فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 حاج آقا قرائتی
✍️ دروغ شاخدار؛ فرزند کمتر، تربیت بهتر!
🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️روزی 13 ساعت کار راحتطلبی نیست
تو نظرسنجیهایی که از شما داشتیم اکثریت قریب به اتفاقتون مشکلات اقتصادی رو از موانع اصلی ازدواج دونسته بودید.
نمیدونیم صحبتهای معاون ساماندهی امور جوانان وزارت ورزش و جوانان رو شنیدید یا نه؟! اینکه جوانان رو درگیر نوعی راحتطلبی دونسته که حتی اگه بخشی از موانع اقتصادی ازدواج هم رفع بشه باز هم تمایل به ازدواج ندارن.
بهنظرتون چقدر این حرف با واقعیت جامعه همخوانی داره؟ نظرتون رو بنویسید
🆔 @asanezdevag
🌹 #آیت_الله_حائری_شیرازی
✅ گاهی بعضی ها به آدم حرفی می زنند که خدا آن را #حواله کرده.
من تا سی و چهار سالگی ازدواج نکرده بودم.
معمولاً از وجوه شرعی کم مصرف می کردم. کار زراعت و این ها داشتم. خب آن هم کفاف نمی داد.
یک شاگرد داشتم که پیش من درس می خواند. سنّش هم شاید از من کوچک تر بود اما او ازدواج کرده بود.
یک دفعه به من گفت: آقای حائری! پیر شدی! باید زودتر ازدواج کنی. گفتم: من واقعاً آمادگی ندارم. چیزی هم اندوخته نکرده ام.
گفت: «تو نشسته ای خدا غنی ات کند، بعد ازدواج کنی؛ خدا هم گفته ازدواج کن تا احتیاجت را رفع کنم».
تو به او #تعارف می کنی و او هم به تو #تعارف می کند!
مگر خدا نگفته که «إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ»؟
(اگر فقیر باشند، خدا غنی شان می کند).
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۴۱ 📌شماتت خانواده های چندفرزندی... 🆔 @asanezdevag
#تجربه_من ۴۴۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
من ۱۷ ساله بودم که توفیق زیارت خانه خدا نصیبم شد و از طرف دبیرستانمون تو اردیبهشت سال۸۷ راهی حریم امن الهی شدم...
حدود یکسال بعد دیپلم گرفتم و چند ماه بعد همکلاسیم باهام تماس گرفت و اجازه گرفت که برای برادرش بیان خواستگاری.
بعد از چند جلسه آذرماه ۸۸ عقد کردیم و وقتی من به خانواده خودم و همسرم اعلام کردم که دوست ندارم عروسی بگیرم، خیلی ناراحت شدن، مخصوصاً مادربزرگ خودم و من با اینکه دوست نداشتم بعد از زیارت کعبه و حرم پیامبر رحمت گناهی مرتکب بشم؛ برای دل مادربزرگم قبول کردم یه مراسم ساده بگیریم(اون زمان خیلی مراسمات بدون گناه مرسوم نبود و منم اطلاعی از اینجور مراسمات نداشتم، وگرنه الآن بدون گناه ام میشه عروسی گرفت☺️)
ولی چند روز بعد از عقدمون مادربزرگم تو یه سانحه رانندگی فوت کردن😔
دیگه بعد از اون هیچ جوره دلم به عروسی راضی نمیشد...
همسرم وقتی دیده بود که امکان داره عروسیمون به چند ماه و حتی یکسال بعد موکول بشه؛ پیشنهاد داد به جای مراسم عروسی بریم سوریه و منم با جون و دل قبول کردم.
۱۵ اسفند ۸۸ راهی سوریه شدیم و سال تحویل ۸۹ و تو حرم بیبی زینب سلامالله علیها بودیم. بهترین عیدی بود که از خدا گرفتم.
بعد از چند روز برگشتیم و زندگی مشترکمون و بدون تالار و آتلیه و لباس عروس و... شروع کردیم.
هنوز هم خیلیها ازم میپرسن که لباس عروس نپوشیدی تو دلت نمونده؟ و خیلی اصرار دارن بهم ثابت کنن من پشیمونم ولی اصلاً یک لحظه احساس پشیمونی نکردم.
