eitaa logo
آرایه های ادبی
1.2هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
243 ویدیو
123 فایل
با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد این کانال برای دوستداران ادبیات گردآوری شده با آرزوی توفیق سپاس بابت همراهی‌تون @safieghomanjani @nabzeghalam
مشاهده در ایتا
دانلود
تلفظِ عامیانه منظور از تلفظِ عامیانۀ واژه‌ها تلفظی متفاوت با صورتِ معیارِ رسمی یا گفتاری است که ناشی از کم‌سوادی یا بی‌سوادیِ گویش‌وران است. در تلفظِ عامیانه واج‌های تشکیل‌دهندۀ واژه دچارِ جا به جایی، تبدیل، کاهش، یا افزایش می‌شوند. تلفظِ عامیانه را نباید با تلفظِ گفتاری اشتباه گرفت. مثلاً تاسکی تلفظِ عامیانۀ تاکسی است، اما جون و شیش تلفظِ گفتاریِ جان و ششاند، نه تلفظِ عامیانۀ آن‌ها. بر اثرِ گسترشِ روزافزونِ سوادآموزی و کاهشِ آمارِ بی‌سوادان، تلفظِ عامیانه رو به کاهش است. چند نمونه از تلفظ‌های عامیانه آب‌پاچ (آب‌پاش) آدانس (آدامس) آشخال (آشغال) آشِ عمودَردا (آشِ اَبودَردا) ابَرفضل (اباالفضل) اُسّ‌وقُس‌دار (اُسطُقُس‌دار) اصطحکاک (اصطکاک) اَلحَد (لَحَد) بالاکن (بالکن) بخچه (بقچه) بِرفِست (بفرست) بلت (بلد) بیجامه (پیژامه) پاچیدن (پاشیدن) پنارتی (پنالتی) پیارسال (پیرارسال) تاسکی (تاکسی) تیارت (تئاتر) تیلیت (ترید) جَق (جَلق) جوات (جواد) چیندن (چیدن) حرضت (حضرت) دریپ (دریبل) دِلِر (دِرِل، دریل) دیفال (دیوار) دیکس (دیسک) رُمّان (روبان) رومان (روبان) زَهله (زَهره) زیگزال (زیگزاگ) سالات (سالاد) سلط (سطل) سِند و سال (سن و سال) سوات (سواد) سولاخ (سوراخ) سین‌جین (سین‌جیم) ضفط و رفط (ضبط و ربط) طناف (طناب) عسک (عکس) عهد و عیال (اهل و عیال) فلاکس (فلاسک) فوندانسیون (فونداسیون) قلف (قفل) لاپورت (راپورت) لقد (لگد) ماکس (ماسک) مدبخ (مطبخ) نپتون (لیپتون) نخسه (نسخه) نعلت (لعنت) همبرگرد (همبرگر) هم‌ساده (هم‌سایه) جالب است که سولاخ و قلف در متونِ کهنِ فارسی هم شواهدی دارند. @arayehha 🦋🦋 🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿⚘꯭꯭꯭🦅* *🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*
💠از حکیمی پرسیدند مردم در چه حالت شناخته می‌شوند؟ پاسخ داد: ۱-اقوام در هنگامِ غربت ۲-مرد در بیماریِ همسرش ۳-دوست در هنگامِ سختی ۴-زن در هنگامِ فقرِ شوهرش ۵-مؤمن در بلا و امتحانِ الهی ۶-فرزندان در پیریِ پدر و مادر ۷-برادر و خواهر در تقسیمِ ارث @arayehha
زندگی، مرگ و شراب از نگاه خیام در دوگانه‌ی بنیادینِ «مرگ» و «زندگی»، خیّام همیشه «راه سومی» را برمی‌گزیند و آن «شراب» است! شراب اگر زندگی است، طعمِ تلخ و گزنده‌ و تیزِ مرگ را می‌دهد و اگر مرگ است، نشئه‌ی زندگی را داراست. برزخی است میانِ دو جهان! جهنمی که عدم است و نیستی، بهشتی که جهانِ ملموس و دل‌انگیزِ بهاری است و لبِ کِشت: هستی! در این تز و آنتی‌تزی که خیّام میان مرگ و حیات و بالعکس برقرار می‌کند، تنها سنتزی که پاسخ‌گوی پرسش‌های هستی‌شناسانه‌اش است، شراب است و بس. بلافاصله باید افزود که هرگز نباید شرابِ خیّامی را در این خوانشی که ما اکنون از رباعیّاتِ او در دست داریم، این‌جهانی یا آن‌جهانی دانست، تعبیر من از «میِ خیام»، چیزی در حدودِ تعبیرِ دریداییِ «تعویق» و «دیفرانس» است! در شرابِ خیام همان‌گونه که زندگی به تعویق می‌افتد مرگ نیز معوّق است! در تحلیل‌های دمِ دستی، شرابِ او را از نوع همین مایع سُکرآورِ معمولی می‌دانند و خودشان را خلاص می‌کنند که درین معنی، در آن هر چه باشد «تعویق» نیست. در شرابِ انگوری، «پایان‌بندی» و «نتیجه‌گیری» است، آن‌چنان‌که در «میِ» مولانا «اعتقاد و ایمان» موج می‌زند. آن‌کسی که به «آغاز» ایمان دارد به «پایان» نیز معتقد است. اگر خیّام شرابش از نوعِ شرابِ لذت‌بخشِ مادّی بود، یقیناً از پایان و نیستی و مرگ، پرسش نمی‌کرد! و از آن‌سو اگر پوچ‌گرا و نهیلیست و عدم‌گرا هم بود، دغدغه‌‌اش مسأله‌ی «آغاز» نمی‌بود: «جامی است که عقل آفرین می‌زندش صد بوسه ز مهر بر جبین می‌زندش این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش». درین آغاز و پایان آنچه مهم است، نه «جامِ عقل‌آفرین‌زده است و نه هم بر زمین خوردنِ آن». سؤال بغرنجی که هیچ‌گاه برایِ او «معنا» نمی‌گردد و آن خود نیست مگر نشانه‌ی «شراب». در این راه می‌توان از خودِ رباعیّات هم کمک گرفت آنجا که می‌گوید: «قومی متفکّرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین می‌ترسم از آن که بانگ آید روزی کای بی‌خبران راه نه آنست و نه این». اگر «راه نه آن است و نه این»، «دیفرانس» نیست، پس چیست؟! خواستم بگویم پروبلماتیکِ بنیادینِ خیّام، «تأخیر» و در آینده بودنِ معناست، آینده‌ای که هیچ‌گاه نمی‌رسد امّا از آن‌سو هم نمی‌شود که انتظارش را نکشید. از این روست که «اضطراب» و «دلهره» خاصیّت ذاتیِ شعر خیّام اوست. شما هیچ‌گاه «دلهره»‌ای از این جنس را در فردوسی و مولانا تجربه نمی‌کنید، آن‌ها به هیچ وجه مباحثِ خیّام دغدغه‌شان نیست و کلاًّ تکلیفشان با هستی و انسان و خدا روشن و یکسره است. در حافظ چرا.. حافظ هم همانندِ خیّام «زاده‌ی اضطرابِ جهان است»، بقولِ نیما یوشیج. یکی از «اضطرابیاتِ خیّام» را در این رباعی مسلّم‌الصدور از او می‌توان سراغ گرفت: «این قافلهٔ عمر عجب می‌گذرد دریاب دمی که با طرب می‌گذرد ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب می‌گذرد». این چه شراب‌نوشی و عیش‌و‌عشرتی است که در آن وجهِ غالب با ردیفِ «گذشتن، غم خوردنِ فردایِ حریفان و تعجیلِ قافله‌ی عمر» است. می‌بینیم که آنچه به جایی نمی‌رسد، منتهاالیه چپ و راست است، جایی که آزادی بشر رقم می‌خورد. مفهومِ آزادی خود بیانی اجتماعی-سیاسی‌ است از تعویقِ دریدایی، جایی که «شرابِ خیامی» هم در طلبِ معنا، بی‌معنا می‌گردد.. ✍ ♧▬▬▬❄️ @arayehha ♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
در بحث تناسخ «گفته‌اند خیام اعتقاد به تناسخ داشت، وقتی در نیشابور مدرسه‌ای را که خراب شده بود مرمت می‌کردند و برای عمارت آن خشت بر خران می‌نهادند و به آن‌جا می‌بردند روزی خیام با تنی چند از شاگردان خویش از آن‌جا می‌گذشت، خری را دید که با همه جد و زجر خربنده قدم به درون مدرسه نمی‌گذارد، حکیم رفت و در گوش خر آهسته خواند: ای رفته و بازآمده بلهم گشته نامت ز میان نام‌ها گم گشته ناخن همه جمع آمده سم گشته ریشت ز قفا برآمده دُم گشته و خر بی‌درنگ به مدرسه درآمد. شاگردان از خواجه پرسیدند که در گوش خر چه سخن گفتی که چنین بی‌پروا قدم در مدرسه گذاشت؟ گفت روح این خر پیش از این در قالب یکی از ساکنان این مدرسه بود. بدین جهت از ورود بدان ابا می‌کرد و شرم داشت یاران او را بازشناسند. چون دریافت که من او را شناخته‌ام و دیگر اختفا را فایده‌یی نیست بی‌اکراه به آن‌جا درآمد». زرین‌کوب بعد از نقل این حکایت می‌افزاید: «قصه شوخ و مفرحی است که ستم ظریفانه و متضمن اندیشه الحاد رندانه و در عین حال زشت و عامیانه است. به‌علاوه پیداست که افسانه‌ساز در آن ریشخند کردن طالب علمان مدرسه را بیشتر در نظر داشته است تا تکفیر خیام را» نقل از: زرین‌کوب، عبدالحسین باکاراون حله، انتشارات علمی، ۱۳۹۴، ص۱۳۱ ♧▬▬▬❄️ @arayehha ♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
چرا ادبیات نمی دانیم؟ کشورهای دنیا را با نامی برجسته می شناسند. روسیه را با رمان نویسی، آلمان را با فلسفه، انگلستان را با نمایشنامه و ایران با ادبیات و شعر زبانزد شده است. ادبیات کلاسیک ایران از هر سمت که نگاهش می کنی آن قدر پر بار هست که هیچ گونه نمی توان ایران را خالی از شعر و ادبیات تصور کرد. این روزها اما حال و روز ادبیات خوش نیست به قول اصغر فرهادی که گفته بود :"توی فرانسه از من پرسیدند :آن پسرک توی فیلم سر چهارراه مواد می فروخت؟" گفتم:" فال حافظ"  و حیرت کردند که در ایران و سرچهاراه هایش شعر شاعرانش را می فروشند؟! روز حافظ ، کلیپ مستندی دست به دست شد که از جوانان دانشجو می پرسیدند شعری از حافظ بلدی و به زور دست و پا شکسته مصرعی جور می شد. کشوری که بنیان فکریش بر شعر و نظم ادبی استوار شده به جایی رسیده است که نسل دانشجوی هنر، شاعر ملی اش را نمی شناسد دلیل کجاست؟ درس ادبیات را به مثابه ی علوم باید پاس کرد و چند لغت را طوطی وار حفظ نمود که کارنامه پر طمطراق جلوه دهدکه دانش آموز این ها را یاد گرفته است. وقتی به جای درست خوانی به دانش آموز می گوییم معنی اش را بنویس و حفظ کن، می شود کتاب فارسی که وقتی بازش می کنی زیر تمام جملات و اشعار معنی با مداد نوشته شده است مگر حافظ و سعدی و فردوسی و...