#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
4️⃣ #دستور_عقب_نشینی_از_ماووت_رسید
6 تیرماه 1367
#ارتفاع_قشن
✍️✍️✍️ : #محمد_رضا_سجادی_طلب(وهابی)
تخریبچی لشگر10
میخواستیم اطراف رو وارسی کنیم اما یادم اومد که ما منطقه رو با #مین آلوده کردیم و احتمال خطر صد در صد است.
از قبل فرماند هان گفته بودند که اگر اتفاقی افتاد خودتون رو به سنگر عقبه در #شهر_ماووت برسانید.
به همراه تخریبچی سوم به سمت شهر ماووت حرکت کردیم تا با هماهنگی برادر آقایی و با روشن شدن هوا و رعایت احتیاط برای عقب آوردن #شهید_رضایی اقدام کنیم.
حدود ساعت یک نصف شب به سمت شهر ماووت حرکت کردیم و قبلا هم قرارمون با همه ی گروه ها تخریبچی این بود که جاده اصلی که از ارتفاع قشن به سمت ماووت میرود مین گذاری نکنیم
تپه ی پشت سرما که #تپه_ملاقه ای بود کار مین گذاری و تله گذاری شون تمام شده بود و به حدس اینکه ما هم کارمون تمام شده و نیرویی دیگر در منطقه نیست جاده اصلی رو #مین_گذاری کرده بودند.
اینقدر ذهن من درگیر حادثه ی انفجار بود که در انعکاس نور ماه پایه ی تله شده مین M16 رو ندیدم و پام به سیم تله مین گرفت و مین از سمت راست من منفجر شد.
گردوخاک زیادی بلند شد .
از جا بلند شدم بدنم گرم بود میتونستم راه برم..
با خودم گفتم اگر اینجا بیفتم کسی نیست من رو عقب ببره. باید هر طوری هست خودم رو به بچه های تخریب برسونم.
به یکی از بچه های تخریب که پشت سرم میومد گفتم واینستا... برو
یه مقدار که راه اومدم دیگه نتونستم رو پا بایستم و تعادلم به هم خورد و داخل یک چاله افتادم.
به شدت شکم درد میکرد و دستهام هم آسیب دیده بود ، نفس کشیدن برام سخت شده بود .
به زحمت فانسقه ام رو از دور کمرم باز کردم تا یه مقدار درد شکمم کم بشه و اونجا این آیه رو خوندم.. ربنا افرغ علینا صبرا
شهادتینم رو خوندم و تلاش کردم پاهام رو توی شکمم جمع کنم که دردم کم بشه و خوابم ببره. فکر میکردم اگر خوابم ببره تا صبح از درد آسوده میشوم. اما درد اونقدر شدید بود که بی اختیار از جام بلند شدم و حرکت کردم.
یه مقدار توی جاده عقب اومدم نگران بودم که دوباره به یک تله ی دیگر برخورد نکنم.
به ذهنم رسید از شونه های جاده حرکت نکنم چون حدسم این بود که بچه ها کنار جاده رو تله گذاری کرده اند و قسمت ماشین روی جاده ایمن است.
یه مقدار که عقب اومدم از دور تعدادی از بچه ها رو دیدم و اونها رو صدا زدم و اونها هم اومدند و ما رو سوار ماشین کردند و به سمت بانه حرکت کردیم.
#شهید_ابوالفضل_رضایی در اون ماموریت #مین_گذاری با انفجار مین و یا انفجار گلوله توپ و یا خمپاره دشمن پیکرش قطعه قطعه شد و در روی #ارتفاع_قشن برای همیشه منزل گزید .
یکی از تلخ ترین روزهای زندگی من اون روز بود و بعد از سی و دوسال هنوز هم یادش در خاطرم هست.
امیدوارم این شهید عزیز در روز حشر شفیع ما جاماندگان شود
روحش شاد
@alvaresinchannel
📣 #اطلاع_رسانی | #دعای_عرفه
🔺 همزمان با سایر یادمان های دفاع مقدس و با حضور خانواده های معظم شهدا؛
🔻 مراسم پرفیض دعای عرفه در #کربلای_هویزه برگزار می گردد:
🎤 سخنران: فقیه مجاهد حضرت #آیت_الله_موسوی_جزایری
🎙 با نوای دلنشین: حماسه خوان جبهه ها #حاج_صادق_آهنگران
🕰 زمان: چهارشنبه؛ هفتم تیر1402- ساعت 17
🕌 مکان: کربلای ایران- زیارتگاه شهدای هویزه
📺 این مراسم به طور مستقیم از سیمای مرکز خوزستان و شبکه های استانی پخش خواهد شد
#اخبار_هویزه
#ما_متحدیم
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
؛
🍂 انگشت شست پا
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
میخواست انگشت بزند انگشت دستش کوچک بود؛
انگشت شست پایش را جوهری کرد و پای رضایت نامه زد.
