﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هفتم🦋
گزينش داورىِ بهتر
🦋 گله گوسفندى شبانه وارد تاكستانى شدند، و برگها و خوشههاى انگور آن تاكستان را خوردند. صاحب باغ از حادثه با خبر شد و صاحب گوسفند را نزد حضرت داوود عليهالسلام آورد، و از او شكايت نمود، و از حضرت داوود عليهالسلام خواست تا در اين مورد داورى كند.
🌿حضرت داوود عليهالسلام پس از بررسى چنين فهميد كه قيمت در آمد آن باغ كه به وسيله گوسفندان نابود شده به اندازه قيمت آن گوسفندان است، از اين رو چنين قضاوت كرد كه: گوسفندان بايد به صاحب باغ سپرده شوند.
🌿حضرت سليمان فرزند داوود عليهالسلام كه در آن هنگام خردسال بود، در آن جا حضور داشت و به پدر گفت: اى پيامبر بزرگ خدا! اين قضاوت را تغيير ده و تعديل كن.
داوود عليهالسلام گفت: چگونه؟
🦋 سليمان عليهالسلام گفت: گوسفندان را به صاحب باغ تحويل بده تا از منافع آنها (از شير و پشمشان) استفاده كند، و باغ را به صاحب گوسفندان تحويل بده، تا در اصلاح آن بكوشد، وقتى كه باغ به حال اول بازگشت، آن را به صاحبش تحويل بده، و در همان وقت، گوسفندان را نيز به صاحبش بسپار.
🌿هر دو قضاوت صحيح و عادلانه بود، ولى نظر به اين كه در مقام اجرا، قضاوت سليمان عليهالسلام دقيقتر اجرا مىشد، و به طور تدريج بود و زندگى هر دو نفر (صاحب باغ و صاحب گوسفند) پس از مدتى سامان مىيافت، قضاوت سليمان از سوى خداوند انتخاب گرديد، البته قضاوت سليمان عليهالسلام را خداوند به او تفهيم نمود(585) و در ضمن، به وجود آمدن ماجرا به اين صورت، براى آن بود كه وصى حضرت داوود عليهالسلام در ميان فرزندانش معرفى گردد، كه سليمان است نه غير او.
🦋براى روشن شدن مطلب نظر شما را به داستان زير كه تكميل كننده اين داستان است و از امام صادق عليهالسلام نقل شده، جلب مىكنم:
ادامه در قسمت بعدی ( خلافت و حكومت داوود عليهالسلام بر روى زمين )
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هشتم🦋
🦋خلافت و حكومت داوود عليهالسلام بر روى زمين🦋
🌻از ويژگىهاى حضرت داوود عليهالسلام و پسرش سليمان عليهالسلام آن است كه خداوند مقام رهبرى و حكومت دارى را به آنها داد.
🌴و اين موضوع بيانگر آن است كه: دين از سياست جدا نيست، دين منهاى سياست، به معنى انسان بىبازو است، زيرا سياست بازوى اجرايى دين است و سياست بدون دين نيز عامل مخرب و ويرانگر است.
🌿پيامبران هرگاه زمينه را فراهم مىديدند، به تشكيل حكومت اقدام مىنمودند.
🍀حضرت داوود عليهالسلام سپس پسرش سليمان عليهالسلام شرايط زمينه را براى تشكيل حكومت فراهم ديدند، خداوند آنها را حاكم مردم نمود.