به زبانی غیر از فارسی  شعر سروده اند که نیاز به ترجمه دارد؟ و اجازه نمی دهیم ذهن بر اثر تمرین و ممارست خودش  معانی و صور خیالش را کشف  و ضبط کند. ادبیات روح زنده ی هر جامعه است که با هارمونی کلامی و ایماژ ذهنی رفتار را به سمت تبادل فکر و تعادل روح پیش می برد. این که خاقانی شناسی درسی باشد برای ارشد ادبیات، ناشی از سختی زبان خاقانی نیست. از تنبلی ذهنی نسلی است که نمی داند چطور باید کلمات را استفاده کند و معانی هم پایه را بیرون بکشد. با چنین نگاهی هرگز بیدل را نمی فهمیم  اما کمی آن طرف تر برای فارسی زبانان هندوستان،حکم حافظ را برای ما دارد! بحث بر سر چگونگی شعر کلاسیک و ادبیات معاصر نیست بحث بر سر اینست که تصویر جهان از ما به واسطه ادبیات در حال کمرنگ شدن است. شعرای نسل نو ما در حال کپی کردن از روی دست هم هستند و دانشجوهای ما شعر بلد نیستند حتی از رو بخوانند و بعد می گوییم چرا بلد نیستیم حرف هم را بفهمیم؟! حرفِ هم را فهمیدن، لازمه اش اینست که هر دو طرف معانی مشترکی از کلمات داشته باشند ودر جا و مکان و موقعیت خاص خود به کار ببرند. جامعه ای که ادبیات نداشته باشند با دست هایشان حرف خواهند زد و دست بلد نیست با ذهن هماهنگ شود و خشونت حتمی است. شعار سال بهداشت جهانی را باید جدی بگیریم و لازمه حرف زدن، تسلط به نحو جمله است و بار معنایی که هر کلمه می دهند  و کشف ایهام و کنایه و آرایه های ادبی ...ما معمولا نیم ساعت از دعوا که می گذرد انتهای بی حالی در جر و بحث می گوییم که( منظور من این نبود شما بد برداشت کردید) ادبیات را باید از دروس نمره دهی جدا کرد و به کارکرد پژوهشی نمره داد تا اینکه بخواهیم معنی کلمه به کلمه ی شعری را بگویند که فارسی سلیس نوشته شده است. ادبیات روح سیال هرجامعه ای است و هرچه غنی تر باشد روح سبک تر می تواند در جریان زیبایی سیر کند و کمتر دچار افسردگی و خستگی خواهد شد و اگر نگران خمودگی جامعه  هستیم  لازمه اش دانستن ادبیات کشور است. ♧▬▬▬❄️ @arayehha ♧▬▬▬❄️❤️❄️▬▬▬♧
هدایت شده از علی ، غدیر، مباهله
بسمه تعالی دومین جشنواره شعر غدیر و مباهله ؛ هیات زنجیرداران حضرت علی اکبر (ع) معروف به ( محمدهاشم ) در نظر دارد به مناسبت عید بزرگ غدیر و مباهله دومین جشنواره شعر را به شرح ذیل برگزار نماید؛ یک. موضوع اشعار ؛ عید غدیر واقعه ی مباهله منقبت حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) دو. قالب اشعار ؛ کلاسیک شامل ( غزل، قصیده، قطعه، مسمط، ترجیع بند، ترکیب بند، رباعی، دوبیتی، مثنوی، غزل مثنوی، نوخسروانی ) آزاد شامل‌ ( نیمایی، سپید، موج نو ) سه. مهلت ارسال آثار ؛ تا روز چهارشنبه سی ام خرداد ۱۴۰۳ نحوه ارسال ؛ یکی از راه های ذیل Mobahelerey@gmail.com ایمیل https://eitaa.com/alirezaghorbankhan ایتا چهار. جشن غدیر و مباهله در روز دوشنبه ۱۴۰۳/۴/۱۱ بعد از نماز مغرب و عشا الی ساعت ۲۳ شب با پذیرایی شام و با شعرخوانی شاعرانی که اثر ارسال کرده اند و مداحی و برنامه های متنوع دیگر برگزار خواهد شد. پنج. محل برگزاری جشن ؛ شهرری ضلع جنوبی حرم حضرت عبدالعظیم اتوبان سلمان فارسی میدان امام هادی (ع) حسینیه زنجیرداران حضرت علی اکبر (ع) ( محمدهاشم ) شش. به تمامی شاعران گرامی که با ارسال شعر در این جشنواره شرکت می نمایند لوح تقدیر و هدایایی به رسم یادبود تقدیم خواهد شد. هفت. گزیده اشعار ارسالی در مجموعه ای با عنوان « غدیر و مباهله » و به نام شاعر اثر چاپ خواهد شد. به کانال اختصاصی مباهله بپیوندید؛ https://eitaa.com/mobahelerey
✳️ آدم حسابی کیست؟ ❇️ هنگامی که بخواهیم از کسی تعریف کنیم و او را متمایز از دیگران بشماریم می گوییم. ◀️ اما آدم حسابی کیست؟ ١-آدم حسابی حرف حسابی می زند. اهل مغلطه نیست، اهل حرافی و هرزگویی نیست، اهل سخنان درهم ریخته و بی هدف هم نیست. برای همین شنوندگانش او را آسان می فهمند. سخنانش برخاسته از دانش است نه شهوت کلام یا خودنمایی. ٢-آدم حسابی اهل تخریب دیگران و تهمت زدن به کسی نیست. او برای حذف رقیب توطئه چینی یا زیرآب زنی نمی کند. ٣-آدم حسابی قانونگراست. اهل دور زدن قانون نیست. رشوه نمی دهد و رشوه قبول نمی کند. اهل پارتی بازی و رابطه سالاری نیست. ٤-آدم حسابی از اقرار به اشتباهاتش ابا ندارد و هرگاه متوجه اشتباه شد در صدد جبران آن یا برگشت از راه رفته بر می آید. ٥-آدم حسابی به اقتضای جلسه و محفلی که در آن نشسته است سخن نمی گوید. سخن او همواره برخاسته از باورهایش است. ٦-آدم حسابی با برخی افراد و افکار نمی تواند کار کند و قبولشان ندارد. او خود را مجبور به این کار نمی کند. ٧-آدم حسابی در مسائل کوچک صرف وقت نمی کند و درباره ی مسائل مهم بی تفاوت نیست. ٨-آدم حسابی با بالادستیهایش تعارف ندارد. اگر اشتباهی از ایشان ببیند می گوید و اگر اقناع نشود از همکاری و همراهی با ایشان کناره می گیرد. ٩-آدم حسابی در هر پست و مقامی که مشغول باشد، تمام تلاشش در راستای انجام مأموریتهای محوله به بهترین شکل است. او برای خوشامد رئیسانش یا به طمع پست و مقامی بهتر، تصمیم نمی گیرد و کار نمی کند. ١٠-آدم حسابی اهل باج دادن و معامله کردن در وظایف و اختیاراتش نیست. او از دید همکارانش آدم سختی به نظر می رسد. ١١-آدم حسابی به کسانی که از او تعریف و تمجید می کنند با احتیاط نگاه می کند و به کسانی که او را نقد می کنند خوب گوش می کند و در صدد تلافی برنمی آید. ١٢-آدم حسابی در مقابل کاری که برای دیگران می کند انتظاری از ایشان ندارد و در زمانی که کارش به آنها بیافتد به ایشان یاداوری نمی کند که چه کارهایی برایشان کرده است. ١٣-آدم حسابی در قید و بند دریافت تبریک و تسلیت از دیگران یا برگزاری مراسم بزرگداشت و تکریمش نیست. او کیش شخصیت ندارد. ١٤-آدم حسابی وامدار فرد یا گروهی نمی شود. او تلاش می کند کاستی هایش را با عزت نفس پر کند اما آزادگیش را در گرو نیازهایش نگذارد. ١٥-آدم حسابی بر اساس باورهای راستینش در گروه، حزب یا سازمانی وارد می شود. او اهل یافتن همفکرانش است نه همفکر شدن برای رسیدن به امیالش. ١٦-آدم حسابی دارای یک سلسله ارزشهای اخلاقی است که آنها را با اندیشه و پژوهش خود یافته است نه توصیه و تلقین دیگران. ١٧-آدم حسابی اهل مدرک گرایی نیست. او نداشتن عنوان دکتر و مهندس را کسر شأن نمی داند و به دنبال خرید مدرک یا عنوان تقلبی نیست. او یادگیری را یادگرفته است و اگر مدرکی هم دارد اساسش دانایی و توانایی بوده است. ١٨-آدم حسابی نه اهل توهین است و نه اهل لودگی. او با گفتارش دیگران را خودخواسته به احترام وامی دارد. او آدم خشکی نیست. انضباط و چارچوب اخلاقی و شخصیتی مشخصی دارد اما جز حسودان ،دیگران از معاشرت با او زده نمی شوند. ١٩-آدم حسابی به کاری که می کند اعتقاد دارد و کاری نمی کند که به آن باور نداشته باشد. برای همین آمادگی بیشتری را برای جدا شدن از گروه، حزب، سازمان یا شغلی که مغایر با باورهایش باشد دارد. ٢٠-آدم حسابی با واژه ی "مصلحت" رفتار و گفتارش را توجیه نمی کند. مصلحت برایش مانند سوزنی است که او به ندرت به جان خود فرو می کند. باید اقرار کرد که "آدم حسابی بودن" کار دشواری است و به ویژه در اوضاع کنونی جامعه ی ما "آدم حسابی ماندن" دشوارتر. در زمانی که آشفتگی به جان جامعه ی ایرانی افتاده است، برشمردن و یاداوری ویژگیهای آدمهای حسابی به ما کمک می کند که این نیاز راستین کشور را به فراموشی نسپریم. @arayehha
حشو در لغت به معنی « لایی لباس » است که بین آستر و رویه قرار می گیرد و بیشتر برای خوش نما کردن لباس به کار گرفته می شود. چنانکه سعدی می گوید: قبا گر حریر است و گر پرنیان                    به ناچار حشوش بود در میان در اصطلاح « حشو » کلمه یا عبارت زایدی است که از جهت معنی در جمله بدان نیازی نیست و تعادل لفظ و معنی را در جمله به هم می زند و گاه باعث فساد معنی می شود. انواع حشو: : یعنی افزودن کلمه یا عبارتی که در معنی جمله بدان نیازی نیست ولی اغلب برای آراسته تر کردن کلام آن را در جمله به کار می برند؛ مانند جملات معترضه شامل : دعا، نفرین، ندا، تحسین، تقبیح، سوگند، توضیح و ... مثال : علی – علیه السلام – فرمودند. پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – فرمودند. شیطان – لعنة الله علیه – از امر خدا سرپیچی کرد. دیروز علی را – که قبلا به شما معرفی کرده بودم – دیدم. در مثال های بالا عبارات داخل دو خط فاصله حشو ملیح است. : حشو قبیح آوردن حرف، کلمه یا عبارت نابجایی است که زاید بر معنی است و گاه باعث فساد و انحراف معنی نیز می شود. حشو قبیح یکی از انواع انحراف