حمل كن، همچنين خاندانت را بر آن سوار كن، مگر آن‏ها كه قبلاً وعده هلاكت به آن‏ها داده شده (مانند يكى از همسران و يكى از پسرانش) و همچنين مؤمنان را سوار كن. (102) به اين ترتيب مسافران كشتى عبارت بودند از: نوح عليه‏السلام و حدود هشتاد نفر از ايمان‏آورندگان به او، يك جفت از هر نوع از انواع حيوانات (از حشرات و پرندگان و چهارپايان و...) و مقدارى بذر گياهان و نهال. مسافران هر كدام در جايگاه مخصوصى قرار گرفتند و همه آماده يك بلاى عظيم بودند كه نشانه‏هاى مقدماتى آن آشكار شده بود. از جمله در ميان تنورى كه در خانه نوح عليه‏السلام بود آب جوشيد و ابرهاى تيره و تار همچون پاره‏هاى ظلمانى شب سراسر آسمان را فرا گرفت. صداى غرش رعد و برق از هر سو شنيده و ديده مى‏شد و همه چيز از يك حادثه بزرگ و فراگير خبر مى‏داد. ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕥📚 (ع) بهشت شداد و هلاكت او قبل از ديدار بهشت خود بعضى در ذيل آيات 6 تا 8 سوره فجر ماجراى بهشت شداد و هلاكت او را قبل از ديدار آن بهشت نقل كرده‏اند. در اين آيات چنين مى‏خوانيم: اَلَم تَرَ كيفَ فعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ * اِرَمَ ذاتِ العِمادِ * الَّتى لَم يُخلَق مِثلُها فِى البِلادِ؛ آيا نديدى پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ - با آن شهر ارم و با عظمت عاد چه نمود؟ همان شهرى كه مانندش در شهرها آفريده نشده. روايت شده: عاد كه حضرت هود عليه‏السلام مأمور هدايت قوم عاد شد، دو پسر به نام شداد و شديد داشت، عاد از دنيا رفت، شداد و شديد با قلدرى جمعى را به دور خود جمع كردند و به فتح شهرها پرداختند، و با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط يافتند، در اين ميان، شديد از دنيا رفت، و شداد تنها شاه بى رقيب كشور پهناور شد، غرور او را فرا گرفت [هود عليه‏السلام او را به خداپرستى دعوت كرد، و به او فرمود: اگر به سوى خدا آيى، خداوند پاداش بهشت جاويد به تو خواهد داد، او گفت: بهشت چگونه است؟ هود عليه‏السلام بخشى از اوصاف بهشت خدا را براى او توصيف نمود. شداد گفت: اين كه چيزى نيست من خودم اين گونه بهشت را خواهم ساخت، كبر و غرور او را از پيروى هود عليه‏السلام بازداشت‏]. او تصميم گرفت از روى غرور بهشتى بسازد تا با خداى بزرگ جهان عرض اندام كند، شهر ارم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشگرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر يك از آن قهرمانان هزار نفر كارگر را سرپرستى مى‏كردند و آن‏ها را به كار مجبور مى‏ساختند. شداد براى پادشاهان جهان نامه نوشت كه هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند، و آن‏ها آن چه داشتند فرستادند. آن قهرمانان مدت طولانى به بهشت‏سازى مشغول شدند، تا اين كه از ساختن آن فارغ گشتند، و در اطراف آن بهشت مصنوعى، حصار (قلعه و دژ) محكمى ساختند، در اطراف آن حصار هزار قصر با شكوه بنابراين نهادند، سپس به شداد گزارش دادند كه با وزيران و لشگرش براى افتتاح شهر بهشت وارد گردد. شداد با همراهان، با زرق و برق بسيار عريض و طويلى به سوى آن شهر (كه در جزيرة العرب، بين يمن وحجاز قرار داشت) حركت كردند، هنوز يك شبانه روز وقت مى‏خواست كه به آن شهر برسند، ناگاه صاعقه‏اى همراه با صداى كوبنده و بلندى از سوى آسمان به سوى آن‏ها آمد و همه آن‏ها را به سختى بر زمين كوبيد، همه آن‏ها متلاشى شده و به هلاكت رسيدند.(138) ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕥📚 (ع) نجات صالح و مؤمنان‏ عذاب سخت الهى همه معاندان و كافران را در هم كوبيد و به خاكستر مبدل ساخت، چرا كه همراه صاعقه و زلزله و طاغيه (عذاب بسيار) بود، و هيچكس از آن‏ها را باقى نگذاشت. ولى حضرت صالح و افرادى كه به او ايمان آورده بودند، نجات يافتند.(172)ايمان آورندگان به حضرت صالح عليه‏السلام اندك بودند، كه مطابق بعضى از تواريخ، آن‏ها چهار هزار نفر بودند، كه پس از هلاكت قوم ثمود، از ديار بلازده وادى القرى به سوى حضرموت يَمن كوچ كردند، و در آن جا به زندگى خود ادامه دادند. در بعضى از روايات آمده: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در سال نهم هجرت، هنگامى كه سپاه اسلام را به سوى سرزمين تبوك، براى دفع دشمن حركت مى‏داد، در مسير راه به سرزمين قوم ثمود رسيدند، سپاهيان خواستند در همان جا براى استراحت، توقفى كنند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مانع آن‏ها شد، فرمود: اينجا سرزمين قوم ثمود است كه عذاب الهى بر آن‏ها فرود آمده است.(173) ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕥📚 (ع) معادشناسى ابراهيم‏ ابراهيم عليه‏السلام پس از بيرون آمدن از درون غار و سير و سياحت در صحرا و بيابان، پس از تكميل خداشناسى، همچنان به سير و تفكر خود ادامه مى‏داد تا به دريا رسيد، او با كنجكاوى عميق به دريا و امواج دريا مى‏نگريست، ناگاه لاشه حيوان مرده‏اى نظرش را جلب كرد، ديد حيوانات دريايى و پرندگان بيرون به پيكر آن حيوان حمله مى‏كنند و گوشت او را مى‏خورند، طولى نكشيد كه همه پيكر او را خوردند، اين حادثه عجيب ناخودآگاه ابراهيم را به اين فكر فروبرد كه: اگر تمام پيكر اين حيوان مرده، (هر جزيى از آن) جزء بدن چندين رقم حيوان دريايى و صحرايى شد، در روز قيامت چگونه تكه‏هاى بدن او در كنار همه جمع شده و زنده مى‏گردد؟! البته ابراهيم عليه‏السلام به زنده شدن مردگان در قيامت، يقين داشت، ولى مى‏خواست بر يقينش بيفزايد، از اين رو دست