يا داوُودُ اءنّا جَعَلناكَ خَليفَة فِى الاَرضِ فَاحكُم بَينَ النّاسِ بالحقِّ؛
🌴اى داوود! ما تو را خليفه (و نماينده) خود در زمين قرار داديم، پس در ميان مردم به حق داورى كن.(586)
نيز مىفرمايد:
وَ شدَدنا مُلكُه وَ آتَيناهُ الحِكمَةَ وَ فَصلَ الخِطابِ؛
🌿و حكومت داوود عليهالسلام را استحكام بخشيديم و به او دانش و شيوه داورى عادلانه عطا كرديم.(587)
🌴حضرت سليمان عليهالسلام پس از داوود عليهالسلام وارث حكومت پدر شد(588) و آن را به طور وسيعتر در اختيار گرفت (كه در داستانهاى زندگى او خاطرنشان خواهد شد)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_نهم🦋
🦋عمر طولانى براى جوان به خاطر داوود عليهالسلام🦋
✨روزى حضرت داوود عليهالسلام در خانهاش نشسته بود، جوانى پريشانحال و فقير نيز در نزد او نشسته بود، اين جوان بسيار به محضر داوود عليهالسلام مىآمد و سكوت طولانى داشت. روزى عزرائيل به حضور داوود عليهالسلام آمد و با نگاه عميق به آن جوان نگريست، داوود عليهالسلام به عزرائيل گفت: به اين جوان مىنگرى؟
✨عزرائيل: آرى، من مأمور شدهام تا سرِ هفته روح اين جوان را قبض كنم.
دل حضرت داوود عليهالسلام به حال آن جوان سوخت و به او مرحمت نمود و به او گفت: اى جوان آيا همسر دارى؟ جوان گفت: نه، هنوز ازدواج نكردهام.
🌿داوود عليهالسلام به او فرمود: نزد فلان شخصيت (كه از رجال معروف و بزرگ بنى اسرائيل بود) برو، و به او بگو: داوود عليهالسلام به تو امر مىكند كه دخترت را به همسر من گردانى، سپس شب با او ازدواج كن و كنار همسرت باش، و هر چه هزينه زندگى لازم است از اين جا بردار و ببر، و پس از هفت روز به اين جا نزد من بيا.
🌿پيام داوود عليهالسلام موجب شد كه آن شخصيت دخترش را همسر آن جوان نمايد، و آن جوان به دستور حضرت داوود عليهالسلام عمل كرد، و پس از هفت روز نزد داوود عليهالسلام آمد.
داوود عليهالسلام از او پرسيد: اى جوان! اين ايام چگونه بر تو گذشت؟
جوان، بسيار به من خوش گذشت كه سابقه نداشت.
✨داوود عليهالسلام: بنشين. او نشست و مجلس طول نكشيد ولى عزرائيل به سراغ آن جوان نيامد، داوود عليهالسلام به او گفت: برخيز نزد همسرت برو و بعد از هفت روز به اينجا بيا.
جوان رفت و پس از هفت روز نزد داوود عليهالسلام آمد و در محضرش نشست.
✨باز براى بار سوم به دستور داوود عليهالسلام هفت روز نزد همسرش رفت و سپس نزد داوود عليهالسلام آمد و در محضرش نشست. در اين هنگام عزرائيل آمد، داوود عليهالسلام به عزرائيل فرمود: تو بنا بود پس از يك هفته براى قبض روح اين جوان به اين جا بيايى، چرا نيامدى و پس از سه هفته آمدى؟
عزرائيل گفت:
🌿يا داوُود! اءنّ اللهَ تعالى رَحِمَهُ بِرَحمَتِكَ لَهُ فاَخَّرَ فِى اجَلِهِ ثَلاثينَ سَنَة؛
✨اى داوود! همانا خداوند متعال به خاطر مرحمت تو به اين جوان، به او لطف كرد، و مرگش را سى سال به تاخير انداخت.(589)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_دهم🦋
🦋همنشينى بانوى صبور با داوود عليهالسلام در بهشت🦋
🌿روزى خداوند به حضرت داوود عليهالسلام وحى كرد: نزد خلاده دختر اوس برو و او را به بهشت مژده بده و به او بگو همنشين تو در بهشت است.
🌻داوود عليهالسلام به اين دستور عمل كرد و به درِ خانه خلاده آمد و درِ خانه را كوبيد، خلاده پشت در آمد و همين كه در را باز كرد چشمش به داوود عليهالسلام افتاد، عرض كرد: آيا از سوى خدا درباره من چيزى نازل شده است كه براى ابلاغ خبر آن به اينجا آمدهاى؟
داوود عليهالسلام: آرى.