از زبان معیار محسوب می شود و به طور جد باید از آن پرهیز کرد. حشو قبیح انواع مختلفی دارد که برای نمونه به پاره ای از آن ها اشاره می شود: تاتولوژی یعنی پی در پی آوردن کلمات هم معنی ( مترادف ) در جمله است بدون آن که به وجود همه ی آن ها نیاز باشد. در زبان عربی به آن « الغاء » یعنی بیهوده گویی می گویند. مثال: دوست عزیز، گرامی و محترم! ملت شجاع، دلیر و نترس ایران! ذهنیت بر عینیت برتری و تفوق دارد. حقیقت آن در جهان برتر و اعلی وجود دارد. هر روز شاهد اختراعات بدیع و ابداعات جدید هستیم. هول و هراس و ترس و لرز سراسر وجودش را فراگرفته بود. او به گناه خود اقرار و اعتراف کرد.    در این اثر توانایی های خود را در پهنه موسع و مبسوط داستان نویسی آزموده است. ویلیامز به طور متوسط و میانگین هر سال یک داستان به خامه قلم درآورده است. به کاربردن واژگان یا عبارت های پر تعداد، درازگویی و پرگویی در نوشته که متاثر از زبان محاوره و نثر منشیانه است. مثال : تیم فوتبال ایران بازی را به سود خود به پایان رساند. تیم فوتبال ایران بازی را برد. قانون کار در مجلس مورد تصویب قرار گرفت. قانون کار در مجلس تصویب شد. شیخ نهایت احترام را در حق وی مرعی داشت و استقبال گرمی از وی به عمل آورد. شیخ در نهایت احترام از وی استقبال کرد. دانشجویان از این موزه بازدید به عمل آوردند( بازدید کردند). شورای شهر تهران در این جلسه مشکلات شهری را مورد امعان نظر قرار داد( بررسی کرد ). و از این قبیل است: به رشته تحریر درآوردن ( نوشتن ) مورد استفاده قرار دادن ( استفاده کردن ) به منصه ظهور رساندن ( ظاهر شدن ) حضور به هم رساندن ( حاضر شدن ) اطلاع حاصل کردن ( اطلاع یافتن ) به موقع اجراگذاشتن ( اجرا کردن ) به قتل رساندن ( کشتن ) به کار بردن دو کلمه در حالیکه یکی از آن دو مفهوم دیگری را در بر داشته باشد؛ مثال: برعلیه ( علیه : بر او ) دو طفلان مسلم ( طفلان : دو طفل ) مثمر ثمر ( مثمر : ثمر داشتن ) تهویه هوا ( تهویه : جابجا کردن هوا ) موارد مورد نیاز ( موارد : جمع مورد ) سنگ حجر الاسود ( حجر : سنگ ) سیر گردش کار ( گردش : سیر ) بورسیه بگیر ( بورسیه : گیرنده کمک هزینه تحصیلی ) بر له ( له : برای او، به سود او ) مفید فایده ( مفید : فایده داشتن ) تحدید حدود ( تحدید: مشخص کردن حدود ) جنازه مرده ( جنازه : جسد مرده ) خاندان بنی عباس ( بنی: خاندان ) سال عام الفیل ( عام : سال ) مثال: همسر این مرد 25 سال سن دارد ( سن : زاید ) علت این نامگذاری به آن جهت است که ... ( به ... جهت : زاید ) از قبل پیش بینی کرده بودم ( از قبل : زاید ) تدوین : مریم یوسف زاده @arayehha
حشو در لغت به معنی « لایی لباس » است که بین آستر و رویه قرار می گیرد و بیشتر برای خوش نما کردن لباس به کار گرفته می شود. چنانکه سعدی می گوید: قبا گر حریر است و گر پرنیان                    به ناچار حشوش بود در میان در اصطلاح « حشو » کلمه یا عبارت زایدی است که از جهت معنی در جمله بدان نیازی نیست و تعادل لفظ و معنی را در جمله به هم می زند و گاه باعث فساد معنی می شود. انواع حشو: : یعنی افزودن کلمه یا عبارتی که در معنی جمله بدان نیازی نیست ولی اغلب برای آراسته تر کردن کلام آن را در جمله به کار می برند؛ مانند جملات معترضه شامل : دعا، نفرین، ندا، تحسین، تقبیح، سوگند، توضیح و ... مثال : علی – علیه السلام – فرمودند. پیامبر – صلی الله علیه و آله و سلم – فرمودند. شیطان – لعنة الله علیه – از امر خدا سرپیچی کرد. دیروز علی را – که قبلا به شما معرفی کرده بودم – دیدم. در مثال های بالا عبارات داخل دو خط فاصله حشو ملیح است. : حشو قبیح آوردن حرف، کلمه یا عبارت نابجایی است که زاید بر معنی است و گاه باعث فساد و انحراف معنی نیز می شود. حشو قبیح یکی از انواع انحراف از زبان معیار محسوب می شود و به طور جد باید از آن پرهیز کرد. حشو قبیح انواع مختلفی دارد که برای نمونه به پاره ای از آن ها اشاره می شود تاتولوژی یعنی پی در پی آوردن کلمات هم معنی ( مترادف ) در جمله است بدون آن که به وجود همه ی آن ها نیاز باشد. در زبان عربی به آن « الغاء » یعنی بیهوده گویی می گویند. مثال: دوست عزیز، گرامی و محترم! ملت شجاع، دلیر و نترس ایران! ذهنیت بر عینیت برتری و تفوق دارد. حقیقت آن در جهان برتر و اعلی وجود دارد. هر روز شاهد اختراعات بدیع و ابداعات جدید هستیم. هول و هراس و ترس و لرز سراسر وجودش را فراگرفته بود. او به گناه خود اقرار و اعتراف کرد.    