□
با دلخوری برگشت.
هنوز هم نمی دانست مسئول اعزام از کجا فهمیده بود!
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب وقتی سفر آغاز شد
#اعزام
#دانش_آموزان
🍂
🍂 خورشید مجنون ۳
حاج عباس هواشمی
🔸 از کتاب قرارگاه سری نصرت
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 یک شب که از مقر یکی از یگانهای مستقر در منطقه به قرارگاه خودمان برگشتم، همین که به خواب رفتم خواب ترسناکی دیدم. در خواب دیدم که آب در قسمت غرب هور خیلی بالا آمده و هوا هم طوفانی شده است. آب هور معمولاً ساکن است و جریان ندارد، یا جریان آن خیلی کم است و در لابه لای نیزار به آرامی حرکت میکند. اما در آن شب و آن خواب جریان آب هور شدت زیادی داشت و مثل آب دریا موج میزد. آب غرب هور آن قدر بالا آمده بود که با سرعت زیاد از روی جاده ارتباطی جزیره شمالی به پد خندق عبور میکرد. آب با شدت از غرب به طرف شرق می رفت و هرچه قایق و پل و سنگر شناور در قسمت غرب جاده داشتیم با خود میبرد و به سمت شرق جاده پرتاب میکرد. این وسایل شناور سوار بر موج آب به طرف شرق و با سرعت در حرکت بودند تا به قرارگاه خودمان رسیدند. صدای حرکت آب و طوفان بسیار هولناک بود آسمان سیاه و خیلی وحشتناک شده بود. با ترس و وحشت از خواب بیدار شدم. از سنگر بیرون رفتم و به اطراف نگاه کردم. بالای سنگر رفتم، تازه متوجه شدم که خواب دیده ام. قدری بالای سنگر نشستم و به فکر فرو رفتم. با خود گفتم آخر این چه خوابی بود؟ خدایا چه اتفاقی قرار است بیفتد؟
از سنگر پایین آمدم به جز دو نفر نگهبان، تقریباً همه بچه های قرارگاه خواب بودند. نیم ساعتی به نماز صبح مانده بود. تجدید وضو کردم و قدری قرآن خواندم. کمی آرام شدم. در اولین فرصتی که پیش آمد و علی هاشمی را دیدم خوابم را برایش تعریف کردم. علی گفت: من هم خوابهای عجیب و غریب میبینم. نمیدانم چه میخواهد بشود. اما قطعاً حوادث بزرگی رخ خواهد داد!
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
#قرارگاه_نصرت #شهید_هاشمی
📌دوره مهارت افزایی فعالین فرهنگی
______دوکوهه______
🔸️مبانی تشکیلات
🔹️مخاطب شناسی و جذب
🔸️نویسندگی خلاق
🔹️مهارت مساله یابی
🔸️اردو داری هدفمند
🔹️روانشناسی تبلیغ
🔸️حلقه داری
🔹️اخلاق تشکیلات
🔸️مبانی تربیت
🔹️انسان شناسی
🔸️عملیاتهای تربیتی
________________
با حضور اساتید مجرب تربیتی
همراه با
✔کارگاههای آموزشی
✔آموزش مساله محور
✔رهیاری حین عملیات (منتورینگ)
📍همکاری با کانونهای فرهنگی هنری مساجد
________________
برادران و خواهران
مهلت ثبت نام : ۷ تیرماه
ثبت نام و اطلاعات بیشتر :
@beirami_110
________________
دوکوهه قرارگاه عشاق
@dokoohe110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم لحظه انتقال حضرت آیت الله خامنهای پس از ترور به بیمارستان
🔹در پی بمبگذاری منافقین در تیر ۱۳۶۰ در مسجد ابوذر تهران، سید علی خامنهای امام جمعه وقت تهران جان سالم بدر برد ولی جراحات شدیدی برداشت و به عنوان جانباز انقلاب نام گرفت.