۶ ماه بعد متوجه شدم آقا سیدمحمد رو باردارم و انگار دنیا رو بهمون داده بودن😍
اولین ثمره زندگیمون سال ۹۰ به دنیا اومد و دو سال بعد فهمیدم که دخترم رو باردار هستم و فاطمه سادات سال۹۳ به دنیا اومد و شدیم خانواده ۴ نفره.
فاطمهسادات برخلاف پسرم طبیعی به دنیا نیومد و چون بریچ بود سزارین شدم و بعدش خیلیها حتی مادرم به خاطر ضعف بدنم و شرایط اقتصادی بهم میگفتن که دیگه بسه هم دختر داری و هم پسر دیگه نباید باردار بشی.
همسرمم مخالف شدید بارداری مجددم بود و میگفت نمیخوام از اینی که هستی ضعیفتر بشی. اما خودم فقط از سزارین دوباره ترس داشتم چون واقعاً اذیت شدم.
دخترم ۴ساله بود که متوجه شدم بعد از گذشت ۳ سال از سزارین امکان زایمان طبیعی وجود داره و مصمم شدم که باز هم بچه بیارم.
اما ضعف عمومی من هنوز پابرجا بود و با تمام اصرارها همسرم راضی نشد.
چند سال دیگه هم گذشت و تصمیم گرفتم خودم رو تقویت کنم و بالاخره سومین بارداریم رو تجربه کردم و آقاسیدحسن هم یک ماه پیش طبیعی به دنیا اومد.😍
کمی هزینه بیمارستان زیاد شد و در توانمون نبود ولی همسرم اصرار داشت که حتماً طبیعی بشه و دیگه تبعات سزارین رو نداشته باشه.
بیمارستانهای دولتی زایمان طبیعی بعد از سزارین رو قبول نمیکنن و مجبور شدیم بریم بیمارستان خصوصی😔 کاش دولت و مسئولین کمی به فکر سلامت جامعه هم بودن و انقدر مردم رو اذیت نمیکردن.
خیلیها هستن که به خاطر نداشتن پول مجبورن برن بیمارستان دولتی و دوباره و چندباره سزارین و خطراتش رو به جون بخرن😕
شیرینی و برکت این بچه انقدر زیاد بود که من اوایل بارداری ترس داشتم که به مادرم بگم ولی وابستگی اطرافیان به این بچه از دو تا بچه دیگه خیلی بیشتره و نگرانی من هم تموم شد.
همسر من کارمند قراردادی هست و خودمم در کنار درس خیاطی میکنم و تو خونه پدری همسرم هستیم و خودمون هنوز صاحبخونه نشدیم ولی به امید خدا بالاخره ما هم صاحبخونه میشیم☺️
خواستم بگم زندگی سختی داره و برای همه هم هست ولی هر بچهای با اومدنش، برکت با خودش میاره و خداروشکر تا حالا محتاج کسی نشدیم و از این به بعد هم نمیشیم ان شاء الله.
بچهدار نشدن به خاطر ترس از مشکلات اقتصادی اشتباه بزرگیه. خودتون و از نعمت داشتن فرشتههای زمینی محروم نکنید🌸🌸🌸
🆔 @asanezdevag
💍 مجموعه تسهیلگری و توانمندسازی ازدواج آدم و حوا
💎 اولین مجموعه فعال در #تسهیلگری و #واسطهگری در ازدواج به روش اصیل و سنتی با استفاده از فضای مجازی که زیرمجموعه تخصصی جمعیت امام رضایی ها در حوزه ازدواج و خانواده است.
🔹پس از ثبت نام،در آخر سوالات نام و شماره مسئول خواستگاری که مادرتون هستن رو وارد میکنی.
🔹وقتی که درخواستی وساطتی برات ثبت بشه پشتیبان آدم و حوا با مادرتون تماس میگیره و ایشون رو در جریان میزاره
🔹نام و شماره تلفن همراه خودت هم در اختیار هیچ کس قرار نمیگیره.
💎 خدمات :
📌 مشاوره و پشتیبانی(مشاوره قبل از ازدواج،همسرداری و...)