در این اثر توانایی های خود را در پهنه موسع و مبسوط داستان نویسی آزموده است. ویلیامز به طور متوسط و میانگین هر سال یک داستان به خامه قلم درآورده است. به کاربردن واژگان یا عبارت های پر تعداد، درازگویی و پرگویی در نوشته که متاثر از زبان محاوره و نثر منشیانه است. مثال : تیم فوتبال ایران بازی را به سود خود به پایان رساند. تیم فوتبال ایران بازی را برد. قانون کار در مجلس مورد تصویب قرار گرفت. قانون کار در مجلس تصویب شد. شیخ نهایت احترام را در حق وی مرعی داشت و استقبال گرمی از وی به عمل آورد. شیخ در نهایت احترام از وی استقبال کرد. دانشجویان از این موزه بازدید به عمل آوردند( بازدید کردند). شورای شهر تهران در این جلسه مشکلات شهری را مورد امعان نظر قرار داد( بررسی کرد ). و از این قبیل است: به رشته تحریر درآوردن ( نوشتن ) مورد استفاده قرار دادن ( استفاده کردن ) به منصه ظهور رساندن ( ظاهر شدن ) حضور به هم رساندن ( حاضر شدن ) اطلاع حاصل کردن ( اطلاع یافتن ) به موقع اجراگذاشتن ( اجرا کردن ) به قتل رساندن ( کشتن ) به کار بردن دو کلمه در حالیکه یکی از آن دو مفهوم دیگری را در بر داشته باشد؛ مثال: برعلیه ( علیه : بر او ) دو طفلان مسلم ( طفلان : دو طفل ) مثمر ثمر ( مثمر : ثمر داشتن ) تهویه هوا ( تهویه : جابجا کردن هوا ) موارد مورد نیاز ( موارد : جمع مورد ) سنگ حجر الاسود ( حجر : سنگ ) سیر گردش کار ( گردش : سیر ) بورسیه بگیر ( بورسیه : گیرنده کمک هزینه تحصیلی ) بر له ( له : برای او، به سود او ) مفید فایده ( مفید : فایده داشتن ) تحدید حدود ( تحدید: مشخص کردن حدود ) جنازه مرده ( جنازه : جسد مرده ) خاندان بنی عباس ( بنی: خاندان ) سال عام الفیل ( عام : سال ) مثال: همسر این مرد 25 سال سن دارد ( سن : زاید ) علت این نامگذاری به آن جهت است که ... ( به ... جهت : زاید ) از قبل پیش بینی کرده بودم ( از قبل : زاید ) آموزش کامل عروض و قافیه و تقطیع هجایی و تقطیع به ارکان  با ساده ترین روش ممکن روژان حضرتی @arayehha
✳️ این واژه در اصل "مزگت" بوده.مسجد یک واژه ی معرب است.یعنی این که عرب ها این واژه را از فارسی به عربی برده و پس از چند دگرگونی برای آن هم خانواده ساخته اند.امروزه در کردستان و عراق و ترکیه و سوریه این واژه را به صورت مزگوت به کار می برند.واژه ای که در انگلیسی به معنی مسجد است(mosqe) و واژه ی ارمنی ( mskit) هر دو ریشه در مزگت دارد.واژه ی مزگت که در واقع مزکد است از دو بخش مز ، که به معنای خداست (به واژه ی اهورا "مز"دا  توجه کنید) +کد(به معنای خانه)که هنوز در بسیاری از روستا ها و یا شهرستان ها(نواحی اطراف کاشان مانند بادرود) به خانه می گویند کده و یا کدبانو(بانوی خانه) ❇️ اکنون که دو بخش این واژه را دریافتیم می توان به راحتی گفت که معنای واژه ی مزگت(مزکد) یا مزداکده همان خانه ی خدا است. ◀️ آیا مي دانستيد............ در گويش طره اي به مسجد "مازگه mazge" می گويند. واژه مازگه همان مزگه یا مزداگه  یا مزدا گاه است که از دو بخش تشكيل شده است: 1) مزدا (تلفظ: mazdā) به معنی دانا است ؛ (خداي یکتای ایرانیان باستان) 2) گاه (پسوند ساخت اسم مکان در زبان فارسی) بنابر این، مازگه به معنای جایگاه مزدا است.(خانه خدا) ◀️ برخی از زبان شناسان و علمای لغت بر این باورند که ریشه ی اسم "مکه"  (خانه ی  خدا در عربستان) نیز همان مزگه است که به علت نبود حرف " گ" در عربی به "ک" تبدیل شده و به شکل مکه در آمده است. و به قولی دیگر: در زبان "هورامی"-یکی از گویش های غربي ایران - به مسجد ،مزگد گفته مي شود  و مسجد معرب مزگد یا مزگت است . " گد "  در مزگد به معنای گدا  است که مقصود از  مزگد "گدا گاه هرمزد" و یا "نيازمندان به  هرمزد "است. ◀️ مزگت . [ م َ گ ِ ] (اِ) ۞ نمازخانه و مسجد. (ناظم الاطباء). خانه ٔ خدا. بیت اﷲ. (برهان ). مزکت . مژگت . (زمخشری ). به معنی خانه ای که برای پرستش پروردگار بسازند و هرکس خواهد در آن بندگی وعبادت کند و آن خانه را حرمت گذارند و پاک نگهدارندو چون خانه ٔ بندگی یزدان است به یزدان نسبت