eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
913 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
... مهم نیست چند سالت شده‌ است. مهم نیست که اکنون خودت یک مادر باشی. حتّی مهم نیست که گیسوانت سفید شده باشند. مهم این است که تو دخترِ مادری هستی که شب‌هایش را به پایت ریخته‌ است. در هر سنی که باشی، برایش همان دختر بچّه‌ای هستی که بعد از بازی‌های کودکانه، آغوشی پرمِهر و مأمن‌تر از او پیدا نخواهی کرد. ، ...، ...، ، ،
با هشتگ‌های ، ...، ...، ، ، مونولوگ، دیالوگ، متن ادبی، شعر، دلنوشته و... بنویسید.
اونی که وقتی خسته از سرکار می‌آیی، می‌پره بغلت و با خنده می‌گه: بابایی دوسِت دارم.
، مونس مادر، غمخوار پدر...
فرشته‌ی بابا....
اونی که اگه تب کنی، برات می‌میره...
کسی که برات مادری کنه
اونی که با دستهای کوچکش غم‌های بزرگ رو از دلت پاک می‌کنه.
مریم (سلام الله علیها) که خدا او را برای اهل ایمان مثال زده. فاطمه (علیها سلام) که مادر پدرش بود. معصومه (علیها سلام) که زائر مزارش، اهل بهشت است.
... اونی که سفره‌ی محبتش همیشه توی خونه پهن است.
...اگه اذیتم کنی بابا رو صدا می‌کنم... بااا بااا ....
دختر که باشی تمام وجودت پر از اشک و لبخنده، پر از تپش، پر از دوست داشتن... دختر که باشی می‌تونی دنیا رو رنگی رنگی ببینی، می‌تونی حتی درخت‌ها رو هم صورتی ببینی. دختر که باشی حتی می‌تونی دنیا رو یک رنگ ببینی، اما خدا نکنه با این همه قدرتی که داری، دنیا رو سیاه ببینی....
دستمال را کمی نمناک کرد و گوشه لب پدر کشید. هنوز لب‌ پایینی بابا به‌خاطر سکته چند ماه پیش کمی کج بود. پیشانی پدر را بوسید. بالش‌ها را پشتش صاف کرد. آرام شانه پدر را به عقب هدایت کرد و گفت: -یکم تکیه بده... فعلا دراز نکش... دلت درد می‌آد. پدر لب‌هایش را به سختی جنباند: -باشه پدر چشم‌هایش را بست. ناخن‌گیر را برداشت. ناخن‌های دست و پای بابا را گرفت و سوهان زد. دستمال تمیزی برداشت، کمی نمناک کرد و لابه‌لای انگشتان پای پدر را تمیز کرد. پدر چشم‌هایش را باز کرد: -خانوم... ببخشید... میشه... خانوم... من رو... صدا... کنی... باید... باید... دستشویی نم اشک در چشمان پدر و دختر درخشید. گونه پدر را لمس کرد و گفت: -بابا... منم... دخترت... مامان الان نیس... آرام زیر شانه‌های پدر را گرفت. به سختی تن شکسته و پیر پدر را خواباند. گونه خیس پدر را بوسید و پوشک بزرگسال را از زیر تخت بیرون کشید. تا دستانش را بشوید و برگردد، پدر کمی از لبه تخت آویزان شده بود. داشت می‌افتاد که گرفتش. دستان ظریف و زنانه‌اش توان جابه‌جایی هیکل مردانه پدر را نداشت. پدر را بالا کشید و باز تکیه‌‌گاهش را مرتب کرد. یکدفعه پدر، محکم به عقب هلش داد و گفت: -برو اون‌ ور زنیکه... محرم... نامحرم سرت نمیشه... پایین تخت نشست. اشکش را پاک کرد و گفت: -بابا آب می‌خوری؟
فرشته‌ی روی زمین
حجب و حیای حضرت فاطمه