🆔@Isaar_Mag
24.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 *روایتی جانسوز از حاجی بخشی در سه راهی شهادت*
● *سهراهیشهادت*
● *حاجیبخشی*
🔹️ *صبحانهای باشهدا*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 #برش_دیدار | شهدا قهرمان کشور هستند
✏️ رهبر انقلاب: شهدا قهرمان کشورند؛ قهرمانهای کشور ما شهدا هستند؛ بالاتر از شهدا ما هیچ قهرمانی نداریم؛ اینها هستند که در دشوارترین میدانها مبارزه کردند و توانستند به عالیترین درجات برسند و توانستند دشمن را شکست بدهند؛ اینها قهرمانند.
💻 Farsi.Khamenei.ir
اطلاعیه
مراسم پرفیض دعای عرفه
با مداحی برادر محمدعطااللهی
روز چهارشنبه هفتم تیرماه
ساعت ۵ عصر
آدرس گلزار شهدای آستان مقدس امامزاده محمد علیه السلام حصارک
https://eitaa.com/joinchat/24248642C599ab2fdfe
🍂 وقت پرواز
بهجت صالح پور
سکینه محمدی زاده
نوشته: رومزی پور
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 روز قبل از شهادت گفت: بچه ها امروز آخرین ناهار را با شما میخورم. شب هنگام نیز گفت: این آخرین شامی است که با شما میخورم.
صبح روز بعد خواهر صالح پور پیش دستی کرد و گفت لابد این هم آخرین صبحانهای است که با ما میخوری؟
شهناز خندید و گفت: راست گفتی!
خواهر صالح پور اصرار میکند که راستش را بگو کی می خواهی بروی؟
شهناز گفت: به موقع دنبالم میان...
□
...بعد از آن در گوشه ای نشست و چند بیت شعر و آیه ای از سوره کافرون را برای اجرای کارش نوشت که بعدها آن را دیدم. درست قبل از ساعت ۱۲ روز هشتم جنگ بود که از کار دست کشیدیم و در سنگر هایی که مقابل مکتب قرآن کمده بودیم مشغول استراحت شدیم. برادر شهید فرخی آمد و گفت چند نفر از خواهران به مسجد صاحب الزمان (عج) بیایند و با خود ناهار بیاورند.
خواهر شهناز محمدی زاده و خواهر طاقتی به مسجد رفتند. در موقع برگشت، فردی از خانه بیرون آمده بود و با صدای بلندی کمک طلبید. شهناز حاجی شاه از سنگر بیرون پرید و به طرف او دوید. در آن هنگام خمپارهای میان آنان منفجر شد و شهناز محمدی زاده و شهناز حاجی شاه شهید شدند. طاقتی و چند همسنگر نیز مجروح شدند.
آقای فرخی به من که در چند قدمی آنان بودم گفت: ای کاش دوربینی بود که از این خواهران عکسی می گرفتیم و به تمام زنان دنیا نشان میدادیم که چطوری اینان با حجاب کامل شهید شدند.
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب شهرم در امان نیست
#خواهران_رزمنده
#خرمشهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️فیلم ویژه| خطابِ حضرت آقا به امام خمینی پس از ترور
#به_ویژه_ترین کانال خبری در ایتابپیوندید👇.
https://eitaa.com/joinchat/4073259207Cd2916ef4d3
مادر یوسف: من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم
🔺پسرم یوسف بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر برگشت، کوموله ها ریختند و یوسف رو دستگیر کردند، گفتند به خمینی توهین کن یوسف این کار رو نکرد.
🔺به من گفتند توهین کن گفتم چنین کاری نمیکنم گفتند: بچهت را میکشیم بازهم قبول نکردم پسرم رو بستند به گاری و جلو چشمم سر از تنش جدا کردند و با ساطور دست ها و پاهاش را قطع کردند، شکمش را پاره کردند و جگرش را درآوردند...
🔺گفتند به خمینی توهین کن بازم توهین نکردم من رو با جنازه تکه پاره شده پسرم در یک اتاق گذاشتند و در رو قفل کردند؛ بعداز ۲۴ ساعت در را باز کردند گفتند: باید خودت پسرت را دفن کنی گفتم : من طاقت ندارم خاک روی سر پسرم بریزم گفتند: دستانت را میبندیم پشت ماشین و تو روستاها میگردانیم...
