صمد، نه یازیم صمد؟ *
(صمد، چه بنویسم صمد؟)
یادی از صمد بهرنگی، به مناسبت زادروزش
«قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا در آمدم. هر جا نمی بود به خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم...
مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان.
پدرم می گوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید از همین بیشتر نصیب تو نمیشود...»
صمد بهرنگی، معلم، منتقد اجتماعی، مترجم، داستاننویس، و محقق در زمینه فولکلور آذربایجانی، دوم تیرماه ۱۳۱۸ در تبریز در خانوادهای تهیدست چشم به جهان گشود. پدرش کارگری فصلی بود که اغلب به شغل زهتابی زندگی را میگذراند و خرجش همواره بر دخلش تصرف داشت. بعضی اوقات نیز مشک آب به دوش میگرفت و در ایستگاه «وازان» به روسها و عثمانیها آب می فروخت. فشار زندگی وادارش ساخت تا با فوج بیکارانی که راهی قفقاز و باکو بودند. عازم قفقاز شود؛ رفت و دیگر بازنگشت.
صمد پس از تحصیلات ابتدایی و دبیرستان در مهر ۱۳۳۴ به دانشسرای مقدماتی پسران تبریز رفت , در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغالتحصیل شد. از مهر همان سال و در حالیکه تنها هجده سال سن داشت آموزگار شد و تا پایان عمرکوتاهش، در روستاهای استان آذربایجان شرقی تدریس کرد.
« از دانشسرا که درآمدم و به روستا رفتم. یکباره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده است و همهاش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوت و فن معلمی را پیدا کنم و چنین نیز کردم.»
در مهر ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به دوره شبانه دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز رفت و همزمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهینامه پایان تحصیلات ادامه داد.
بهرنگی در نو۱۹ زده سالگی اولین داستان منتشر شدهاش به نام "عادت" را نوشت. یک سال بعد داستان "تلخون" را که برگرفته از داستانهای آذربایجان بود با نام مستعار "ص. قارانقوش" در کتاب هفته منتشر کرد و این روند با "بینام" در سال ۱۳۴۲، و داستانهای دیگر ادامه یافت. بعدها از بهرنگي مقالاتي در روزنامه "مهد آزادي"، توفیق و غیره به چاپ رسيد با امضاهاي متعدد و اسامي مستعار فراوان.
او ترجمههایی نیز از انگلیسی و ترکی استانبولی به فارسی و از فارسی به آذری (از جمله ترجمهٔ شعرهایی از مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، و نیما یوشیج) انجام داد.
تحقیقاتی نیز در جمعآوری فولکلور آذربایجان و نیز در مسائل تربیتی از او منتشر شده است.
در سال ۱۳۴۱ صمد از دبیرستان به جرم بیان سخنهای ناخوشایند (بناب ه گزارش رئيس دبيرستان) در دفتر دبيرستان و بين دبيران اخراج و به دبستان انتقال یافت. یکسال بعد و در پی افزایش فعالیتهای فرهنگی، با خصومت رئیس وقت فرهنگ آذربایجان، کار صمد به دادگاه کشیده شد که تبرئه شد.
در سال ۱۳۴۲ کتاب «الفبای آذری برای مدارس آذربایجان» را نوشت که این کتاب به پيشنهاد جلال آلاحمد براي چاپ به كميتهي پيكار جهاني با بيسوادي فرستاده شد اما صمد بهرنگي با تغييراتي كه قرار بود آن كميته در كتاب ايجاد كند با قاطعيت مخالفت كرد و پيشنهاد پول كلان را نپذيرفت و كتاب را پس گرفت.
سال ۱۳۴۳ همراه بود با تحت تعقيب قرار گرفتن صمد بهرنگي به خاطر چاپ كتاب «پاره پاره» و صدور كيفرخواست از سوي دادستاني عادي ۱۰۵ ارتش يكم تبريز و سپس صدور حكم تعليق از خدمت به مدت ٦ ماه. در این سال او با نام مستعار افشین پرویزی کتاب «انشاء ساده» را برای کودکان دبستانی نوشت. در آبان همین سال حکم تعلیق وی لغو شد و صمد به سر کلاس بازگشت. سالهای میانی دهه چهل مصادف بود با دستگیری و اعدام تعدادی از نزدیکان صمد و شرکت او در اعتصابات دانشجویی
.
