#قصه_های_قرآنی
#قسمت_هشتم
دو پسر آدم و ازدواج آنها
حضرت آدم عليهالسلام و حوا عليهاالسلام وقتى كه در زمين قرار گرفتند، خداوند اراده كرد كه نسل آنها را پديد آورده و در سراسر زمين منتشر گرداند. پس از مدتى حضرت حوا باردار شد و در اولين وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، يكى دختر و ديگرى پسر به دنيا آمدند. نام پسر را قابيل و نام دختر را اقليما گذاشتند. مدتى بعد كه حضرت حوا بار ديگر وضع حمل نمود، باز دو قلو به دنيا آورد كه مانند گذشته يكى از آنها پسر بود و ديگرى دختر. نام پسر را هابيل و نام دختر را ليوذا گذاشتند.
فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسيدند.براى تأمين معاش، قابيل شغل كشاورزى را انتخاب كرد، و هابيل به دامدارى مشغول شد. وقتى كه آنها به سن ازدواج رسيدند (طبق گفته بعضى:) خداوند به آدم عليهالسلام وحى كرد كه قابيل با ليوذا هم قلوى هابيل ازدواج كند، و هابيل با اقليما هم قلوى قابيل ازدواج نمايد.(49)
حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ كرد، ولى هواپرستى باعث شد كه قابيل از انجام اين فرمان سرپيچى كند زيرا اقليما همقُلويش زيباتر از ليوذا بود، حرص و حسد آن چنان قابيل را گرفتار كرده بود كه به پدرش تهمت زد و با تندى گفت: خداوند چنين فرمانى نداده است، بلكه اين تو هستى كه چنين انتخاب كردهاى؟(50)
@amozeshtajvidhefzquran
📚🕙📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_آدم (ع)
#قسمت_هشتم
🔷 گفتگوى جبرئيل با آدم عليهالسلام
در روايت آمده: آدم و حوا عليهماالسلام وقتى كه از بهشت دنيا اخراج شدند، در سرزمين مكه فرود آمدند، حضرت آدم عليهالسلام بر كوه صفا در كنار كعبه، هبوط كرد و در آن جا سكونت گزيد و از اين رو آن كوه را صفا گويند كه آدم صفى الله (برگزيده خدا) در آن جا وارد شد. حضرت حوا عليهاالسلام بر روى كوه مَروه (كه نزديك كوه صفا است) فرود آمد و در آن جا سكونت گزيد. آن كوه را از اين رو مروه گويند كه مرئه (يعنى زن كه منظور حوّا باشد) در آن سكونت نمود.
آدم عليهالسلام چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گريه كرد. جبرئيل نزد آدم عليهالسلام آمد و گفت: اى آدم! آيا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نيافريد، و روح منسوب به خودش را در كالبد وجود تو ندميد، و فرشتگانش بر تو سجده نكردند؟!
آدم گفت: آرى، خداوند اين گونه به من عنايتها نمود.
جبرئيل گفت: خداوند به تو فرمان داد كه از آن درخت مخصوص بهشت نخورى، چرا از آن خوردى؟
آدم عليهالسلام گفت: اى جبرئيل! ابليس سوگند ياد كرد كه خيرخواه من است و گفت: از اين درخت بخورم. من تصور نمىكردم و گمان نمىبردم موجودى كه خدا او را آفريده، سوگند دروغ به خدا، ياد كند.(43)
...................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕙📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_نوح(ع)
#قسمت_هشتم
🔷 سرنشينان كشتى نوح عليهالسلام
از آن جا كه طوفان نوح عليهالسلام جهانى بود و سراسر كره زمين را فرا مىگرفت، بر نوح عليهالسلام لازم بود كه براى حفظ نسل حيوانات و حفظ گياهان، از هر نوع حيوان، يك جفت سوار كشتى كند و از بذر يا نهال گياهان گوناگون بردارد.
روايت شده؛ امام صادق عليهالسلام فرمود: پس از پايان يافتن ساختمان كشتى، خداوند بر نوح عليهالسلام وحى كرد كه به زبان سِريانى اعلام كن تا همه حيوانات جهان نزد تو آيند. نوح اعلام جهانى كرد و همه حيوانات حاضر شدند. نوح عليهالسلام از هر نوع از حيوانات يك جفت (نر و ماده) گرفت و در كشتى جاى داد.(101)
در قرآن، اين مطلب را چنين مىخوانيم كه خداوند مىفرمايد:
هنگامى كه فرمان ما (به فرا رسيدن عذاب) صادر شد، و آب از تنور به جوشش آمد، به نوح گفتيم: از هر جفتى از حيوانات (نر و ماده) يك زوج در آن كشتى حمل كن، همچنين خاندانت را بر آن سوار كن، مگر آنها كه قبلاً وعده هلاكت به آنها داده شده (مانند يكى از همسران و يكى از پسرانش) و همچنين مؤمنان را سوار كن. (102)
به اين ترتيب مسافران كشتى عبارت بودند از: نوح عليهالسلام و حدود هشتاد نفر از ايمانآورندگان به او، يك جفت از هر نوع از انواع حيوانات (از حشرات و پرندگان و چهارپايان و...) و مقدارى بذر گياهان و نهال.
مسافران هر كدام در جايگاه مخصوصى قرار گرفتند و همه آماده يك بلاى عظيم بودند كه نشانههاى مقدماتى آن آشكار شده بود. از جمله در ميان تنورى كه در خانه نوح عليهالسلام بود آب جوشيد و ابرهاى تيره و تار همچون پارههاى ظلمانى شب سراسر آسمان را فرا گرفت. صداى غرش رعد و برق از هر سو شنيده و ديده مىشد و همه چيز از يك حادثه بزرگ و فراگير خبر مىداد.
...................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕥📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_هود(ع)
#قسمت_هشتم
بهشت شداد و هلاكت او قبل از ديدار بهشت خود
بعضى در ذيل آيات 6 تا 8 سوره فجر ماجراى بهشت شداد و هلاكت او را قبل از ديدار آن بهشت نقل كردهاند. در اين آيات چنين مىخوانيم:
اَلَم تَرَ كيفَ فعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ * اِرَمَ ذاتِ العِمادِ * الَّتى لَم يُخلَق مِثلُها فِى البِلادِ؛
آيا نديدى پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ - با آن شهر ارم و با عظمت عاد چه نمود؟ همان شهرى كه مانندش در شهرها آفريده نشده.
روايت شده: عاد كه حضرت هود عليهالسلام مأمور هدايت قوم عاد شد، دو پسر به نام شداد و شديد داشت، عاد از دنيا رفت، شداد و شديد با قلدرى جمعى را به دور خود جمع كردند و به فتح شهرها پرداختند، و با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط يافتند، در اين ميان، شديد از دنيا رفت، و شداد تنها شاه بى رقيب كشور پهناور شد، غرور او را فرا گرفت [هود عليهالسلام او را به خداپرستى دعوت كرد، و به او فرمود: اگر به سوى خدا آيى، خداوند پاداش بهشت جاويد به تو خواهد داد، او گفت: بهشت چگونه است؟ هود عليهالسلام بخشى از اوصاف بهشت خدا را براى او توصيف نمود. شداد گفت: اين كه چيزى نيست من خودم اين گونه بهشت را خواهم ساخت، كبر و غرور او را از پيروى هود عليهالسلام بازداشت].
او تصميم گرفت از روى غرور بهشتى بسازد تا با خداى بزرگ جهان عرض اندام كند، شهر ارم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشگرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر يك از آن قهرمانان هزار نفر كارگر را سرپرستى مىكردند و آنها را به كار مجبور مىساختند.