به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا به من بنمايان كه چگونه چنين مردگانى را زنده مى‏كنى؟! خداوند به ابراهيم عليه‏السلام فرمود: مگر تو به روز قيامت ايمان نياورده‏اى؟! ابراهيم عرض كرد: آرى، ايمان آورده‏ام ولى مى‏خواهم دلم سرشار از ايمان گردد. خداوند به ابراهيم عليه‏السلام فرمود: چهار پرنده را برگير و سر آن‏ها را ببر و سپس گوشت آن‏ها را بكوب و مخلوط و ممزوج كن، آن گاه گوشت به هم آميخته را به ده قسمت تقسيم كن و هر قسمت آن را بر سر كوهى بگذار و سپس در جايى بنشين و آن‏ها را به اذن خدا به سوى خود بخوان. ابراهيم عليه‏السلام چهار پرنده را (كه طبق بعضى از روايات عبارت بودند از: خروس، طاووس، اردك و كركس، يا كلاغ) گرفت و آن‏ها را ذبح كرد و گوشت آن‏ها را در هم آميخت و با هاوَن كوبيد و سپس ده قسمت كرد و هر قسمتى را روى كوهى نهاد. آن گاه كمى دورتر رفت و در حالى كه منقارهاى آن چهار پرنده در دستش بود در جايى نشست و صدا زد: اى پرندگان! به اذن خدا زنده شويد و به نزد من پرواز كنيد.)) در همان لحظه گوشتهاى مخلوط شده پرندگان از هم جدا شدند، و به صورت چهار پرنده در آمدند و روح در آن‏ها دميده شد و به سوى ابراهيم عليه‏السلام پريدند و به او پيوستند.(189) حضرت رضا عليه‏السلام در ضمن گفتارى فرمود: پس از آن كه آن چهار پرنده، زنده شده و به منقارهاى خود پيوستند، به پرواز در آمدند و سپس نزد ابراهيم عليه‏السلام آمده از آب و دانه‏هاى گندم كه در آن جا بود نوشيدند و برچيده و خوردند و گفتند: اى پيامبر خدا! خدا تو را زنده بدارد كه ما را زنده كردى. ابراهيم عليه‏السلام فرمود: بلكه خداوند زنده مى‏كند و مى‏ميراند و او بر هر چيزى قادر و تواناست.(190) به اين ترتيب ابراهيم عليه‏السلام با چشم خود، صحنه معاد و زنده شدن مردگان را مشاهده كرد، و سخن قلبش را به زبان آورد: آرى، خداوند بر هر چيزى قادر و تواناست، خدايى كه هم بر ذره‏هاى پراكنده مردگان آگاه است و هم مى‏تواند آن‏ها را جمع نموده و به صورت نخستينشان زنده كند. 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 (ع) تجديد بناى كعبه به كمك اسماعيل عليه‏السلام‏ خانه كعبه نخستين پرستشگاه خدا بود كه در زمان حضرت آدم عليه‏السلام توسط او ساخته شد(253) بعداً طوفان نوح باعث شد كه ساختمان اين خانه ويران شده و در ظاهر محو گرديد، اما ابراهيم خليل مى‏دانست كه مكان خانه كعبه در سرزمين مكه قرار دارد(254) و بر همين اساس، به فرمان خدا، همت كرد كه ديگر بار اين خانه، ساخته شود. اين از يك سو و از سوى ديگر با سكونت هاجر و اسماعيل در سرزمين مكه، و پيدا شدن آب زمزم و رو آوردن قبائل به اين سرزمين، طبيعى است كه اين مجتمع، نياز به قانون (دين) و رهبر داشت. ريشه اساسى قانون و رهبر خوب، و اجراى قانون، پرستش و عبادت خدا است، نتيجه مى‏گيريم كه اين مردم نياز به پرستشگاهى داشتند، تا در وقت‏هاى مخصوصى به آن جا روند و خدا را عبادت كنند و آن پرستشگاه كلاس تعليم و تربيت براى آن‏ها باشد. و چه خوب است كه اين پرستشگاه به دست قهرمان توحيد، ابراهيم خليل ساخته گردد و برنامه و مراسم آن با رهنمودهاى اين مرد بزرگ تعيين شود. از اين رو ابراهيم پس از گذشت مراحل مقدماتى، از طرف خداوند مأمور شد تا خانه كعبه را با كمك اسماعيل بسازد. ابراهيم، از خدا خواست كه مكان كعبه را تعيين كند، جبرئيل از طرف خدا به زمين آمد و همان مكان سابق كعبه را خطكشى كرد، و آن گاه ابراهيم آماده شد كه در آن مكان، به تجديد بناى كعبه بپردازد، اسماعيل از بيابان سنگ مى‏آورد، و ابراهيم ديوار كشى كعبه را انجام مى‏داد و به اين ترتيب كعبه به ارتفاع 9 ذرع رسيد، و سپس ابراهيم سقف كعبه را با چوبهايى پوشاند. در مورد حجر الاسود كه در زمان حضرت آدم آن را از بهشت آورده بود و در كنار كوه ابوقبيس بود، ابراهيم با راهنمايى خداوند آن سنگ را يافت و با كمك اسماعيل آن را برداشته و آوردند و در جاى خود كه هم اكنون قرار دارد، نصب كردند، ابراهيم براى كعبه، دو در قرار داد كه يكى به طرف مغرب و ديگرى به طرف مشرق باز مى‏شد. در قرآن آمده: پس از آن كه ابراهيم و اسماعيل، ساختمان كعبه را بالا بردند و كارش را پايان دادند، چنين دعا كردند: 1 - پروردگارا! اين عمل را از ما قبول كن. 2 - خدايا از ما و فرزندان ما امتى را تسليم فرمان خود كن. 3 - شيوه پرستش خود را به ما نشان بده. 4 - توبه ما را بپذير. 5 - در ميان اين سرزمين، پيامبرى را مبعوث كن تا به تعليم و تربيت و پاكسازى فكرى و عملى مردم بپردازد.(255) به اين ترتيب ابراهيم با هميارى اسماعيل در اين مرحله نيز، كار خود را به طور كامل انجام داد، و با دعاهاى پرمحتوايش اين كار بزرگ را تكميل كرد. •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 (ع) گفتگوى مأموران عذاب با حضرت لوط عليه‏السلام‏ سرانجام مأموران عذاب به صورت بشر، از حضور ابراهيم خارج شده و به حضور لوط وارد شدند، لوط جوانان زيبايى را ديد و در اين موقع مشغول آبيارى زراعتش بود، به آن‏ها گفت: شما كيستيد؟ آن‏ها گفتند: ما مسافر راه هستيم امشب مايليم مهمان تو باشيم. لوط، با توجه به قوم منحرف و زشتكارش از يك سو، و ورود جوانان زيبا از سوى ديگر، در فشار روحى قرار گرفت، كه چه كند، اگر اين جوانان را مهمان كند ترس آبروريزى است، اين فكر چنان او را ناراحت كرد كه به خود گفت: هذا يَومٌ عَصيبٌ؛ امروز روز سخت و وحشتناكى است.