خلاده: آن چيست؟
داوود: خداوند به من وحى كرد و فرمود: تو همنشين من در بهشت هستى.
🌿خلاده: گويا مرا عوضى گرفتهاى، او من نيستم بلكه همنام من است؟
داوود: خير، او قطعا تو هستى.
🌿خلاده: اى پيامبر خدا به تو دروغ نمىگويم، سوگند به خدا من چيزى در خود نمىبينم كه چنين لياقتى يافته باشم و همنشين تو در بهشت شوم.
🌻داوود: از امور باطنى خود اندكى با من صحبت كن تا بدانم چگونه است؟
✨ خلاده: من يك حالتى دارم كه هر دردى بر من وارد شود، و هر زيان و نياز و گرسنگى به من برسد، هرگونه باشد بر آن صبر مىكنم و از خدا رفع آن را نمىخواهم تا خودش برطرف سازد (پسندم آن چه را جانان پسندد) و جاى آن دردها و زيانها، عوضى از خدا نمىخواهم، بلكه شكر و سپاس آنها را به جا مىآورم.
داوود عليهالسلام راز مطلب را دريافت و به او فرمود:
فبِهذا بَلَغتِ ما بَلَغتِ؛
تو به خاطر همين خصلتها به آن مقام رسيدهاى.
امام صادق عليهالسلام پس از نقل اين ماجرا فرمود:
وَ هذا دِينُ اللهِ الَّذِى ارتَضاهُ للصَّالِحينَ؛
و اين همان دين خدا است كه آن را براى شايستگان پسنديده است.(590)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_یازدهم🦋
🦋نمونهاى از عدالت و احسان خدا🦋
🌻 در روايات آمده: بانويى فقير و بىنوا در عصر حضرت داوود عليهالسلام زندگى مىكرد. با اندك پولى كه داشت هر روز (يا هر چند روز) اندكى پشم و پنبه مىخريد و به كلاف نخ تبديل مىنمود و سپس آن را مىفروخت و به اين وسيله معاش ساده زندگى خود و بچههايش را تأمين مىكرد. يك روز پس از زحمات بسيار و تهيه كلاف، آن را براى فروش به بازار مىبرد. ناگهان، كلاغى با سرعت نزد او آمد و آن كلاف را از او ربود و با خود برد.
🌿بانوى بينوا بسيار ناراحت شد، سراسيمه نزد حضرت داوود عليهالسلام آمد و پس از بيان ماجراى سخت زندگى خود و ربودن كلافش از ناحيه كلاغ، عرض كرد: عدالت خدا در كجاست؟...
🌻حضرت داوود عليهالسلام به او فرمود: كنار بنشين تا درباره تو قضاوت كنم.
🌿اين از يك سو، از سوى ديگر گروهى در ميان كشتى از دريا عبور مىكردند كه بر اثر سوراخ شدن كشتى در خطر غرق شدن قرار گرفتند. نذر كردند اگر نجات يافتند هزار دينار به فقير بدهند. خداوند به آنها لطف كرد و همان كلاغ را مأمور كرد تا آن كلاف را از دست آن بانو بربايد و به درون كشتى بيندازد و سرنشينان به وسيله آن كلاف، تخته كشتى را محكم كرده و سوراخ را ببندند. آنها از كلاف استفاده نموده و نجات يافتند.
🌻وقتى كه به ساحل رسيدند به محضر حضرت داوود عليهالسلام براى اداى نذر آمدند، هزار دينار خود را به حضرت داوود عليهالسلام دادند و ماجراى نجات خود را شرح دادند.
