eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
918 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.2هزار ویدیو
151 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
همه‌ی اعضای باغ انار، به اتاق ملاقات رفته بودند. احف در آنجا بستری شده بود. استاد واقفی اولین نفر به استقبال احف رفت و او را در آغوش گرفت و گفت: _سلام جیگر. چِت شد یهو؟ احف با زبانی پر مو جواب داد: _استاد زبونم دیگه مو در آورده. استاد خیلی بداهه مونولوگی گفت: _احف را دیدم که زبانش مو در آورده بود، بدنش دست و پا و سرش چشم و گوش. سپس رو به احف ادامه داد: _چرا زبونت مو در آورده ناناز؟ احف جواب داد: _اینقدر به اعضا گفتم که هشتگ‌ها رو درست بزنید، مونولوگ بنویسید، فاصله و نیم فاصله رو درست کنید، علائم نگارشی و ویرایشی رو رعایت کنید، زبونم مو در آورد. استاد دیگه خسته شدم. استاد واقفی با لبخند جواب داد: _عیبی نداره احف جان. اون‌موقعی که داشتی بال بال می‌زدی کلید باغ انار رو بده به من، باید فکر اینجاش رو هم می‌کردی. حالا برای اینکه زودتر خوب بشی، بچه‌های باغ انار برات یه شعری رو آماده کردن. سپس گروه سرود باغ تشکیل شد و با اشاره‌ی استاد، همگی شروع به خواندن کردند: _نم نمای بارون آروم، توی باغمون میومد، جناب احف نیومد. آقای احف زود برگرد، آموزش برگی نداریم، جناب احف نیومد. همگی گروه سرود را تشویق کردند و استاد واقفی از جیبش چند گرم کود در آورد و با نور قاطی کرد. سپس آن را نزدیک دهان احف کرد و گفت: _بخورش. _استاد این چیه؟ _محلول کود و نوره. اگه بخوری، زود خوب میشی. چون خیلی خوبه. مخصوصاً برای زبونای پر مو. احف با کلافگی جواب داد: _لطفاً یه ذره هم آب قاطیش کنید. چون محلولِ بدون آب، مثل ساقه طلاییِ بدون چاییه. استاد قانع شد و کمی هم آب قاطی محلول کرد. احف محلول را سر کشید و گفت: _حالا که همتون اینجا هستین... یاد حرف احف را قطع کرد و گفت: _می‌خوایید وصیت کنید؟ سپس بدون اینکه منتظر جوابی باشد، با آه و ناله گفت: _میرن آدما، از اونا فقط، خاطره‌هاشون... بقیه هم زدند زیر گریه که احف چشم غره‌ای رفت. سپس استاد واقفی گفت: _بوی چت و آواز و گریه می‌آید. چت نکنید، آواز نخوانید و گریه‌تان را هم برای مسجدمان، گروه کائنات بگذارید. احف از حمایت استاد واقفی به وجد آمد و گفت: _خواستم بگم که توی قسمت بانوان هم، بانو زینتا هم بستری هستند. لطفاً به ایشون هم سر بزنید. استاد واقفی دستی به صورتش کشید و گفت: _اون دیگه چرا؟ _طفلک ایشون هم اینقدر توی گروه گفت که زبان محاوره و معیار رو قاطی نکنید که متاسفانه زبونشون رگ به رگ شد. البته زیاد حاد نیست و با چندتا فیزیوتراپی حل میشه. سپس همگی چند کمپوت انار به احف دادند و خواستند بروند ملاقات بانو زینتا که احف گفت: _فقط کمپوت انار دارید؟ استاد واقفی با اخم جواب داد: _پس انتظار داشتی که برات کمپوت پرتغال بیاریم؟ نکنه از بیگانگان شدی؟ نکنه جاسوس هستی؟ نکنه... بانو شبنم سخن استاد را قطع کرد و مونولوگی سرود: _بیگانه‌ای با من است. احف از این همه تهمت ناراحت شد و گفت: _عذرخواهم. اصلاً چیزِ برگی خوردم. خوبه؟ استاد و بقیه قانع شدند و در حال رفتن به سمت اتاق ملاقات بانوان بودند که ناگهان دو انارجا سر رسیدند و نفس زنان گفتند: _جناب برگ، حمله کرد. باغ پرتغال به ما حمله کرد... نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344 ❤️ @ANARSTORY