شداد براى پادشاهان جهان نامه نوشت كه هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند، و آنها آن چه داشتند فرستادند.
آن قهرمانان مدت طولانى به بهشتسازى مشغول شدند، تا اين كه از ساختن آن فارغ گشتند، و در اطراف آن بهشت مصنوعى، حصار (قلعه و دژ) محكمى ساختند، در اطراف آن حصار هزار قصر با شكوه بنابراين نهادند، سپس به شداد گزارش دادند كه با وزيران و لشگرش براى افتتاح شهر بهشت وارد گردد.
شداد با همراهان، با زرق و برق بسيار عريض و طويلى به سوى آن شهر (كه در جزيرة العرب، بين يمن وحجاز قرار داشت) حركت كردند، هنوز يك شبانه روز وقت مىخواست كه به آن شهر برسند، ناگاه صاعقهاى همراه با صداى كوبنده و بلندى از سوى آسمان به سوى آنها آمد و همه آنها را به سختى بر زمين كوبيد، همه آنها متلاشى شده و به هلاكت رسيدند.(138)
...................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕥📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_صالح(ع)
#قسمت_هشتم
نجات صالح و مؤمنان
عذاب سخت الهى همه معاندان و كافران را در هم كوبيد و به خاكستر مبدل ساخت، چرا كه همراه صاعقه و زلزله و طاغيه (عذاب بسيار) بود، و هيچكس از آنها را باقى نگذاشت.
ولى حضرت صالح و افرادى كه به او ايمان آورده بودند، نجات يافتند.(172)ايمان آورندگان به حضرت صالح عليهالسلام اندك بودند، كه مطابق بعضى از تواريخ، آنها چهار هزار نفر بودند، كه پس از هلاكت قوم ثمود، از ديار بلازده وادى القرى به سوى حضرموت يَمن كوچ كردند، و در آن جا به زندگى خود ادامه دادند.
در بعضى از روايات آمده: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در سال نهم هجرت، هنگامى كه سپاه اسلام را به سوى سرزمين تبوك، براى دفع دشمن حركت مىداد، در مسير راه به سرزمين قوم ثمود رسيدند، سپاهيان خواستند در همان جا براى استراحت، توقفى كنند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مانع آنها شد، فرمود: اينجا سرزمين قوم ثمود است كه عذاب الهى بر آنها فرود آمده است.(173)
...................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕥📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ابراهیم (ع)
#قسمت_هشتم
معادشناسى ابراهيم
ابراهيم عليهالسلام پس از بيرون آمدن از درون غار و سير و سياحت در صحرا و بيابان، پس از تكميل خداشناسى، همچنان به سير و تفكر خود ادامه مىداد تا به دريا رسيد، او با كنجكاوى عميق به دريا و امواج دريا مىنگريست، ناگاه لاشه حيوان مردهاى نظرش را جلب كرد، ديد حيوانات دريايى و پرندگان بيرون به پيكر آن حيوان حمله مىكنند و گوشت او را مىخورند، طولى نكشيد كه همه پيكر او را خوردند، اين حادثه عجيب ناخودآگاه ابراهيم را به اين فكر فروبرد كه: اگر تمام پيكر اين حيوان مرده، (هر جزيى از آن) جزء بدن چندين رقم حيوان دريايى و صحرايى شد، در روز قيامت چگونه تكههاى بدن او در كنار همه جمع شده و زنده مىگردد؟!
البته ابراهيم عليهالسلام به زنده شدن مردگان در قيامت، يقين داشت، ولى مىخواست بر يقينش بيفزايد، از اين رو دست به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا به من بنمايان كه چگونه چنين مردگانى را زنده مىكنى؟!
خداوند به ابراهيم عليهالسلام فرمود: مگر تو به روز قيامت ايمان نياوردهاى؟!
ابراهيم عرض كرد: آرى، ايمان آوردهام ولى مىخواهم دلم سرشار از ايمان گردد.
خداوند به ابراهيم عليهالسلام فرمود: چهار پرنده را برگير و سر آنها را ببر و سپس گوشت آنها را بكوب و مخلوط و ممزوج كن، آن گاه گوشت به هم آميخته را به ده قسمت تقسيم كن و هر قسمت آن را بر سر كوهى بگذار و سپس در جايى بنشين و آنها را به اذن خدا به سوى خود بخوان.
ابراهيم عليهالسلام چهار پرنده را (كه طبق بعضى از روايات عبارت بودند از: خروس، طاووس، اردك و كركس، يا كلاغ) گرفت و آنها را ذبح كرد و گوشت آنها را در هم آميخت و با هاوَن كوبيد و سپس ده قسمت كرد و هر قسمتى را روى كوهى نهاد. آن گاه كمى دورتر رفت و در حالى كه منقارهاى آن چهار پرنده در دستش بود در جايى نشست و صدا زد: اى پرندگان! به اذن خدا زنده شويد و به نزد من پرواز كنيد.))
در همان لحظه گوشتهاى مخلوط شده پرندگان از هم جدا شدند، و به صورت چهار پرنده در آمدند و روح در آنها دميده شد و به سوى ابراهيم عليهالسلام پريدند و به او پيوستند.(189)
حضرت رضا عليهالسلام در ضمن گفتارى فرمود: پس از آن كه آن چهار پرنده، زنده شده و به منقارهاى خود پيوستند، به پرواز در آمدند و سپس نزد ابراهيم عليهالسلام آمده از آب و دانههاى گندم كه در آن جا بود نوشيدند و برچيده و خوردند و گفتند: اى پيامبر خدا! خدا تو را زنده بدارد كه ما را زنده كردى.
ابراهيم عليهالسلام فرمود: بلكه خداوند زنده مىكند و مىميراند و او بر هر چيزى قادر و تواناست.(190)
به اين ترتيب ابراهيم عليهالسلام با چشم خود، صحنه معاد و زنده شدن مردگان را مشاهده كرد، و سخن قلبش را به زبان آورد: آرى، خداوند بر هر چيزى قادر و تواناست، خدايى كه هم بر ذرههاى پراكنده مردگان آگاه است و هم مىتواند آنها را جمع نموده و به صورت نخستينشان زنده كند.
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل_و_اسحاق_فرزندان_ابراهیم(ع)
#قسمت_هشتم
تجديد بناى كعبه به كمك اسماعيل عليهالسلام
خانه كعبه نخستين پرستشگاه خدا بود كه در زمان حضرت آدم عليهالسلام توسط او ساخته شد(253) بعداً طوفان نوح باعث شد كه ساختمان اين خانه ويران شده و در ظاهر محو گرديد، اما ابراهيم خليل مىدانست كه مكان خانه كعبه در سرزمين مكه قرار دارد(254) و بر همين اساس، به فرمان خدا، همت كرد كه ديگر بار اين خانه، ساخته شود.
اين از يك سو و از سوى ديگر با سكونت هاجر و اسماعيل در سرزمين مكه، و پيدا شدن آب زمزم و رو آوردن قبائل به اين سرزمين، طبيعى است كه اين مجتمع، نياز به قانون (دين) و رهبر داشت. ريشه اساسى قانون و رهبر خوب، و اجراى قانون، پرستش و عبادت خدا است، نتيجه مىگيريم كه اين مردم نياز به پرستشگاهى داشتند، تا در وقتهاى مخصوصى به آن جا روند و خدا را عبادت كنند و آن پرستشگاه كلاس تعليم و تربيت براى آنها باشد.
و چه خوب است كه اين پرستشگاه به دست قهرمان توحيد، ابراهيم خليل ساخته گردد و برنامه و مراسم آن با رهنمودهاى اين مرد بزرگ تعيين شود.