🌿حضرت داوود عليهالسلام حكمت و عدالت و احسان خداوند را براى آن بانو بيان كرد، و آن هزار دينار را به او داد، آن زن در حالى كه بسيار خشنود بود، دريافت كه عادلتر و احسان بخشتر از خداوند كسى نيست.(591)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_دوازدهم🦋
🦋مكافات عمل ناموسى🦋
🌻عصر حضرت داوود عليهالسلام بود. مردى شهوتپرست به طور مكرر به سراغ يكى از بانوان مىرفت و او را مجبور به عمل منافى عفت مىنمود، خداوند به قلب آن بانو القا كرد كه سخنى به آن مرد بگويد، و آن سخن اين بود كه به او گفت: هرگاه نزد من مىآيى مرد بيگانهاى نزد همسر تو مىرود.
🌿آن مرد بى درنگ به خانه خود بازگشت ديد همسرش با يك نفر مرد اجنبى همبستر شده است، بسيار ناراحت شد و آن مرد را دستگير كرد و به محضر حضرت داوود عليهالسلام به عنوان شكايت آورد و گفت: اى پيامبر خدا! بلايى به سرم آمده كه بر سر هيچكس نيامده است.
داوود: آن بلا چيست؟
🌻 مرد هوسباز: اين مرد را ديدم كه در غياب من به خانه من آمده و با همسرم همبستر شده است.
🌿خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد: به مرد شاكى بگو: كَما تُدينُ تُدان؛ همانگونه كه با ديگران رفتار مىكنيد، با شما نيز همانگونه رفتار خواهد شد.(592)
✨دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر اى نور چشم من به جز از كِشته ندروى
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_سیزدهم🦋
🦋تصديق گواهى صد نفر از علماى بنى اسرائيل🦋
🌿عصر حضرت داوود عليهالسلام بود. در ميان بنى اسرائيل عابدى بود بسيار عبادت مىكرد به گونهاى كه حضرت داوود عليهالسلام از آن همه توفيق او شگفت زده شد، خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد: از عبادتهاى آن عابد تعجب نكن او رياكار و خودنما است.
🌻مدتى گذشت، آن عابد از دنيا رفت، جمعى نزد داوود عليهالسلام آمدند و گفتند: آن عابد از دنيا رفته است.
✨داوود عليهالسلام فرمود: جنازهاش را ببريد و به خاك بسپاريد.
✨اين موضوع موجب ناراحتى و بگو مگوى بنى اسرائيل شد كه چرا داوود عليهالسلام شخصا در كفن كردن و دفن او شركت ننموده است؟! وقتى كه بنى اسرائيل او را غسل دادند، پنجاه نفر از آنها برخاستند و گواهى دادند كه از آن عابد جز كار خير نديدهاند؛ پس از دفن او، خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد: چرا در كفن كردن و دفن آن عابد حاضر نشدى؟ داوود عليهالسلام عرض كرد: به خاطر آن چه را كه در مورد او به من وحى كردى [كه او رياكار است]
🌿خداوند فرمود: اگر او چنين بود، ولى گروهى از علما و راهبان گواهى دادند كه جز خير از او نديدهاند، گواهى آنها را پذيرفتم و آن چه را در مورد آن عابد مىدانستم پوشاندم.(593)
🌻 [شايد راز بخشش خداوند از اين رو بود كه آن عابد تظاهر به گناه نمىكرد. و به گونهاى با مردم و علما و رهبانان رفتار كرده؛ و مردمدارى نموده بود كه خداوند رضايت آنها را موجب عفو قرار داد]
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_چهاردهم🦋
🦋عذاب قانونشكنان و تماشاچيان🦋
🌻يكى از داستانهاى جالب قرآن داستان اصحاب سَبت است كه به طور فشرده در سوره اعراف در ضمن آيه 163 تا آيه 165 بيان شده است، داستان آنان كه قانون را شكستند و آنان كه قانون شكنان را از اين كار نهى نكردند و هر دو گروه به صورت بوزينهها مسخ شدند اصل ماجرا چنين است:
🌿عصر پيامبرى حضرت داوود عليهالسلام بود. در اين عصر گروهى در شهر ايله كه در ساحل درياى سرخ قرار داشت، زندگى مىكردند، خداوند آنها را از صيد ماهى در روز شنبه نهى كرده بود، و پيامبران اين نهى خدا را به آنها گفته بودند، آن روز را ماهيان احساس امنيت مىكردند كنار دريا ظاهر مىشدند ولى روزهاى ديگر به قعر دريا مىرفتند.