📌 آموزش
📌 شبکه واسطین
📌تسهیل گری در ازدواج
📌خدمات همسان گزینی
📌 شبکه خیرین
💎 اطلاعات بیشتر:
https://adamvahava.org/about-us/
💎 اطمینان از برنامه:
📌تماس : 05131419
📌کد شامد : 3-0-63-723198-1-1
📌سایت : adamvahava.org
🌀 نسخه وب ویژه کاربران اندروید:
https://app.adamvahava.org/
🌀 نسخه وب ویژه کاربران ios :
https://app.adamvahava.org/
🌀 دانلود از گوگل پلی:
https://play.google.com/store/apps/details?id=com.rasef.adamvahava
🌀 دانلود مستقیم:
https://adamvahava.org/app/adamvahava-3.4.0.apk
🆔 @asanezdevag
May 11
👼 #قند_عسل
🤱🏻 راههای افزایش بهره ی هوشی نوزاد: از شش تا ۹ ماهگی
🍃 _ به کودک اجازه ی آزادی حرکت داده شود؛ به طوری که وی بتواند همواره کنجکاوی غریزی خود را به کار برد.
_ با پرهیز از آموزش اجباری، فرصتی برای شکوفایی خلاقیت کودک فراهم شود.
_کودک بر حسب کنجکاوی به هر چیزی دست می زند و آن را به دهان خود نزدیک می کند. بنابراین نباید با تندی و پرخاش به حس کنجکاوی او لطمه زد.
_ هنگام خستگی کودک، آموزش را قطع کنید.
_ با پرسش و پاسخ، تشخیص و فرق گذاری بین اشیا به کودک آموزش داده شود.
📚 شیوه های تقویت هوش نوزاد؛ ۳_۶ ماهه، ۶_۹ ماهه، ۹_۱۲ ماهه، بئاتریس میلتر، ترجمه: طاهره ماسوله
#تربیت_فرزند
🆔 @asanezdevag
#سیاستهای_رفتاری
💢اگر همسرتون رو دوست دارید و میخواید رابطه #پایدار داشته باشید شنونده خوبی باشید تا آرامش بدید😍
شنونده خوبی باشید تا وضعیت رو خوب #کنترل کنید
❌اگه همسرتون چیزی گفت که باب میلتون نبود یهو نپرید بهش!
نزنید تو ذوقش!
فقط گوش بدید بعد با #آرامش نظرتون رو بگید
اونوقت #معجزه رو می بینید👌
🆔 @asanezdevag
❣️ #همسرانه
💑 همــسرتان را با نـوازش آرام کنــید!
🔸خانمها حساسیت لمسیشان، ده بـــرابــــر آقایان است. خانـــمها ده برابر برای نوازش شدن، بیشتر لذت می برند و درمقابل ده برابر فشار بیشتر اذیتشان میکند.
🔸مثلا مــردها وقتی به هم میرسند محکــم و با فشـــار دست میدهند. که این کار را در مواجه با همــسر نبایــد انجام داد.
🔸یا گاهی مرد، شانههـای رفیقش را محکــم فشــار میدهد و با این کار صمیمیت خــود را نشان می دهد ولی وقتی میخواهد این کار را با همسر خود هم انجام دهد، باید با ملایمت و آرامش این کار را انجــام دهـــد.
🔸خـــانمها محتاج نوازشاند، سعی کنــید همیشه آن ها را نوازش کنــید. خانمها وقتی در فشــار زندگی قرار میگیرنــد؛ نیازشان به نوازش، چندین بـــرابــــر مـــرد میشود.
🆔 @asanezdevag
💞 روزهای اول یه رابطه همیشه قشنگه؛
درست مثل روزهای اول خرید یه چیز نو.
اولش با مدارا باهاش برخورد میکنی،
مواظبی، بیش از حد
جوری که بهت میگن وسواسی!
ولی بعد از یه مدت، برات عادی میشه
جوری که انگار همیشه داشتیش!
باید خیلی عاشق باشی تا هر روز
مثل روز اول باهاش برخورد کنی.
ـ💬: Arash Jim
🆔 @asanezdevag
#خانواده_ی_شاد ۱۳
✴️ ارتباط با خانواده همسر
از دستاوردهای خانواده همسرتان
با افتخار و تحسین، یاد کنید!
انسانها کسی را میخواهند،
و به او دل میدهند که؛
❌چشم دیدن خوبی هایشان را دارد!