از اين رو ابراهيم پس از گذشت مراحل مقدماتى، از طرف خداوند مأمور شد تا خانه كعبه را با كمك اسماعيل بسازد.
ابراهيم، از خدا خواست كه مكان كعبه را تعيين كند، جبرئيل از طرف خدا به زمين آمد و همان مكان سابق كعبه را خطكشى كرد، و آن گاه ابراهيم آماده شد كه در آن مكان، به تجديد بناى كعبه بپردازد، اسماعيل از بيابان سنگ مىآورد، و ابراهيم ديوار كشى كعبه را انجام مىداد و به اين ترتيب كعبه به ارتفاع 9 ذرع رسيد، و سپس ابراهيم سقف كعبه را با چوبهايى پوشاند.
در مورد حجر الاسود كه در زمان حضرت آدم آن را از بهشت آورده بود و در كنار كوه ابوقبيس بود، ابراهيم با راهنمايى خداوند آن سنگ را يافت و با كمك اسماعيل آن را برداشته و آوردند و در جاى خود كه هم اكنون قرار دارد، نصب كردند، ابراهيم براى كعبه، دو در قرار داد كه يكى به طرف مغرب و ديگرى به طرف مشرق باز مىشد.
در قرآن آمده: پس از آن كه ابراهيم و اسماعيل، ساختمان كعبه را بالا بردند و كارش را پايان دادند، چنين دعا كردند:
1 - پروردگارا! اين عمل را از ما قبول كن.
2 - خدايا از ما و فرزندان ما امتى را تسليم فرمان خود كن.
3 - شيوه پرستش خود را به ما نشان بده.
4 - توبه ما را بپذير.
5 - در ميان اين سرزمين، پيامبرى را مبعوث كن تا به تعليم و تربيت و پاكسازى فكرى و عملى مردم بپردازد.(255)
به اين ترتيب ابراهيم با هميارى اسماعيل در اين مرحله نيز، كار خود را به طور كامل انجام داد، و با دعاهاى پرمحتوايش اين كار بزرگ را تكميل كرد.
•┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈•
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_لوط(ع)
#قسمت_هشتم
گفتگوى مأموران عذاب با حضرت لوط عليهالسلام
سرانجام مأموران عذاب به صورت بشر، از حضور ابراهيم خارج شده و به حضور لوط وارد شدند، لوط جوانان زيبايى را ديد و در اين موقع مشغول آبيارى زراعتش بود، به آنها گفت: شما كيستيد؟
آنها گفتند: ما مسافر راه هستيم امشب مايليم مهمان تو باشيم.
لوط، با توجه به قوم منحرف و زشتكارش از يك سو، و ورود جوانان زيبا از سوى ديگر، در فشار روحى قرار گرفت، كه چه كند، اگر اين جوانان را مهمان كند ترس آبروريزى است، اين فكر چنان او را ناراحت كرد كه به خود گفت:
هذا يَومٌ عَصيبٌ؛ امروز روز سخت و وحشتناكى است.(286)
اما لوط مهمان نواز چارهاى جز اين نداشت كه مهمانان را به خانه خود ببرد، آنها را به سوى خانهاش راهنمايى كرد ولى براى اين كه آنها را از ماجرا با خبر كرده باشد، در وسط راه چند بار به آنها گفت: اين شهر مردم زشتكار و منحرفى دارد، تا اگر ميهمانها توانايى مقابله دارند، حساب كار خود را كرده باشند.
در بعضى از روايات آمده: لوط آن قدر مهمانهاى خود را معطل كرد تا شب فرا رسيد، شايد در تاريكى دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ آبرو از آنان پذيرايى كند.(287)
به هر حال مهمانان وارد خانه لوط شدند، همسر لوط بر پشت بام رفت و آتش روشن كرد، قوم شرور فهميدند كه امشب در خانه لوط چند نفر به مهمانى آمدهاند و از هر سو به سرعت به سوى خانه لوط عليهالسلام هجوم آوردند.(288)
•┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈•
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یوسف (ع)
#قسمت_هشتم
نجات از چاه و ورود به كاخ
كاروانيان وقتى به مصر رسيدند، مىخواستند هر چه زودتر خود را از فكر يوسف عليهالسلام راحت كنند. مبادا كسى او را بشناسد و معلوم شود كه او آزاد است و قابل فروش نيست. از اين رو، در حالى كه با نظر بى ميلى به يوسف مىنگريستند، او را به چند درهم معدود و كم ارزش فروختند.
از قضا عزيز مصر كه بعضى گفتهاند نخست وزير مصر بود، در فكر خريدن غلام لايقى بود. وقتى يوسف را در معرض فروش ديد، او را خريد و به طرف خانه خود آورد. (معلوم است كه چنين كسى كاخ نشين است)، از اين معامله خيلى خشنود بود.
وقتى او را وارد كاخ كرد، به همسرش زليخا سفارشهاى لازم را در مورد احترام و پذيرايى او نمود.
گويند: اسم عزيز، قطفير يا طفير بود، و در اين زمان، پادشاه (فرعون) مصر ريان بن وليد يا اپوفس يا اپاپى اول نام داشت.
چرا يوسف را با آن كه بى نظير بود به اين قيمت بى ارزش و اندك فروختند؟ چرا تا اين اندازه به او بى اعتنا بودند؟
علت واقعى و راز اين مطلب چه بود؟ چرا بايد يوسف صديق عليهالسلام اين گونه سرخورده گردد. جواب اين سؤالها را پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم داده است كه حكايت از دقت دستگاه پرحكمت خلقت مىكند و آن عبارت از مكافات عمل (ترك اولى) است.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين فرمود:
روزى يوسف جمال خود را در آيينه مشاهده كرد، از زيبايى خويش تعجب نمود، مختصر غرورى در او به وجود آمد و گفت: اگر من غلامى بودم قيمت مرا كسى نمىدانست كه چقدر است؟! خداوند خواست او را به اين قيمت كم ارزش با كمال بى ميلى فروشندگان بفروشند تا اين تصورات را نكند، بلكه به خداى خالق بنازد، توجهش به او باشد، و خود را در برابر خدا نبيند.
حضرت رضا عليهالسلام فرمود: قيمت يك سگ شكارى كه اگر كسى او را بكشد بيست درهم است و يوسف را به بيست درهم فروختند.(329)
اينك يوسف در طبقه ديگرى قرار گرفته و با طبقه ديگرى تماس دارد كه در واقع از اين تاريخ به بعد، فصل نوينى در تاريخ شگفتانگيز زندگى يوسف عليهالسلام باز مىشود كه براى صاحبان معرفت پندها هست.
او از چاه نجات يافت و اينك در آستانه ورد به كاخ است، به قول شاعر:
قصه يوسف و آن قوم عجب پندى بود به عزيزى رسد افتاده به چاهى گاهى
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_ایوب(ع)
#قسمت_هشتم 🦋
چگونگى رفع بلا از ايوب، و ديدار همسرش از او
💠 در قرآن در آيه 42 و 43 سوره صاد مىخوانيم خداوند به ايوب عليهالسلام چنين وحى كرد:
ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَ شَرَابٌ وَ وَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَ ذِكْرَى لاُِوْلِى الاَْلْبَابِ؛
💠 پاى خود را بر زمين بكوب! اين چشمه خنك براى شستشو و نوشيدن است، و افراد خانوادهاش را به او بخشيديم، و همانند آنان را بر آنها افزوديم، تا رحمتى از سوى ما باشد و تذكّرى براى انديشمندان.