(286) اما لوط مهمان نواز چاره‏اى جز اين نداشت كه مهمانان را به خانه خود ببرد، آن‏ها را به سوى خانه‏اش راهنمايى كرد ولى براى اين كه آن‏ها را از ماجرا با خبر كرده باشد، در وسط راه چند بار به آن‏ها گفت: اين شهر مردم زشتكار و منحرفى دارد، تا اگر ميهمان‏ها توانايى مقابله دارند، حساب كار خود را كرده باشند. در بعضى از روايات آمده: لوط آن قدر مهمان‏هاى خود را معطل كرد تا شب فرا رسيد، شايد در تاريكى دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ آبرو از آنان پذيرايى كند.(287) به هر حال مهمانان وارد خانه لوط شدند، همسر لوط بر پشت بام رفت و آتش روشن كرد، قوم شرور فهميدند كه امشب در خانه لوط چند نفر به مهمانى آمده‏اند و از هر سو به سرعت به سوى خانه لوط عليه‏السلام هجوم آوردند.(288) •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 (ع) نجات از چاه و ورود به كاخ‏ كاروانيان وقتى به مصر رسيدند، مى‏خواستند هر چه زودتر خود را از فكر يوسف عليه‏السلام راحت كنند. مبادا كسى او را بشناسد و معلوم شود كه او آزاد است و قابل فروش نيست. از اين رو، در حالى كه با نظر بى ميلى به يوسف مى‏نگريستند، او را به چند درهم معدود و كم ارزش فروختند. از قضا عزيز مصر كه بعضى گفته‏اند نخست وزير مصر بود، در فكر خريدن غلام لايقى بود. وقتى يوسف را در معرض فروش ديد، او را خريد و به طرف خانه خود آورد. (معلوم است كه چنين كسى كاخ نشين است)، از اين معامله خيلى خشنود بود. وقتى او را وارد كاخ كرد، به همسرش زليخا سفارش‏هاى لازم را در مورد احترام و پذيرايى او نمود. گويند: اسم عزيز، قطفير يا طفير بود، و در اين زمان، پادشاه (فرعون) مصر ريان بن وليد يا اپوفس يا اپاپى اول نام داشت. چرا يوسف را با آن كه بى نظير بود به اين قيمت بى ارزش و اندك فروختند؟ چرا تا اين اندازه به او بى اعتنا بودند؟ علت واقعى و راز اين مطلب چه بود؟ چرا بايد يوسف صديق عليه‏السلام اين گونه سرخورده گردد. جواب اين سؤال‏ها را پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم داده است كه حكايت از دقت دستگاه پرحكمت خلقت مى‏كند و آن عبارت از مكافات عمل (ترك اولى) است. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين فرمود: روزى يوسف جمال خود را در آيينه مشاهده كرد، از زيبايى خويش تعجب نمود، مختصر غرورى در او به وجود آمد و گفت: اگر من غلامى بودم قيمت مرا كسى نمى‏دانست كه چقدر است؟! خداوند خواست او را به اين قيمت كم ارزش با كمال بى ميلى فروشندگان بفروشند تا اين تصورات را نكند، بلكه به خداى خالق بنازد، توجهش به او باشد، و خود را در برابر خدا نبيند. حضرت رضا عليه‏السلام فرمود: قيمت يك سگ شكارى كه اگر كسى او را بكشد بيست درهم است و يوسف را به بيست درهم فروختند.(329) اينك يوسف در طبقه ديگرى قرار گرفته و با طبقه ديگرى تماس دارد كه در واقع از اين تاريخ به بعد، فصل نوينى در تاريخ شگفت‏انگيز زندگى يوسف عليه‏السلام باز مى‏شود كه براى صاحبان معرفت پندها هست. او از چاه نجات يافت و اينك در آستانه ورد به كاخ است، به قول شاعر: قصه يوسف و آن قوم عجب پندى بود به عزيزى رسد افتاده به چاهى گاهى 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 چگونگى رفع بلا از ايوب، و ديدار همسرش از او 💠 در قرآن در آيه 42 و 43 سوره صاد مى‏خوانيم خداوند به ايوب عليه‏السلام چنين وحى كرد: ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَ شَرَابٌ وَ وَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَ ذِكْرَى لاُِوْلِى الاَْلْبَابِ؛ 💠 پاى خود را بر زمين بكوب! اين چشمه خنك براى شستشو و نوشيدن است، و افراد خانواده‏اش را به او بخشيديم، و همانند آنان را بر آنها افزوديم، تا رحمتى از سوى ما باشد و تذكّرى براى انديشمندان. و در آيه 44 صاد مى‏فرمايد: إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ؛ 💠ما ايوب را صبور و شكيبا يافتيم، او چه بنده خوبى است كه بسيار بازگشت‏كننده به سوى خداست. 💠ايوب عليه‏السلام بدن خود را با آب آن چشمه زلال شستشو نمود، و از آن نوشيد، تمام دردها و رنج‏ها از بدنش برطرف گرديد سپس آن چه او از اموال و زراعت و دام و فرزندان را از دست داده بود، همه به اذن خدا بازگشتند و بهتر و افزونتر از قبل، به سراغ ايوب آمدند. 💠او لباس زيبا پوشيد و برخاست و در مكان بلندى نشست. پس از آن كه او در كنار چشمه زير درخت‏هاى خوشرنگ با چهره جوان و زيبا نشسته بود غرق در نعمت‏ها و الطاف الهى شده بود. 💠مطابق روايات، همسرش رُحمه كه در به در بيابان‏ها بود به ياد شوهر افتاد، گرچه شوهرش ايوب عليه‏السلام او را طرد كرده بود، ولى او به ياد شوهر دردمندش افتاد و تصميم گرفت براى ديدار او باز گردد، به سوى مكان استراحت ايوب عليه‏السلام حركت كرد، وقتى كه نزديك آن جا رسيد، ديد همه چيز فرق كرده و نعمت‏هاى فراوانى جايگزين قحطى و خشكى و بلاها شده است. 💠رُحمه هر چه در آن جا به جستجوى شوهر پرداخت او را نيافت و از فراق شوهر گريه كرد، و ايوب از آن مكان بلند او را مى‏ديد. 💠ايوب عليه‏السلام شخصى را نزد رحمه فرستاد، آن شخص نزد او آمد او را سرگردان يافت پرسيد: در جستجوى چه هستى؟ اى كنيز خدا! 💠رُحمه گريه كرد و گفت: در جستجوى آن مبتلا به بيمارى هستم كه در اين محل افتاده بود، نمى‏دانم چه بر سرش آمده و آيا از دنيا رفته است؟ 💠 آن شخص او را نزد ايوب عليه‏السلام برد، او ايوب عليه‏السلام را نمى‏شناخت، زيرا ايوب عليه‏السلام جوان و زيبا شده بود. در اين هنگام بين ايوب و او گفتگوى زير رخ داد. ايوب: ايوب چه نسبتى با تو داشت؟ 💠 رُحمه در حالى كه گريه مى‏كرد گفت: او شوهر من است آيا او را نديده‏اى؟ ايوب: آيا اگر او را بنگرى او را مى‏شناسى؟ رحمه: آيا كسى هست كه شوهر و سرپرستش را نشناسد؟ 💠در اين هنگام رحمه به چهره ايوب عليه‏السلام نگريست، چهره زيباى ايوب او را مجذوب كرد و گفت: آن هنگام ايوب در سلامت بود، شبيه‏ترين انسان‏ها به تو بود. 💠ايوب: من همان ايوب هستم، كه به من امر كردى تا گوسفندى را به نام ابليس ذبح كنم، من از فرمان خدا اطاعت كردم، و از دستور شيطان سرپيچى نمودم، و به درگاه خدا به نيايش و راز و نياز پرداختم، خداوند به من لطف كرد و نعمت‏هايش را به من باز گردانيد.(408) 💠آن گاه رُحمه خوشحال شد و زندگى خوش را در كنار شوهرش ايوب از سر گرفتند و به خوشى و شادكامى به زندگى شيرين خود ادامه دادند. ✅ادامه داستان در پیام بعدی👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 💠سفارش شعيب به نماز💠 🦋شعيب عليه‏السلام بسيار نماز مى‏خواند، و به مردم مى‏گفت: نماز بخوانيد چرا كه نماز انسان را از كارهاى زشت و گناه باز مى‏دارد، ولى آن قوم نادان كه رابطه بين نماز و ترك گناه را درك نمى‏كردند، از روى مسخره به آن حضرت مى‏گفتند: آيا اين وِردها و ذكرها و حركات تو به تو فرمان مى‏دهد كه ما سنت نياكان و فرهنگ مذهبى خود را ترك كنيم، و يا نسبت به اموالمان بى اختيار باشيم، تو كه يك آدم بردبار و خوش فهم بودى، حالا چرا چنين شده‏اى؟ (مضمون آيه 87 سوره هود)(433) عذاب زلزله، و ابر صاعقه خيز بر قوم شعيب‏ 💠تلاش‏ها و دعوت‏هاى شبانه‏روزى حضرت شعيب عليه‏السلام موجب شد كه گروه اندكى از مردم ايمان آوردند ولى اكثريت آن‏ها بر اثر غرور و سركشى سزاوار عذاب سخت الهى گشتند. 💠از امام باقر عليه‏السلام نقل شده: خداوند به شعيب عليه‏السلام وحى كرد كه صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم نمود، شصت هزار نفر از نياكان آن‏ها، و چهل هزار نفر از بدان را. شعيب عرض كرد: بدان سزاوار عذابند، ولى نياكان چرا؟ خداوند فرمود: داهَنُوا اَهلَ المَعاصِى وَ لَم يَغضِبُوا لِغَضَبِى؛ 🦋براى اين كه آنان با گناهكاران مداهنه و سازش كردند، و به خاطر خشم من نسبت به آن‏ها، خشم به آن‏ها نكردند (و نهى از منكر ننمودند).(434) خداوند در قرآن مى‏فرمايد: وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْبًا وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مَّنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فِى دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ؛ 💠و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم و آنها را كه ستم كردند، صيحه آسمانى فرو گرفت، و در ديار خود، به رو افتادند و مردند. 🦋در مورد چگونگى عذاب قوم شعيب عليه‏السلام دو نوع عذاب نقل شده كه ظاهرا بيانگر آن است كه يك نوع عذاب براى مردم مدين بود، و نوع ديگر براى مردم اَيكه بود.(435) 💠چگونگى عذاب و هلاكت مردم مدين چنين بوده است: 🦋زمين‏لرزه بسيار شديد سرزمين مَدين را تكان داد و در همين وقت صحيه و فرياد آسمانى شديد آن‏ها را فرا گرفت، و آن‏ها را به رو بر زمين افتادند و مردند به گونه‏اى كه نابود شدند كه گويى هرگز از ساكنان آن ديار نبوده‏اند.(436) 💠و در مورد عذاب مردم ايكه نوشته‏اند: هفت روز گرماى سوزانى سرزمين آن‏ها را فرا گرفت، و اصلا نسيمى نمى‏وزيد، ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد، و نسيمى وزيدن گرفت، آنها از خانه‏هاى خود بيرون ريختند و همه به طرف سايه آن ابر رهسپار شدند، و از شدت ناراحتى به آن پناه بردند. 🦋در اين هنگام صاعقه‏اى مرگبار و گوش خراش از ابر برخاست، به دنبال آن آتش بر سر مردم ايكه فرو ريخت و آن‏ها را به هلاكت رسانيد.(437) 💠آرى اين است عاقبت نكبت‏بار سركشان لجوج، و آلودگان به فساد و انحراف، كه خداوند در پايان مى‏فرمايد: اءنّ فِى ذلِكَ لآيةً وَ مَا كانَ اَكثَرُهُم مؤمنينَ؛ در اين ماجرا نشانه و درس عبرت است، ولى اكثر آن‏ها ايمان نياوردند.(438) و نيز مى‏فرمايد: اَلا بُعداً لِمَدينَ كَما بَعِدَت ثَمُودُ؛ دور باد از رحمت خدا اهل مدين، همانگونه كه قوم ثمود دور شدند.(439) پايان داستان‏هاى زندگى حضرت شعيب عليه‏السلام 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 💠حكم اعدام موسى عليه‏السلام و فرار او به سوى مَدين‏💠 ✳️فرعون و اطرافيانش از ماجرا با خبر شدند، و در جلسه مشورت خود، حكم اعدام موسى عليه‏السلام را صادر كردند. ✳️يكى از خويشان فرعون به نام حزقيل (كه بعدها به عنوان مؤمن آل فرعون معروف گرديد) از اخبار جلسه مشورت فرعونيان، اطلاع يافت، از آن جا كه او در نهان به موسى عليه‏السلام ايمان داشت، خود را محرمانه به موسى عليه‏السلام رسانيد و گفت: اى موسى! اين جمعيت (فرعون و فرعونيان) براى اعدام تو به مشورت پرداخته‏اند، بى درنگ از شهر خارج شو كه من از خيرخواهان تو هستم. ✳️موسى عليه‏السلام تصميم گرفت به سوى سرزمين مدين كه شهرى در جنوب شام و شمال حجاز قرار داشت، و از قلمرو مصر و حكومت فرعونيان جدا بود، برود و از چنگال ستمگران بى رحم نجات يابد، گرچه سفرى طولانى بود و توشه راه سفر را به همراه نداشت، ولى چاره‏اى جز اين نداشت، با توكل به خدا و اميد به امدادهاى الهى حركت كرد، در حالى كه مى‏گفت: رَبِّ نَجِّنى مِنَ القَومِ الظّالِمينَ؛ خدايا مرا از گزند ستمگران نجات بده.(458) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 🦋 🦋خلافت و حكومت داوود عليه‏السلام بر روى زمين‏🦋 🌻از ويژگى‏هاى حضرت داوود عليه‏السلام و پسرش سليمان عليه‏السلام آن است كه خداوند مقام رهبرى و حكومت دارى را به آن‏ها داد. 