🆔 @asanezdevag
✅ توصیه آیت الله کشمیری در #توسل به #امام_جواد علیه السلام
بسیار دیده و شنیده شد که افراد برای امور #مادی، مانند خرید خانه و ماشین و #رزق و #ازدواج، از وی راهنمایی می خواستند. آن بزرگوار می فرمود:
«سوره #یس بخوانید و ثواب آن را به امام جواد علیه السلام تقدیم کنید، حاجت شما را خواهند داد . گاه امر می کرد، #صلوات برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرب می دانست .»
📚 روح و ریحان، ص ۱۰۱ و ۱۰۲
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۴۳ 💥رویای مادری... #ناباروری #التماس_دعا 🆔 @asanezdevag
#تجربه_من ۴۴۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزند_خداخواسته
#قسمت_اول
به جای عروسی عازم مکه شدیم. تو مکه که بودیم با اینکه سنمون خیلی کم بود ولی همون جا هردومون مصمم شدیم که بچه زیاد بیاریم و یکی از حاجت های مشترکمون زیر ناودون طلا همین بود😊
اما تا یک سال و نیم بعد از ازدواجمون باردار نشدم و این بزرگترین ترسمون شده بود. هرچند هردومون به خواست خدا خیلی اعتقاد داشتیم...
متوسل به شهدای جنوب کشور شدیم... یه سفر همراه راهیان نور به جنوب رفتیم و اونجا شهدا رو واسطه ی خودمون و خدا قرار دادیم و به اونا التماس کردیم...
یک ماه بعد خدا حس زیبای مادری رو بهم هدیه داد... اون روز همسرم به قدری خوشحال بود که هیچ وقت اونطور ندیده بودمش😊
دخترم تازه یک سالش شده بود که متوجه شدم دوباره باردارم. هم باورم نمیشد و هم کمی ناراحت بودم... ولی متاسفانه تو پنج ماه بودم که به خاطر ناشکری های خودم کوچولویی که هنوز دنیا رو تجربه نکرده بود رو از دست دادم. خیلی تو بیمارستان گریه کردم. میدونستم این گوشمالی خدا بوده.
همسرم خیلی باهام حرف زد و فقط وجود ایشون تو اون روزها بود که حالم خوب شد...
تازه چهار پنج ماه از اون موضوع نگذشته بود که دوباره باردار شدم، این بار خدارو شکر کردم و قول دادم یه مادر خوب باشم. همسرم روزایی که مکه بودیم رو یادم آورد و گفت که ما خودمون خواستیم، پس پای حرفمون هستیم.😊
یه پسر خوشگل وارد جمع خانواده ی ما شد و شدیم چهار نفر... پسرم یکسال و سه ماهه بود که فهمیدیم قراره سومین کوچولو هم به جمعمون اضافه بشه😄پسرم هنوز دوسالش کامل نشده بود که فاطمه خانوم چشماشو به این دنیا باز کرد☺️
یادمه اون روزا از همه حرف شنیدم. از دکتر و پرستار گرفته تا خانواده هامون... تنها کسی که خیلی خوشحال بود و بهم امیدواری میداد همسرم بود... البته خواهر شوهرم هم خیلی خوشحال بود و هیچ وقت تو جایی که ایشون بودن کسی ناراحتم نمیکرد.😊
این وسطا شرایط زندگیمون هم روز به روز تغییر میکرد و هر کوچولو با خودش کلی خیروبرکت وارد زندگیمون میکرد.. ولی پاقدم فاطمه خانوم یه چیز دیگه بود.😊 از یه خونه ی کوچیک مستاجری رفتیم خونه ی خودمون که بزرگ هم بود...
تو لحظه لحظه ی زندگی مون ردپای حمایت خدا رو ازمون میدیدیم... تازه تو خونه ی جدید ساکن شده بودیم، فاطمه تازه هشت ماهش بود که فهمیدم خدا دوباره داره برامون مهمون میفرسته...😁 از یه طرف شوکه شده بودم. از یه طرف از ناشکری میترسیدم...
وقتی خبر رو به همسرم دادم بدون حرف گوشی رو قطع کرد...
