زمان بی کرانه را
تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمیست
این درنگ درد و رنج ...
#هوشنگ_ابتهاج
الروائح في الشتاء أكثر جمالا":
قهوة مطر
والكثير من الحنين
بُوها در زمستان زیباییشان بیشتر است :
قَهوِه ☕ بارُون ☔
و دِلتنگی زیاد
#عصرتون_خوش♥️
مگر زندگی چیزی بیش از یک فرصت تاریخی است؟ مگر تاریخ حاصلِ انسان و کارِ انسان نیست؟ مگر انسان میتواند بدون قلبِ مشترک، نبضِ مشترک، حسِ مشترک، عاطفهی مشترک، عشقِ مشترک، کلامِ مشترک، خواص انسانی خود را حفظ کند؟ از نگاه تو شاید آیدا فقط یک زن باشد اما برای من معنایی وسیعتر از این دارد. بهتر بگویم آیدا برای من بهانهی زندگی کردن و انسان بودن است. او تمثیل همهی مردمی است که من دوستشان دارم. همانها که با محبت خود مرا نوازش میکنند. پس آیدا یک بهانه است. او اشارتی به من و جامعهی من است.
#احمد_شاملو
هزار بار
و هرگونه راه بیفتم به هم نمیرسیم
هزار بار از هر جا
در هندسهی عشق
خطها
یا متوازیاند یا متقاطع
یا تنها رها در هوا
#منوچهر_آتشی
تنها بدیش این بود که خیلی خوب بود
بعضی از آدم ها انقدر خوب هستن که نباید بهشون نزدیک شد!
باید اون ها رو از دور دید، از دور سلام کرد، از دور لبخند زد، از دور دوست داشت...
شاید این هم یک جور داشتن باشه،
آخه زندگی متخصص اینه که آدم های خوب رو ازت بگیره!
#روزبه_معین
من به درماندگي صخره و سنگ
من به آوارگي ابر ونسيم
من به سرگشتگي آهوي دشت
من به تنهايي خود مي مانم
من در اين شب كه بلند است به اندازه حسرت زدگي
گيسوان تو به يادم مي آيد
من در اين شب كه بلند است به اندازه حسرت زدگي
شعر چشمان تو را مي خوانم ...
چشم تو چشمه شوق
چشم تو ژرفترين راز وجود
برگ بيد است كه با زمزمه جاري باد
تن به وارستن عمر ابدي مي سپرد
تو تماشا كن
كه بهار ديگر
پاورچين پاورچين
از دل تاريكي مي گذرد
و تو در خوابي
و پرستوها خوابند
و تو مي انديشي
به بهار ديگر
و به ياري ديگر
نه بهاري
و نه ياري ديگر
حيف
اما من و تو
دور از هم مي پوسيم
غمم از وحشت پوسيدن نيست
غمم از زيستن بي تو دراين لحظه پر دلهره است
ديگر از من تا خاك شدن راهي نيست
از سر اين بام
اين صحرا اين دريا
پر خواهم زد خواهم مرد
غم تو اين غم شيرين را
با خود خواهم برد
#حميد_مصدق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به رسالت ساعت ها
راه یافته ، شب
چنان می گستراند
تنهایی را ...
تا فراموش نکنی
ثانیه ای ،
" تنهایی " !
#نوشین_جمشیدی
#شبتون_خوش🙏🏻🌺🙏🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما آتشِ افتاده به نیزار ملالیم
ما عاشقِ نوریم و سروریم و صفاییم
بگذار که سرمست و غزلخوان، من و خورشید
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم...
#فریدون_مشیری
#درود
#پگاهتون_نیک😊♥️
اي چشم شيرين زيبا
به گلها ميبينيم و ميبينمت
به گلها نشستهاي و ميبينيم
بر آب مينگرم و ميبينمت
در آب ميلرزي و ميبينيم
تو مرا جست و جو ميکني يا من ترا
اي چشم شيرين دلربا
همه روياهايم را نيلوفري کردهاي
و همه خيال هايم را به بوي شراب آغشتهاي
همه جا
گرماي خانه و جان و جهان است حضورت
ولي چشم که باز ميکنم
نميبينمت ديگر
با آن که ميدانم
تو ميبينيم همه جا
من شيداي توام
يا تو مرا گرفتهاي به بازوي سودا
اي چشم شيرين بي پروا
#منوچهر_آتشی
منام آن زنی که تمامِ کشتیها
در او غرق گشته
و تنهایش گذاشتند
و آنگاه که هیچ بادبانی
جز بالهایش برای او نمانده بود
آموخت که چگونه
از زن بودن رها شود
و به پرندهی دریایی تبدیل شود...!
#غادة_السمان
برگردان: #سعید_هلیچی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم...
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود.
#گروس_عبدالمکیان
و ما
زمستان دیگرى را
سپرى خواهیم کرد.
با عصیان بزرگى که درون مان هست
و تنها چیزى
که گرم مان مى دارد،
آتش مقدس امیدوارى ست !
#ناظم_حکمت
تلخِ تلخ ؛
نوشیدم قهوه ی خیالت را ،
تهِ هیچ فنجانی
نبودی . . ⛾
#عصرتون_خوش♥️
تو را از دور دوست می دارم
بی آنکه عطرت را بگیرم
به گردنت بیاویزم
صورتت را بنوازم
تنها دوستت دارم
همانطور از دور دوستت می دارم
بی آنکه دستت را برگیرم
دلت را به دست ارم
در عمق چشمانت غرق شوم
تو انگاری عناد به عشقهای چند روزه
تو را نه مثل یک ولگرد بلکه مثل یک مرد دوست دارم
همانطور از دور دوستت دارم
#جمال_ثریا
خسته بود. جوری که روی صندلی ماشین ولو شده بود. دستشو آروم کِشوند سمت من. دستمو محکم گرفت. جوری که انگار دو تایی داشتیم دنده ی ماشینو عوض می کردیم. برگشت سمت من.
+ حمید...! من اگه یروز بمیرم، چقدر طول میکشه فراموشم کنی؟!
- باز خل شدی تو، این چه حرفیه!
+ جدی میگم. جوابمو بده
- نمیدونم! یه سال، ده سال؛ ولی راستش نه! هیچوقت. یه چیزایی تو خونِ آدمِ! مثل حسی که به وطنش داره! تازه وقتی ازش دورتر میشی بیشتر بهش فکر میکنی!
دستمو محکمتر گرفت. اونقدر محکم، که مجبور شدم تا خودِ خونه رو با دنده ی دو برونم.
#حمید_جدیدی
#غروب_نوشت
رنگِ غمی در چشم هاش بود که مرا به سال های گذشته می برد،
به سال هایی که زمانِ درازی بهش فکر نکرده بودم،
به جوانی ام،
به جایی دیگر،
زمانی گمشده،
به مستیِ شبی شیرین که چیزی از آن در خاطرم نمانده بود.
به لحظاتی پیش،
بعد که فکر کردم دیدم به همهی زندگی ام مربوط است ولی من هرگز آن زندگی را تجربه نکرده ام.
همه کار کرده ام ولی هنوز نمی دانم خوشبختی چیست.
در اوج خوشی همیشه به چیزی دیگر فکر می کرده ام، به کسی دیگر و مدام نگران بوده ام
#عباس_معروفی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همچنان
بیتابیِ دل می برد،
سویش مرا...
#صائب_تبریزی