صمد بهرنگی در شیوه آموزشي و مضمون قصههاي خود تلاش مي کرد روح اعتراض به نظام حاکم را در دانش آموزانش پرورش دهد. پاي پياده در روستاها راه ميافتاد و اگر کسي کتابخانهاي تاسيس کرده بود او را تشويق ميکرد و به مجموعه کتابهايش، کتابهايي مي فزود. بچه ها را به ويژه تشويق میکرد که کتاب بخوانند و سپس آن را در جملاتي ساده براي ديگران خلاصهنويسي کنند.
ادامه در پست بعد👇👇
@arayehha
در اين دوران بود که ساواک به برخي از فعاليتهاي بهرنگي حساس شد. او چندين بار در طول دوران زندگي خود مورد توبيخ و جريمه قرار گرفت و حتي به تبعيد فرستاده شد.
« مرا از آذر شهر به گاوگان فرستادند، ۲۴۰ تومن از حقوقم کسر کردند که چرا در امور مسخره اداری دخالت کرده بودم.
به محض اینکه به گاوگان رسیدم شروع به کار کردم. مثل یک گاو پر کار درس دادم. بعضیها تعجب میکردند که چرا با این همه ظلمی که بهت رسیده، باز هم جانفشانی میکنی، این آدمها فقط نوک بینیشان را میدیدند، نه یک قدم آن دورتر را. خودم را به گاوگان عادت دادم و بیاعتنا کار کردم ... سعی کن بی اعتنا باشی. اما نه اینکه کار نکنی و بیکاره باشی. ها! غرض رفتن است نه رسیدن. زندگی کلاف سردرگمی است. به هیچ جا راه نمیبرد. اما نباید ایستاد. این که میدانیم نخواهیم رسید: نباید ایستاد. وقتی هم که مردیم، مردیم به درک!»
بهرنگی در نهم شهریور ۱۳۴۷ در رود ارس غرق شد و جسدش چند روز بعد در ۱۲ شهریور در نزدیکی پاسگاه کلاله در چند کیلومتری محل غرق شدنش از آب گرفته شد. بسیاری معتقد بودند که او توسط ساواک کشته شده است اما عدهای از نزدیکانش معتقدند که او در رود بیدخالت کسی یا ارگانی غرق شده است. حدود یک ماه قبل از این حادثه، کتاب ماهی سیاه کوچولو چاپ شده و مورد اقبال مردم ایران و جهان واقع شده بود. کتاب ماهی سیاه کوچولوی مدتها نقش بیان غیر رسمی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران را ایفا میکرد.
گفته میشود که ۱۰ روز قبل از غرق شدن صمد، تعدادی از مامورین ساواک به خانه محل سکونت او رفته و تهدیدش کرده بودند. این موضوع ظن که کشته شدنش را بیشتر میکرد.
سیروس طاهباز دراینباره مینویسد: «بهرنگی خواسته بود تنی به آب بزند و چون شنا بلد نبود، غرق شده بود. جلال آلاحمد مرگ بهرنگی را مشکوک تلقی کرد اما حرف بهروز دولتآبادی برایم حجّت بود که مرگ او را طبیعی گفت و در اثر شنا بلدنبودن.»
اسد بهرنگی شنا بلد نبودن صمد را تأیید میکند ولی دربارهٔ نظر طاهباز و دیگران میگوید: «همه از دهان بهروز دولتآبادی حرف زدهاند نه این که واقعاً تحقیقی صورت گرفته باشد تا به حال برخوردی تحقیقی درباره مرگ صمد نشده است.»
طرفداران به قتل رسیدن صمد ادعا میکنند که در ماه شهریور رود ارس کمآب است و در نتیجه احتمال غرق شدن سهوی وی را کم میدانند. اسد بهرنگی کمآب بودن محل غرق شدن صمد را تأیید میکند و دراینباره میگوید: «البته بعضی جاها ممکن است پر آب شود. هیچکس نمیآید در محلی که جریان آب تند است آبتنی یا شنا کند، چه برسد به صمد که شنا هم بلد نبود.» با این وجود تأکید میکند: «البته هیچکس ادعا نمیکند که فراهتی (کسی که آن روز همراه صمد بود) مأمور ساواک بود یا مأمور کشتن صمد.»