دو ساعت بعد با گل و کیک و برف شادی خونه بود😁 اون شب اینقد با بچه ها بالا پایین پریدن و شادی کردن که مثل اون شبی رو دیگه یادم نمیاد😄 بچه ها که همه کوچیک بودن و هیچی نمیفهمیدن، فقط حال باباشون اونا رو هم به وجد آورده بودو شادی میکردن😁
مهمون جدید ما یکم عجله داشت و زودتر پاشو تو این دنیا گذاشت. و همین موضوع باعث شد یه ماه تو دستگاه بمونه... بدترین روزای من و باباش همون یه ماه بود😔 تا اینکه بعد از یه ماه مهمون کوچولو وارد خونه شد... همه خوشحال بودیم به جز اطرافیانمون😁 البته بازم به غیر از خواهر شوهرم... بنده خدا مامانم هم دیگه حرفی نمی زد... ولی میدونستم داره غصه میخوره.. اصلا هم حرفای من و همسرم قانعش نمیکرد☺️
هنوز تو مشکلات درمان علی آقا بودیم که فکر کردم دوباره باردارم... این بار دیگه ترسیدم و باز هم دل خدا رو شکستم😔 همون روز با اینکه مطمئن از بارداری نبودم ولی خیلی گریه کردم.. بعد از ظهرش بود که دخترم دست بچه هارو گرفت که برن تو محوطه بازی کنن که متاسفانه آسانسور خراب شد و هر سه تاشون تو آسانسور گیر کردن... البته به غیر از آخری، چون اون موقع فقط چهار ماهش بود...
چه حال بدی بود اون روز... مثل مرغ پرکنده طبقه های ساختمون رو بالا پایین میدویدم... همه به حالم زار میزدن... تو تمام اون لحظه ها از خدا بچه هامو میخواستم ...
خداروشکر با کمک مردم هرسه تاشون سالم نجات پیدا کردن... ولی گریه هاشون دلم رو به درد آورد... فهمیدم خدا اگر نمیخواست این دسته گلا الان دستم نبودن... باز هم برای تقدیری که تو مسیرم قرار گرفته بود و خودم خواسته بودم سر تعظیم آوردم. ولی بعدش فهمیدم اصلا باردار نبودم.
جالب اینجا بود که ماه بعد با همه ی مراقبت هایی که داشتم فهمیدم باردارم😳 اصلا باورم نمیشد.. اصلا.. ولی از ناشکری خیلی میترسیدم... چون هنوز یک ماه از اون واقعه نگذشته بود...
همسرم هم همچنان خوشحال و سرخوش😁 هم باورش نمیشد و هم به تقدیر خدا خندش گرفته بود. واقعا اون روزها فهمیدم اگر خدا نخواد حتی برگی از درخت نمی افته....
همسرم میگفت به همون دلیلی که تا خدا نخواد هزار بار درمان هم فایده نمیکنه برای بچه دار شدن.... به همون دلیل هم هزار بار مراقبت فایده نمیکنه برا بچه دار نشدن.
👈ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
👼 #قند_عسل
🤱🏻 راههای افزایش بهره ی هوشی نوزاد: از شش تا ۹ ماهگی
🍃 _ شیرخوار از شش ماهگی به بعد، می تواند تفاوت رنگ ها را تشخیص دهد، همچنین می تواند مشابهت ها و تفاوت های شکل ها یا تصاویر گوناگون را درک کندو آنها را با هم مقایسه کند.
_ کودک قبل از هر چیز با چهره ی افراد خانواده اش آشنا می شود و بین شکل ها و تصاویری که به او نشان داده می شود، به شکل هایی که شباهت بیشتری به چهره ی آدم ها دارد، علاقه نشان دهد.
_ شیرخوار شش تا ۹ ماهه، می تواند شکل های شبیه به هم را تشخیص دهد و تعداد آنها را نیز بشناسد. البته او هنوز با مفهوم شمارش آشنا نیست؛ اما کم یا زیاد بودن شکل های مشابه را درک می کند.
_ کودک، در این سن، شکل هایی را که از چند دایره چسبیده به هم تشکیل شده اند، می پسندد و با دقت به تصاویر دایره ای پیچیده نگاه می کند.
📚 شیوه های تقویت هوش نوزاد؛ ۳_۶ ماهه، ۶_۹ ماهه، ۹_۱۲ ماهه، بئاتریس میلتر، ترجمه: طاهره ماسوله
#تربیت_فرزند
🆔 @asanezdevag
✨امام سجّاد عليه السلام:
اما #حق_پدرت اين است كه بدانى اصل و ريشه تو اوست؛ زيرا اگر او نبود تو هم نبودى، پس هر خصلت خوشایندی که در خود دیدی، بدان که ریشه آن نعمت در وجود تو، پدرت می باشد. بنابراین حمد خدا را به جای آور و برای آن نعمت از پدرت سپاسگزار باش، و نیرویی جز نیروی خدا نیست.