🌻دنياپرستان بنى اسرائيل براى صيد ماهى فراوان، كلاه شرعى و نقشه عجيبى طرح كردند و آن نقشه اين بود كه حوضچهها و جدولهايى در كنار دريا درست كنند، به طورى كه ماهىها به آسانى وارد حوضچه شوند، و آنها را روز شنبه در آن حوضچهها محبوس نمايند، و روز يكشنبه اقدام به صيد آنها كنند و همين نقشه عملى شد.
🌿با همين نيرنگ و ترفند ماهى زيادى نصيبشان مىگرديد(594) و ثروت سرشارى را از اين راه به دست مىآوردند و مدتى زندگى را به اين منوال پشت سر نهادند.
🌻در آن شهر حدود هشتاد و چند هزار نفر جمعيت زندگى مىكردند، اينها مطابق رواياتى كه نقل شده سه دسته بودند: يك دسته از آنها (حدود هفتادهزار نفر) به اين حيله خشنود بودند و به آن دست زدند، و يك دسته از آنها كه حدود ده هزار نفر بودند، آنان را از مخالفت خداوند نهى مىكردند، دسته سوم ساكت بودند و به علاوه به نهى كنندگان مىگفتند: لِمَ تَعِظُونَ قَوماً اللهُ مُهلِكُهُم اَو مُعَذِّبُهم عذاباً شديداً؛
🌿چرا قومى را كه خدا هلاكشان مىكند يا عذاب بر آنها نازل مىكند، پند مىدهيد؟(595)
🌻نهىكنندگان در پاسخ مىگفتند: ما اين قوم را پند مىدهيم تا در پيشگاه خداوند معذور باشيم (يعنى اگر كسى نهى از فساد نكند، وظيفهاش را انجام نداده و معذور نيست؟)
🌿كوتاه سخن آن كه: گفتار اين دسته كه مكرر نهى از منكر مىكردند، تأثير نكرد، وقتى كه در گفتار خود اثر نديدند از آنها دورى كرده و در قريه ديگرى سكونت نمودند و با خود گفتند: هيچ اطمينانى نيست، چرا كه ممكن است ناگهان نيمه شبى عذاب نازل شود و ما در ميان آنها باشيم.
🌻پس از رفتن آنها، شبانگاه خداوند تمام ساكنين شهر ايله را به صورت بوزينهها مسخ كرد. صبح كه شد كسى دروازه شهر را باز نكرد، نه كسى وارد مىشد و نه كسى از شهر بيرون مىآمد خبر اين حادثه به روستاهاى اطراف رسيد، مردم روستاهاى اطراف براى كسب اطلاع، كنار آن قريه آمدند و از ديوار بالا رفتند، ناگاه ديدند ساكنان آن جا به طور كلى به صورت بوزينهها مسخ شدهاند، و همه آنها بعد از سه روز هلاك شدند.
🌿امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: هم آنان كه اين حيله را كردند و هم آنان كه در برابر اين قانون شكنى، سكوت نمودند، همه هلاك شدند، ولى آنان كه امر به معروف و نهى از منكر نمودند، نجات يافتند. آرى اين است مجازات قانون شكنان و آنان كه، مفاسد را مىبينند ولى تماشا كرده و بى تفاوت مىمانند.