دهند و چون زاء و سین و تاء و دال تبدیل یافته اند معرب آن مسجد به فتح جیم ۞ است یعنی مکان سجده کردن . (آنندراج ). مسجد. (ترجمان القرآن ) (غیاث ) ۞ (رشیدی ) (دهار) (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 51). نمازگاه . هر جائی که برای پرستش خدا سازند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این کلمه آرامی است و از این زبان وارد عربی و فارسی شده است : پیغامبر علیه السلام به مزگت آمد و پیش خلق این آیت بخواند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و امروز هرکه آنجا رسیده است داند که آن ستونها و پایه ها همه از سنگ است و مزگت دمشق نیز همچنین است . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و مزگت تمام نشد پس خویش سلیمان را وصیت کرد که آن مزگت را تمام کند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).ابوسلمه وزیر آل محمد به مزگت اندر آمد جامه ٔ سیاه پوشیده بر منبر شد و خدای عزوجل را حمد و ثنا کرد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). خدای تعالی بسوی زکریا وحی فرستاد که مادر مریم را بگوی که من این دختر را از تو به پسری قبول کردم و او را به مزگت آور و محرر کن و هرگز به مزگت اندر دختر نبوده زیرا که زن حایض شود و زن حایض را به مزگت نشاید آمدن . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). و اندر بیت المقدس مزگتی است که مسلمانان از هر جائی آنجا شوند به زیارت . (حدود العالم ). لهاسا، شهرکیست و اندر وی بتخانه هاست و یک مزگت مسلمانان است و اندروی مسلمانانند اندک . (حدودالعالم ). مشتری دلالت داردبر مزگت ها و منبرها و کنشت ها و کلیسا. (التفهیم ). ببست رهگذر دیو و بیخ کفر بکند بجای بتکده بنهاد مزگت و منبر. عنصری . ◀️ باخدای عزوجل اندر مزگت ها چیزی را مپرستید و جز یادکرد خدای چیزی دیگر مگوئید. (تفسیر کمبریج چ متینی ج 2ص 491). و ما یاد کرد ترا بر داشته کردیم تا ترا هرروز به هرمزگتی اندر پنج بانگ نماز و پنج قامت یاد کنند (در تفسیر آیه ٔ «و رَفعنا لک ذِکرَک » ازسوره ٔ انشراح ). (تفسیر کمبریج ج 2 ص 601). چون بانگ تبیره رابشنیدند برخاستند و از مزگت بیرون شدند. (تفسیر کمبریج ج 2 ص 416). همچون کدوئی سوی نبید و سوی مزگت آکنده به گاورس که ۞ خرواری غنجی . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 495). تو مشرف تری ز هر مردم همچو بیت الحرم ز هر مزگت . سوزنی (ازآنندراج ). صد مرد پیر و جوان ... اندر آن مزگت نشسته اند. (تاریخ بیهق ). ای برادر می ندانم تا چت است کت وطن گه دیر و گاهی مزگت است . شیخ روزبهان . ◀️ - مزگت آدینه ؛ مسجد جامع. (منتهی الارب ). مسجد جمعه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اندر او [ اندر شهرهای حمور و سندان و سویاره وکنبایه بهندوستان ] مسلمانانند و هندوان و اندر او مزگت آدینه است و بتخانه . (حدود العالم ص 66). @arayehha
مشهورترین اشعار بر اوزان رایج شعر کلاسیک وزن شماره 1 مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن مفاعيلن(هزج مثمن سالم) الا یا ایها الساقی ، ادر کاسأ و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها (حافظ) * وزن شماره 2 فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ( رمل مثمن محذوف ) واعظان کین جلوه بر محراب و منبر می کنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند (حافظ) * وزن شماره 3 فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (‌ رمل مثمن مخبون محذوف ) سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آنست که نامش به نکویی نبرند (سعدی) * وزن شماره 4 مفعولُ مفاعيلُ مفاعيلُ فعولن(هزج مثمن اخرب مكفوف وحذوف)‌ تا کی به تمنای وصال تو یگانه شکم شود از هر مژه چون سیل روانه (شیخ بهایی) * وزن شماره 5 مفعولُ فاعلاتن مفعولُ فاعلاتن (‌ مضارع مثمن اخرب ) دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را دردا که راز پنهان ،خواهد شد آشکارا (حافظ) * وزن شماره 6 فعلاتُ فاعلاتن فعلاتُ فاعلاتن ( رمل مثمن مشكول )‌ ز دو دیده خون فشانم ، ز غمت شب جدایی چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی (عراقی) * وزن شماره 7 مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن(رجز