🌴و اين موضوع بيانگر آن است كه: دين از سياست جدا نيست، دين منهاى سياست، به معنى انسان بى‏بازو است، زيرا سياست بازوى اجرايى دين است و سياست بدون دين نيز عامل مخرب و ويرانگر است. 🌿پيامبران هرگاه زمينه را فراهم مى‏ديدند، به تشكيل حكومت اقدام مى‏نمودند. 🍀حضرت داوود عليه‏السلام سپس پسرش سليمان عليه‏السلام شرايط زمينه را براى تشكيل حكومت فراهم ديدند، خداوند آن‏ها را حاكم مردم نمود. يا داوُودُ اءنّا جَعَلناكَ خَليفَة فِى الاَرضِ فَاحكُم بَينَ النّاسِ بالحقِّ؛ 🌴اى داوود! ما تو را خليفه (و نماينده) خود در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق داورى كن.(586) نيز مى‏فرمايد: وَ شدَدنا مُلكُه وَ آتَيناهُ الحِكمَةَ وَ فَصلَ الخِطابِ؛ 🌿و حكومت داوود عليه‏السلام را استحكام بخشيديم و به او دانش و شيوه داورى عادلانه عطا كرديم.(587) 🌴حضرت سليمان عليه‏السلام پس از داوود عليه‏السلام وارث حكومت پدر شد(588) و آن را به طور وسيعتر در اختيار گرفت (كه در داستان‏هاى زندگى او خاطرنشان خواهد شد) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 🦋 🦋گفتگوى سليمان عليه‏السلام با مورچه‏🦋 ✳️خداوند همه نعمت‏ها را به حضرت سليمان عليه‏السلام عطا كرده بود، تا آن جا كه به سخن حيوانات آگاهى داشت و مى‏توانست با آن‏ها گفتگو كند. ✳️روزى آن حضرت با لشكر عظيمش كه از جن و انس و پرندگان تشكيل مى‏شد با نظم و صف‏آرايى خاص، و شكوه بى نظير حركت مى‏كردند تا به وادى مورچگان رسيدند. سليمان عليه‏السلام نيز كنار تختش بود. و باد آن را با كمال نرمش و آرامش در فضا حركت مى‏داد. ✳️در اين هنگام مورچه‏اى خطاب به مورچگان گفت: اى مورچگان! به لانه‏هاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكند، در حالى كه نمى‏فهمند. (621) ✳️سليمان عليه‏السلام صداى آن مورچه را شنيد، از سخن او خنديد و به ياد نعمت‏هاى الهى افتاد، كه خداوند آن چنان به او مقام ارجمند داده كه حتى صداى مورچه را مى‏شنود و از مفهوم آن آگاهى دارد. از اين رو بى درنگ به ياد آن افتاد كه بايد خدا را شكر نمايد، براى تكميل تشكرش از خدا، سه تقاضا كرد و گفت: خدايا! شكر نعمت هايى را كه بر من و پدر و مادرم عطا نموده‏اى به من الهام فرما، و توفيقم ده كه كارهاى شايسته انجام دهم تا موجب خشنودى تو گردد، و مرا در زمره بندگان شايسته‏ات قرار بده. (622) ✳️در مورد اين واقعه از حضرت رضا عليه‏السلام نقل شده كه فرمودند: در حالى كه سليمان عليه‏السلام بر روى تختش در فضا حركت مى‏كرد، باد صداى آن مورچه را به گوش سليمان عليه‏السلام رسانيد. سليمان عليه‏السلام در همانجا توقف كرد و به مأمورانش فرمود: آن مورچه را نزد من بياوريد. مأموران بى درنگ آن مورچه را به حضور سليمان عليه‏السلام بردند. سليمان به آن مورچه فرمود: آيا نمى‏دانى كه من پيامبر خدا هستم و به هيچكس ظلم نمى‏كنم؟ مورچه عرض كرد: آرى، اين را مى‏دانم. سليمان عليه‏السلام فرمود: پس چرا مورچگان را از ظلم من هشدار دادى؟ 🐜 مورچه عرض كرد: ترسيدم مورچگان حشمت و شكوه تو را بنگرند و مرعوب و شيفته زرق و برق دنيا شوند و در نتيجه از خداوند دور گردند، خواستم آن‏ها به لانه‏هايشان بروند و شكوه تو را مشاهده نكنند... 🐜سپس مورچه به سليمان عليه‏السلام عرض كرد: آيا مى‏دانى چرا خداوند در ميان آن همه نيروهاى عظيم مخلوقاتش، باد را تحت تسخير تو قرار داد؟ سليمان گفت: راز اين موضوع را نمى‏دانم. 🐜مورچه گفت: مقصود خداوند اين است كه اگر همه مخلوقاتش را مانند باد در تحت تسخير تو قرار مى‏داد، زوال و فناى همه آن‏ها مانند زوال و فناى باد است (بنابراين اكنون كه بنياد جهان بر باد است، به آن مغرور مشو). سليمان از اين نصيحت پرمعناى مورچه خنديد. (كه اين خنده، خنده عبرت بود).(623) خواجوى كرمانى به همين مناسبت مى‏گويد: پيش صاحب‏نظران ملك سليمان بادست بلكه آنست سليمان كه ز ملك آزاد است اين كه گويند كه برآب نهادست جهان مشنو اى خواجه كه چون درنگرى بر باد است خيمه انس مزن بر در اين كهنه رباط كه اساسش همه بى موقع و بى بنياد است دل درين پيرزن عشوه گر دهر مبند كاين عروسيست كه در عقد بسى داماد است ................................................. 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋من خضر شيعه على عليه‏السلام هستم‏🦋 🌱عمش روايت كرده و مى‏گويد: در مدينه بانويى سياه چهره و نابينا را ديدم به تشنگان آب مى‏داد و مى‏گفت: به عشق و حب على عليه‏السلام بنوشيد. 🌱پس از مدتى به مكه رفتم او را بينا يافتم، به مردم آب مى‏داد و مى‏گفت: به عشق على عليه‏السلام بنوشيد، همان كسى كه چشمم را بينا كرد. 🌱نزدش رفتم و گفتم: اى خانم! تو در مدينه نابينا بودى و مى‏گفتى به عشق على عليه‏السلام بنوشيد، ولى اكنون تو را بينا مى‏نگرم، ماجراى تو چيست؟ 🌱 او چنين پاسخ داد: مردى را ديدم نزد من آمد و گفت: اى بانو! تو كنيزه آزاد شده على عليه‏السلام و از دوستان آن حضرت هستى؟ گفتم: آرى. گفت: خدايا! اگر اين بانو راست مى‏گويد، او را بينا كن! 🌱سوگند به خدا به دعاى او بينا شدم، به سؤال كننده گفتم تو كيستى؟ گفت: اَنَا الخِضرُ وَ اَنا مِن شِيعَةِ عَلِىِّ بنِ اَبِيطالِب؛ 🌱من خضر هستم و من شيعه على عليه‏السلام مى‏باشم.(694) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 (ع) 8⃣ 🦋شهادت جانسوز يحيى عليه‏السلام به فرمان طاغوت شهوت‏پرست‏ 🦋 ✳در بيت المقدس پادشاهى هوسباز به نام هيروديس (يا هردوش) بود، كه از طرف قياصره روم در آن جا فرمانروايى مى‏كرد، برادرش بهنام فيلبوس دخترى به نام هيروديا داشت. پس از آن كه فيلبوس از دنيا رفت، هيروديس با همسر برادرش ازدواج كرد. 