و در آيه 44 صاد مىفرمايد:
إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ؛
💠ما ايوب را صبور و شكيبا يافتيم، او چه بنده خوبى است كه بسيار بازگشتكننده به سوى خداست.
💠ايوب عليهالسلام بدن خود را با آب آن چشمه زلال شستشو نمود، و از آن نوشيد، تمام دردها و رنجها از بدنش برطرف گرديد سپس آن چه او از اموال و زراعت و دام و فرزندان را از دست داده بود، همه به اذن خدا بازگشتند و بهتر و افزونتر از قبل، به سراغ ايوب آمدند.
💠او لباس زيبا پوشيد و برخاست و در مكان بلندى نشست. پس از آن كه او در كنار چشمه زير درختهاى خوشرنگ با چهره جوان و زيبا نشسته بود غرق در نعمتها و الطاف الهى شده بود.
💠مطابق روايات، همسرش رُحمه كه در به در بيابانها بود به ياد شوهر افتاد، گرچه شوهرش ايوب عليهالسلام او را طرد كرده بود، ولى او به ياد شوهر دردمندش افتاد و تصميم گرفت براى ديدار او باز گردد، به سوى مكان استراحت ايوب عليهالسلام حركت كرد، وقتى كه نزديك آن جا رسيد، ديد همه چيز فرق كرده و نعمتهاى فراوانى جايگزين قحطى و خشكى و بلاها شده است.
💠رُحمه هر چه در آن جا به جستجوى شوهر پرداخت او را نيافت و از فراق شوهر گريه كرد، و ايوب از آن مكان بلند او را مىديد.
💠ايوب عليهالسلام شخصى را نزد رحمه فرستاد، آن شخص نزد او آمد او را سرگردان يافت پرسيد: در جستجوى چه هستى؟ اى كنيز خدا!
💠رُحمه گريه كرد و گفت: در جستجوى آن مبتلا به بيمارى هستم كه در اين محل افتاده بود، نمىدانم چه بر سرش آمده و آيا از دنيا رفته است؟
💠 آن شخص او را نزد ايوب عليهالسلام برد، او ايوب عليهالسلام را نمىشناخت، زيرا ايوب عليهالسلام جوان و زيبا شده بود. در اين هنگام بين ايوب و او گفتگوى زير رخ داد.
ايوب: ايوب چه نسبتى با تو داشت؟
💠 رُحمه در حالى كه گريه مىكرد گفت: او شوهر من است آيا او را نديدهاى؟
ايوب: آيا اگر او را بنگرى او را مىشناسى؟
رحمه: آيا كسى هست كه شوهر و سرپرستش را نشناسد؟
💠در اين هنگام رحمه به چهره ايوب عليهالسلام نگريست، چهره زيباى ايوب او را مجذوب كرد و گفت: آن هنگام ايوب در سلامت بود، شبيهترين انسانها به تو بود.
💠ايوب: من همان ايوب هستم، كه به من امر كردى تا گوسفندى را به نام ابليس ذبح كنم، من از فرمان خدا اطاعت كردم، و از دستور شيطان سرپيچى نمودم، و به درگاه خدا به نيايش و راز و نياز پرداختم، خداوند به من لطف كرد و نعمتهايش را به من باز گردانيد.(408)
💠آن گاه رُحمه خوشحال شد و زندگى خوش را در كنار شوهرش ايوب از سر گرفتند و به خوشى و شادكامى به زندگى شيرين خود ادامه دادند.
✅ادامه داستان در پیام بعدی👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_شعیب(ع)
#قسمت_هشتم 🦋
💠سفارش شعيب به نماز💠
🦋شعيب عليهالسلام بسيار نماز مىخواند، و به مردم مىگفت: نماز بخوانيد چرا كه نماز انسان را از كارهاى زشت و گناه باز مىدارد، ولى آن قوم نادان كه رابطه بين نماز و ترك گناه را درك نمىكردند، از روى مسخره به آن حضرت مىگفتند: آيا اين وِردها و ذكرها و حركات تو به تو فرمان مىدهد كه ما سنت نياكان و فرهنگ مذهبى خود را ترك كنيم، و يا نسبت به اموالمان بى اختيار باشيم، تو كه يك آدم بردبار و خوش فهم بودى، حالا چرا چنين شدهاى؟ (مضمون آيه 87 سوره هود)(433)
عذاب زلزله، و ابر صاعقه خيز بر قوم شعيب
💠تلاشها و دعوتهاى شبانهروزى حضرت شعيب عليهالسلام موجب شد كه گروه اندكى از مردم ايمان آوردند ولى اكثريت آنها بر اثر غرور و سركشى سزاوار عذاب سخت الهى گشتند.
💠از امام باقر عليهالسلام نقل شده: خداوند به شعيب عليهالسلام وحى كرد كه صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم نمود، شصت هزار نفر از نياكان آنها، و چهل هزار نفر از بدان را.
شعيب عرض كرد: بدان سزاوار عذابند، ولى نياكان چرا؟
خداوند فرمود:
داهَنُوا اَهلَ المَعاصِى وَ لَم يَغضِبُوا لِغَضَبِى؛
🦋براى اين كه آنان با گناهكاران مداهنه و سازش كردند، و به خاطر خشم من نسبت به آنها، خشم به آنها نكردند (و نهى از منكر ننمودند).(434)
خداوند در قرآن مىفرمايد:
وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْبًا وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مَّنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فِى دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ؛
💠و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، شعيب و كسانى را كه با او ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم و آنها را كه ستم كردند، صيحه آسمانى فرو گرفت، و در ديار خود، به رو افتادند و مردند.
🦋در مورد چگونگى عذاب قوم شعيب عليهالسلام دو نوع عذاب نقل شده كه ظاهرا بيانگر آن است كه يك نوع عذاب براى مردم مدين بود، و نوع ديگر براى مردم اَيكه بود.(435)
💠چگونگى عذاب و هلاكت مردم مدين چنين بوده است:
🦋زمينلرزه بسيار شديد سرزمين مَدين را تكان داد و در همين وقت صحيه و فرياد آسمانى شديد آنها را فرا گرفت، و آنها را به رو بر زمين افتادند و مردند به گونهاى كه نابود شدند كه گويى هرگز از ساكنان آن ديار نبودهاند.(436)
💠و در مورد عذاب مردم ايكه نوشتهاند: هفت روز گرماى سوزانى سرزمين آنها را فرا گرفت، و اصلا نسيمى نمىوزيد، ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد، و نسيمى وزيدن گرفت، آنها از خانههاى خود بيرون ريختند و همه به طرف سايه آن ابر رهسپار شدند، و از شدت ناراحتى به آن پناه بردند.
🦋در اين هنگام صاعقهاى مرگبار و گوش خراش از ابر برخاست، به دنبال آن آتش بر سر مردم ايكه فرو ريخت و آنها را به هلاكت رسانيد.(437)
💠آرى اين است عاقبت نكبتبار سركشان لجوج، و آلودگان به فساد و انحراف، كه خداوند در پايان مىفرمايد:
اءنّ فِى ذلِكَ لآيةً وَ مَا كانَ اَكثَرُهُم مؤمنينَ؛
در اين ماجرا نشانه و درس عبرت است، ولى اكثر آنها ايمان نياوردند.(438)
و نيز مىفرمايد:
اَلا بُعداً لِمَدينَ كَما بَعِدَت ثَمُودُ؛
دور باد از رحمت خدا اهل مدين، همانگونه كه قوم ثمود دور شدند.(439)
پايان داستانهاى زندگى حضرت شعيب عليهالسلام
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_موسی(ع)
#قسمت_هشتم 🦋
💠حكم اعدام موسى عليهالسلام و فرار او به سوى مَدين💠
✳️فرعون و اطرافيانش از ماجرا با خبر شدند، و در جلسه مشورت خود، حكم اعدام موسى عليهالسلام را صادر كردند.