📚میزان الحکمه، ج ۱۳،ص ۵۰۲
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۴۴۴ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزند_خداخواسته #قسمت_اول به جای عروسی عازم مکه شدیم. تو مکه
#تجربه_من ۴۴۴
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#سبک_زندگی_اسلامی
#قسمت_دوم
انگار خدا حرف ما تو مکه رو خیلی جدی گرفته بود😁 شهدا هم حسابی واسطه شده بودن😁
وقتی کوچولوی پنجم به دنیا اومد، دختر بزرگم تازه کلاس اول بود!!!! دیگه فامیل بی خیالمون شدن... هرچند که این آخریا تازه سروصدای بچه ی کم خوب نیست، داشت بلند میشد... و همین باعث شده بود از سمت دکتر و پرستارا تازه تشویق هم بشم😁
پسر آخریم تازه پنج ماهه بود که خانوادگی راهی کربلا شدیم..☺️ شب عید غدیر تو حرم حضرت علی خیلی صفا داشت... هرچند من تو اون سفر فقط مشغول بچه ها بودم ولی خیلی حال خوشی داشتم از اینکه جایی دارم برای بچه هام مادری میکنم که قبلا بزرگای دینم اونجا نفس کشیدن...
اون شب با تمام احترام و شکرگزاری از امام علی علیه السلام خواستم بهم اجازه بدن این پنج تا رو به بهترین شکل بزرگ کنم. و برای بزرگ کردنشون کمکم کنن❤️گفتم ناشکر نیستم ولی دوست دارم اگر قراره بازم به یاوران حضرت مهدی اضافه کنم دوست دارم کمی این پنج تا بزرگ بشن...
حالا الان دختر بزرگم ۱۳ سالشه... پسرم ۱۰ سالشه.. فاطمه خانوم امسال کلاس اوله☺️ علی آقا سال دیگه میره کلاس اول... پسر آخریم هم پنج سالشه😊
اوایل زندگی هیچی نداشتیم. حتی همسرم نصفه سربازیش هم مونده بود و خونه ی مادرشوهرم زندگی میکردیم...
ولی هردومون به شدت اعتقاد داشتیم که بچه با خودش روزیش رو میاره. الحمدالله الانم روز به روز شرایط زندگیمون بهتر از قبل میشه و هیچ وقت با وجود این گرونیا تو برآورده کردن حاجت هاشون شرمندشون نشدیم...
هرچند که تو زندگی ما هزینه ها خیلی فرق داره و مدل توقعات بچه هامون خودبه خود متفاوت هست. بچه های من یاد گرفتن که زیاده خواه نباشن و استفاده کردن از وسایل بچه ی قبلی براشون عادی هستش.
همه شون بچه های خلاق و باهوشی هستن... من و پدرشون خیلی به ندرت براشون اسباب بازی میخریم... به خاطر همین قدر داشته هاشونو میدونن و خیلی با سلیقه هستن. همشون حتی اون کوچیکه عاشق این هستن که خودشون یه چیز جدید برای بازیشون بسازن..
وسایل کاردستی تو خونه ی ما همیشه به راهه... از کارتون و مقوا گرفته تا قوطی های خالی و ظرف های پنیر و من هیچ وقت برای این کارهاشون اعتراض نکردم، با اینکه این کارهاشون خیلی بریز و بپاش داره و کارم زیاد میشه ولی خیلی راضیم.😌
تو خونه ی ما شاید فقط بچه ها دو ساعت مفید تلویزیون ببینند. یعنی تلویزیون واقعا بود و نبودش تو خونه ی ما فرقی نمیکنه...
همسرم بیشترین حواسش رو حلال بودن نونی هست که تو خونه میاره... و همین بزرگترین موفقیت ما تو تربیت فرزندانمون هست.😍
همه ی بچه های من عاشقانه، رهبرشون رو دوست دارن و بزرگترین آرزوشون دیدار با رهبر هستش.
🆔 @asanezdevag