🌻نكته قابل توجه در اين داستان اين كه: در ميان حيوانات، ميمون و بوزينه به حيله گرى و بى ارادگى و تقليد كوركورانه و متابعت بدون قيد و شرط، معروف است، و هيچ ملتى استعمارزده و ذليل و آلوده نشد مگر بر اثر نادرستى و بى ارادگى و تقليد بى قيد و شرط، در حقيقت آنچه كه اصحاب سبت و سكوت كنندگان را به اين سيه روزى كشاند، توطئه و ضعف اراده و سست عنصرى و ميمون صفتى آنها بود، گروهى همچون ميمون (كه گاهى حيله مىكند) از راه حيله وارد شدند، در صورتى كه قطعا داشتند قانون شكنى مىكنند و گروهى ديگر باز همچون ميمون بر اثر ضعف اراده سكوت كردند. بالاخره خداوند باطنشان را بروز داد و به آنها فرمود:
كُونوا قِرَدَة خاسِئينَ؛
بشويد بوزينگان خوارشده.(596)
🌿امام سجاد عليهالسلام فرمود: اهالى روستاهاى اطراف آمدند و از ديوار قلعه ايله بالا رفتند ديدن همه اهل قريه از زن و مرد، ميمون شدهاند. اهالى روستاهاى خويشان و دوستان خود را مىشناختند، نزد آنها رفته و از تك تك آنها مىپرسيدند آيا تو فلانى نيست؟ او گريه مىكرد و با سرش اشاره مىنمود و مىگفت: آرى، همانم. آنها سه روز همين گونه ماندند، روز سوم طوفان شديدى برخاست همه آنها را به دريا افكند و به اين ترتيب همه آنها نابود شدند، و به طور كلى هر انسانى كه بر اثر عذاب الهى مسخ شد بعد از سه روز به هلاكت رسيد.(597)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_پانزدهم🦋
🦋ويژگىهاى همسايه داوود عليهالسلام در بهشت🦋
🌿روزى داوود عليهالسلام عرض كرد: خدايا همسايه من در بهشت كيست؟ خداوند به او وحى كرد: او متَّى پدر حضرت يونس است.
🌻داوود عليهالسلام از خداوند اجازه خواست تا به زيارت و ديدار متّى برود. خداوند اجازه داد داوود دست پسرش سليمان عليهالسلام را كه در آن هنگام خردسال بود گرفت و با هم به ديدن متّى رفتند.
🌿پس از ورود به خانه متّى، ديد خانه او بسيار ساده و با حصير ساخته شده است، ولى متّى نبود. از همسر متّى پرسيد: متى كجاست؟ او گفت: براى كندن هيزم به بيابان رفته است. داوود و سليمان صبر كردند تا متى آمد، ديدند پشتهاى از هيزم بر پشت گرفته است و پس از رسيدن هيزم را به زمين گذاشت و در معرض فروش نهاد و گفت: كيست كه اين مال حلال را به درهمى از حلال از من خريدارى نمايد؟
🌻 داوود و سليمان عليهماالسلام جلو آمدند و سلام كردند. متى آنها را به خانه برد. مقدارى گندم خريد و آسيا كرد، و در گودالى از سنگ خمير نمود. سپس آن را بر روى آتش نهاد و پخت. آن گاه آن را با آب مقدارى نمك نزد مهمانان گذاشت، و در كنار ايشان نشست و مشغول صحبت شد، تا به آنها سخت نگذرد، و خود دو زانو كنار سفره نشست و هر لقمهاى كه به دهان مىگذاشت در آغاز آن بسمالله مىگفت و پس از خوردن آن اَلْحَمْدُلِلَّه را به زبان مىآورد. تا اين كه اندكى آب نوشيد و آن گاه گفت:
🌿خدا را سپاس مىگويم، اى خدا حمد و سپاس از آن تو است كه به من نعمت و سلامتى دادى، و مرا دوست خود گردانيدى و آن همه نعمت را كه به من دادهاى به چه كسى ديگرى دادى؟ زيرا گوش، چشم و دستها و همه اعضايم سالم است، و به من نيرو بخشيدى تا به كندن هيزم بپردازم و آن را بياورم و بفروشم، هيزمى را كه در كشت آن زحمتى نكشيدهام، كسى را فرستادى تا آن را از من خريدارى كند، و من از بهاى آن گندم را تهيه كنم، كه خودم از آن گندم را نكاشتهام، و برايش زحمت نكشيدهام، و سنگى را در اختيار نهادى تا گندم را آرد كنم، و آتشى را در اختيار نهادى تا آن را بر افروزم و نان بپزم و آن را بخورم و خود را براى اطاعت تو تقويم كنم، حمد و سپاس مخصوص تو است. آن گاه با صداى بلند و جانسوز گريه كرد.