گفته میشود جلال آلاحمد شش ماه بعد از مرگ صمد در نامهای به منصور اوجی شاعر شیرازی مینویسد: «...اما در باب صمد. درین تردیدی نیست که غرق شده. اما چون همه دلمان میخواست قصه بسازیم ساختیم...خب ساختیم دیگر. آن مقاله را من به همین قصد نوشتم که مثلاً تکنیک آن افسانه سازی را روشن کنم برای خودم. حیف که سرودستش شکسته ماند و هدایت کننده نبود به آن چه مرحوم نویسندهاش میخواست بگوید...»
اسد بهرنگی اما میگوید: «در زمانی که ما در کنار ارس دنبال صمد میگشتیم و صمد راداد میزدیم مامورین ساواک به حانه صمد آمده و همه چیز را به هم ریخته بودند. میز تحریر مخصوص او را شکسته بودند و نامهها و یادداشتهایش را زیر و رو کرده بودند. و اهل خانه را مورد بازجویی قرار داده بودند، و چند کتاب و یادداشت هم برداشته و برده بودند و خوشبختانه کتابخانه اصلی صمد را که در آن طرف حیاط بود ندیده بودند.»
صمد بهرنگی در گورستان امامیه تبریز دفن شده است.
* ترجمه فارسی شعر ترکی بولود قاراچولو متخلص به سهند در رثای صمد:
صمد!
چه بنویسم صمد!
سوختن خرمن پرحاصلم را؟
ریختن کوزه آب گوارایم را؟
التهاب سینه داغدارم را؟
من برایت چه بنویسم صمد؟!
* * *
حسرتم را که خواهد گفت؟
بر سرشک دیدهام چه کسی خواهد نگریست؟
ارس
همچنان جریان خواهد داشت.
صمد!
که را به امداد بطلبم؟
چقدر فریاد بزنم؟
صم....د!
* * *
به من بگو، بگو ارس!
چرا با ما چنین کردی؟
میان دو برادر سدی شدی
«سارا»ی مغان را از ما گرفتی
فرزند گرانمایه خلق ما را غرق کردی
* * *
بس است!
بس...است!
ارس قربانیم را بپذیر!
@arayehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به گمانم ذهنیتی که آدمها از خود برای هم به یادگار میگذارند،
از همه چیز بیشتر اهمیت دارد و گرنه همه آمدهاند که یک روز بروند...
«صمد بهرنگی»
دوم تیر ماه زادروز صمد بهرنگی فرزند شریف تبریز و آذربایجان، معلم، منتقد اجتماعی، مترجم، داستاننویس و محقق در زمینه فولکلور آذربایجانی و خالق کتابهای ماندگار از جمله «ماهی سیاه کوچولو» است.
یادش سبز و راهش پر رهرو باد...
@arayehha
7.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نسخه شنیداری ماهی سیاه کوچولو
اثر #صمدبهرنگی
@arayehha
✳️ زیبانگری و عیبپوشی که مؤلفهی اصلی هنر زندگی نزد حافظ
❇️ زاهدان، به گناهان و کمکاریهای دیگران، نظری عتابآلود دارند و همین سببِ عبوسی و تُرشرویی آنان است.
◀️ زیبانگری و عیبپوشی که مؤلفهی اصلی هنر زندگی نزد #حافظ است، به خوشخویی، خوشرویی، پذیرش و مدارا میانجامد. درست نقطهی مقابلِ «عبوسِ زهد» و «پشیمنهپوشِ تُندخو». عیببینی از نظر حافظ، عاملِ تُرشرویی و سختگیری است.
◀️ پیرِ مغان، چرا اینهمه مهربان و خوشخوی است؟ چون عیبپوش و زیبابین است:
نیکی پیرِ مغان بین که چو ما بَدمستان
هر چه کردیم به چشمِ کرمش زیبا بود
همین زیبانگری و عیبپوشی است که سبب شده پیر خرابات، لطف مُدام داشته باشد:
بندهی پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست
◀️ شیخ و زاهد، هر وقت عیب و گناهی ببینند، لطفشان رنگ میبازد، اما پیر خرابات، به سببِ عیبپوشی، همواره مهربان است.