✳️يكى از خويشان فرعون به نام حزقيل (كه بعدها به عنوان مؤمن آل فرعون معروف گرديد) از اخبار جلسه مشورت فرعونيان، اطلاع يافت، از آن جا كه او در نهان به موسى عليهالسلام ايمان داشت، خود را محرمانه به موسى عليهالسلام رسانيد و گفت: اى موسى! اين جمعيت (فرعون و فرعونيان) براى اعدام تو به مشورت پرداختهاند، بى درنگ از شهر خارج شو كه من از خيرخواهان تو هستم.
✳️موسى عليهالسلام تصميم گرفت به سوى سرزمين مدين كه شهرى در جنوب شام و شمال حجاز قرار داشت، و از قلمرو مصر و حكومت فرعونيان جدا بود، برود و از چنگال ستمگران بى رحم نجات يابد، گرچه سفرى طولانى بود و توشه راه سفر را به همراه نداشت، ولى چارهاى جز اين نداشت، با توكل به خدا و اميد به امدادهاى الهى حركت كرد، در حالى كه مىگفت:
رَبِّ نَجِّنى مِنَ القَومِ الظّالِمينَ؛
خدايا مرا از گزند ستمگران نجات بده.(458)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هشتم🦋
🦋خلافت و حكومت داوود عليهالسلام بر روى زمين🦋
🌻از ويژگىهاى حضرت داوود عليهالسلام و پسرش سليمان عليهالسلام آن است كه خداوند مقام رهبرى و حكومت دارى را به آنها داد.
🌴و اين موضوع بيانگر آن است كه: دين از سياست جدا نيست، دين منهاى سياست، به معنى انسان بىبازو است، زيرا سياست بازوى اجرايى دين است و سياست بدون دين نيز عامل مخرب و ويرانگر است.
🌿پيامبران هرگاه زمينه را فراهم مىديدند، به تشكيل حكومت اقدام مىنمودند.
🍀حضرت داوود عليهالسلام سپس پسرش سليمان عليهالسلام شرايط زمينه را براى تشكيل حكومت فراهم ديدند، خداوند آنها را حاكم مردم نمود.
يا داوُودُ اءنّا جَعَلناكَ خَليفَة فِى الاَرضِ فَاحكُم بَينَ النّاسِ بالحقِّ؛
🌴اى داوود! ما تو را خليفه (و نماينده) خود در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق داورى كن.(586)
نيز مىفرمايد:
وَ شدَدنا مُلكُه وَ آتَيناهُ الحِكمَةَ وَ فَصلَ الخِطابِ؛
🌿و حكومت داوود عليهالسلام را استحكام بخشيديم و به او دانش و شيوه داورى عادلانه عطا كرديم.(587)
🌴حضرت سليمان عليهالسلام پس از داوود عليهالسلام وارث حكومت پدر شد(588) و آن را به طور وسيعتر در اختيار گرفت (كه در داستانهاى زندگى او خاطرنشان خواهد شد)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هشتم🦋
🦋گفتگوى سليمان عليهالسلام با مورچه🦋
✳️خداوند همه نعمتها را به حضرت سليمان عليهالسلام عطا كرده بود، تا آن جا كه به سخن حيوانات آگاهى داشت و مىتوانست با آنها گفتگو كند.
✳️روزى آن حضرت با لشكر عظيمش كه از جن و انس و پرندگان تشكيل مىشد با نظم و صفآرايى خاص، و شكوه بى نظير حركت مىكردند تا به وادى مورچگان رسيدند. سليمان عليهالسلام نيز كنار تختش بود. و باد آن را با كمال نرمش و آرامش در فضا حركت مىداد.
✳️در اين هنگام مورچهاى خطاب به مورچگان گفت: اى مورچگان! به لانههاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكند، در حالى كه نمىفهمند. (621)
✳️سليمان عليهالسلام صداى آن مورچه را شنيد، از سخن او خنديد و به ياد نعمتهاى الهى افتاد، كه خداوند آن چنان به او مقام ارجمند داده كه حتى صداى مورچه را مىشنود و از مفهوم آن آگاهى دارد. از اين رو بى درنگ به ياد آن افتاد كه بايد خدا را شكر نمايد، براى تكميل تشكرش از خدا، سه تقاضا كرد و گفت: خدايا! شكر نعمت هايى را كه بر من و پدر و مادرم عطا نمودهاى به من الهام فرما، و توفيقم ده كه كارهاى شايسته انجام دهم تا موجب خشنودى تو گردد، و مرا در زمره بندگان شايستهات قرار بده. (622)
✳️در مورد اين واقعه از حضرت رضا عليهالسلام نقل شده كه فرمودند: در حالى كه سليمان عليهالسلام بر روى تختش در فضا حركت مىكرد، باد صداى آن مورچه را به گوش سليمان عليهالسلام رسانيد. سليمان عليهالسلام در همانجا توقف كرد و به مأمورانش فرمود: آن مورچه را نزد من بياوريد. مأموران بى درنگ آن مورچه را به حضور سليمان عليهالسلام بردند. سليمان به آن مورچه فرمود: آيا نمىدانى كه من پيامبر خدا هستم و به هيچكس ظلم نمىكنم؟
مورچه عرض كرد: آرى، اين را مىدانم.
سليمان عليهالسلام فرمود: پس چرا مورچگان را از ظلم من هشدار دادى؟
🐜 مورچه عرض كرد: ترسيدم مورچگان حشمت و شكوه تو را بنگرند و مرعوب و شيفته زرق و برق دنيا شوند و در نتيجه از خداوند دور گردند، خواستم آنها به لانههايشان بروند و شكوه تو را مشاهده نكنند...
🐜سپس مورچه به سليمان عليهالسلام عرض كرد: آيا مىدانى چرا خداوند در ميان آن همه نيروهاى عظيم مخلوقاتش، باد را تحت تسخير تو قرار داد؟ سليمان گفت: راز اين موضوع را نمىدانم.
🐜مورچه گفت: مقصود خداوند اين است كه اگر همه مخلوقاتش را مانند باد در تحت تسخير تو قرار مىداد، زوال و فناى همه آنها مانند زوال و فناى باد است (بنابراين اكنون كه بنياد جهان بر باد است، به آن مغرور مشو). سليمان از اين نصيحت پرمعناى مورچه خنديد. (كه اين خنده، خنده عبرت بود).(623)
خواجوى كرمانى به همين مناسبت مىگويد:
پيش صاحبنظران ملك سليمان بادست بلكه آنست سليمان كه ز ملك آزاد است
اين كه گويند كه برآب نهادست جهان مشنو اى خواجه كه چون درنگرى بر باد است
خيمه انس مزن بر در اين كهنه رباط كه اساسش همه بى موقع و بى بنياد است
دل درين پيرزن عشوه گر دهر مبند كاين عروسيست كه در عقد بسى داماد است
.................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_خضر(ع)
#قسمت_هشتم🦋
🦋من خضر شيعه على عليهالسلام هستم🦋
🌱عمش روايت كرده و مىگويد: در مدينه بانويى سياه چهره و نابينا را ديدم به تشنگان آب مىداد و مىگفت: به عشق و حب على عليهالسلام بنوشيد.
🌱پس از مدتى به مكه رفتم او را بينا يافتم، به مردم آب مىداد و مىگفت: به عشق على عليهالسلام بنوشيد، همان كسى كه چشمم را بينا كرد.