🌻داوود عليهالسلام به سليمان عليهالسلام گفت: فرزندم! سزاوار است چنين بندهاى در بهشت داراى مقام ارجمند، باشد زيرا بندهاى شاكرتر از متّى نديدهام. (598)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_شانزدهم🦋
🦋گفتگوى خدا با داوود عليهالسلام🦋
✨خداوند به حضرت داوود عليهالسلام وحى كرد:
چرا تو را تنها، دور از مردم مىنگرم؟
🌿 داوود: من به خاطر تو از آنها دورى گزيدم، آنها نيز از من دور شدند.
✨خداوند چرا تو را خاموش مىنگرم؟
🌿 داوود: خوف و خشيت از مقام تو، مرا خاموش نموده است.
✨خداوند چرا تو را آن گونه مىنگرم كه همواره مشغول عبادت من هستى؟
🌿 داوود: حب و عشق تو مرا به عبادت مشغول ساخته است.
✨خداوند چرا تو را فقير مىنگرم، با اين كه به تو از نعمتها، عطا كردهام؟
داوود: اداى حق تو، مرا فقير ساخته است.
✨خداوند چرا تو را اين گونه خاشع و فروتن مىنگرم؟
🌿داوود: عظمت و جلالت كه قابل توصيف نيست، مرا ذليل و فروتن كرده است.
✨خداوند تو را به فضل و رحمت خود بشارت مىدهم، و آن چه را دوست دارى در روز ملاقات (قيامت) براى تو فراهم است، از مردم فاصله نگير، در اخلاق نيك با آنها محشور باش و از اخلاق زشت آنها دورى كن، كه در اين صورت، در قيامت به آن چه خواستى، از جانب من به آن نايل مىشوى.(599)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هفدهم🦋
🦋هدايت مردم بالاتر از عبادت در خلوت است🦋
✨روزى حضرت داوود عليهالسلام به تنهايى به سوى بيابان حركت مىكرد. مىخواست به جاى خلوتى (مثلاً يكى از غارها) برود و خدا را مخلصانه عبادت كند. خداوند به او وحى كرد: تنها كجا مىروى؟ او عرض كرد: شوق ديدارت مرا به آن داشته تا در جاى خلوت با تو به راز و نياز پردازم.
🌿خداوند به او فرمود: به ميان مردم باز گرد، و به هدايت مردم همت كن. كه اگر بنده گنهكارى را از گناه باز دارى و او را به سوى هدايت بكشانى نام تو را جزء بندگان شايسته و استوارم ثبت مىكنم.
✨داوود عليهالسلام فرمان خدا را اطاعت كرد و به ميان قوم بازگشت و به هدايت آنها مشغول شد.(600)
🦋داوود عليهالسلام بر سر كوه عرفات🦋
🌿مراسم عرفات بود. حاجىها سراسر اطراف كوه عرفات را فراگرفته بودند، و به دعا و مناجات اشتغال داشتند. از امام صادق عليهالسلام نقل شده فرمود: حضرت داوود عليهالسلام وارد سرزمين عرفات شد، و تصميم گرفت بالاى كوه برود و در همان جا تنها به عبادت خدا مشغول گردد (شايد مىخواست ادب در دعا را رعايت كند، زيرا در كنار مردم، صداهاى مختلف در داخل هم مىشدند و مخلوط مىگشتند) بالاى كوه رفت و در آن جا به دعا و مناجات پرداخت
✨. پس از پايان اعمال، جبرئيل از سوى خداوند نزد او آمد و گفت: پروردگارت مىگويد: چرا بر بالاى كوه رفتى، آيا گمان بردى كه صداى كسى بر من پنهان مىماند؟ سپس جبرئيل او را به قعر درياى جده برد. در آن جا سنگى بزرگ را ديد.