🍀هيروديس شاه هوسباز، عاشق هيردوديا دختر زيباى برادرش شد، به طورى كه زيبابى هيروديا او را در گرو عشق آتشين خود قرار داده بود، از اين رو تصميم گرفت با او كه برادرزاده، و دختر همسرش بود، ازدواج كند. اين خبر به پيامبر خدا حضرت يحيى عليه‏السلام رسيد، آن حضرت با صراحت اعلام كرد كه اين ازدواج بر خلاف دستورهاى تورات است و حرام مى‏باشد. سر و صداى اين فتوا در تمام شهر پيچيد و به گوش آن دختر (هيروديا) رسيد، او كينه يحيى عليه‏السلام را به دل گرفت، چرا كه او را بزرگترين مانع بر سر راه هوس‏هاى خود مى‏دانست و تصميم گرفت در يك فرصت مناسبى از او انتقام بگيرد. ✳ارتباط نامشروع هيرود با عمويش هيروديس بيشتر شد، و زيبايى او شاه هوسران را شيفته‏اش كرد به طورى كه هيروديا آن چنان در شاه نفوذ كرد، كه شاه به او گفت: هر آرزويى دارى از من بخواه كه قطعاً انجام خواهد يافت. 🍀هيروديا گفت: من هيچ چيز جز سر بريده يحيى عليه‏السلام را نمى‏خواهم، زيرا او نام من و تو را بر سر زبان‏ها انداخته و همه مردم را به عيبجويى ما مشغول نموده است. ✳در فراز ديگر تاريخ مى‏خوانيم: شاه فلسطين هيروديس، روز تولد خود را جشن مى‏گرفت، و وقتى آن روز فرا رسيد، هيروديا از فرصت استفاده كرد، طبق راهنمايى مادرش، خود را به طور كامل آرايش كرد و لباس‏هاى زينتى پوشيد و رقص‏كنان به مجلس جشن شاه وارد شد، همه اشراف بنى اسرائيل كه در اطراف طاغوت بودند فريفته او شدند. هيروديس كه مست و مخمور شراب شده بود به او رو كرد و گفت: اى آفت دين و دنيا، هر چه مى‏خواهى بخواه، اگر چه نصف مملكت باشد. 🍀هيروديا به مادرش مراجعه كرد و گفت: شاه چنين مى‏گويد، چه بخواهم. ✳مادر گفت: سر يحيى عليه‏السلام را بخواه زيرا او تو را از همسرى پادشاه نهى و باز مى‏دارد، و تا زنده است دست از نهى بر نمى‏دارد. 🍀هيروديا به مجلس جشن شاه وارد شد و گفت: سر بريده يحيى عليه‏السلام را مى‏خواهم. و در اين مورد اصرار كرد. ✳سرانجام شاه مغرور كه ديوانه هوس و عشق به هيروديا شده بود، دستور داد يك طشت طلا حاضر نمودند، به مأموران جلادش گفت: برويد و يحيى عليه‏السلام را دستگير كرده و به اين جا بياوريد. 🍀يحيى عليه‏السلام در اين هنگام در زندان بود. (و طبق پاره‏اى از روايات در محراب عبادت در مسجد بيت المقدس به سر مى‏برد) مأموران جلاد سراغ او آمدند و او را دستگير كرده و به مجلس شاه بردند، شاه در همان جا فرمان داد سر از بدن او جدا كردند و سر بريده‏اش را در ميان طشت طلا نهادند و آن گاه كه هيروديا تسليم هوسهاى شاه گرديد، سر بريده يحيى عليه‏السلام به سخن آمد و در همان حال نهى از منكر كرد و خطاب به شاه فرمود: يا هذا اتَّقِ اللهِ لا يَحِلَّ لَكَ هذِهِ؛ اى شخص از خدا بترس اين زن بر تو حرام است. به اين ترتيب حضرت يحيى عليه‏السلام مظلومانه به شهادت رسيد. 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋مجازات همسفر عيسى، بر اثر خودبينى‏🦋 🌱يكى از مهمترين كارهاى حضرت عيسى عليه‏السلام براى تبليغ دين برنامه سياحت و بيابانگردى بود. 🌱 در يكى از اين سياحت‏ها، يكى از دوستانش كه قد كوتاه بود و همواره در كنار حضرت عيسى عليه‏السلام ديده مى‏شد، به همراه عيسى عليه‏السلام به راه افتاد، تا با هم به دريا رسيدند. عيسى با يقين خالص و راستين گفت: بسم‏الله، سپس بر روى آب حركت كرد، بى آن كه غرق شود. 🌱آن شخص قد كوتاه هم وقتى كه عيسى عليه‏السلام را ديد كه بر روى آب راه مى‏رود، با يقين خالص گفت: بسم‏الله، و سپس بر روى آب به راه افتاد، بى آن كه غرق بشود، تا به عيسى عليه‏السلام رسيد. ولى در همين حال، خودبينى او را گرفت و با خود گفت: 🌱اين عيسى روح الله است كه بر روى آب، گام بر مى‏دارد، من نيز روى آب حركت مى‏كنم، فَما فَضلُهُ عَلىَّ؟ بنابراين، عيسى عليه‏السلام چه برترى بر من دارد؟ همان دم زير پايش بى‏قرار شد و در آب فرو رفت و فرياد زد: اى روح الله! دستم به دامنت، مرا بگير و از غرق شدن نجات بده. 💦عيسى عليه‏السلام دست او را گرفت و از آب بيرون كشيد و به او فرمود: اى كوتاه قد! مگر چه گفتى؟ (كه در آب فرو رفتى) 🌱كوتاه قد: گفتم؛ اين روح الله است كه بر روى آب مى‏رود، من نيز بر روى آب مى‏روم. (بنابراين چه فرقى بين ما هست)، خودبينى مرا فراگرفت (و در نتيجه به مكافاتش رسيدم). 🌱عيسى عليه‏السلام فرمود: تو خود را (بر اثر خودبينى) در مقامى كه خدا آن را براى تو قرار نداده، نهادى. خداوند بر تو غضب كرد، اكنون از آن چه گفتى توبه كن. 🌱او توبه كرد، آن گاه به مرتبه‏اى كه خدا برايش قرار داده بود، بازگشت. 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 _(ص) 🦋مباهات خدا به فرشتگان در مورد خوابيدن على عليه‏السلام‏🦋 🌻جبرئيل و ميكائيل از سوى خداوند، كنار رختخواب حضرت على عليه‏السلام آمدند، جبرئيل به آن حضرت گفت: 🌿به به! كيست مثل تو اى فرزند ابوطالب، كه فرشتگان به وجود تو (و فداكارى تو) مباهات مى‏كنند. 🌻آن گاه اين آيه را از طرف خداوند، در شأن على عليه‏السلام، به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل كرد: 🌿وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشرِى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللهِ وَ الّلهَ رَؤُوف بِالعِبادِ؛ 🌻بعضى از مردم (فداار و با ايمان، همچون على عليه‏السلام به هنگام خفتن در جايگاه پيامبر) جان خود را در برابر خشنودى خدا مى‏فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است. 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran
🖤🍁🖤🍁🖤 فصل سوّم : و وصيّتهاى آن حضرت 🍁شـيـخ طـوسـى وكـُليـنـى بـه سـنـدهـاى مـعـتـبـر از حـضرت امام زين العابدين وامام حُسين عليهماالسّلام روايت كرده اند كه چون حضرت فاطمه عليهاالسّلام بيمار شد وصيّت نمود بـه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام كـه كـتـمـان كـنـد بـيـمـارى اورا ومردم را بر احـوال اومـطـلع نـگـردانـد واعـلام نـكـنـد اَحـَدى را بـه مـرض او؛ 🍂پـس حـضـرت بـه وصيّت اوعمل نموده خود متوجّه بيماردارى اوبود واَسماء بنت عُمَيْس آن حضرت را در اين امور معاونت مـى كـرد ودر ايـن مـدت احـوال اورا پنهان مى داشتند از مردم ، چون نزديك وفات آن حضرت شـد 🍁 وصـيـّت فـرمـود كـه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام خـود مـتـوجـه غـسـل وتـكفين اوشود ودر شب اورا دفن نمايد وقبرش را هموار كند؛ پس حضرت اميرالمؤ منين عـليـه السـّلام خود متوجّه غسل وتكفين وامور اوگرديد و اورا در شب دفن كرد واثر قبر اورا مـحـونـمـود 🍂وچـون خـاك قبر آن حضرت را با دست خود فشاند حزن واندوه آن حضرت هيجان كـرد آب ديـده هـاى مـبـاركش بر روى اَنْوَرش جارى شد وروبه قبر حضرت رسالت صلى اللّه عليه وآله وسلّم گردانيد 🍁وگفت : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ سلام از من بر توباد واز جـانـب دختر وحبيبه تو ونور ديده تووزيارت كننده توكه به زيارت توآمده است ودر مـيـان خـاك در عـرصـه تـوخـوابـيـده حـق تـعـالى اورا در مـيـان اهـل بـيـت اخـتـيـار كـرد كـه زود بـه تـومـلحـق گـردد، 🍂 يـا رسـول اللّه از بـرگـزيده توصبر من ضعيف شد از مفارقت بهترين زنان قوّت من وليكن بـا صـبـر كـردن در مـصيبت تووتاب آوردن اندوه مفارقت توگنجايش دارد كه در اين مصيبت صـبـر كـنـم به تحقيق كه ترا با دست خود در قبر گذاشتم بعد از آنكه جان مقدس تودر مـيـان سـيـنـه ونـَحـْر مـن جـارى شـد وبـه دسـت خـود ديـده تـرا پـوشـانـيدم وامور ترا خود مـتـكـفـل شـدم ، 🍁بـلى در كـتـاب خـدا هـسـت آنـكـه قـبـول بـايـد كـرد بـهـتـريـن قـبـول كـردنها وبايد گفت : اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ امانت خود را به خود برگردانيدى وگروگان خود را از من بازگرفتى وحضرت زهرا را از من ربودى ، چه بسيار قبيح است آسـمـان سبز وزمين گردآلود در نظر من يا رسول اللّه . 🍂 اندوه من هميشه خواهد بود وشبهاى مـن بـه بـيـدارى خـواهـد گـذشت ، اين اندوه از من به در نخواهد رفت تا آنكه حق تعالى از بـراى مـن اخـتـيار كند آن خانه اى را كه اكنون تودر آنجا مقيمى ، در دلم جراحتى است چرك آورنـده ودر سـيـنـه ام انـدوهـى است از جا به درآورنده وچه بسيار زود جدائى افتاد ميان ما وبه سوى خدا شكايت مى كنم حال خود را وبه زودى خبر خواهد داد ترا دختر توبه معاونت ويـارى كـردن امـت تـويـكـديـگـر را بـر غـصـب حـق من وظلم كردن در حق او، پس از اوبپرس احـوال را چـه بـسـيـار غـمـهـا در سـيـنه اوبر روى هم نشسته بود كه به كسى اظهار نمى تـوانـسـت كـرد وبـه زودى هـمـه را بـه تـوخـواهـد گـفـت وخـدا از بـراى اوحـكم خواهد كرد واوبـهـتـريـن حـكـم كـنـنـدگـان اسـت . 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆 📖 (ع) 🦋آداب مسافرت از مكتب لقمان عليه‏السلام‏🦋 🌱امام صادق عليه‏السلام فرمود: لقمان (در مورد آداب مسافرت) به پسرش چنين مى‏فرمود: 🌻هنگامى كه با جمعى مسافرت مى‏كنى، در كارهايت با آن‏ها مشورت كن، و با لبخند فراوان با آن‏ها روبرو شو، در مورد زاد و توشه‏ات، نسبت به آن‏ها سخاوتمند باش، هنگامى كه تو را صدا زنند، دعوت آن‏ها را اجابت كن، و اگر از تو كمك خواستند، آن‏ها را يارى كن، در سه چيز بر آن‏ها پيش‏دستى كن: 1 - سكوت طولانى. 2 - زياد خواندن نماز. 3 - سخاوت در مورد مركب و آب و غذا، هرگاه همراهان از تو گواهى به حق طلبيدند، گواهى ده، و اگر خواستند با تو مشورت كنند، براى به دست آوردن نظر صحيح كوشش كن، و بدون انديشه و توجه و دقت كامل، پاسخ مگو، و تمام نيروى تفكرت را براى جواب مشورت به كار گير، كه هر كس در پاسخ مشورت، خالص‏ترين نظر خود را اظهار كند، خداوند نعمت تشخيص و انديشه را از او مى‏گيرد. 🌱هنگامى كه ببينى همراهان تو راه مى‏روند و تلاش ميكنند، با آن‏ها همكارى كن، دستور كسى را كه از تو بزرگتر است بشنو. وَ اِذا اَمَرُوكَ بِاَمرٍ وَ سَأَلُوكَ فَقُل نَعَم، وَ لا تَقُل لا، فَانَّ لا، عَىّ وَلُومٌ؛ اگر از تو تقاضاى مشروع كردند، جواب مثبت بده و بگو آرى، نگو نه، زيرا نه گفتن نشانه عجز و ناتوانى و موجب سرزنش است. 🌻هرگز نماز را از اول وقتش تاخير مينداز، و فورى اين دَين را ادا كن، و با جماعت نماز بخوان هر چند در سخت‏ترين شرايط (روى آهن تيز) باشى، اگر مى‏توانى از هر غذايى كه مى‏خواهى بخورى، قبلاً مقدارى از آن را در راه خدا انفاق كن... در سفر به هر جا كه وارد شدى، و مدتى در آن جا استراحت كردى، قبل از نشستن، دو ركعت نماز بخوان، هنگام كوچ كردن نيز دو ركعت نماز در آن جا بخوان، و با آن مكان وداع كن، و بر آن و اهلش سلام كن، چرا كه هر زمينى داراى اهل از فرشتگان است، تا سواره هستى كتاب الهى را تلاوت كن، هنگام كار، خدا را تسبيح كن، و هنگام فراغت دعا كن. 