🌱نزدش رفتم و گفتم: اى خانم! تو در مدينه نابينا بودى و مىگفتى به عشق على عليهالسلام بنوشيد، ولى اكنون تو را بينا مىنگرم، ماجراى تو چيست؟
🌱 او چنين پاسخ داد: مردى را ديدم نزد من آمد و گفت: اى بانو! تو كنيزه آزاد شده على عليهالسلام و از دوستان آن حضرت هستى؟
گفتم: آرى.
گفت: خدايا! اگر اين بانو راست مىگويد، او را بينا كن!
🌱سوگند به خدا به دعاى او بينا شدم، به سؤال كننده گفتم تو كيستى؟ گفت:
اَنَا الخِضرُ وَ اَنا مِن شِيعَةِ عَلِىِّ بنِ اَبِيطالِب؛
🌱من خضر هستم و من شيعه على عليهالسلام مىباشم.(694)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_یحیی_(ع)
#قسمت_هشتم 8⃣
🦋شهادت جانسوز يحيى عليهالسلام به فرمان طاغوت شهوتپرست 🦋
✳در بيت المقدس پادشاهى هوسباز به نام هيروديس (يا هردوش) بود، كه از طرف قياصره روم در آن جا فرمانروايى مىكرد، برادرش بهنام فيلبوس دخترى به نام هيروديا داشت. پس از آن كه فيلبوس از دنيا رفت، هيروديس با همسر برادرش ازدواج كرد.
🍀هيروديس شاه هوسباز، عاشق هيردوديا دختر زيباى برادرش شد، به طورى كه زيبابى هيروديا او را در گرو عشق آتشين خود قرار داده بود، از اين رو تصميم گرفت با او كه برادرزاده، و دختر همسرش بود، ازدواج كند. اين خبر به پيامبر خدا حضرت يحيى عليهالسلام رسيد، آن حضرت با صراحت اعلام كرد كه اين ازدواج بر خلاف دستورهاى تورات است و حرام مىباشد. سر و صداى اين فتوا در تمام شهر پيچيد و به گوش آن دختر (هيروديا) رسيد، او كينه يحيى عليهالسلام را به دل گرفت، چرا كه او را بزرگترين مانع بر سر راه هوسهاى خود مىدانست و تصميم گرفت در يك فرصت مناسبى از او انتقام بگيرد.
✳ارتباط نامشروع هيرود با عمويش هيروديس بيشتر شد، و زيبايى او شاه هوسران را شيفتهاش كرد به طورى كه هيروديا آن چنان در شاه نفوذ كرد، كه شاه به او گفت: هر آرزويى دارى از من بخواه كه قطعاً انجام خواهد يافت.
🍀هيروديا گفت: من هيچ چيز جز سر بريده يحيى عليهالسلام را نمىخواهم، زيرا او نام من و تو را بر سر زبانها انداخته و همه مردم را به عيبجويى ما مشغول نموده است.
✳در فراز ديگر تاريخ مىخوانيم: شاه فلسطين هيروديس، روز تولد خود را جشن مىگرفت، و وقتى آن روز فرا رسيد، هيروديا از فرصت استفاده كرد، طبق راهنمايى مادرش، خود را به طور كامل آرايش كرد و لباسهاى زينتى پوشيد و رقصكنان به مجلس جشن شاه وارد شد، همه اشراف بنى اسرائيل كه در اطراف طاغوت بودند فريفته او شدند. هيروديس كه مست و مخمور شراب شده بود به او رو كرد و گفت: اى آفت دين و دنيا، هر چه مىخواهى بخواه، اگر چه نصف مملكت باشد.
🍀هيروديا به مادرش مراجعه كرد و گفت: شاه چنين مىگويد، چه بخواهم.
✳مادر گفت: سر يحيى عليهالسلام را بخواه زيرا او تو را از همسرى پادشاه نهى و باز مىدارد، و تا زنده است دست از نهى بر نمىدارد.
🍀هيروديا به مجلس جشن شاه وارد شد و گفت: سر بريده يحيى عليهالسلام را مىخواهم. و در اين مورد اصرار كرد.
✳سرانجام شاه مغرور كه ديوانه هوس و عشق به هيروديا شده بود، دستور داد يك طشت طلا حاضر نمودند، به مأموران جلادش گفت: برويد و يحيى عليهالسلام را دستگير كرده و به اين جا بياوريد.
🍀يحيى عليهالسلام در اين هنگام در زندان بود. (و طبق پارهاى از روايات در محراب عبادت در مسجد بيت المقدس به سر مىبرد) مأموران جلاد سراغ او آمدند و او را دستگير كرده و به مجلس شاه بردند، شاه در همان جا فرمان داد سر از بدن او جدا كردند و سر بريدهاش را در ميان طشت طلا نهادند و آن گاه كه هيروديا تسليم هوسهاى شاه گرديد، سر بريده يحيى عليهالسلام به سخن آمد و در همان حال نهى از منكر كرد و خطاب به شاه فرمود: يا هذا اتَّقِ اللهِ لا يَحِلَّ لَكَ هذِهِ؛ اى شخص از خدا بترس اين زن بر تو حرام است. به اين ترتيب حضرت يحيى عليهالسلام مظلومانه به شهادت رسيد.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_عیسی_(ع)
#قسمت_هشتم
🦋مجازات همسفر عيسى، بر اثر خودبينى🦋
🌱يكى از مهمترين كارهاى حضرت عيسى عليهالسلام براى تبليغ دين برنامه سياحت و بيابانگردى بود.
🌱 در يكى از اين سياحتها، يكى از دوستانش كه قد كوتاه بود و همواره در كنار حضرت عيسى عليهالسلام ديده مىشد، به همراه عيسى عليهالسلام به راه افتاد، تا با هم به دريا رسيدند. عيسى با يقين خالص و راستين گفت: بسمالله، سپس بر روى آب حركت كرد، بى آن كه غرق شود.
🌱آن شخص قد كوتاه هم وقتى كه عيسى عليهالسلام را ديد كه بر روى آب راه مىرود، با يقين خالص گفت: بسمالله، و سپس بر روى آب به راه افتاد، بى آن كه غرق بشود، تا به عيسى عليهالسلام رسيد. ولى در همين حال، خودبينى او را گرفت و با خود گفت:
🌱اين عيسى روح الله است كه بر روى آب، گام بر مىدارد، من نيز روى آب حركت مىكنم، فَما فَضلُهُ عَلىَّ؟ بنابراين، عيسى عليهالسلام چه برترى بر من دارد؟ همان دم زير پايش بىقرار شد و در آب فرو رفت و فرياد زد: اى روح الله! دستم به دامنت، مرا بگير و از غرق شدن نجات بده.
💦عيسى عليهالسلام دست او را گرفت و از آب بيرون كشيد و به او فرمود: اى كوتاه قد! مگر چه گفتى؟ (كه در آب فرو رفتى)
🌱كوتاه قد: گفتم؛ اين روح الله است كه بر روى آب مىرود، من نيز بر روى آب مىروم. (بنابراين چه فرقى بين ما هست)، خودبينى مرا فراگرفت (و در نتيجه به مكافاتش رسيدم).
🌱عيسى عليهالسلام فرمود: تو خود را (بر اثر خودبينى) در مقامى كه خدا آن را براى تو قرار نداده، نهادى. خداوند بر تو غضب كرد، اكنون از آن چه گفتى توبه كن.