🔺شروع کردم با دستان خودم قبر درست کردن، با گریه میگفتم: #یافاطمةالزهرا، #یازینبکبری... انگار همه عالم کمکم میکردند برای حفر قبر پسرم. دلم گرفت، آخه پسرم کفن نداشت که جنازه اش را کفن کنم گوشه ای از چادرم را جدا کردم و بدن تکه تکه پسرم را گذاشتم داخل چادر...
🔺فقط خدا خودش شاهد هست که یک خانم چادری بالای قبر ایستاده بود و به من دلداری میداد و میگفت: صبر داشته باش و لا اله الا الله بگو...
🔺کنار قبرش نشستم و با دستان خودم یواش یواش رو صورت یوسفم خاک ریختم.. به همین خاطر من مظلوم ترین مادر شهید ایرانی هستم.
🔺به راستی مثل کوه پای نظام جمهوری اسلامی و امام خمینی (ره) ایستادند ما چه قدر پای ارزش هایمان ایستاده ایم
شهید#یوسف_داورپناه🕊🌹
🔴#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
6 تیرماه 1360 بود
گزارشی از ماجرای ترور 6 تیر 1360
چهار پنج روز از عزل بنیصدر میگذشت. جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیتالله خامنهای که از جبههها برگشته و خدمت امام رسیده بودند، بعد از دیدار، طبق برنامهی شنبهها، عازم یکی از مساجد جنوبشهر برای سخنرانی بودند.خودرو حامل آیتالله خامنهای که از جماران حرکت میکرد، آن روز مهمان ویژهای داشت؛ خلبان عباس بابایی که میخواست درد دلهایش را با نمایندهی امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آنها نیم ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفتوگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.
نماز ظهر تمام شد. آقا رفتند پشت تریبون. نمازگزاران همانطور منظم در صفوف نماز نشسته بودند. پرسشهای نوشتهی مردم را به سخنران میدادند، اگرچه بعضی از پرسشها تند و حتی گاهی بیربط بود.
آقا در سخنرانی مقدمهای چیدند تا به اینجا رسیدند که: «امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من میخواهم به بخشی از آنها پاسخ بدهم.بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فری و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با تهریش مختصر که آن روزها کلیشهی چهره و تیپ خیلی از جوانها بود. خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دکمهی Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت.
یك دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همینطور که صحبت میکردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همهی جوامع بشری -نه فقط در میان عربها- مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدانهای... انفجار!
@alvaresinchannel
🌿🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹
🔴 از یادها نخواهد رفت
36 سال قبل اتفاق افتاد
#روزی_که_سردشت_سوخت
#شهدای_بمباران_شیمیایی_سردشت
✍️✍️#راوی: #جعفر_طهماسبی
✅لشگر10 برای عملیات در منطقه عمومی سردشت ماموریت پذیرفت و گردان تخریب هم ماموریت عملیاتی محل شد
این عملیات به نام #عملیات_نصر_4 در منطقه سردشت انجام شدد
برای #عملیات_نصر_4 رفتیم #سردشت و در یک مدرسه مستقر شدیم ...
روز 6 تیرماه 66 #شهید_سید_محمد_زینال_حسینی فرمانده گردان تخریب بچه ها رو سوار ماشین کرد و از محل استقرارمون در مدرسه ای در سردشت اومدیم داخل منطقه عملیاتی و #موقعیت_گردو مستقر شدیم.
مقرمون اسم نداشت وبه خاطر اینکه اطرافش درخت های گردوی تنومندی بود به نام #موقعیت_گردو مشهور شد.
فردای رفتن ما از #شهر_سردشت بود که شهرسردشت با بمبهای شیمیایی که از هواپیماهای بعثی رها شد بمباران شد. و عده ای از مردم مظلوم سردشت شهید و مجروح ومصدم شدند و تا حالا هم صدمات ناشی از بمباران شیمیایی ادامه دارد
یاد همه شهدای مظلوم این فاجعه ناجوانمردانه را گرامی میداریم
🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
؛
🍂 گریه برای اعزام
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
گریه میکرد.
همه سوار اتوبوس میشدند اما او را از اتوبوس پیاده میکردند.
باز فرار میکرد و وارد اتوبوس میشد.
مسئول اعزام با مهربانی آمد و گفت:
"بیا این تفنگ ژ-۳ رو بگیر و باز و بسته کن؛ اگر بلد بودی اعزامت میکنیم."