توصیه به عیبپوشی، عمدتاً ناظر به روابط انسانی است. عیبپوشی و زیبابینی میتواند زمینهسازِ عشق و دوستی باشد:
منم که شهرهی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
◀️ بد دیدن، دیدهآلودن است. آلوده شدن است. وقتی چشمِ عیببین داشته باشیم، از دوست داشتن دیگران، باز میمانیم.
◀️ به نظر میرسد برآمده از این نگاه زیبابین و خطاپوش است که پیرِ حافظ میگوید هیچ کم و کاستی در عالَم خلقت ندیده:
پیرِ ما گفت خطا بر قلمِ صُنع نرفت
آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد
او والیانی را میپسندد که «خطابخشِ جرمپوش» و یا «جُرمبخشِ عیب پوش» هستند.
◀️ توصیه به عیبپوشی، مبتنی بر کتمان واقعیتهای تلخ و ناراستیهای موجود نیست، بلکه ناشی از «ارادهی به زیبا دیدن» است.
حافظ میداند که جهانِ «فرهادکُش»، «پیر است و بیبُنیاد» و از این بیبنیادی و عاشقکُشی، فریاد هم میکشد؛ اما همچنان توصیه میکند که به رغمِ این بیدادها «با دل خونین، لب خندان بیاور همچو جام».
دلت اگر چه خونین است، اما بخند، عیبپوشی کن، و از یاد مَبَر: دمی با غم به سر بُردن، جهان یکسر نمیارزد.
❇️ صدیق قطبی
@arayehha
✳️ نام #ایران در غزلهای حافظ و سعدی کجاست؟
❇️ شاید بسیاری ندانند که چرا نام #ایران بعد از شاهنامه ، از قرن ۷ به بعد و در شعرهای سعدی و حافظ نیامده،حتی بعد از این شعرا هم نیست؟!مگر این مفاخر، ایرانی نبودن !؟ آیا به ایران بی توجه بوده اند؟!
پاسخ : خیر ، بی توجه نبودند ، اما چون جایی به نام #ایران (ایران یکپارچه) را نمیشناختند از آن نام نبرده اند!
شاید بسیاری اطلاع نداشته باشند که در زمان سعدی و حافظ و...ایران به معنای یک مملکت واحد وجود نداشته ، هر شهر یک پادشاه برای خودش داشت و هر گوشه ای از این خاک هرازگاهی با خونریزی و... در دست خوانین و ملوک دست به دست میشد و هر کسی با آوردن قوانین من درآوردی خودش مردم تحت فرمانش را آزار میداد.
آری ،آن ایران باستان که بسیار بزرگ بود و سرزمین پارس با امپراطوری وسیعی که زبانزد جهانیان بود ، در این مقطع تاریخ وجود نداشت.
هر شهر یک مملکت مستقل برای خودش بود،یک شیرازی در خراسان غریب بود و یک خراسانی در کرمانشاه و... و همه همین بودند
غم #غریبی و #غربت چو بر نمیتابم
به شهر خود روم و شهریار خود باشم
قابل ذکر اینکه گمان نکنید در بیت فوق منظور حافظ از #غربت جایی خارج از ایران کنونی بوده است ، بلکه منظورش جایی مانند #یزد یا شهرهای دیگری بجز شیراز بوده است.
مدت کوتاهی حافظ به یزد یا به قول خودش همان #غربت تبعید میشود
نماز #شام_غریبان چو گریه آغازم
به مویههای #غریبانه قصه پردازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد #غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک #شیرازم
جالب است که بدانید #حافظ مانند #سعدی اهل سفر و غربت و جهانگردی و ممالک دیگر رفتن نبود ، کنار آب رکنی و دیدن پریوشان شیرازی و شراب شیراز را به زحمت سفر ترجیح میداد.
من کز #وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه #غربتم
در بیت فوق منظور از وطن ، شیراز است و غربت شهری در ایران کنونی بجز شیراز را می گوید.