مثمن مطوي مخبون ) بی همگان به سر شود ، بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم ، جای دگر نمی شود (مولوی) * وزن شماره 8 مفعولُ مفاعيلن مفعولُ مفاعيلن (‌ هزج مثمن اخرب ) ای پادشه خوبان ، داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد ،وقت است که باز آیی (حافظ) * وزن شماره 9 مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن ( منسرح مطوي مكشوف ) آنچه مرا آرزوست ، دیر میسر شود وین چه مرا در سر است ، عمر در این سر شود (سعدی) * وزن شماره 10 مفعولُ فاعلاتُ مفاعيل فاعلن(‌مضارع مثمن اخرب مكفوف محذوف) بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست (مولوی) * وزن شماره 11 فاعلاتن فاعلاتن فاعلن ( رمل مسدس محذوف )‌ بشنو از نی چون حکایت می کند وز جداییها شکایت می کند (مولوی) * وزن شماره 12 مفعولُ مفاعلن فعولن( هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف ) و لیلی و مجنون نظامی که کلا بر این وزن است ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز ( نظامی ) * وزن شماره 13 مفتعلن مفتعلن فاعلن ( سريع مطوي مكشوف ) ای نفس خرم باد صبا از بر یار آمده‌ای مرحبا (سعدی) * وزن شماره 14 مفاعيلن مفاعيلن فعولن ( هزج مسدس محذوف ) . دوبیتی های قدیم غالبا بر این وزن است ز دست دیده و ُ دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد ( بابا طاهر عریان ) * وزن شماره 15 مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (‌رجز مثمن مطوي ) مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم (مولوی) * وزن شماره 16 فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن (‌رمل مثمن سالم ) هر که چیزی دوست دارد جان و دل بر وی گمارد هر که محرابش تو باشی سر زخلوت بر نیارد (سعدی) * وزن شماره 17 فعولن فعولن فعولن فعولن ( متقارب مثمن سالم ) نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن ز سر باد خیره سری را (ناصر خسرو ) * وزن شماره 18 فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن ( رمل مثمن مخبون )‌ همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی (سعدی) * وزن شماره 19 مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن ( رجز مثمن سالم ) ای عاشقان ای عاشقان پیمانه را گم کرده ام زان می که در پیمانه ها اندر نگنجد خورده ام (مولوی) * وزن شماره 20 مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (‌مجتث مثمن مخبون محذوف ) ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت حال مردمان چون است (حافظ) * وزن شماره 21 فعلاتن مفاعلن فعلن(خفیف مسدس مخبون محذوف) درد عشقی کشیده‌ام که مپرس زهر هجری چشیده‌ام که مپرس (حافظ) * وزن شماره 22 فعولن فعولن فعولن فعل (‌متقارب مثمن محذوف ) و شاهنامه ی فردوسی که کلا بر این وزن است بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی ( فردوسی) * وزن شماره 23 مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (‌منسرح مثمن مطوي منحور ) بر سر آنم كه گر زدست بر آيد دست به كاري زنم كه غصّه سر آيد (حافظ) * وزن شماره 24 مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن ( مجتث مثمن محذوف ) در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم ( سعدی) * وزن شماره 25 فع لن فعولن فع لن فعولن ( متقارب مثمن اثلم ) عیشم مدام است ، از لعل دلخواه کارم به کام است ، الحمدالله (حافظ) * وزن شماره 26 مستفعلن فعلن مستفعلن فعلن (‌بسيط مخبون ) از بس که در نظرم خوب آمدی صنما هر جا که می‌نگرم گویی که در نظری (سعدی) با سپاس فراوان از حوصله ی شما ✒️ @arayehha
نسخۀ الکترونیکی هزارواژه‌های ژئوفیزیک و حمل‌ونقل درون‌شهری-جاده‌ای منتشر شد 🔸به منظور تسهیل دسترسی به برابرهای فارسی واژه‌ها و اصطلاحات بیگانه، نسخۀ الکترونیکی هزارواژه‌های ژئوفیزیک و حمل‌ونقل درون‌شهری-جاده‌ای، بر روی وبگاه فرهنگستان زبان و ادب فارسی بارگذاری شد. 🔸گفتنی‌است، تاکنون نسخۀ الکترونیکی سی و سه جلد هزارواژهٔ تخصصی در وبگاه فرهنگستان منتشر شده است. 🔴 برای مطالعه متن کامل خبر به نشانی زیر در وبگاه فرهنگستان مراجعه کنید: 🌐 https://apll.ir/?p=16251 @arayehha