□
بستن ژ-۳ را تمام کرد.
وقتی با خوشحالی بلند شد تا آن را به مسئول اعزام نشان بدهد،
اتوبوس حرکت کرده بود!
•┈••✾○✾••┈•
از کتاب وقتی سفر آغاز شد
#اعزام
#دانش_آموزان
21.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️دعای عرفه
📌فکه موقعیت شهید
سیدمرتضی آوینی
🔸کمیته خادمین شهدا استان البرز🔸
https://eitaa.com/khademin_alborz
🍂
🍂 خورشید مجنون ۴
حاج عباس هواشمی
•┈••✾❀🔹❀✾••┈•
🔸 پس از تهاجم عراق به شبه جزیره فاو و سپس به منطقه کربلای ۵ همه فرماندهان، تهاجم بعدی عراقیها را در منطقه هور احتمال میدادند. یک روز حدود عصر محسن رضایی به اتفاق برادران علی شمخانی و رحیم صفوی و شاید احمد غلامپور و غلام محرابی که مسئول اطلاعات قرارگاه کربلا بود و چند نفر دیگر به قرارگاه تاکتیکی سپاه ششم آمدند. همه آنها به خصوص آقا محسن بسیار ناراحت و گرفته بودند. ایشان دستور داد: "فرماندهان یگانها و مسئولان محورها را فراخوان کنید، ساعت نه امشب جلسه داریم." برادران دعوت شدند. تعداد آنها حدود بیست نفر یا بیشتر بود. در سنگر عملیات نشسته بودیم و همه چیز برای شروع جلسه آماده به نظر میآمد. ساعت دقیقاً نه شب بود همین که یکی از برادران شروع به گفتن "بسم الله الرحمن الرحیم" کرد، یک باره توپخانه دشمن منطقه را زیر آتش گرفت. آتش دشمن زیاد بود. مانند یک آتش تهیه. حدود بیست دقیقه ادامه داشت. زمانی که توپهای سنگین در اطراف قرارگاه فرود می آمدند، زمین به شدت می لرزید و سنگرها تکان میخوردند. آن شب احتمالاً چند فروند موشک ۲۴۰ میلی متری هم به اطراف قرارگاه زده شد. بالای سنگر رفتم. همه جا تیره و تار بود. دود ناشی از باروت و سوختن نیزارها فضای منطقه را پر کرده بود. اصلاً چیزی دیده نمی شد. فقط صدای غرش توپخانه ها به گوش میرسید. آتش دشمن که تمام شد چون احتمال میدادم دشمن قصد پیشروی داشته باشد،
🔸 صبح روز پنج شنبه ۲ تیرماه ۱۳۶۷ بچههای اطلاعات قرارگاه سپاه ششم و بعضی از یگانها خبر دادند که تردد نیروهای دشمن از روزهای قبل در منطقه بیشتر شده است.
حدود ظهر همان روز پای دکل بچه های اطلاعات قرارگاه رفتم؛ یک دکل نسبتاً بلند پشت ضلع جنوبی جزیرۀ شمالی که دید خوبی روی جنوب و غرب جزایر خیبر داشت. صحبتی با بچه های دکل درباره خبری که در خصوص رفت و آمد غیر عادی دشمن نسبت به روزهای قبل گزارش شده بود داشتم. قانع نشدم. خودم بالای دکل رفتم و با دقت ابتدا بدون دوربین و بعد با دوربین حدود نیم ساعت مواضع دشمن را مشاهده کردم. پشت خاکریز اول دشمن در جزیره جنوبی وضع خاصی را دیدم. به فاصله هر چهارصد، پانصد متر، شکافهایی در لجمن دشمن به چشم میخورد. در چپ و راست این شکافها چند فروند قایق و چند دستگاه نفربر دیده میشد. پشت خط دوم دشمن هم تانکها و انواع خودرو از جمله تعداد زیادی آمبولانس مشاهده می کردم؛ اما نفرات و سربازان به صورت زیاد و چشمگیر دیده نمی شدند و دشمن کمتر تردد داشت. در عقبه دورتر ،دشمن گرد و خاک ناشی از رفت و آمد وسایط نقلیه مشخص بود. تردد در جنوب جزیره جنوبی غیر عادی به نظر می رسید. بچه های اطلاعات گفتند در روزهای قبل هم دشمن همین رفت وآمد را داشته است.