🌱او توبه كرد، آن گاه به مرتبهاى كه خدا برايش قرار داده بود، بازگشت.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد _(ص)
#قسمت_هشتم
🦋مباهات خدا به فرشتگان در مورد خوابيدن على عليهالسلام🦋
🌻جبرئيل و ميكائيل از سوى خداوند، كنار رختخواب حضرت على عليهالسلام آمدند، جبرئيل به آن حضرت گفت:
🌿به به! كيست مثل تو اى فرزند ابوطالب، كه فرشتگان به وجود تو (و فداكارى تو) مباهات مىكنند.
🌻آن گاه اين آيه را از طرف خداوند، در شأن على عليهالسلام، به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل كرد:
🌿وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشرِى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللهِ وَ الّلهَ رَؤُوف بِالعِبادِ؛
🌻بعضى از مردم (فداار و با ايمان، همچون على عليهالسلام به هنگام خفتن در جايگاه پيامبر) جان خود را در برابر خشنودى خدا مىفروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
🖤🍁🖤🍁🖤
فصل سوّم :
#در_تاريخ_وفات_آن_مجلّله
و وصيّتهاى آن حضرت
#قسمت_هشتم
🍁شـيـخ طـوسـى وكـُليـنـى بـه سـنـدهـاى مـعـتـبـر از حـضرت امام زين العابدين وامام حُسين عليهماالسّلام روايت كرده اند كه چون حضرت فاطمه عليهاالسّلام بيمار شد وصيّت نمود بـه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام كـه كـتـمـان كـنـد بـيـمـارى اورا ومردم را بر احـوال اومـطـلع نـگـردانـد واعـلام نـكـنـد اَحـَدى را بـه مـرض او؛
🍂پـس حـضـرت بـه وصيّت اوعمل نموده خود متوجّه بيماردارى اوبود واَسماء بنت عُمَيْس آن حضرت را در اين امور معاونت مـى كـرد ودر ايـن مـدت احـوال اورا پنهان مى داشتند
از مردم ، چون نزديك وفات آن حضرت شـد
🍁 وصـيـّت فـرمـود كـه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام خـود مـتـوجـه غـسـل وتـكفين اوشود ودر شب اورا دفن نمايد وقبرش را هموار كند؛ پس حضرت اميرالمؤ منين عـليـه السـّلام خود متوجّه غسل وتكفين وامور اوگرديد و اورا در شب دفن كرد واثر قبر اورا مـحـونـمـود
🍂وچـون خـاك قبر آن حضرت را با دست خود فشاند حزن واندوه آن حضرت هيجان كـرد آب ديـده هـاى مـبـاركش بر روى اَنْوَرش جارى شد وروبه قبر حضرت رسالت صلى اللّه عليه وآله وسلّم گردانيد
🍁وگفت : اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ سلام از من بر توباد واز جـانـب دختر وحبيبه تو ونور ديده تووزيارت كننده توكه به زيارت توآمده است ودر مـيـان خـاك در عـرصـه تـوخـوابـيـده حـق تـعـالى اورا در مـيـان اهـل بـيـت اخـتـيـار كـرد كـه زود بـه تـومـلحـق گـردد،
🍂 يـا رسـول اللّه از بـرگـزيده توصبر من ضعيف شد از مفارقت بهترين زنان قوّت من وليكن بـا صـبـر كـردن در مـصيبت تووتاب آوردن اندوه مفارقت توگنجايش دارد كه در اين مصيبت صـبـر كـنـم به تحقيق كه ترا با دست خود در قبر گذاشتم بعد از آنكه جان مقدس تودر مـيـان سـيـنـه ونـَحـْر مـن جـارى شـد وبـه دسـت خـود ديـده تـرا پـوشـانـيدم وامور ترا خود مـتـكـفـل شـدم ،
🍁بـلى در كـتـاب خـدا هـسـت آنـكـه قـبـول بـايـد كـرد بـهـتـريـن قـبـول كـردنها وبايد گفت : اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ امانت خود را به خود برگردانيدى وگروگان خود را از من بازگرفتى وحضرت زهرا را از من ربودى ، چه بسيار قبيح است آسـمـان سبز وزمين گردآلود در نظر من يا رسول اللّه .
🍂 اندوه من هميشه خواهد بود وشبهاى مـن بـه بـيـدارى خـواهـد گـذشت ، اين اندوه از من به در نخواهد رفت تا آنكه حق تعالى از بـراى مـن اخـتـيار كند آن خانه اى را كه اكنون تودر آنجا مقيمى ، در دلم جراحتى است چرك آورنـده ودر سـيـنـه ام انـدوهـى است از جا به درآورنده وچه بسيار زود جدائى افتاد ميان ما وبه سوى خدا شكايت مى كنم حال خود را وبه زودى خبر خواهد داد ترا دختر توبه معاونت ويـارى كـردن امـت تـويـكـديـگـر را بـر غـصـب حـق من وظلم كردن در حق او، پس از اوبپرس احـوال را چـه بـسـيـار غـمـهـا در سـيـنه اوبر روى هم نشسته بود كه به كسى اظهار نمى تـوانـسـت كـرد وبـه زودى هـمـه را بـه تـوخـواهـد گـفـت وخـدا از بـراى اوحـكم خواهد كرد واوبـهـتـريـن حـكـم كـنـنـدگـان اسـت .
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_لقمان(ع)
#قسمت_هشتم
🦋آداب مسافرت از مكتب لقمان عليهالسلام🦋
🌱امام صادق عليهالسلام فرمود: لقمان (در مورد آداب مسافرت) به پسرش چنين مىفرمود:
🌻هنگامى كه با جمعى مسافرت مىكنى، در كارهايت با آنها مشورت كن، و با لبخند فراوان با آنها روبرو شو، در مورد زاد و توشهات، نسبت به آنها سخاوتمند باش، هنگامى كه تو را صدا زنند، دعوت آنها را اجابت كن، و اگر از تو كمك خواستند، آنها را يارى كن، در سه چيز بر آنها پيشدستى كن:
1 - سكوت طولانى.
2 - زياد خواندن نماز.
3 - سخاوت در مورد مركب و آب و غذا، هرگاه همراهان از تو گواهى به حق طلبيدند، گواهى ده، و اگر خواستند با تو مشورت كنند، براى به دست آوردن نظر صحيح كوشش كن، و بدون انديشه و توجه و دقت كامل، پاسخ مگو، و تمام نيروى تفكرت را براى جواب مشورت به كار گير، كه هر كس در پاسخ مشورت، خالصترين نظر خود را اظهار كند، خداوند نعمت تشخيص و انديشه را از او مىگيرد.
🌱هنگامى كه ببينى همراهان تو راه مىروند و تلاش ميكنند، با آنها همكارى كن، دستور كسى را كه از تو بزرگتر است بشنو.
وَ اِذا اَمَرُوكَ بِاَمرٍ وَ سَأَلُوكَ فَقُل نَعَم، وَ لا تَقُل لا، فَانَّ لا، عَىّ وَلُومٌ؛
اگر از تو تقاضاى مشروع كردند، جواب مثبت بده و بگو آرى، نگو نه، زيرا نه گفتن نشانه عجز و ناتوانى و موجب سرزنش است.