🌿 آن را شكست. ناگاه كرمى در ميان آن سنگ ديده شد. آن كرم گفت: اى داوود! پروردگارت مىفرمايد: من صداى اين كرم را در دل اين سنگ كه در قعر اين دريا است مىشنوم، آيا گمان مىكنى كه صداى كسى از من پنهان بماند؟(601)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هجدهم🦋
🦋داوود عليهالسلام بر سر كوه عرفات🦋
🌿مراسم عرفات بود. حاجىها سراسر اطراف كوه عرفات را فراگرفته بودند، و به دعا و مناجات اشتغال داشتند. از امام صادق عليهالسلام نقل شده فرمود: حضرت داوود عليهالسلام وارد سرزمين عرفات شد، و تصميم گرفت بالاى كوه برود و در همان جا تنها به عبادت خدا مشغول گردد (شايد مىخواست ادب در دعا را رعايت كند، زيرا در كنار مردم، صداهاى مختلف در داخل هم مىشدند و مخلوط مىگشتند) بالاى كوه رفت و در آن جا به دعا و مناجات پرداخت. پس از پايان اعمال، جبرئيل از سوى خداوند نزد او آمد و گفت: پروردگارت مىگويد:
🌻چرا بر بالاى كوه رفتى، آيا گمان بردى كه صداى كسى بر من پنهان مىماند؟ سپس جبرئيل او را به قعر درياى جده برد. در آن جا سنگى بزرگ را ديد. آن را شكست. ناگاه كرمى در ميان آن سنگ ديده شد. آن كرم گفت: اى داوود! پروردگارت مىفرمايد: من صداى اين كرم را در دل اين سنگ كه در قعر اين دريا است مىشنوم، آيا گمان مىكنى كه صداى كسى از من پنهان بماند؟(601)
🦋پايان عمر داوود عليهالسلام🦋
🌿حضرت داوود عليهالسلام صد سال عمر كرد، كه چهل سال آن را بر مردم حكومت و رهبرى نمود. او كنيزى داشت كه وقتى شب فرا مىرسيد همه درها را قفل مىكرد، و كليدهاى آنها را نزد داوود عليهالسلام مىآورد. شبى مردى را در خانه ديد، پرسيد: چه كسى تو را وارد خانه كرد؟
🌻 او گفت: من كسى هستم كه بدون اجازه شاهان بر آنها وارد مىگردم. داوود عليهالسلام اين سخن را شنيد و گفت: آيا تو عزرائيل هستى؟ چرا قبلا پيام نفرستادى تا من براى مرگ آماده گردم؟
عزرائيل گفت: من قبلا پيامهاى بسيار براى تو فرستادم.
داوود عليهالسلام گفت: آن پيامها را چه كسى براى من آورد؟
🌿 عزرائيل گفت: پدرت، برادرت، همسايهات و آشنايانت كجا رفتند؟
داوود عليهالسلام گفت: همه مردند.
🌻عزرائيل گفت: آنها پيام رسانهاى من به سوى تو بودند كه تو نيز مىميرى همان گونه كه آنها مردند.
🌿سپس عزرائيل جان داوود عليهالسلام را قبض كرد. او نوزده پسر داشت. در ميان آنها، يكى از پسرانش، حضرت سليمان عليهالسلام حكومت و مقام علم و نبوت داوود عليهالسلام را به ارث برد.(602)
پايان داستانهاى زندگى حضرت داوود عليهالسلام
.................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