چند مثال از حافظ میزنم که ببینید اسم #شیراز را چگونه با شهرها و ممالک دیگر می آورد یا قیاس میکند:
حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید
تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
اگر چه زنده رود آب حیات است
ولی شیراز ما از اصفهان به
سخندانی و خوش خوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز
خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
(در بیت فوق منظور از عراق بخشهایی از ایران کنونی بوده ، بغداد محل عراق کنونی است)
به همین میزان بسنده میکنم.
صفویان با تمام مشکلاتی که از جنبه های دیگر داشتند ، اما یک حسن خوبشان این بود که ایران متحد را مجددا احیا کردند
باری ، زین قصه بگذرم که سخن میشود بلند.
@arayehha
#آرایه_های_ادبی
#اکبر_یحیوی
🟣 سنبل در آرایه های ادبی
۱- تشبیه «زلف یار» به «سنبل» که ترکیب های «سنبل زلف» یا «سنبل مو» از تشبیهات رایج در ادب فارسی است ؛ نمونه:
🟦 خرد که قید مجانین عشق می فرمود / به بوی سنبل زلف تو گشت دیوانه
🟦 سنبل زلف از رخش تا بر کنار افتاده است / گل چو تقویم کهن بی اعتبار افتاده است
۲- «سنبل» استعاره مصرحه از «زلف یار» که از استعاره های رایج در شعر فارسی است ؛ نمونه:
🟦 گلبرگ را ز سنبل مشکین، نقاب کن / یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن
🟦 بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد / بهار عارضش خطی ز خون ارغوان دارد
🟦 ز سنبل کرد بر گل مشک بیزی / ز نرگس بر سمن سیماب ریزی
@arayehha
آرایه های ادبی
۳ تیر زادروز پرویز روحبخش
(زاده ۳ تیر ۱۳۳۲ مشهد) شاعر، نویسنده، روانشناس، برنامهساز و گوینده پیشکسوت رادیوتلویزیون خراسان بزرگ
او از دانشگاه فردوسی مشهد درجه کارشناسی روانشناسی گرفت.
از آغاز نوجوانی به ادبیات علاقمند شد و به مطالعه آثار شاعران معاصر و متقدم پرداخت و بسیاری از این آثار را حفظ کرد و خود نیز به سرودن شعر پرداخت و نخستین شعرهایش در روزنامههای آفتاب شرق و خراسان درج شد. وی به چاپ شعرهایش در صفحات ادب و هنر مجله جوانان امروز، زیر نظر استاد علیرضا طبایی شاعر شیرازی در دهه ۵۰ ادامه داد و نخستین بیوگرافیاش در همین مجله به چاپ رسید.
همکاری با رادیو:
همکاریاش با رادیو مشهد را با گویندگی در برنامه نوجوانان آغاز کرد و کمی بعد رحمتاله وظیفهدان مدیر وقت رادیو مشهد اجرای برنامه ادبی «شبچراغ» را به او سپرد که شنونده فراوانی داشت.
از سال ۵۷ رسماً به صداوسیما پیوست و گوینده اخبار استان خراسان بزرگ شد و از سال ۶۴ همزمان با کار اصلی به عضویت تحریریه روزنامه خراسان در آمد. تا سال ۷۴ صفحاتی چون آیینه هنر و اندیشه، فصل خوب شکفتن، خانواده و مردم و مسئولان را نوشت و در اواخر دهه ۶۰ صفحه طنز آمیز جنگ اجتماعی را نیز در روزنامه خراسان راهاندازی کرده و با اسامی مستعار «کارمندالشعرا، ابن مفلسون، هیچکاره، صاحب نشخوارالحقایق، خبرنگار ویژه، انگشتنما و…» طنز نوشت.
پیوستن به گلآقا:
وی با انتشار مجله گلآقا، به تحریریه این مجله پیوست و تا سال ۷۶ با نوشتن طنز مطبوعاتی و سرودن شعر طنز با هفتهنامه و ماهنامه گلآقا همکاری کرده و اسامی مستعار مهتاب الادبا روحاله پرویزی و پرویز کوچولو هم در این دوران به اسامی قبلیاش افزوده شد. بیوگرافی وی نیز درهفته نامه گلآقا انتشار یافت.