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆 📖 🦋🦋 در آيه كهف چنين آمده است: اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحابَ الكَهفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِن آياتِنا عَجَباً؛ آيا گمان كردى داستان اصحاب كهف و رقيم از نشانه‏هاى بزرگ ما است. در اين كه اصحاب رقيم كيانند، بين مفسران و محدثان اختلاف نظر است، بعضى گفته‏اند: رقيم كوهى است كه غار اصحاب كهف در آن جا است، بعضى گفته‏اند: رقيم نام قريه‏اى بوده كه اصحاب كهف از آن خارج شدند، به عقيده بعضى رقيم نام لوح سنگى است كه قصه اصحاب كهف در آن نوشته شده است و سپس آن را در غار اصحاب كهف نصب كرده‏اند و يا در موزه شاهان نهاده‏اند، و به عقيده بعضى رقيم نام كتاب است، و به عقيده بعضى ديگر، منظور ماجراى سه نفر پناهنده به غار است‏كه داستانش چنين مى‏باشد. در كتاب محاسن برقى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنين نقل شده: سه نفر عابد از خانه خود بيرون آمده و به سير و سياحت در كوه ودشت پرداختند، تا به غارى كه در بالاى كوه بود رفته و در آن جا به عبادت مشغول شدند، ناگاه (بر اثر طوفان يا...) سنگ بسيار بزرگى از بالاى غار، از كوه جدا شد غلتيد و به درگاه غار افتاد به طورى كه درِ غار را به طور كامل پوشانيد، آن سه نفر در درون غار تاريك ماندند، آن سنگ به قدرى درِ غار را پوشانيد كه حتى روزنه‏اى از غار به بيرون به جا نگذاشت، از اين رو آن‏ها بر اثر تاريكى، همديگر را نمى‏ديدند. آن‏ها وقتى كه خود را در چنان بن بست هولناكى ديدند، براى نجات خود به گفتگو پرداختند، سرانجام يكى از آن‏ها گفت: هيچ راه نجاتى نيست جز اين كه اگر عمل خالصى داريم آن را در پيشگاه خداوند شفيع قرار دهيم، ما بر اثر گناه در اين‏جا محبوس شده‏ايم، بايد با عمل خالص خود را نجات دهيم. اين پيشنهاد مورد قبول همه واقع شد. اولى گفت: خدايا! مى‏دانى كه من روزى فريفته زن زيبايى شدم، او را دنبال كردم وقتى كه بر او مسلط شدم و خواستم با او عمل منافى عفت انجام دهم به ياد آتش دوزخ افتادم و از مقام تو ترسيدم و از آن كار دست برداشتم، خدايا به خاطر اين عمل سنگ را از اين جا بردار. وقتى كه دعاى او تمام شد ناگاه آن سنگ تكانى خورد، و اندكى عقب رفت به طورى كه روزنه‏اى به داخل غار پيدا شد. دومى گفت: خدايا! تو مى‏دانى كه گروهى كارگر را براى امور كشاورزى اجير كردم، تا هر روز نيم درهم به هركدام از آن‏ها بدهم، پس از پايان كار، مزد آن‏ها را دادم، يكى از آن‏ها گفت: من به اندازه دو نفر كار كرده‏ام، سوگند به خدا كمتر از يك درهم نمى‏گيرم، نيم درهم را قبول نكرد و رفت. من با نيم درهم او كشاورزى نمودم، سود فراوانى نصيبم شد، تا روزى آن كارگر آمد و مطالبه نيم درهم خود را نمود، حساب كردم ديدم نيم درهم او براى من ده هزار درهم سود داشته، همه را به او دادم، و او را راضى كردم اين كار را از ترس مقام تو انجام دادم، اگر اين كار را از من مى‏دانى به خاطر آن، اين سنگ را از اين جا بردار. در اين هنگان ناگاه آن سنگ تكان شديدى خورد به قدرى عقب رفت كه درون غار روشن شد، به طورى كه آن‏ها همديگر را مى‏ديدند، ولى نمى‏توانستند از غار خارج شوند. سومى گفت: خدايا! تو مى‏دانى كه روزى پدر و مادرم در خواب بودند، ظرفى پر از شير براى آن‏ها بردم، ترسيدم كه اگر آن ظرف را در آن جا بگذارم، بروم، حشره‏اى داخل آن بيفتد، از طرفى دوست نداشتم آن‏ها را از خواب شيرين بيدار كنم و موجب ناراحتى آن‏ها شوم، از اين رو همان جا صبر كردم تا آن‏ها بيدار شدند و از آن شير نوشيدند، خدايا اگر مى‏دانى كه اين كار من براى جلب خشنودى تو بوده است، اين سنگ را از اين جا بردار. وقتى كه دعاى او به اين جا رسيد، آن سنگ تكان شديدى خورد و به قدرى عقب رفت كه آن‏ها به راحتى از ميان غار بيرون آمدند و نجات يافتند. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مَن صَدَقَ اللهَ نَجَاه؛ كسى كه به راستى و از روى خلوص با خدا رابطه برقرار كند و بر همين اساس، رفتار نمايد رهايى و نجات مى‏يابد. 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran
آدم در هفتاد بار زایمان حواء، صاحب یکصد و چهل دختر و پسر شد. و اولین فرزندان آدم و حواء هابیل بود که به همراه دختری بنام «اقلیما» متولد شد و در زایمان دوم قابیل بود که به همراه دختری بنام «لوزا» متولد شد. لوزا از زیباترین دختران آدم بود. آدم تصمیم گرفت تا او را به ازدواج هابیل و اقلیما را به ازدواج قابیل درآورد، ولی قابیل از این رأی پدر عصبانی شد و لب به اعتراض باز کرد. آدم به آنها گفت؛ هر کدام جداگانه قربانی نزد خداوند ببرید و هر کدام که مورد قبول خداوند قرار گرفت او با لوزا ازدواج خواهد کرد و آنها این چنین کردند نذر هابیل مقبول پروردگار قرار گرفت. و باز قابیل اعتراض کرد و خداوند بعد از این اتفاق ازدواج با مُحرمات را حرام نمود و به امر خدا هابیل با حوریه ای بهشتی بنام «نزلة» وصلت نمود و قابیل با دختری از گروه جنّیان بنام «جهانه» ازدواج کرد. 👇👇👇👇 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: @amozeshtajvidhefzquran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•🌼•. جزء ۱۳ سوره مبارکه رعد آیه ۴۱ ✨ جزء۱۷ سوره مبارکه انبیاء آیه ۴۴ 💠أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا ۚ ... ﴿۴۱﴾ 💠... أَفَلَا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا ... ﴿۴۴﴾ 💎 آیا ندیدند که ما پیوسته به سراغ زمین می‌آییم و از اطراف (و جوانب) آن کم می‌کنیم ... ( ۴۱) 💎... آیا نمی‌بینند که ما پیوسته به سراغ زمین آمده، و از آن (و اهلش) می‌کاهیم؟!(۴۴) روند کاهش تدریجی مرز های زمین ✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾ 🆔اکنون شما هم به کانال ✨« » ✨ بپيونديد: 👉@amozeshtajvidhefzquran👈