🌻هرگز نماز را از اول وقتش تاخير مينداز، و فورى اين دَين را ادا كن، و با جماعت نماز بخوان هر چند در سختترين شرايط (روى آهن تيز) باشى، اگر مىتوانى از هر غذايى كه مىخواهى بخورى، قبلاً مقدارى از آن را در راه خدا انفاق كن... در سفر به هر جا كه وارد شدى، و مدتى در آن جا استراحت كردى، قبل از نشستن، دو ركعت نماز بخوان، هنگام كوچ كردن نيز دو ركعت نماز در آن جا بخوان، و با آن مكان وداع كن، و بر آن و اهلش سلام كن، چرا كه هر زمينى داراى اهل از فرشتگان است، تا سواره هستى كتاب الهى را تلاوت كن، هنگام كار، خدا را تسبيح كن، و هنگام فراغت دعا كن.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#_اصحاب_رقیم🦋
#قسمت_هشتم
در آيه كهف چنين آمده است: اَم حَسِبتَ اَنَّ اَصحابَ الكَهفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِن آياتِنا عَجَباً؛
آيا گمان كردى داستان اصحاب كهف و رقيم از نشانههاى بزرگ ما است.
در اين كه اصحاب رقيم كيانند، بين مفسران و محدثان اختلاف نظر است، بعضى گفتهاند: رقيم كوهى است كه غار اصحاب كهف در آن جا است، بعضى گفتهاند: رقيم نام قريهاى بوده كه اصحاب كهف از آن خارج شدند، به عقيده بعضى رقيم نام لوح سنگى است كه قصه اصحاب كهف در آن نوشته شده است و سپس آن را در غار اصحاب كهف نصب كردهاند و يا در موزه شاهان نهادهاند، و به عقيده بعضى رقيم نام كتاب است، و به عقيده بعضى ديگر، منظور ماجراى سه نفر پناهنده به غار استكه داستانش چنين مىباشد.
در كتاب محاسن برقى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنين نقل شده: سه نفر عابد از خانه خود بيرون آمده و به سير و سياحت در كوه ودشت پرداختند، تا به غارى كه در بالاى كوه بود رفته و در آن جا به عبادت مشغول شدند، ناگاه (بر اثر طوفان يا...) سنگ بسيار بزرگى از بالاى غار، از كوه جدا شد غلتيد و به درگاه غار افتاد به طورى كه درِ غار را به طور كامل پوشانيد، آن سه نفر در درون غار تاريك ماندند، آن سنگ به قدرى درِ غار را پوشانيد كه حتى روزنهاى از غار به بيرون به جا نگذاشت، از اين رو آنها بر اثر تاريكى، همديگر را نمىديدند.
آنها وقتى كه خود را در چنان بن بست هولناكى ديدند، براى نجات خود به گفتگو پرداختند، سرانجام يكى از آنها گفت: هيچ راه نجاتى نيست جز اين كه اگر عمل خالصى داريم آن را در پيشگاه خداوند شفيع قرار دهيم، ما بر اثر گناه در اينجا محبوس شدهايم، بايد با عمل خالص خود را نجات دهيم. اين پيشنهاد مورد قبول همه واقع شد.
اولى گفت: خدايا! مىدانى كه من روزى فريفته زن زيبايى شدم، او را دنبال كردم وقتى كه بر او مسلط شدم و خواستم با او عمل منافى عفت انجام دهم به ياد آتش دوزخ افتادم و از مقام تو ترسيدم و از آن كار دست برداشتم، خدايا به خاطر اين عمل سنگ را از اين جا بردار. وقتى كه دعاى او تمام شد ناگاه آن سنگ تكانى خورد، و اندكى عقب رفت به طورى كه روزنهاى به داخل غار پيدا شد.
دومى گفت: خدايا! تو مىدانى كه گروهى كارگر را براى امور كشاورزى اجير كردم، تا هر روز نيم درهم به هركدام از آنها بدهم، پس از پايان كار، مزد آنها را دادم، يكى از آنها گفت: من به اندازه دو نفر كار كردهام، سوگند به خدا كمتر از يك درهم نمىگيرم، نيم درهم را قبول نكرد و رفت. من با نيم درهم او كشاورزى نمودم، سود فراوانى نصيبم شد، تا روزى آن كارگر آمد و مطالبه نيم درهم خود را نمود، حساب كردم ديدم نيم درهم او براى من ده هزار درهم سود داشته، همه را به او دادم، و او را راضى كردم اين كار را از ترس مقام تو انجام دادم، اگر اين كار را از من مىدانى به خاطر آن، اين سنگ را از اين جا بردار. در اين هنگان ناگاه آن سنگ تكان شديدى خورد به قدرى عقب رفت كه درون غار روشن شد، به طورى كه آنها همديگر را مىديدند، ولى نمىتوانستند از غار خارج شوند.
سومى گفت: خدايا! تو مىدانى كه روزى پدر و مادرم در خواب بودند، ظرفى پر از شير براى آنها بردم، ترسيدم كه اگر آن ظرف را در آن جا بگذارم، بروم، حشرهاى داخل آن بيفتد، از طرفى دوست نداشتم آنها را از خواب شيرين بيدار كنم و موجب ناراحتى آنها شوم، از اين رو همان جا صبر كردم تا آنها بيدار شدند و از آن شير نوشيدند، خدايا اگر مىدانى كه اين كار من براى جلب خشنودى تو بوده است، اين سنگ را از اين جا بردار.
وقتى كه دعاى او به اين جا رسيد، آن سنگ تكان شديدى خورد و به قدرى عقب رفت كه آنها به راحتى از ميان غار بيرون آمدند و نجات يافتند.
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: مَن صَدَقَ اللهَ نَجَاه؛
كسى كه به راستى و از روى خلوص با خدا رابطه برقرار كند و بر همين اساس، رفتار نمايد رهايى و نجات مىيابد.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
#از_آدم_تا_خاتم
#قسمت_هشتم
آدم در هفتاد بار زایمان حواء، صاحب یکصد و چهل دختر و پسر شد. و اولین فرزندان آدم و حواء هابیل بود که به همراه دختری بنام «اقلیما» متولد شد و در زایمان دوم قابیل بود که به همراه دختری بنام «لوزا» متولد شد.
لوزا از زیباترین دختران آدم بود. آدم تصمیم گرفت تا او را به ازدواج هابیل و اقلیما را به ازدواج قابیل درآورد، ولی قابیل از این رأی پدر عصبانی شد و لب به اعتراض باز کرد. آدم به آنها گفت؛ هر کدام جداگانه قربانی نزد خداوند ببرید و هر کدام که مورد قبول خداوند قرار گرفت او با لوزا ازدواج خواهد کرد و آنها این چنین کردند نذر هابیل مقبول پروردگار قرار گرفت. و باز قابیل اعتراض کرد و خداوند بعد از این اتفاق ازدواج با مُحرمات را حرام نمود و به امر خدا هابیل با حوریه ای بهشتی بنام «نزلة» وصلت نمود و قابیل با دختری از گروه جنّیان بنام «جهانه» ازدواج کرد.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•🌼•.
#معجزات_قرآنی
#قسمت_هشتم
✨ جزء ۱۳ سوره مبارکه رعد آیه ۴۱
✨ جزء۱۷ سوره مبارکه انبیاء آیه ۴۴
💠أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا ۚ ... ﴿۴۱﴾
💠... أَفَلَا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا ... ﴿۴۴﴾
💎 آیا ندیدند که ما پیوسته به سراغ زمین میآییم و از اطراف (و جوانب) آن کم میکنیم ... ( ۴۱)
💎... آیا نمیبینند که ما پیوسته به سراغ زمین آمده، و از آن (و اهلش) میکاهیم؟!(۴۴)
روند کاهش تدریجی مرز های زمین
#آموزش_حفظ_قرآن
#امام_زمان
✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾
🆔اکنون شما هم به کانال
✨« #آموزش_تجوید_و_حفظ_قرآن» ✨
بپيونديد:
👉@amozeshtajvidhefzquran👈