در اردیبهشت ۷۴ دومین جشنواره مطبوعات کشور، عنوان مقام دوم طنز مطبوعاتی کشور، پس از کیومرث صابری فومنی «گلآقا» را به او داد و از مجموعه آثارش تقدیر کرد.
بزرگداشت:
بنیان حافظان فرهنگ و هنر ایران درسال ۱۳۸۰ برای پرویز روحبخش در تالار مرکزی ورشو در تهران مراسم بزرگداشت گرفت و لوح سپاس ربع قرن شاعری را به وی اهدا کرد.
آثار:
از پرویز روحبخش تاکنون کتابهای «نوشخند» نشر کتابستان ۱۳۷۱ «شطحیات کارمندالشعرا و غزلوارههای مهتابالادبا» نشر سیاوش ۱۳۷۶ «ماهواره طنز» نشر سخنگستر ۱۳۷۸ و مجموعه رباعیات «جلوه دوست» نشر سخنگستر ۱۳۹۳ به چاپ رسیده است.
@arayehha
۳ تیر زادروز فرهاد کشوری
(زاده ۳ تیر ۱۳۲۸ آغاجاری) نویسنده
اهل مسجدسلیمان و ساکن شاهینشهر است، مدرک کارشناسی علوم تربیتی دارد و از سال ۱۳۵۰ تا سال ۱۳۵۹ معلم روستاها و دبیر دبیرستانهای مسجدسلیمان بود. از دهه ۶۰ در شرکتهای خصوصی پیمانکاری پروژهای مشغول بهکار شد. در این پروژهها شغلهایی چون صورت وضعیتنویسی، انبارداری، تکنیسین دفترفنی، تکنیسین اسکلت فلزی، کارشناس کالا و هماهنگکننده متریال را برعهده داشت. وی در این سالها در کوهرنگ، مبارکه، اصفهان، پاتاوه یاسوج، دوراهان بروجن، دهق، ماهشهر، خارک و بندرعباس کار کرد و در سال ۱۳۸۹ بازنشسته شد.
او اولین داستانش به نام «ولی افتاد مشکل ها» را در سال ۱۳۵۱ در صفحه تجربههای آزاد مجله تماشا بهچاپ رساند و در کارنامه ادبیاش، یک کتاب کودکان، سه مجموعه داستان و ۹ رمان دارد.
کتابشناسی:
بچه آهوی شجاع، داستان کودکان، تهران: انتشارات رز ۱۳۵۵.
بوی خوش آویشن، مجموعه داستان، اصفهان: نشر فردا ۱۳۷۲.
دایرهها، مجموعه داستان، شاهین شهر: نشر دورود ۱۳۸۲.
شب طولانی موسا، رمان کوتاه، تهران: نشرققنوس ۱۳۸۲ (نامزد دریافت دوره چهارم جایزه گلشیری در سال ۱۳۸۳).
گره کور، مجموعه داستان، تهران: نشرققنوس ۱۳۸۳.
کی ما را داد به باخت؟ رمان کوتاه، تهران: نشرنیلوفر ۱۳۸۴ (نامزد دریافت دورهی ششم جایزه گلشیری در سال ۱۳۸۵ و تقدیرشده دوره هفتم جایزه مهرگان ادب در سال ۱۳۸۵).
آخرین سفر زرتشت، رمان، تهران: نشرققنوس ۱۳۸۶ (رمان سوم ششمین دوره جایزه ادبی اصفهان در سال ۱۳۸۷).
مردگان جزیره موریس، رمان، تهران: نشرزاوش (چشمه) ۱۳۹۱ (رمان برگزیده دوره سیزدهم و چهاردهم جایزه مهرگان ادب در سال ۱۳۹۳).
رود مردگان، رمان، تهران: نشرزاوش (چشمه) ۱۳۹۱.
دست نوشتهها، رمان، تهران: نشرنیماژ ۱۳۹۴.
صدای سروش، رمان، تهران: نشر روزنه ۱۳۹۴.
کشتی توفانزده، رمان، تهران: نشرچشمه ۱۳۹۴.
مریخی، رمان، تهران: نشرنیماژ ۱۳۹۵.
@arayehha