•┈••✾❀🏵❀✾••┈•
ادامه دارد
از کتاب قرارگاه سری نصرت
#قرارگاه_نصرت
#شهید_هاشمی
ده چيز که مانع ١٠ چيز ديگر است
۱ غرور، مانع يادگيری
۲ تعصب، مانع نوآورى
۳ کم رويی، مانع پيشرفت
۴ ترس، مانع ايستادگی
۵ تخيل، مانع واقع بينی
۶ بدبيني، مانع شادی
۷ خودشيفتگی، مانع معاشرت
۸ شکايت، مانع تلاش گری
۹ خودبزرگ بينی، مانع محبوبيت
۱۰ عادت کردن، مانع تغيير
#خواندنی
🌷نورالشهداء🌷
https://eitaa.com/joinchat/3110863002C487adfb92f
بهشتی می شود هرکس حسینی است.pdf
476.2K
📜 فیش راوی
📖عنوان: بهشتی ملت و ملت بهشتی
✅موضوع: سالروز شهادت شهید بهشتی و هفتاد و دو یار ایشان
👥مخاطب: عموم مذهبی و انقلابی
تهیـه شده در معاونت پژوهش
مؤسسـه روایت سیره ی شهـدا
🆔https://eitaa.com/ravianerohani_ir
مراسم پرفیض دعای عرفه
در یادمان شهدای فتح المبین
بانوای ذاکران اهل بیت
کربلایی سعید مسحنه
کربلایی رضا نیسی
چهارشنبه ۷تیر ماه ۱۴۰۲ساعت ۱۷:۰۰
یادمان شهدای فتح المبین
[کانالرسمییادمانشهدایفتحالمبین]
#یادمان_شهدای_فتح_المبین
#فتح_المبین_سرزمین_لالههای_زهرایی
اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است👇
🆔http://eitaa:@fatholmobinshosh
🆔https://rubika.ir/fatholgholoob313 🆔https://instagram:fatholmobin.ir
📸 #گزارش_تصویری
💠 همراه با #خادمین_شهدا، تابستان۱۴۰۲
🔰 #فضاسازی #یادمان #شهدای_زریوار
#خادم_مثل_قاسم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#راهیان_نور
🔶کمیته مرکزی خادمین شهدا👇
@khademinekoolebar
در مکتب انسانیت
🔹حاج حسن بهعنوان فرمانده گردان جا و مکان مشخصی نداشت. چون معمولا سنگر فرماندهی در بیشتر جاها با سایر سنگرها فرق میکند، ولی وضع ظاهری حاج حسن با کسی فرق نداشت، بلکه بیشتر اوقات از همه خاکیتر و روغنیتر بود. در همه کارها حتی در سفره انداختن، نان پخش کردن، غذا پخش کردن شرکت داشت.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس
@AkhbareFori
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #استوری | #بمباران_سردشت
🔸️بمباران شهر مرزی سردشت توسط رژیم بعث عراق...
🎞 مرکز چندرسانه ستاد مرکزی راهیان نور کشور
آلبوم عکس | #بمباران_سردشت
سردشت، دشت تاول زده!
🌹قاب هایی از لحظه نابودی یک رویا، به مناسبت هفتم تیرماه سالروز بمباران شیمیایی سردشت🌹
چهار نقطه پرازدحام شهر سردشت با هفت بمب خردل در هفتم تیرماه سال ۱۳۶۶ از سوی نیروی هوایی رژیم بعث با هفت بمب خردل مورد اصابت قرار گرفت. ۲ بمب در بازار شهر، ۲ بمب در منطقه مسکونی و سه بمب دیگر نیز در باغهای مجاور شهر فرود آمد. انگار بر در و دیوار شهر مرثیه مرگ سراییده بودند. از شهر ۱۲ هزار نفری سردشت، ۱۳۰ نفر در دم به شهادت رسیدند و بیش از هشت هزار نفر هم دچار عوارض شیمیایی شدند. شهری مظلوم که به عنوان نخستین شهر دنیا مورد حمله شیمیایی بعد از جنگ جهانی اول و تصویب کنوانسیون منع سلاحهای شیمیایی لقب گرفت و به خاطر این جنایت دشمن، این روز به عنوان «روز مبارزه با سلاحهای شیمیایی و میکروبی» نامگذاری شد.
قاب هایی از ناب ترین لحظات مهمانی شُهـــدا در مرکز عکاسان راهیـان نـور